انتیگرال رهبری و شاگردان غبی
بر رییس جمهور، بسیار عیب جویی میکنند و خرده میگیرند که این کار را خطا کرد وآن کار را خطا کرد! دکمۀ کرتی اش را درست نبست، بند شلوارش از دامن اش بیرون زد. پشت به خانۀ کعبه دعا کرد و در نماز دست چپ بر دست راست گذاشت، یا در نماز جنازه رکوع رفت، امام حسین را نواسۀ خدا گفت و چیزهای کوچکی دیگر از این قماش.
تا جایی که من می اندیشم پیوند ما با رییس جمهور پیوند همان استادی است که از انتیگرال و لوگارتم رهبری بحث میکند و ما شاگردان غبی هنوز اعمال اربعۀ ریاضی مدیریت را نمی دانیم. حال او به چنین شاگردانی چگونه انتی گرال و لوگارتم تدریس کند! تازه برای او شرم آور است که سویۀ خود را تا سویۀ شاگردان غبی پایین آورد.
این بزرگترین تناقض ما، با رییس جمهور است، او نمی تواند هم سویۀ ما شود و ما نمی توانیم سخنان او را درک کنیم.
من این مساله را با کارشناسی در میان گذاشتم که این تناقض را چگونه می شود حل کرد؟ او گفت دست کم رییس جمهور سوار بر اسب تفکر، 50 سده نوری پیشتر از مردم افغانستان منزل میزند. در حالی که مردم بر الاغهای لنگ سوار اند و این الاغهای لنگ راه راست را هم بلد نیستند.
گفتم پس چه کار باید کرد؟
کارشناس، پس از اندیشۀ دراز گفت: نباید چنین ماندیلا، گاندی و پاترس لوممبایی را به رایگان از دست داد. رییس جمهور بزرگترین شرارۀ نبوغ رهبری است. یک گنج شایگان است. اگر مردم همین گونه او را در معرض بادهای ویرانگر قرار دهند، خطری آن است که این شرارۀ نبوغ خاموش شود.
گفتم پس چه ؟
گفت به بیردی گفتن بگذار!
خاموش شدم ، تا این که کارشناس دوباره به سخن در آمد و پرسید:
همان دخترک بریتانیایی به یاد است که او را در یخچالی گذاشتند تا چند سده بعد بیدارش کنند تا زندهگی از سر گیرد.
گفتم بلی ، از رسانه ها شنیدم.
پرسیدم: پرسش مرا با این دخترک چه پیوندی؟
این بار با صدای نسبتأ خشم آلودی گفت: جانم مردم افغانستان دیگر چارهیی ندارند، جز این که از ترامپ بخواهند تا رییس جمهور ما را در پیخچالی بگذارد تا او 50 سدۀ دراز با تفکر خود آن جا بخوابد.
گفتم : فایده اش چیست؟
این بار چشم های کار شناس کلابیسه شد و گفت:
فایده اش این که نخست، آینده گان پس از 50 سده، می دانند که خداوند چه رهبر بزرگی به مردم افغانستان داده بود؛ اما قدر ناشناسان قدر اش را نفهمیدند و او را به جای آن که در تپۀ شرمساری تاریخ بخوابانند، بردند و در یخ چال امریکای جهان خوار خواباندند!
فایده دیگرش این که تا آن زمان عقل مردم افغانستان به انتی گرال و لوگارتم رهبری خواهد رسید و سخان رییس جمهور و کردار رییس جمهور را درک خواهند کرد و آن تناقض که تو میگی از میان بر داشته می شود.
گفتم دیگر فایده ندارد؟
این بار کار شناس بلند بلند خندید. مانند آن بود که رییس جمهور می خنددد. لحظه یی حس کردم که کار شناس دیوانه شده است. چشم من مانده بود و دهان کار شناس تا این که دهان کار شناس از خند بند آمد و گفت:
فایده دیگرش این که آینده گان خواهند گفت: آفرین به مردم افغانستان که این گونه رییس جمهور را با غیرت افغانی خود، تحمل کردند!
تا چیزی دیگری بگوید که در یکی از تلویزیون های بیباد! شندیم که برنامهچی، گفت: یک میان برنامه!
در میان برنامه دیدم که پیشتر از مغز متفکر جناب عبدالله عبدالله را در یخچال گذاشته اند، اما او هنوز دست و پا می زند و می گوید باز من روی دیگر خود را به شما امریکایی ها نشان می دهم!
بغضی عجیبی در گلویم گره بست و یک بار صدای گریه هایم در اتاق پیچید!
کار شناس همه دانش و هنر کار شناسی اش را در چشم هایش گرد آورده پرسید:
مگر دلت به عبدالله سوخت!
گفتتم : نه! نه! به خدا دلم به او نمی سوزد.
گفت: پس چه مانند بچههای بی غیرت گریه میکنی؟ بی غیرت! تو یک ذره هم غیرت افغانی نداری!
گفتم : برای آن می گریم که 50 سده بعد باز هم همین « آش است و همین کاسه!»
کار شناس باز بلند بلند خندید و گفت: هنوز جای گپ زدن خوده نمی فهمی!
گفتم: پس چه بگویم؟
گفت: من که تا چپه دوربین می اندازم، می بینم 50 سده بعد هم: « همین مکتب است و همین ملا!»
تا چیزی دیگری بگوید که من فریاد زدم: « حال طفلان خراب می بینم!»
حالا دیگر هردوی مان بودم که گریه میکردیم . هر دوی مان ذرهیی غیرت نداشتیم، هردوی مان از غیرت افغانی گذشته بودیم.