روایت هایی از دو تهاجم دردناک؛ یکی بلا و دیگری ذلت آفرید
در گذشته های جنگ سرد مقولهء معروفی بود که می گفتند، شوروی دین کشور ها را به غارت می برد و آمریکا نه تنها دین، بلکه دنیای کشور ها را نیز به غارت می برد. یا به عبارت دیگر شوروی ارزش های معنوی و فرهنگی و دینی یک کشور و آمریکا ارزش های معنوی و مادی یعنی فرهنگی و اقتصادی کشور ها را هدف قرار می دهد. شوروی با گرفتن ارزش های فرهنگی و اخلاقی نوعی خلای فرهنگی بوجود می آورد که به از خود بیگانگی فرهنگی می انجامید. این فضا زمینه را برای پذیرش اندیشه های مارکسیسم در یک کشور فراهم می کرد. یعنی غارت اقتصادی در دستور نخست تهاجم شوروی قرار نداشت؛ بلکه غارت ارزش های دینی و فرهنگی در گام نخست بستری برای تاراج ارزش های اقتصادی بود تا به گونهء منظم و سازمان یافته تحولات سیاسی و اقتصادی یک کشور را مهمیز نماید؛ اما آمریکا در گام نخست ارزش های اقتصادی را زیر نام دموکراسی و دفاع از حقوق بشری خیلی ماهرانه هدف قرار می دهد تا نوعی از خودبیگانگی فرهنگی به بار آورد؛ البته به این هدف که دموکراسی بدون نهادینه شده و تحمیلی را جانشین ارزش های بومی مانند وفا داری و صداقت و پرهیزگاری و وطن دوستی و اخلاق محوری و غیره می کند. یعنی آمریکا با وارد شدن از دریجهء دموکراسی ارزش های بومی را مسخ می کند و در نتیجه ارزش های واقعی مردم سالاری بصورت وارونه رشد می کند؛ تقلب های سازمان یافته و سیستماتیک در افغانستان نمونهء آشکار آن است. در این نوشته با یک جمع بندی نکات بالا به عزت آوری و ذلت آوری هر دو تهاجم اشاره شده است.
طوریکه از عنوان این بحث فهمیده می شود؛ با دیدی متفاوت به به حمله های شوروی پیشین و آمریکا در افغانستان دیده شده و قرار است، هر دو تهاجم از محور های دیگری به بحث گرفته شوند. در این تردیدی نیست که هر دو تهاجم زشت اند و شوروی و امریکا با زیر پا گذاشتن موازین حقوقی و اصل حاکمیت ملی و اصول های پذیرفته شدهء جهانی افغانستان را مورد هجوم قرار دادند. ممکن این پرسش در ذهن خواننده خطور کند که چگونه شده تا این دو تجاوز یکی عزت آور و دیگری ذلت آور خوانده شده است. تلاش خواهد شد تا گوشه های آشکار و پنهان و عواقب ناگوار و ویرانگر هر دو حمله اندکی به بحث گرفته شود تا پرده از معمای عزت آور بودن و ذلت آور بودن هر دو تجاوز بیرون شود. ممکن در آخرین تحلیل کاربرد مفاهیم عزت آور و ذلت آور معنای گزینش بد از دو گزینهء بد و بدتر را داشته باشد؛ اما بازهم کلافهء بد و بدتر کمی باید گشوده شوند.
مردم افغانستان در چهار دههء اخیر شاهد دو تهاجم دردناک بودند؛ تهاجم نخستین در سال ۱۹۷۹ از سوی شوروی پیشین و تهاجم دومی در اواخر سال ۲۰۰۱ بوسیلهء آمریکا صورت گرفت. شوروی بر اساس فیصلهء کمیته مرکزی حزب کمونیست بخاطر حمایت و دفاع از انقلاب کمونیستی هفت ثور و حمایت حزب دموکراتیک خلق به افغانستان حمله کرد. نیرو های شوروی بدون مقاومت وارد کابل شدند و در مراکز مهم نظامی جابجا شدند. مجاهدین پیش از تهاجم نیرو های شوروی نبرد با نیرو های حکومت کمونیستی در شماری ولایت ها مثل کنر و لغمان و پنجشیر و نورستان آغاز کرده بودند. چنانکه در ۱۷ سرطان ۱۳۵۸ نخستینن زد و خورد میان مجاهدین و رژیم ترهکی در دهن ریوت پنجشیر و در ۱۲ سرطان حمله بالای علاقهداری حصۀ اول پنجشیر صورت گرفت؛ در ۱۶ اسد ۱۳۵۸ فتح ولسوالی پنجشیر فتح شد؛ در
اواسط میزان ۱۳۵۸ کفایتالله، آمر جهادی پنجشیر و در اول قوس ۱۳۵۸ قوماندان عبدالواسع در پنجشیر به شهادت رسیدند. در ۱۹ قوس ۱۳۵۸ در نتیجهء شبیخون قوای رژیم کابل بر مجاهدین در بازارک ۲۱ مجاهد به شهادت رسیدند. نیرو های شوروی بالاخره پس از حدود ده سال جنگ شکست خود را در افغانستان پذیرفت و بر بنیاد معاهدهء ژنیو در سال ۱۹۸۸ افغانستان را ترک و پس از سه سال حکومت نجیب بدست مجاهدین سقوط کرد.
امریکا در ۷ اکتوبر ۲۰۰۱ به بهانهء حادثه یازدهم سپتمبر زیر نام مبارزه با تروریزم به افغانستان حمله کرد و در ۱۳ نوامبر ۲۰۰۱ شهر کابل سقوط کرد و طالبان شب همان روز از کابل فرار کردند. نیرو های آمریکایی به کمک نیرو های شمال پس از چهل روز جنگ حکومت طالبان را سرنگون نمودند. اهداف عمومی جنگ امریکا از بین بردن القاعده و همچنین پایگاه امن عملیاتها در افغانستان با حذف طالبان از قدرت بود. در این جنگ بریتانیا متحد اصلی ایالات متحده بود و از آغاز آمادهسازی برای حمله، از اقدامات آمریکا پشتیبانی میکرد. هزاران جنگجوی طالبان و جنگجویان پاکستانی وابسته به آی اس آی در نتیجهء توافق بوش و مشرف از کندز به کراچی و کویته و پشاور منتقل شدند. در ۱۷ دسامبر ۲۰۰۱ جنگ سختی میان نیرو های آمریکایی و بن لادن در توره بورهء ننگرهار صورت گرفت؛ اما بن لادن به گونهء مرموزی از توره بوره به پاکستان فرار کرد تا آنکه در سال ۲۰۱۱ در هیبت آباد نزدیک یک پایگاهء ارتش پاکستان بوسیلهء نیرو های آمریکایی کشته شد. دولت موقت به رهبری حامد کرزی در ۲۲ دسامبر ۲۰۰۱ آغاز شد و در ۱۳ جون ۲۰۰۲ پایان یافت. آمریکا پس از بیست سال جنگ با قبول شکست افغانستان را ترک کرد.
طوریکه در بالا اشاره شد، تهاجم شوروی و امریکا در افغانستان به شکست قطعی انجامید. حال بحث بر سر این است که چگونه شده تا یک تهاجم عزیز و دیگری ذلیل خوانده شده است. در حالیکه هردو تهاجم بدبختی ها و مصایب بی شماری را به مردم افغانستان به بار آورده و داغ های سنگین و زخم های بی شماری را بر پشت و پهلوی مردم افغانستان تحمیل کرده است؛ تهاجم شوروی یک میلیون انسان را به قربانی گرفت و دو میلیون معلول و بیشتر از چهار میلیون شهروندان افغانستان را مهاجر ساخت. افغانستان را به ویرانه تبدیل کرد و تمامی ساختار های اقتصادی و فرهنگی و اداری و نظامی و سیاسی این کشور را تخریب نمود. در این تردیدی نیست که حجم و گسترده گی تخریب تهاجم شوروی در افغانستان عمیق تر بیشتر است. هزاران انسان در زمان تره کی و امین به گونهء بیرحمانه از زندان پلچرخی بیرون کشیده شدند و در پولیگون پلچرخی زنده به گور شدند. این کشتار ها در زمان کارمل و نجیب هم ادامه یافت. چنانکه صاحب این قلم هفتهء دوبار شاهد بیرون کردن زندانیان از بلاک های مختلف زندان پلچرخی بود که شبانه به پولیگون منتقل می شدند و به گور های دسته جمعی افگنده می شدند. این جنایت آن قدر وحشتناک بود که پس از تیر باران شدن، به گفتهء ضابط(شیرین)آخرین گلوله را تورن شمس الدین قوماندان بلاک اول زندان پلچرخی بر پیشانی زندانیان تیرباران شده خالی می کرد. بعد جسد ها در گور دسته جمعی افگنده می شدند و تراکتور بر روی جسد های خون آلود شان خاک میافگند. این بود نمونه ای از هزاران جنایت حکومت تحت حمایت شوروی که قلم از نوشتن آن عاجز است. اینکه سربازان شوروی در قریه ها چگونه مردان و زنان و حتا حیوانات را به گلوله می بستند و بر مردم ملکی ستم روا می داشتند؛ شاید تفصیل آن بیشتر از کتاب ” هفت منی” شود.
یادآوری جنایت شوروی و حکومت تحت حمایت آن به معنای نفی جنایات آمریکا و کشتار های بیرحمانهء سربازان آمریکایی چه در میدان های جنگ و چه در تلاشی های خانه به خانه و چه در داخل زندان بگرام نیست. ممکن این قصهء مولوی صاحب کوچی یکی از ده ها حادثهء غم انگیز باشد که سایر زندانیان در زندان بگرام دیده اند. وی صحنهء دلخراشی را قصه کرد و گفت سگی داخل قفس گردید و گلوی احمد قندهاری را درید و از سلول بیرون شد. وی افزود که صحنه آنقدر وحشتناک بود که چشم های خود را بسته بود. در شماری موارد شکنجه های وحشتناک زندانیان در زندان بگرام بی شباهت با شکنجه های ابوغریب نیست. داستان های غم انگیز زندانیان در ابوغریب بغداد و بگرام و سایر زندان های پنهانی آمریکا در عراق و افغانستان به مثابهء جرقه هشدار دهنده جهان را تکان داد.
در زندان بگرام که به عنوان “زندان گوانتانامو افغانستان” شناخته و توسط اداره اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) اداره میشد، هزاران افغان به بهانههای مختلف توسط نیروهای آمریکایی مورد بازجویی و شکنجه قرار گرفتند. مصاحبهء سه تن از اعضای طالبان با خبر نگار آناتولی پرده از وحشت های آمریکایی ها در این زندان برمی دارد. این سه تن سالها را در زندان بگرام که به “سیاه چال” معروف است، سپری کرده بودند.
در سال ۲۰۰۴، مجموعهای از تصاویر شکنجه زندانبانان آمریکایی زندان ابوغریب بغداد، بر روی اینترنت قرار گرفت و به سرعت پخش شد. انتشار این تصاویر به شدت به وجهه سیاسی و حقوق بشری ایالات متحده آمریکا در جهان لطمه وارد کرد. در یکی از تصویر ها «لیندی اینگلند» سرجوخه آمریکایی دیده می شود که جزء ماموران و شکنجهگران ابوغریب بود، در حال کشیدن یک زندانی بر روی زمین با طناب است، بعدها طی مصاحبهای اعلام کرد که «به ما گفته شده بود وضعیت را برای زندانیان ابوغریب به صورت جهنم درآوریم تا آنها هنگام بازجویی اعتراف کنند». افشای جنایات آمریکاییها در ابوغریب تنها به موارد فوقالذکر خلاصه نمیشود؛ روزنامه آمریکایی واشنگتنپست در بحبوحه انتشار اسناد فاجعه ابوغریب، گزارشی از ۱۳ زندانی عراقی منتشر کرد که توسط نظامیان آمریکایی مورد ضرب و شتم و خشونت جنسی قرار گرفته بودند. افتضاح زندان های بگرام و ابوغریب پرده از سیمای دموکراسی آمریکا بیرون کرد که خود را مدافع حقوق بشر جهانی تلقی می کند. این جنایات دست جنایتکاران شوروی پیشین را در زندان های پلچرخی از پشت بست و شوروی ها را یک سر و گردن بلندتر نشان داد. شوروی تمامی جنایات بشری در افغانستان را زیر پوشش شعار پرزرق و برق حاکمیت کارگران (پرولتریا) و داعیه ” خانه و کالا و غذا” بر مردم مظلوم افغانستان تحمیل کرد؛ اما آمریکا زیر نام قشنگ مبارزه با تروریزم و ارمغان دموکراسی و آزادی های بیان و حقوق بشری تیغ از دمار مردم افغانستان بیرون کرد. شکست و ناکامی امریکا در مبارزه با تروریزم در افغانستان بجایی رساند که دونالد ترامپ با منتهای عجز در نشست خبری در کاخ سفید پس از دیدار با عمران خان، نخستوزیر پاکستان، گفت: “اگر در افغانستان جنگ به راه اندازیم، می توانیم آن را ظرف یک هفته ختم کنیم، ولی نمی خواهم 10 میلیون نفر را بکشم. در این صورت افغانستان سر به نیست می شود. چنین جنگی طی ده روز به پایان می رسید ولی من نمی خواهم این راه را در پیش بگیرم”. مقام های دیگر آمریکایی گفتند، آمریکا برای تامین دموکراسی و حکومت سازی به افغانستان نیامده و بالاخره بایدن رئیس جمهور آمریکا گفت، افغانستان یک کشور بی اتفاق است و در طول تاریخ نامتحد بوده است. مقام های آمریکایی پس از ۲۰ سال جنگ ویرانگر و دروغین شکست خود را با این الفاظ پنهان کردند. در حالی که آمریکا نه تنها در مبارزه با تروریزم در افغانستان شکست خورد و بدتر از آن با پشتیبانی از فاسد ترین حکومت ها و فاسدترین و خاین ترین رئیسان جمهور تقلب کار و مردم سالار ستیز مانند کرزی و غنی مردم افغانستان را در بیست سال در چنگال گرگان فاسد و خاین رها کرد. کرزی بصورت علنی زنگ چور را زد و گفت، پول های مردم را دزدی کنید و اما به بیرون از کشور منتقل نکنید. غنی نه تنها در فساد و جنایت از کرزی پیشگام شد؛ بلکه با حمایت از مهمان خانه های فحشای فضلی و شرکایش در وزیر اکبر خان و سکوت و سازش با آن همه جنایت ها
از بی ناموس ترین زمامداران در جهان ثابت شد. آخرین شهکار غنی هم تحویلی کلید ارگ به گروهء تروریستی حقانی و آی اس آی بود.
در این شکی نیست که دست نشانده گان شوروی نیز در افغانستان مرتکب جنایت های بشری شدند؛ اما هیچ گاهی مانند دست نشانده گان آمریکا در افغانستان دست به فساد و حتا جنایت اخلاقی نزدند. مقام های ارشد حزبی و دولتی حزب دموکراتیک خلق بیش از یک آپارتمان دولتی نداشتند. در حالیکه امکانات زیادی برای غارت داشتند. در میان رهبران حزب دموکراتیک خلق تنها داکتر نجیب احمد زی متهم به سرقت است و شاید دلیل اش پیشوند احمد زی در نام غنی احمدزی دزد نامدار قرن باشد. حسن شرق نخست وزیر نجیب می گوید، داکتر نجیب هم قصد سرقت یک میلیون سکه طلا را به روسیه داشت و اما او مانع انتقال آن شد. از سویی هم غنی در وطن فروشی و خیانت بیشتر با تره کی و امین به مثابهء مزدوران گوش بفرمان شوروی پیشین شباهت پیدا می کند و کارمل بر او برتری می یابد؛ زیرا کارمل در پاسخ به پرسش روزنامه نگار شوروی پیشین مبنی بر پشتیبانی از کودتای ثور گفته بود. نخیر! من مخالف بودم؛ زیرا انقلاب خلاف اراده من و اراده حزب به وقوع پیوست.
شوروی پس از معاهدهء ژنیو افغانستان را ترک کرد و نجیب برغم خطر قطع کمک های شوروی در قدرت ماند و اما غنی یک سال بعد از معاهدهء دوحه هم نتوانست به قدرت ادامه بدهد و مردم افغانستان را اسیر شبکهء حقانی و آی اس آی نمود. هرچند ساختار دولت های موقت پسا شوروی و پسا طالبان تا حدودی شبیه و شبکه ای بود. شبکهای به این معنا که دارای ساختاری منسجم و واحد نه، بلکه ترکیبی از شبکههای سیاسی بود که در یک توافق، کنار همدیگر جمع شده بودند. اعضای این شبکهها، برای به دست آوردن قدرت و منافع بیشتر، همواره با دیگر شبکهها، در حال چانهزنی بودند. منافع متقابل و وابستگی متقابل شبکه ها سبب شده بود تا آنها در کنار یکدیگر بمانند تا آنکه دولت مجاهدین قربانی فساد در داخل و توطیهء آی اس آی از بیرون شد؛ اما حکومت های کرزی و غنی در فساد و خیانت و جنایت هزاران گام از حکومت مجاهدین سبقت جستند.
تهاجم شوروی نوعی وحدت ملی و هم بستگی ملی را در افغانستان ایجاد کرد و بر اختلاف های قومی و زبانی و مذهبی به نحوی پایان داد. مردم افغانستان بیتوجه به مذهب و قوم رهبران جهادی هریک با پیوستن در رکاب یکی از تنظیم های جهادی، در برابر نیرو های مهاجم رزمیدند. صدها نفر شیعی به احزابی پیوستند که رهبران آنها سنی و به همین گونه صدها سنی به احزابی پیوستند که رهبران آنان شیعه بودند؛ اما تهاجم آمریکا افغانستان را به جزایر قومی و مذهبی تقسیم کرد و سرنوشت مردم افغانستان در چنگال آهنین مافیا های سیاسی و اقتصادی و مواد مخدر افتاد. اختلاف های قومی و مذهبی در نتیجهء حکمروایی زمامداران قوم پرست و متعصب و انحصارگر تحت حمایت آمریکا بالاخره افغانستان را به کام طالبان افگند.
شوروی در پایان جنگ خود را بازنده خواند و نه به تخلیهء شتاب زدهء همکاران افغانستانی خود شد و نه هم در فکر انتقام گردید؛ اما آمریکا دست به تخلیهء شتاب زدهء شهروندان و همکاران افغانستانی خود شد و انتقام جویانه عمل کرد. جان مایهء بازی هر دو متجاوز در همین نکته نهفته است. شوروی با پذیرش شکست افغانستان را به حال خود رها کرد و هرچند بوش به توصیهء گورباچف گوش نداد و مانع مداخلهء پاکستان نشد. رئیس جمهور وقت شوروی از بوش خواست تا بگذارد که مردم افغانستان بدون مداخله سرنوشت خود را خود تعیین کنند. نه تنها آخرین زمامداران شوروی از سخنان بلند پروازانه خودداری کردند و نخواستند با گفتن این سخن ترامپ که گفت برای محو جنگ و غلبه بر تروریزم ده میلیون افغانستانی کشته شود، شکست خود را پنهان کنند و حتا روسیه وارث شوروی از انتقام جویی مردم افغانستان خودداری کرد و در گرماگرم فراخوان آمریکا برای مبارزه با تروریزم بیش از دوصد سرباز به افغانستان نفرستاد. روسیه پیش از آن پس از سرنگونی نجیب رابطهء خود را با حکومت مجاهدین حفظ کرد و حتا این حکومت را در برابر مداخلهء پاکستان حمایت کرد. شوروی و روسیه نه تنها از هرگونه اعمال انتقامجویانه برضد مردم افغانستان خودداری کردند؛ بلکه برای ذلیل ساختن مردم این کشور و حتا زمامداران تحت حمایت شان هم اقدامی نکردند.
آمریکا برای فریب افکار عامه و ایجاد رعب و وحشت در میان مردم سناریوی تخلیه را راه اندازی کرد. هزاران نفر بدون سند خود را به دروازه های میدان هوایی کابل رساندند. راننده گان تکسی با فریاد های بلند چون؛ امریکا و کانادا و آلمان و بریتانیا مردم را از چهار گوشهء شهر به سوی میدان هوایی فرامی خواندندند. ایجاد هرج و مرج در میدان و افتادن سه شهروند افغانستان از بال طیاره بحیث استثنایی ترین و وحشت بار ترین تصویر ها به جهان مخابره شد. این حادثه از عمق حادثه در افغانستان پرده برداشت و جهانیان را تکان داد. بعدها آشکار شد که این صحنه سازی ها توطیهء آشکار برضد مردم افغانستان و جاخالی کردن برای لشکر آی اس آی بود. نظامیان پاکستان با راه اندازی جنگ تنظیمی پس از سرنگونی نجیب شهر کابل را ویران و تمام موسسه های تولیدی و صنعتی را وتخریب کرد و اکنون طالبان به مثابهء ملیشه ها و بازوی ارتش پاکستان ماموریت ویرانی و تباهی تمامی ساختار های آموزشی و فرهنگی و رسانه ای افغانستان را از بنیاد زیر نام اسلام به عهده گرفته و مرحله به مرحله آن را به پیش می برند تا تمام بنیاد های آموزشی و فکری و فرهنگی به کلی تخریب و یک افغانستان عصر حجر را به مثابهء دهلیز کالا های پاکستانی به کشور های آسیای میانه، برای پاکستان تقدیم کنند.
باتاسف که مردم افغانستان در برابر آن چه گذشته و آنچه تازه جریان دارد، بهای گزافی پرداخته اند و هنوز هم می پردازند. این توطئه ها در واقع پروژهء ذلیل سازی یک ملت را به نمایش می گذارد که هنوز هم به شدت ادامه دارد. حالا فرار و بیرون شدن از کشور به قصه های آشکار و سرگوشی های دست فروشان و تبنگی ها و کراچی بانان در شهر های افغانستان بدل شده است. این در اصل ریشه کنی یک ملت را پس از تهاجم آمریکا به نمایش گذاشته است. این در حالی است که هزاران شهروند افغانستان با قبول ده ها دشواری هنوزهم در کمپ های ابوظبی و آلبانیا و آلمان و قطر و سایر کمپ ها و شماری ها هم در داخل افغانستان و پاکستان در حال انتظار بسر می برند و نسبت به آیندهء خود سخت نگران اند. آنانی که با اخذ ویزه های مشروط و پس از سپری کردن ماه ها در کمپ ها در داخل آمریکا در ایالت های گوناگون این کشور جابجا شده اند؛ هنوز با دشواری های زیادی دست و گریبان اند. شماری ها هنوز هم در هوتل ها بسر برده و در نتیجهء کم کاری مسوءولان دوسیه ها یا (کیس ورکر) درخانه ها جابجا نشده اند و از خدماتی که باید از سوی دولت آمریکا بهره مند شوند، هنوز مستفید نشده اند و بسیار بعید به نظر می رسد که زنده گی آنان به زودی بحالت عادی برگردد. از سویی هم کاریابی و ایجاد فرصت های کاری برای مهاجران به نسبت ناآشنایی آنان با زبان انگلیسی و عدم همکاری لازم مسوءولان دوسیه ها از معضل های دیگر است که حل آن زمانگیر و اما دلگیر کننده و خسته کننده است. این دشواری های مهاجران تازه وارد در آمریکا افزون بر نگرانی هایی است که سرنوشت خویش را بعد از پایان زمان ویزهء مشروط ناروشن می بینند؛ زیرا که در قوانین آمریکا دادن کارت اقامت دایمی برای آنان صراحت نیافته و نیاز به تصویب یک قانون تازه است.
از آنچه گفته آمد، تهاجم امریکا بلایی را که بر سر مردم افغانستان آورد، به مراتب تباه کننده و ذلت آورتر از تهاجم شوروی بود. این سناریو با حاکمیت طالبان آغاز شده و به شدت ادامه دارد و هر روزی که از حکومت طالبان سپری می شود، سرنوشت ناپیدای مردم افغانستان در گرو شلاق و کیبل آنان ناروشن و مبهم و خطرناک تر می شود و کام زنده گی برای مردم افغانستان تلخ تر می شود. این ذلت هر آن توسن ناشاد مردم افغانستان را بیشتر مهمیز می کند و قمچین های سنگین را بر غرور و شجاعت آنان وارد می کند. امروز مردم افغانستان اند که شلاق های وحشتناک آموزش ستیزی و فرهنگ ستیزی و زن ستیزی و مرد ستیزی را بر پشت و پهلوی خود ناگزیرانه تحمل می کنند. این غم بزرگ و درد بیکران را در موجی از ذلت آفرینی های امریکا تنها کسانی احساس می کنند که در کوچه ها و بازار های کابل تحت توهین و تحقیر طالبان قرار دارند. یاهو