هر قوم برای افغانستان و افغانستان برای همه اقوام!
برقرآن مهرکرد و فرستاد به حبیب الله کلکانی، کلکانی تفنگ بر زمین گذاشت و آمد به کابل بادستان خالی، کاسه آبی برایش ندادند و با هیجانی که گویی هفت اقلیم را فتح کرده باشند، فرستادندش برسردار!
عطا محمد نور چک سفید می دهد، استعفای بی تاریخ! اگر من جای نادرخان بودم، کلکانی را چند بار بر سر دار می فرستادم. اگر من جای غنی بودم ، همان روزی نخستین استعفای بی تاریخ نور را امضا می کردم و دکان ولایتش را قفل می زدم.
چه فکری می کنید نادر ملامت بود، یا کلکانی؟ حال غنی ملامت است یا عطا؟ دلیل در کجاست که اینان را ماری همیشه از یک غار نیش می زند؟ مگر آن ژنی که استعداد رهبری و مدیریت را انتقال می دهد در وجود این مردم مرده است! یا شاید خوش باوری و خود شیفتهگیها چنین نتیجه هایی را در پی دارد.
از استاد عطا پیروان مزد بگیرش گاهی به نام اسماعیل سامانی یاد کردنده اند و گاهی هم به نام امیر خراسان بزرگ! شاید ما همیشه قوم مبالغه پرداز بوده ایم، شاید مبالغه پردازی شاعران پارسی دری ما را مبالغه پرداز ساخته است. مبالغه پردازی در حماسه بسیار زیباست؛ اما در سیاست زشتترین مفهوم است. من به استاد احترام دارم، خیلیها؛ اما باری در همین فیس بوک نوشته بودم؛ اگر همان اسماعیل سامانی، استاد عطاست و اگر استاد عطا امیر بزرگ خراسان است، من منکر خراسانم. چون هرکسی آن رویگر زادۀ بزرگ نیست که نان و گدنا بخورد و هنگام خواب شمشیر زیر سر گذارد و بگوید من فرمان از این شمشیر دارم نه از خلیفۀ بغداد؛ این شمشیر است که در میان من و خلیفه داروی میکند!
فکر نمی کنید که شاید نه تنها نقش تاریخی – سیاسی استاد عطا که نقش تاریخی – سیاسی جمعیت اسلامی و دیگر تنظم های جهادی پایان یافته است! احزاب سیاسی چنان موجودهای زنده به دنیا می آیند، بزرگ می شوند،کارهایی را به فرجام می رساند و اگر نتوانند خود را با شرایط سیاسی و اجتماعی روزگار هم آهنگ سازند و نتوانند در چارچوب خواسته های روزگار سخنی و شعاری داشته باشند میمیرند.
به گفتۀ آن مرد بزرگ کاش میشد فراز تپهیی نشست و جنگ ببرها را تماشا کرد؛ با دریغ چنین نیست. جنگ این ببرها زندهگی ما را هم تاراج میکند.
من نمی دانم این کدام مغز پوسیده است که جمعیت اسلامی را مساوی به تاجیکان می داند، حزب اسلامی را مساوی به پشتونها، جنبش را مساوی به اوزبیک و وحدت اسلامی را مساوی به هزاره و همینگونه …
هم وطنان عزیز! ما همه گان گرو گانانیم، گروگان هین تنظیمها و گروگان تاراجگران نیکتایی دار غرب سالار. شماری از کوهستانها برگشتند و ما را گرفتند و شماری هم در بهترین صورت از هوتلهای غزب بر گشتند و به نام کارشناس و چهها و چهها، ما را گروگان گرفتند. ما به نام دموکراسی در بندیم. در این بند چه بیهوده خود را آزاد میانگاریم، گویی بر اسارت خود هنوز آگاهی نیافته ایم.
داعش در راه است. حالا مهم نیست که این داعش، همان نیروهای شکست خورد در عراق و سوریه است که به کشور ما و عمدتاً به ولایتهای شمال انتقال داده میشود، یا این که زیرنام نام داعش معاملههای خونینی جریان دارد. در هر صورت تصور کن هموظن این من و تو هستیم که باید فراز بام خود بیرق افرازیم. همان بیرقی که داعش دستور میدهد! آنگاه این همه کارشناس، مشاور و چه ها و چههای دیگر، این دزدان چراغ دار به وطن خود بر میگردند به غرب! تارجگران جهادی مقام های فاسد بلند پایۀ دولتی و بخش بیشتری آنانی که گویا به نام من و تو در پارلمان جا خوش کرده اند، می گریزند، به همان جاهایی که آنجا از پول تاراج سرمایه گذاری کرده اند، خانه دارند، بازار، هوتل، شرکت ها و چههای دیگر؛ اما این و من و تو هستیم که این جا می مانیم. معلوم نیست که بر ما چه خواهد گذشت.
غنی باز در امریکا است، عطا محمد نور نیز در جایی که خودش می خواهد و آیا نیاز است وقتی ببر ها می جنگندند ما خود را در میانه اندازیم و قربانی چنگان و دندان آنان کنیم.
در تذکرۀ من تاجیک نوشته است؛ اما می خواهم بگویم که در این پانزده سال اخیر این مافیای تاجیک بود که بر سرنوشت من معامله کرد. این مافیای تاجیک بود که حق مرا پایمال کرد! حساب شان روشن است و نام های شان نیز، در آن سالها دیگران سیاست می کردند و اینده را در نظر داشتند؛ اما شماری پیشوایان سترگ ما مشغول سگبازی و اسب بازی و خوشگذراتی بودند و تنها به ارضای نفس امارۀ خود می اندیشیدند و بس!
قوم بزرک تاجیک نه عطا محمد نور است و قوم پشتون نه اشرف غنی. باور دارم همین امشب اگر آنان بر سر تقسیم منافع با هم کنار آیند، فردا سخنی نخواهد بود، فردا آب از یک کاسه خواهند نوشید!
اگر این را همه بپذیریم که برعطا در این معامله ستم روا داشته شده است، او را در یک بازی پشت پرده از اریکه انداخته اند؛ آیا این همه را اشرف غنی به تنهایی انجام داده است یا این که با عناصر مافیایی دیکر تاجیک در تفاهم به چنین کاری دست زده است؟ من چنین فکر میکنم که پبش از غنی این هم چشمی ها و بزرکسی پنهانی مافیای تا جیک بود که عطا را با چنین سرنوشتی رو به رو ساخت.
هم وطن عزیز! اگر قرار باشد که امریکایی ها افغانستان را به لانۀ داعش بدل سازند. چه فکر میکنید که عطا محمد نور، جنرال دوستم می توانند، جلو چنین سیلابی را بگیرند، هرگز! باری که بحثستون پنجم در رسانهها بسیار داغ بود، من جایی گفتم: این حکومت با کارکردهایش این گمانه زنی را پدید آورده است که خود ستون پنجم برای یک پروژّ جهانی است. پروژۀ که چند دهه را در برخواهد گرفت.
وقتی ما را یک دشمن تهدید میکند؛ چرا در کنار هم نباشیم. جمعیت فکر میکند که اگر نور پس شد، جمعیت میمیرد و شماری از تاجیکان ساده اندیش نیز فکر می کنند که مرگ جمعیت یعنی مرگ تاجیکان. چون می اندیشند که گویا این تنظیم بود که تاجیکان به میدان سیاست کشید. به همین گونه شماری فکر می کنند که غنی میتواند با غنی سازی یورانیوم شوینزیم قومی و تمامیت خواهی می تواند اقوام دیگر افغانستان را از هویت تهی سازد و از جایگاه سیاسی – اجتماعی شان فرو اندازدو افغانستان را چنان سیمای دهد که چند فاشیست قومی میخواهند. آیا چنین چیزی همان گشودن پنجرههای خوشبختی به روی پشتونها است، هرگز!
گاهی اندیشیده اید که خوشبختی چه اجتماعی و چه فردی یک امر جمعی است. یعنی هیچ انسانی چه در خانواده و چه در جامعه نمیتواند به تنهای خوشبخت باشد. حال همه افراد خانواده بدبخت اند، رنج میبرند، در این میان آیا یک تن آنان می تواند خوشبخت باشد؟
همین گونه وقتی جامعهیی بدبختیهای برزگ اجتماعی فراگرفته باشد، چگونه ممکن کسی احساس خوشبختی کند. اگر چنین احساسی هم داشته باشد، این یک احساس دروغین و خوشبختی اش هم یک خوشبختی کاذب است.
من نمی دانم آنانی که در یک کشور چندین قومی پیوسته در تلاش امتیاز خواهی قومی و تمامیت خواهی قومی اند؛ می توانند تضمین کنند که با این تمامیت خواهی میتوانند، خوش بختی اجتماعی – سیاسی قوم خود را تضمین کنند، هرگزنه.
در کشوری که همه اقوام در بدبخی به سر می برند و بی عدالتی یک سان بر آنان سایه می افگند چگونه می شود که قومی را به خوش بختی رساند؟
باید جامعه با همه اجزای سازنده اش به خوش بختی برسند تا همه گان احساس خوش بختی کنند. این امر ممکن نیست ؛ جز در موجودیت یک دولت قانون گرا و متکی بر اصول دموکراسی و برابری در برابر قانون. یک دولت شهروند مدار، نه دولت قوم مدارد و تمامیت خواه.
این چه اندیشه و منطقی است که من باید حتما مانند تو بیدندیشم، مانند تو رفتار اجتماعی داشته باشم! حتما باید مانند که در فرهنگ قومی من نبوده است، برای تظاهر هم آهنگی ملی اتن کنم. باشد هموطن! من هویت خود را نابود میسازم؛ فرهنگ و تاریخ و معنویت خود را نابود میسازم ؛ به خاطر گل روی تو از چنین چیزهایی میگذرم؛ چیز برتری که تو برای من میدهی آن چیز برتر چیست که برتر از فرهنگ، زبان و هویت تاریخی – فرهنگی من باشد؟
وقتی کودک بودم که این مثل را به یاد داشتم : نه کل ماند نه کدو ، خاک بر سر هردو! مشکلات امروزین کشور برخاسته از حکومتهای پانزده سال گذشته است. برخاسته از شرکتهای سهامی سیاسی که در آن نیکتایی پوشان به اصطلاح دموکرات گرفته فرماندهان و شخصیت های برخاسته از تنطیم هایجهادی و حتا شماری از شخصیت های پرورش یافته در کارخانۀ طالبان سهم داشته اند که پیسوته در میان مردم حس بد بینی پخش کرده اند.
قدرت به گونۀ واقعی آن در افغانستان به مردم که به گروه های گوناگون اتنیکی تقسیم میشوند تعلق ندارد، بلکه قدرت در دست مافیا های قومی است و این مافیا دستههای از جهادیها، غیر جهادیها و دستههای به اصطلاح تکنوکرات و حتا گویا دموکراتها را در برمی گیرد. حال وقتی حق مردم پایمال می شود، دیگر چه فرق می کند که آن را جهادی تاراج کرده یا غیر جهادی. تکنوکرات دزیده یا دموکرات بی باور به دموکراسی! در هرحال این حق مردم است که تاراج میشود.
از کودکی ها به یاد دارم که میگفتند: نه کل ماند نه کدو، خاک بر سر هردو!
نه تظیم های جهادی و نه هم دزدان غرب سالار نیکتایی پوش! هر دو به این ملت ستم بزرگ کرده اند. حال غربیان فریاد می زنند که ما کسی را نکشته ایم! من می گویم شما تاراج کرده اید، هم دارایی را و هم زمان را. آنانی که فرصت های بازسازی در افغانستان را از بین برده اند، اینان بزرگترین دشمنان افغانستان اند. برای آن که دیگر نمی شود زمان را برگشتاند.
بیایید سایۀ دروغها را از ذهن خود دور سازیم. در واقعیت امر ما هنوز یک ملت نیستیم؛ اگر ملت می بودیم، چنین روزگار بد نمی داشتیم. آنانی هم که بر اریکه نشسته اند با چراغ تفکر ملی راه نمی روند.
نمی دانم شاید اشتباه می کنم افغانستان هم اکنون بیشتر از هر زمان دیگری با خطر بزرگی رو به رو است. افغانستان خانۀ همه گان است. سخنان بویناک شماری از فاشیستان را بگذاریم کنار! بایید خانۀ خود را نجات دهیم! تاجیکها، پشتون ها، هزاره ها، اوزبیکها، ترکمنها، بلوچها، نورستانیها، بهاویها، پشته ایها، بیاتها، سیدها، اسماعلیها، عربها، گجرها، براهویها، قزلباشها، قرغزها، فرملیها، هندو باوران، و … افغانستان خانۀ همۀ ماست! خانۀ مشترک ما که اکنون به کشتی توفان زده یی میماند. این کشتی را تنها این همه گان است که به ساحل می رساند و بس. هر قوم برای افغانستان و افغانستان برای همه اقوام!
در گام نخست مافیای قومی هر قوم، دشمن بزرگ اوست و در گام بعدی این حکومتی که ناقص به دنیا آمد و کج کج راه می رود و راست رفتن یاد نگرفت دشمن مردم افغانستان است. هیچ قومی بر هیچ قومی برتری ندارد، هرکس که چنین می اندیشد، هنوز یک انسان مدنی نیست.
نیاز به گفتمانهای بزرگ ملی داریم. نیاز به گسترش تفکر ملی داریم و نیاز به داشتن دولتی دارم که خود به اصول دموکراسی پابند باشد و بتواند زمینه های فکری و مادی برای ملت شدن را در میان مردم افغانستان گسترش دهد. چنین چیزی از حکومت وحدت ملی ساخته نیست. رسیدن به جامعۀ شهروند یگانه راهی است که باید آن رفت، هرچند راه دراز و پر چالشی است. در یک جامعۀ شهروند مدار است که دیگر بحث تنگنظرانۀ قومی، زبانی و گروهی از میانه بر میخیزد، چون همه گان شهروند اند و امتیازهای اجتماعی – سیاسی شان از همین جا بر می خیزد نه از وابستهگی های قومی، زبانی و مذهبی شان!