خبر و دیدگاه

تابوى زعامت قومى

شماری از شاهان خراسان و روسای جمهوری افغانستان

حاكميت سياسى پشتون‌ها در ٢٧٠ سال اخير هم براى نخبه‌گان سياسى پشتون و هم براى ساير مليت‌ها در افغانستان به تابويى مبدل شده، كه تمام عرصه‌هاى جامعه و كليه تحولات كشور را تحت شعاع قرار داده و شكستن آن جز با خرد جمعى و اراده ملى مقدور و عملى نيست.

سوء استفاده دولتمردان پشتون از اين حربه، باعث گرديده تا در يك سو، پشتون‌ها خود را قومى‌برتر و با امتيازات بيشتر از ساير اقوام، تصور نمايند. و براى حفظ و تحكيم اين جايگاه نه تنها بر مبناى شوونيسم قومى اتكاء نمايند بلكه در تضعيف ديگران نيز متحد و همنوا باشند. و در سوى ديگر، اقوام غير پشتون نيز براى بقا و موجوديت شان در ساختار قدرت، نه تنها به قومگرايى رجوع نمايند، بلكه پيوسته در تضعيف حاكميتى كه توسط قوم پشتون تمثيل ميگردد، فعال باشند.

و اين اصطكاك اجتماعى، مانع و سد بزرگى در ايجاد دولت قدرتمند مركزى در افغانستان بوده و است. چنانچه اوج اين تقابل و استخوان شكنى قومى را در سالهاى اخير در تمام عرصه ها بوضوح مى بينيم. بويژه عقبگرد ارتجاعى به قوميت، در گرايشات و صف بندى هاى سياسى اخير كاملاً مشهود و مشخص است.

اينكه عده‌ى تصور كنند به هر دليلى، زعامت، حق خداداد و موروثى صرفاً آنهاست. نه تنها سخنى ناقص و معيوبى است بلكه با روح زمانه و شرايط امروزى نيز تطابق و همخوانى ندارد. اين ديدگاه بهمان ميزان نادرست است كه برخى ديگر فكر كنند كه پشتونها ديگر حق زعامت ندارند. اساساً زعامت فارغ از تعلقى، حق آنهايست كه شايستگى تمثيل آنرا دارند. همانگونه كه افلاطون گفت: ايده ال آنست كه حكيمان، حاكمان جامعه باشند.

تا قبل از تحولات شگرفى كه در فرآيند جنگ سرد در سطح جهان رونما گرديد، اين ذهنيت ميتوانست تا حدودى قابل توجيه باشد. اما اکنون که امواج تند جهانی شدن حدود و مرزهای قومی و ملی را در نوردیده و عصر عقلانیت و ارتباطات و برسمیت شناختن و تعامل و گفتگوی فرهنگ‌ها و تمدنهاست. فرو رفتن در گرداب‌های گندیدۀ قبیلگرایی، نه تنها تخریب هر چه بیشتر بنیاد سست و لرزان هویت نیمبند ملی محسوب میشود بلكه باعث هدر رفتن پتانسيل ملى در تقابل‌هاى قومى نيز است.

در روزگاری که تجربه و پروسۀ ملت سازی درسایر کشور ها، زمینۀ انکشاف واعتلای دولتها و ملل را فراهم نموده، تلاش در جهت سيطره داشتن بر ديگران و خط كشى ميان اقوام و تفوق طلبى هاى قومى، زبانى و سمتى، عقبگرد ارتجاعى ايست كه در كل ما را از كاروان فرهنگ و تمدن جهانى عقب نگهميدارد. كما اينكه تا حال نگهداشته است.

هویت ملی نه از راه قلع و قمع هویت‌های قومی و تحمیل هویت یک قوم بر سایر اقوام، بلکه از طریق احیای افتخارات مشترک تاریخی شکل میگیرد. از راه تعامل فرهنگی٬ نه چیره‌گی یکی بر دیگری حاصل میشود. هویت‌های ملی دارای عناصر مشترکی اند که سرزمین٬ تاریخ ٬ ارادۀ با هم زیستن و زمان اجزای آن اند که بر شالودۀ مواریث تمدنی٬ دینی و فرهنگی یک ملت اعمار و ایجاد میشود كه دولتهاى منبعث از آن نه تنها ممثل اراده ى ملى بل بستر مسئوليت پذيرى و پاسخگويى نخبه گان بر آحاد ملت است.

تجربه سالهاى اخير ثابت ساخت كه نه تنها هيچ قومى قادر نيست، ديگران را از صحنه ى قدرت حذف نمايد بلكه بقا و بالنده گى يك قوم، نيز وابسته و پيوسته به قدرت نيست. چه بسا اقوام بر سر اقتدارى كه قاعده ى اجتماعى شان در بيسوادى فقر و جهالت ريشه دار بسر مى برند و آلت دست اجانب در نابودى خود و هموطنان شان اند. و چه بسيارند اقوام سركوب شده و به حاشيه رانده ى كه از استعداد ها و قابليت هاى غنى و سرشار امروزى برخوردار اند.

تصور من بر آنست، ماداميكه سياست‌ورزان پشتون به آن درجه‌ى از درايت، واقعبينى و بلوغ سياسى نرسند كه خود را مساوى با ديگران پندارند و نبودن در قدرت را حقارت نشمارند، همينگونه رهبران سياسى ساير اقوام نيز رسيدن به قدرت را وسيله و ابزار انتقام‌جويى و تصفيه حساب‌هاى عقده مندانه ى تاريخى از قوم پشتون ندانند، همين دور باطل را در اشكال مختلف آن تجربه خواهيم نمود و هرگز بهبودى حاصل نخواهد شد.


...

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا