مخالفان پراکنده، بازیگران متحد؛ مدیریت خلای سیاست در افغانستان

اردوگاۀ از هم گسیخته؛ فرصتی برای مانورهای منطقه و جهان
یکی از عوامل مؤثر بر تداوم بیثباتی سیاسی در افغانستان پس از سال ۲۰۲۱، نه تنها حاکمیت فراقانونی و نامشروع طالبان است؛ بلکه پراگنده گی ساختاری و گفتمانی در میان گروههای مخالف طالبان و نبود رابطه های مستقیم میان گروه های مخالف و طالبان بوده است. این پراکنده گی سبب شده تا حاکمیت طالبان ادامه یابد و هیچ نیروی جایگزین و منسجم سیاسی در برابر این گروه شکل نگیرد. این دشواری ها سبب شده تا زمینه برای اجماع ملی و آشتی ملی برای ایجاد یک ساختار ملی در افغانستان فراهم نگردد. این خلا سبب شده تا افغانستان به میدان مانور گستردهای برای قدرتهای منطقهای و جهانی تبدیل شود. حال پرسش این است که چگونه ضعف هماهنگی در اردوگاه مخالفان، دینامیک قدرت در منطقه را بهسوی رقابتهای نفوذ، مدیریت تهدید و ترتیبات امنیتی سوق داده و مسیر تحولات افغانستان را در جهت منافع بازیگران خارجی هدایت کرده است.
تحولات سیاسی افغانستان در چهار سال گذشته نشان میدهد که معادله قدرت نه بر اساس کنش نیروهای داخلی، بلکه بیشتر تحت تأثیر و خواست های ژئوپولیتیکی کشورهای منطقه و جهان باز تعریف شده است. در چنین فضایی، مخالفان طالبان نتوانستهاند نقش مؤثری در تعیین مسیر آینده کشور ایفا کنند و نه هم طالبان قادر به گذاشتن گام های برای آشتی ملی و حکومت مشارکتی شده اند. پرسش اصلی این است که پراگنده گی مخالفان چگونه روند گفتمان برای اجماع ملی را به تعویق افکنده و مانورهای سیاسی قدرتهای خارجی در افغانستان را افزایش داده است؟ در این نوشته تلاش شده تا اختلاف ها میان مخالفان طالبان به بررسی گرفته شود و به مانور های سیاسی و چگونگی حمایت های کشور های منطقه و جهان از طالبان و مخالفان آنان پرداخته شود.
هرگاه اوضاع افغانستان با توجه به اختلاف در اردوگاه مخالفان و حاکمیت استبدادی و ضد مشارکتی طالبان، در چارچوب نظری، نظریه های خلای قدرت، دولت های شکننده و ژیوپولیتیک رقابتی به بررسی گرفته شود. این حقیقت آشکار میشود که اوضاع سیاسی افغانستان بازتاب دهنده هر سه نظریه است که در آخرین تحلیل این کشور را به میدان بازی کشور های منطقه و جهان بدل کرده است.
«خلای قدرت» به حالتی گفته میشود که در آن هیچ بازیگر، نهاد یا حکومتِ توانمند و مشروعی برای اعمال قدرت، تنظیم رفتار جمعی و کنترل اوضاع در کشوری مانند افغانستان وجود ندارد. در چنین شرایطی، ساختارهای رسمی فرو میریزند و میدان برای بازیگران جایگزین باز میشود. نظریه دولتهای شکننده هم یکی از چارچوبهای مهم در علوم سیاسی، امنیت بینالملل و توسعه است که برای توضیح چرایی ناتوانی برخی دولتها در انجام وظایف اساسی حاکمیت بهکار میرود. بربنیاد این نظریه، یک دولت زمانی شکننده محسوب میشود که نتواند سه کارکرد بنیادین چون، کارکرد های حکومتی، امنیتی و اقتصادی را بهصورت پایدار و مشروع انجام دهد به همین گونه، نظریه ژئوپلیتیک رقابتی نیز چارچوبی است که در آن کشورها فضای جغرافیایی را یک دارایی استراتژیک میدانند و برای کنترل آن از ابزارهای نظامی، اقتصادی، تکنولوژیک و دیپلماتیک استفاده میکنند.
از دید این نظر، جهان یک میدان دائمی رقابت؛ جغرافیا یک منبع قدرت و امنیت و هر قدرتی برای افزایش نفوذ خود باید نفوذ دیگران را محدود کند. در چنین اوضاع، قدرتهای منطقهای و جهانی تلاش میکنند تا فضای نفوذ خود را در افغانستان از طریق تعامل گزینشی با بازیگران داخلی تعریف کنند.
اکنون که بیش از چهار سال از حاکمیت طالبان در افغانستان سپری می شود، هرچند در این اواخر تنش ها میان طالبان و اسلام آباد تشدید یافته؛ اما طالبان توانسته اند، روابط خود را با کشور های روسیه، چین، ایران و هند توسعه بدهند و با شماری کشور های غربی هم روابط غیر رسمی برقرار نمایند. این در حالی است که اختلاف در اردوگاه های گروههای مخالفان نظامی و سیاسی طالبان رو به افزایش است. همزمان با چنین پیش آمد ها، مانور های سیاسی کشور های منطقه و جهان در پیوند به گروه طالبان و مخالفان آنان نیز در حال تغییر است و بازی های سیاسی و نظامی آنان با دو طرف به شدت ادامه دارد.
این در حالی است که حکومت غیرقانونی و خودکامه در کابل حاکم است و با چنگ و دندان بر گرده های مردم حکومت می کند و از سویی هم از هم گسیختگی های آشکار در اردوگاه مخالفان طالبان آشکارا است.
اردوگاه مخالفان طالبان با سه نوع شکاف بنیادی چون؛ ساختاری، جغرافیایی و هویتی و قومی مواجه است؛ زیرا نبود سازمانهای سیاسی پایدار، عدم شکلگیری نهاد مشترک هماهنگی، و رقابت شخصی میان رهبران سبب شده اپوزیسیون فاقد «معماری سیاسی» باشد و از شکاف ساختاری رنج ببرد. در همین حال پراگنده بودن چهرههای مخالف در کشورها و جغرافیا های مختلف اروپا، آمریکا، ترکیه، امارات، قطر سبب تفاوت در دستور کار، فهم تهدید و حتی اولویتبندی های سیاسی میان مخالفان طالبان شده است. از سویی هم تعاملات سیاسی همچنان تحت تأثیر حافظههای قومی، رقابتهای تاریخی و بیاعتمادی متقابل است. این وضعیت بجای روایت ملی، برعکس تولید چندصدایی نامنسجم و گاه موضع گیری های متضاد میکند که پیامد های ناگواری برای مردم افغانستان و کشور های منطقه دارد.
پرگنده گی مخالفان و تعامل جهان با طالبان
پراگنده گی مخالفان طالبان سبب شده تا آنان در سطح سیاست های جهانی، آنچنانی عمل نکنند؛ زیرا قدرتهای جهانی نیز در غیاب یک بدیل معتبر سیاسی، سیاستهای خود را بر بنیاد منافع خود طرح ریزی می کنند و در این گونه سیاست گذاری ها جای مخالفان طالبان هر روز خالی تر می شود. در این فضای غبار آلود افغانستان؛ واشنگتن بر مدیریت تهدید داعش–خراسان و مهار رقبای ژئوپولیتیکی (چین، روسیه، ایران) تمرکز دارد و در ضمن اپوزیسیون پراکنده در اولویت امنیتی آمریکا جایگاهی ندارد.
چین با وجود نگرانی ها در پیوند به فعالیت های ایغور ها طالبان را شریک بالقوهای برای پروژههای امنیتی و اقتصادی خود میبیند؛ زیرا مخالفان فاقد انسجام لازم برای تبدیلشدن به یک بازیگر دولتیاند. چین هم مانند سایر کشور ها در میان ترس و امید، رویکرد بازدارنده با طالبان را در پیش گرفته است تا از صدمه رسانی ایغور ها در امان بماند.
روسیه هم تعامل چندلایه با طالبان و گروههای کوچک مخالف را حفظ کرده است؛ اما به دلیل ضعف ساختاری اپوزیسیون، هیچ سرمایهگذاری راهبردی بالای آنان انجام نمیدهد. روسیه تلاش می کند تا در رقابت با امریکا از طالبان حمایت کند تا توازن منطقه ای را حفظ نماید. به رسمیت شناسی طالبان از سوی روسیه بیشتر یک تصمیم تاکتیکی، بازدارنده و تشویقی برای درامان ماندن از صدور تروربسم و نفوذ و حمله های گروه های تروریستی تحت حمایت طالبان است. زیرا روسیه به شدت نگران موجودیت گروههای تروریستی در مرز های جنوبی کشور های مشترک المنافع است.
در این میان نقش تاجکستان که رابطه نزدیک به روسیه دارد و یگانه کشوری در جهان است که میزبان و حامی جبهه مقاومت است، موضعگیری آن در برابر طالبان خیلی حساس است. هرچند در این روزها دیوار هایی از موانع میان دو طرف شکسته و رفت و امد های میان دو طرف گرمتر شده است. این نشانه گرمتر شدن روابط دو طرف است. دیده شود که تاجکستان در این تعاملات چقدر قادر به حفظ توازن از یک سو میان جبهه مقاومت و دوشنبه و از سویی هم میان دوشنبه و طالبان است. در این میان آنچه مسلم است، اینکه طالبان مانند آب زیر کاه، آماده تعامل اند و تاجکستان هم که خود را در معرض خطر گروه های تروریستی از افغانستان می داند، نیازمند تعامل با طالبان است. موجودیت ۲۲ گروه تروریستی در افغانستان، حیثیت برگ برنده را برای طالبان دارد.
از همه مهمتر اینکه ایران و پاکستان با رویکردی دوگانه بیشتر از سایر کشور ها در رابطه با طالبان ومخالفان آنان به مانور می پردازند. پاکستان که اکنون در برابر حملات تی تی پی بهای تجهیز، تمویل و سازماندهی بیش از سه دهه طالبان را می پردازد و رویا های عمق استراتیژیک اش تا آنسوی دریای آمو را هند به یغما برده است و رابطه میان کابل و اسلام آباد تنش آلود است. مقام های پاکستان، طالبان را تهدید به سرنگونی میکند و از مخالفان آنان اعلان حمایت کرده است؛ اما ایران با بازی دوگانه هنوز در میدان طالبان بازی می کند.
ایران با آنکه خوان تعامل با طالبان را گسترده؛ اما روابط خود را با مخالفان آنان نیز حفظ کرده است. ایران تلاش کرد تا جمعیت را یک پارچه حفظ کند و روی آن حساب باز کند تا از فعال شدن بازو های نظامی جمعیت چون، اسماعیل خان و عطای نور بیشتر مطمین شود؛ اما مخالفت صلاح الدین ربانی مانع این کار شد. عطای نور منتظر کمک های غرب است و ایران هم خواهان یک عقبه نیرومند؛ زیرا هیچ کشوری حاضر نیست تا از یک شخص و گروه ضعیف حمایت کند.
ایران تلاش دارد تا احمد را با درانی ها آشتی بدهد؛ ممکن نشان دادن همین چراغ های سبز بوده که احمد مخالفت خود را با مداخله خارجی ها در افغانستان اعلان نمود.ایران همیشه کوشش کرده تا در برابر قدرت در کابل عقب جبهه را در اختیار داشته باشد واین سیاست اخوند های ایران نمایانگر رابطه دوگانه آنان با دولت مرکزی ومخالفان آنان بوده است. ایرانی ها نسبت به مسعود کم باور اند. این بی باوری ایران سبب شده تا نه تنها خود با طالبان وارد تعامل بیشتر شود؛ بلکه تهران از کشور های جهان خواسته تا با طالبان وارد تعامل شوند. احمد برای برگشت این باور، باید در همه رویکرد های خود تجدید نظر نماید تا حمایت ایران را بدست آورد.
گفتنی است که از دو شاخه نیرومند مخالفان نظامی طالبان،، یکی به رهبری احمد مسعود و دیگری به رهبری یاسین ضیا از حمایت های نسبی کشور های گوناگون برخوردار اند. گفته هایی وجود دارد که یاسین ضیا تحت حمایت غرب قرار دارد تا طالبان را در پیوند به نزدیکی با چین تحت فشار قرار بدهد.احمد مسعود در ابتدا خواست تا روابط خود را با کشور های غربی و شرقی حفظ کند؛ اما این سیاست برای روسیه و ایران چندان مقدور نبود و بیشتر سبب تجرید او گردید. این سبب شد تا احمد مسعود در یک چرخش تازه بیشتر متمایل به روسیه و ایران شود. با تاسف که تا هنوز مخالفان نظامی طالبان نیز نتوانسته اند، در نبرد با طالبان، متحد شوند. این اختلاف ها سبب شده تا کشور ها خوان تعامل با حکومتی را هرچه بیشتر هموار کنند که با انسانیت و ارزش های انسانی دشمن است و زن ستیزی و انسان دشمنی به فرهنگ آن بدل شده و میلیون ها شهروند افغانستان را وادار به فرار در کشورهای دیگر کرده است.
پیامد های پراگنده گی مخالفان طالبان
پراگنده گی اپوزیسیون در عمل سه پیامد عمده برای منطقه دارد که تقویت کننده سیاستهای نفوذ انتخابی آنان است. ایران، پاکستان، تاجیکستان و ازبکستان هر یک بر اساس منافع امنیتی و قومی خود با گروههای کوچک و پراکنده تعامل میکنند. در واقع نبود یک جبهه بزرگ، هزینه تعامل را برای آنها کاهش داده است. با تاسف که اختلاف های گروهی و قومی در افغانستان، فراتر از پراگنده گی زبانه می کشد و بیش از هر رمانی زمینه های رسیدن به گفتمان ملی و مشارکت ملی در افغانستان را به چالش کشیده است. اختلاف میان شخصیت ها، گروه ها و اقوام ، فراتر از ستم و خودکامگی طالبان به مردم افغانستان آسیب رسانده و امید های شان را برای یک افغانستان مردم سالار و حکومت قانونمدار به یاس بدل کرده است. با تاسف که بهای این همه بازی های نظامی و سیاسی و استخباراتی را مردم افغانستان نه تنها در داخل که در بیرون از کشور هم می پردازند. مردم افغانستان در فضای آشفته و هراس اندود افغانستان، افق زنده گی را هر روز تاریک تر می بینند.
نخست اینکه، این پراگنده گی افغانستان را به لایهای از رقابت منطقهای بدل کرده است. در این صورت افغانستان نه بهعنوان یک واحد سیاسی مستقل، بلکه بهمثابه فضایی برای تنظیم موازنههای منطقهای دیده میشود؛ از رقابت ایران و پاکستان گرفته تا حساسیتهای چین و روسیه درباره ناامنی مرزی و گروههای افراطی، همه حکایت از تنظیم موازنه های منطقه ای دارد.
دوم اینکه پراگنده گی مخالفان طالبان سبب کاهش قدرت چانهزنی آنان با طالبان و کشور های منطقه شده است. سوم اینکه مخالفان صدای واحد ندارند، منطقه ترجیح میدهد با طالبان تعامل مستقیم داشته باشد. طالبان از این وضعیت بهعنوان «سرمایه ژئوپولیتیکی» استفاده میکنند.
صدها دریغ و درد که این اختلاف ها بیشتر از همه اراده ملتی را شکسته است که پایمردی ها و مقاومت آنها کمر بزرگ ترین مهاجمان تاریخ را شکسته است؛ اما این شکست هرگز شکست های ما را نشکست و ما نتوانستیم از سنگ ها و خشت های آن شکست ها دست کم خانه گلی برای خود بسازیم. برعکس این شکست ها استخوان های ما را هر روز بیشتر شکست و ما را آواره کشور های جهان گردانید. این اختلاف ها، برگ برنده ای برای تروریسم بود و است که گروههای تروریستی را بر مقدرات مردم ما حاکم گردانید و افغانستان را به جهنم بدل کرد. شگفت آور این است، آن کشور هاییکه این گروهها را ساختند و بالاخره با بازی های سیاسی، نظامی و استخباراتی، آنان را در کابل به قدرت رساندند. رهبران این کشور ها امروز با دیده درایی های بی شرمانه، طعنه تروریسم را بر مردم افغانستان زده و آنان را به جرم این گروهها مجازات می نمایند. این رویکرد، این پرسش را در ذهن هر خواننده تداعی می کند که چگونه جهان در برابر هر جرمی یخن مردم افغانستان را میگیرد و آنان را محکوم میکند. تا چه زمانی شهروندان افغانستان قربانی این داوری های شتاب زده خواهند بود و به تقصیر گناه دیگری مجازات خواهند شد.
این شکست و ریخت ها افغانستان را در جایگاه نامناسبی قرار داده که به جای بازیگر؛ برعکس این کشور را به میدان بازی بدل کرده است. اکنون می بینیم که در غیاب یک جبهه منسجم مخالفان، ساختار سیاست افغانستان دچار وضعیت زیر شده است. طالبان تنها نیروی دارای انسجام تشکیلاتیاند و در سطح یک حکومت قانونی و مشروع صعود نکرده اند؛ کشور های منطقه افغانستان را بهعنوان میدان رقابت، نه شریک سیاسی، میبیند و جهان سیاست افغانستان را از زاویه امنیت فرامرزی مدیریت میکند. این وضعیت افغانستان را به میدان بازی بدون بازیگر داخلی مؤثر تبدیل کرده است.
نتیجه
از آنچه گفته آمد، از هم گسیختگی های مخالفان طالبان و حاکمیت نامشروع این گروه؛ یکی از عوامل کلیدی واگذاری ابتکار عمل سیاسی به قدرتهای خارجی است. اردوگاه ازهمگسیختهٔ مخالفان سیاسی افغانستان و غیبت یک گفتمان ملیِ منسجم، نهتنها توانایی نیروهای معارض را برای شکلدهی به یک بدیل معتبر و قابل اعتماد تضعیف کرده، بلکه فضای سیاسی افغانستان را به میدان باز مانور قدرتهای منطقهای و جهانی تبدیل کرده است. در شرایطی که مخالفان داخلی از انسجام، رهبری واحد، برنامهٔ روشن و ساختار سازمانی پایدار برخوردار نیستند، بازیگران خارجی هر یک روایت، ابزار و پروژهٔ مطلوب خود را بر مخالفان تحمیل میکنند و بهجای ایجاد یک جبههٔ ملی، مجموعهای از گروههای پراکنده و وابسته شکل میگیرد.
خروج از این چرخه باطل زمانی ممکن است که یک ساختار هماهنگی واحد میان مخالفان، با حداقل اشتراکات ایجاد شود؛ البته با یک طرح ملی قابل اجرا که نزد منطقه و جهان از اعتبار لازم برخوردار باشد و رابطه با بازیگران خارجی، البته از موضع برنامه و منافع ملی، نه از موضع وابستگی بازتعریف شود. عدم وجود گفتمان ملی موجب شده است که اهداف و اولویتهای مخالفان مشخص نباشد، مشروعیت سیاسی آنان در برابر مردم تضعیف شود، هر گروه بهجای رقابت سالم، به انزوا یا رقابت تخریبی روی آورد و در نهایت، افغانستان در محاسبات منطقهای به « تابع متغیر» بدل شود، نه «فاعل مستقل». در چنین فضایی، طالبان نیز از پراکندگی مخالفان بهره میبرند و خلای استراتژیک آنان را به ابزاری برای تثبیت قدرت خود تبدیل میکنند.
بنابراین، تا زمانی که مخالفان به بازسازی یک گفتمان ملی، ایجاد رهبری واحد، تعریف اهداف مشترک و استقلال از پروژههای خارجی اقدام نکنند، روند سیاست افغانستان همچنان در تسلط بازیگران بیرونی باقی خواهد ماند. آیندهٔ سیاسی کشور تنها زمانی تغییر میکند که معادلهٔ قدرت نه در بیرون، بلکه در درون تعریف شود؛ و این ممکن نیست مگر با ایجاد وحدت استراتژیک، شکلدهی گفتمان مشترک و بازسازی اعتماد ملی. با تاسف که با توجه به شدت رخداد ها چه در داخل و چه در بیرون، هر روز افق زنده گی برای مردم افغانستان تاریکتر می شود و فضای نسبت به مردم افغانستان هر روز پررنگ تر می شود و بهای این قربانی ها را مردم افغانستان، در داخل و در سراسر جهان می پردازند. 25-11

