آزادی و حیثیت انسانی
مقاله چهارم
قبل بر این که در مورد انسانها و آزادی های که مختص به حیات و زندگی او را بیان دارم نکتۀ در اینجا ضرور است تا در مورد عدالت و داد خواهی ابنای کشور،برای رئیس ،سلطان و یا حکمروای آن ضرور است تا حکم عدالت وانصاف را در چوکات وضع شده قوانین کشوری که در کشور های اسلامی با درنظر داشت دستورات دینی محکم و استواراست مراعات نمایند که سعدی خطاب به سلطان خود(که در عصر ما همان ریس وقاعد اعلای دولت میباشد ) در بوستان سعدی بیان داشته است:
تو کــــــــي بشنوي ناله دادخواه … بـــه کيـــــوان برت کله خوابگاه؟
چنان خسب کايد فغانت به گوش … اگر دادخواهـــي بــــرآرد خروش
که نالد ز ظالم که در دور تست؟ … که هر جور کو مي کند جور تست
نـــه سگ دامــــن کارواني دريد … که دهــــقان نادان که سگ پروريد
دليـــر آمـــدي سعــديــا در سخن … چو تيغت به دست است فتحي بکن
بگوي آنچه داني که حـق گفته به نــه رشوت ستـاني و نــه رشوه ده
طمع بند و دفتر ز حکمت بشوي … طمع بگسل و هرچه خواهي بگوي
در کشور ما شور بختانه صفت و کرکتر اخلاقی انسانها همیشه به میزان تملق و چاپلوسی اشخاص استفاده جو و هرزه فکر پست وبی مایه انگشته می شود. سران اقوام نیز همیشه در برابر ظلم و نا برابری سر تسلیم و تأیید فرود آورده اند و این سبب می شود که در مجموع مردم حتی مردمان زیر دست این سران اقوام در جامعه خود شان را فروتر از باداران شان بشناسد،یعنی که در جامعه همیشه غلام و کرنش کننده و چاکر وجود داشته است که همه شور بختی ها و تیره روزی ها در جامعه زاییده از همین حالت میباشد و از آبشخور پستی و دنائت بخاطر بدست آوردن متاعی چند دین و دنیای خود و حتی دیگران را برباد میدهند.به قول ابن سینا شیخ الرئیس:دست و دامن و حتی پاهای پادشاه وقت را بوسیده و می گفتند:«این قبلۀ عالم است بر روی قبلۀ عالم وبه مدح و ثنای سایه های متعدد (خدا) مشغول بوده اند وکمتر کسی در بین آنان مثل ناصر خسرو بلخی قبادیانی توانسته که بگوید:
من انم که در پای خوکان نریزم … مر این قیمتی دُّر لفظ دری را
واین علوی فکر ناصر خسرو در برابر بلند ترین قصیده ای از ظهیر فاریابی که گفته است:
نهُ کرسی فلک نهد اندیشه زیر پای … تا بوسه بر رکاب قزل ارسلان زند
که سعدی در جواب او این را گفته است:
چه حاجت که نه کرسي آسمان نهي زير پـــــاي قزل ارسلان
مگو پاي عزت بر افلاک نـــه … بگو روي اخلاص برخاک نه
یکی ازپیشوا های آزادی طلب و مبارزعثمانی و سخن پرداز عصر عثمانی “نامق کمال” نیز در این مورد سخن نیکو گفته است:
«چون حکام عصر را از صدق و سلامت منحرف دیدم خود را با عزت واقبال از در خانۀ حکومت کنار کشیدیم.» یعنی که حکام عصر از سلامت وصدق منحرف شوند بازمردم چگونه توانند آزادی حقیقی و حیثیت انسانی داشته باشند، زیرا با روی کار آمدن مشتی سفله وزبون وقدرت پرست اصلاً چگونه خواهند توانست مبادی عالیۀسیاسی واجتماعی از آزادی تقوی و عفت و فضیلت و ایمان در نسل موجود ما بمیان بیاید؟»
لطیفۀ را آورده اند که خالی از شوخی نیست : «روزی جوانی در جنب مردم محل می گریست و زار زار گریه می کرد . مردم از او پرسیدند :جوان! چرا گریه می کنی ؟باز جوانک همی گریست و جواب نمیداد شدت اصرار والحاح مردم جوان را مجبور ساخت که دهان باز کند و سر سخن بکشاید و در مقابل ابرام سؤال کنندگان که چه باعث ضجۀ اوست گفت: من عاشقم، وقتی پرسیدند خوب عاشق کیستی بگو تا چاره بکنیم؟جوان گفت: هر کرا که شما صلاح بدانید.»پس رأی وکلای که در دولت در شورا و یا دیگر ارگانهای حکومتی که “ظاهراً” از طرف مردم رأی برده اند و وکیل انتخاب شده اند : رای آن «وکیل محترم ملت» در امور مملکت هم مثل عشق آن خادم گریانوک است که خود رأی و نظری ندارد و بند ه است وفرمان بردارو مطیع اهرام قدرت اند.
این حالت را احتمال می رود که استیلا های متوالی اقوام و قدرت های خارجی وستمگران داخلی ، این مایۀ جامد را به این حال انداخته است.اگر چه در مغرب زمین و امریکا هم مخصوصاً در قرون و سطی جبارانی از خانواده های بزرگ اعیانی وجود داشتند که بالای ملت های شان ظلم می کردند ولی ظلم آنها هرگز به پایه از زلت استیلاگران کنونی نرسیده بود. زیرا،آن وقت نه تفنک و بمبی بود که طرف را به تکه های گوشت تبدل نماید و نه هم مواد منفجره و هراس افگنانی که به دستور باداران شان خود را می ترکانند وانفجاز میدهند .اینها هیچکدام هم،وجود نداشت . جنگ آن وقت جنگ سلحشوری وغیرت، شمشیر و قدرت و مردانگی بود نه این که مانند امروز حادثه های جان گداز و روح خراشی از اثر فشار یک دکمۀ بامب های هدایت شونده از راه دور که هر گز دشمنش مشخص نیست و فقط میخواهند با چشمان کور همه چیز را از بین ببرند ویا با نشانه گیری های دقیق حسابشده و نقشه مکمل از دشمن با فشار دکمه ای از طریق بال چرخ ها و هوا پیما های نظامی با سرنشین،وبی سرنشین ، حتی یک شهر و یا یک روستا را بکلی منهدم میسازند و با افتخار در رسانه های جهانی می گویند:« ما بزرگترین بمب ساخت امریکا را بنام مادر بمب ها مسمی است خوشبختانه در افغانستان استعمال کردیم.».
اداره و بسامان ساختن این گونه سرزمین ها در حالی که دشمن خارجی و خیانت پیشه گان داخلی در قدرت دست بالا دارند ، نمیتوانند به آسانی رفاه و آسایش وامنیت را در نزدیک مدت بار بیاورند ودهل و نقاره صلح هم فقط بخاطر استمرار وضعیت موجود که هرگز به ضرر حاکمان نمیباشد ،شنیده می شود که وجود خارجی ندارد. در چنین وضعیتی مردمان قدرت مند در شهر ها در پیش روی خود سنگر بندی می کنند و سایر زنجیره های حیات که در روستا ها امتداد دارند از هر گونه امنیت محروم می باشند وما در چند سال گذشته شاهد خرمن سوزی ها و ازبین رفتن محصولات زراعی در هنگام رفع حاصل بودیم که اکنون هم این بازی کماکان ادامه دارد .این حالت روستا ها را به بهترین میدان های جنگ برای فعالین هراس افگن میسازد که هم خود و هم خرمن های شان در نایره جنگ می سوزاند.
آنان که میخواهند نظم عالی کشوری از بین برداشته شود و روستا نشینان را در عمق مصیبت در بازی های شوم جنگی شان شریک میسازند که شور بختانه در این حالت جوانان و حتی اطفال در روستا ها جبراً به سوی جنگ کشانیده می شوند واینها که راه بر گشت شان به صلح و امنیت بسته میباشد، در دامن هراس افگنان سقوط می کنند و هر ازگاهی در شاهراه های مواصلاتی و حومه های شهراز طرف اینها مورد حملات قرار می گیرند که فرو افتادن عامه مردم در دامن جنگ ستیزان باعث فلاکت و نکبت های شومی در این سرزمین شده است.
پس اگر کسانی آرزو دارند که کسی برای اصلاح اساسی ملت و استقرار آزادی حقیقی می خواهند بکنندباید از اینجا شروع کند یعنی در میان مردم خاصتاً جوانان و نو جوانان که آینده رهبری و دوام جامعه بدان ها بستگی داردخصلت مردانگی وسلحشوری و ازادگی را بپردازند که هم منشأ اصلاح سیاسی است وهم اصلاح اخلاق اجتماعی،ورنه شغال نه صفت شیر را خواهد داشت و نه صفت سگ پاسبان را.
«تا انسان آزاد نباشدو احترام و حیثیت همنوعان خود را مراعات ننماید نمی تواند و حق ندارد خود را انسان بداند وانسان بخواند و چنانچه خود را انسان بخواند وانسان بداندلابد به همان شکل و صورت ظاهری خود قانع گردیده است،یعنی به اینکه روی دو پا راه می رودو سخن گفتن میتواند و. لباس می پوشد وشاید منزلش بهتر از کنام جانوران است واحیاناً به جای پیاده راه رفتن به پشت اسب و الاغ که امروزه جای خود را به انواع اتومبیل های سواری داده سوار می شوند.
ولی مسلّم این است که هیچ کسی و هیچگاهی در دنیا حق ندارد تنها با این قبیل مزایا خود را انسان بداند وانسان بخواند، مگر همینقدر که مقصودش تمیز و تشخیص بین خود وحیوانات غیر ناطق باشد وبس والی انسان انگاه شایسته و سزاوار نام شریف انسانی می شود که واقعاً انسان باشد یعنی دارای خصال آدمیت وانسانیت باشدکه این خود فراهم نگردد مگر آنکه شخص متوجه عالم روحی و معنی آن باشد.و در تکمیل و تهذیب مکارم اخلاقی وانسانی کوشا باشد و مدام در صدد آن باشدکه بر کمالات و فضایل خود افزوده و معایب و نواقص خود را،پیوسته مد نظر داشته باشته وبا وسایلی که بزرگان و خردمندان در نتیجه امتحان و تجربه و تحقیق در دست رس ما گذاشته اند در دفع و رفع آن بکوشند واین هرگز صورت نپذیرد مگر انکه تنها اهل خورد و خواب و حلق و جلق و پول و مقام نباشد.بلکه فرضاً که نتواند از این چیز ها صرف نظرنماید ، اینقدر خواهد توانست که بفهمید که لذت واقعی و حظ لطیف و حقیقی در جای دیگری است واین به آن معنی است که «فراموش نکنی که باید نصیب خود را از دنیا ببری» ولی انسان واقعی تنها به گرفتن همین نصیب از دنیا نباید اکتفا کند چنانکه تنها حیوانات بدان اکتفا می کنند وزندگی معمولی و خواب و خور را نباید «زنده بودن » شمرد زنده بودن به تمام معنی استفاده کردن ازحواس پنجگانه واز عقل واحساسات وشعور و نیروی های درونی مکنونه است واگر چنین نباشد تنها می توانیم خود را «جاندار» بخوانیم نه زنده کامل به معنی کامل این لفظ.»