خبر و دیدگاه

در انتهاى جاده بُن بست

 

گويند روزى عبدالرحمن خان، آن حاكم ظالم و جبار، در باغى نشسته بود. روز به آخر رسيد و نزديك هاى شامِ گاو گُم بود. مردى از آن نزديكى مى گذشت و او را بى موقع در باغ ديد، اما نشناخت كه كيست؟
با كنايه و زير زبانى گفت: اى زاغ در اين باغ، تو تنها چه ميكنى؟
گُل رفت و بلبل رفت و لاله رفت و چمن در گريز است!
از قضا عبدالرحمن شنيد و يكى از غلامانش را دنبال او فرستاد و از او پرسيد: كنايه را به من گفتى؟
يعنى همه از من بيزارند؟
مرد بيچاره گفت: نه قربان، نفهميده از زبانم برآمد. اورا حسابى توبيخ نمودند.

انشعاب در حزب اسلامى و تنهايى و انزواى حكمتيار در صحنه سياسى مرا بياد خاطره ى از عبدالرحمن انداخت.
حكمتيار به آخر خط حيات سياسى اش رسيده!
شايد دور از واقعيت نباشد كه حكمتيار را مُهره درشت باقيمانده از خط فكرى اخوانيت و آخرين و كهنه كار ترين سرباز خسته و افسرده جنگ سرد در مقياس افغانستان شمرد كه واپسين رمق هاى زنده گى ناكام خود را ميكشد و آخرين صفحات كارنامه بدنامش را ورق مى زند.

گلبدين، جوان غلجايى از ناقل شمال كشور، مبارزه سياسى را در جو ملتهب و آشفته ايديالوژيك دوران شاهى آغاز نمود. بنابر قول برخى، در شروع گرايشات چپى داشت. اما مسيرش را با جريان اسلامگراى سياسى جوانان مسلمان گره زده، ادامه داد.

بنابر طبع ماجراجو و قدرت طلبش، بسرعت پله هاى ترقى را در درون نهضت اسلامى پيمود تا جائيكه از آن انشعاب نموده، جريان مستقل خودش را تأسيس كرد. او از كودتاى ناكام جوانان مسلمان عليه سردار داود، كودتاى كمونيستى هفت ثور و تجاوز شوروى بهره بردارى بهينه به نفع خويش براى مطرح شدن و رسيدن به رهبرى نمود و حزب قدرتمندى را با حمايت پاكستان، امريكا و برخى ديگر از كشور ها ايجاد نمود.

اما از آنجائيكه نه ظرفيت فطرى و ذاتى رهبرى دارد و نه توفيق يافت، آنرا در جريان فشرده، دشوار و پُر نشيب و فراز كار سياسى كسب نمايد. همواره حزبش دچار انشعاب شد و يارانش او را ترك گفتند. صاحب نظران يكى از دلايل عمده انشعابات در حزب اسلامى را استبداد رأى شخص حكمتيار و سقف پائين سازمانى آن ميدانند كه هرآنكه در حزب به بلوغ مى رسيد و قد راست مى نمود، سرش به سقف كوتاه حزب مى خورد و مى شكست. بسيارى حزب اسلامى را لباس تنگى براى حزبى ها وانمود مى كنند كه فقط به قد و قامت حكمتيار دوخته شده است. و صرفاً پاتقى بود به جوانان تند و احساساتى كه بلى گويان حكمتيار باشند و شعار هاى افراطى و ميان تهى او را تكرار كنند. بقول جناب پيمان: حنجره از آنها باشد، صدا از حكمتيار.

حكمتيار در طول چهار دهه يك تنه حزب را رهبرى كرد و به هواى رهبرى انحصارى جهاد و رسيدن به زعامت افغانستان از هيچ كودتا، ائتلاف، معامله و وابستگى دريغ نورزيد. و براى نيل به هدفش از دَرِ رقباى جهادى اش گرفته تا دروازه سازمانهاى چپ و كشورهاى منطقه و جهان را دق الباب نمود. اما نشد كه نشد و بجايى نرسيد. از بخت بد او، ثمر جهاد را مسعود خوشبخت نصيب شد كه بطور خودجوش از دل بحران اين وطن برآمده و در كوره راه مبارزه بخاطر آن، ورزيده و آبديده شده بود و درايت و لياقتش را داشت.

آخرين تلاش مذبوحانه اش مخالفت كاذب با حضور جامعه جهانى در افغانستان بود كه هيچ ثمرى برايش نداشت. زيرا گوى سبقت را در اين ميدان نيز طالبان از وى ربوده بودند. با تسليم شدنش به ارگ آخرين اميد و چشمداشت بقايا و نسل سوم حزبش را هم بخاك يك سان كرد. پيروانش با تصور باطل اينكه شايد رهبر شكست خورده شان در مغاره هاى لغمان و يا هم مهمانخانه هاى پاكستان به خودسازى و بازسازى شخصيت خود پرداخته و شايد در آشفته بازار كابل كه نه از حريف قدرتمندش، مسعود خبرى و نه هم از رقيب زيركش استاد ربانى اثريست و ميدان يكسره در اختيار او خواهد بود، مشتاقانه به پيشوازش به لغمان شتافتند و بدرقه كنان او را تا كابل مشايعت نمودند.

اما پس از چندى دريافتند كه رهبر شان به اصطلاح استاد سياف، يك چامپه هم تغير نكرده و كار و همراهى با وى ضياع وقت است. همه به تدريج از كنارش رفتند. از قاضى امين وقاد تا داودزى و ارغنديوال و زرداد و فاروق وردك و كريم خرم و جمعه خان همدرد و و و تا آنكه حتىٰ پسرش جمال الدين نيز آغوش گرم پدر را رها نمود و راه خودش را برگزيد.

انشعاب اخير در حزب حكمتيار و مقاطعه جمع غفيرى از كدر هاى كليدى آن، نه تنها آخرين ميخ را بر تابوت حزبش كوبيد، بلكه او را كه انتظار بيجا داشت مردم افغانستان بعنوان رئيس جمهور آينده شان انتخاب نمايند، چنان رسوا ساخت كه حتىٰ پيروانش هم اورا نمى خواهند. بدين ترتيب پايان زنده گى سياسى رهبرى رقم خورده كه هيچگاه به حزب و ملتش صادق و وفادار نبوده و هرگز در جهت خير و صلاح آنها گام ننهاده. از خون شهداى عزيز حزب اسلامى تا رشادت مجاهدان پاكباز آن و از تراژيدى ملت ما، صرفاً و صرفاً در جهت سودجويى شخصى كار گرفته است. و حالا در انتهاى مسير بُن بستى رسيده كه پنجاه سال قبل از سر ناآگاهى و ماجراجويى در آن گام نهاده بود.

بدون شك و بنابر سنت الهى، دير يا زود او چشم از اين جهان خواهد پوشيد. اما قبل از آن، اين فرزندان، پيروان و مردم افغانستان است كه از او چشم پوشيده و ترك اش نموده اند.
( فَاعْتَبِرُوا يَا أُوْلِي الأَبْصَارِ )

عکس ‏‎Mohammad Aref Mansori‎‏

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا