خبر و دیدگاه

خود و فرزدان خود را عقیم سازید، نسل «هیچ ولد» هیچ به کار نیست

identity-problem

 

ملت ایکه دلش به حال خودش نمی سوزد، به نسلهای بعدی چه به جا خواهد گذاشت؟

چنانکه بشریت در کل دچار انحراف و کجرویهای فاجعه بار گردیده و از قلمروی انسانیت تاجایی عدول نموده است و درنده خویی و مظاهر غیر انسانی و گاهی ضد انسانی خیلی ها به صورت برجسته در اطراف و اکناف جهان تا انجا که دست بشر ذیدخل است، پدیدار شده اند.

این از یک سو و از سوی هم، در دنیای اسلامی، ذلت جانشین عزت شده است – سرخوردگی و نابسمانی و آشفتگی و سلطه پذیری فکری و اقتصادی و نفاق و نزاع سمبول مسلمان بودن و اسلامی بودن به نظر میرسند و همچنان جوامع اسلامی به صورت فوق العاده متفرق، وابسته، تحت تأثیر و به صورت مطلق به یک اتحادیه مصرفی مبدل شده اند – اینها و صدها مسائل دیگر هر انسان را ولو با كمترين آگاهی و احساس مسؤلیت، سخت می آزارند.

wahabsaes

 از همه آزار دهنده داستان افغانستان  میباشد انچه خیلی ها رنج دهند و غم انگیز و جداً قابل تأمل است! افغانستان، کشورایکه قطعاً به یک زندان ملی مبدل شده است – خورد و کلان و مرد و زن به نسبت تاریکی حال و آینده و زندگی آشفته و صدها مشکل و مصائب دیگر، هجرت گزینی را نسبت در کشور ماندن ترجیج میدهند و اکثراً همچو زندانی در این مملکت روز گذرانی مینمایند و عده کثیر دیگر در گوشه و کنار گیتی در غربت به سر میبرند.

گویی افغانستان نشانه ای از دوزخ /جهنم هست! همه امید نجات و بیرونرفت را از آن دارند – چه فاجعه ای سنگینی!

 همه چیز در این مرز و بوم مورد سؤال هست!

از تاریخ تحريف شده و دست خورده گرفته تا موجودیت کشوری به این نام و هویت و نقشه سیاسی، از اقوامی متلاشی و پراگنده گرفته تا چنین ملتی کاذب، از استبداد قبلوی شروع تا کشتار قومی، از معرفت دینی نادرست گرفته تا قرائتهای خشن وسعادت ستیز، از دسته بندیهای سمتی و زبانی گرفته تا سلطه پذیرهای سیاسی و استبدادی و از دستور پذیری ستمگارانه گرفته تا دستور دهی مغرضانه – حکومات و نظام های قبلوی گذشته و حتی نظام حاکم فعلی هرگز نخواستند ویا نتوانستند تا حکومت داری را در کشور تهداب گذاری علمی و سیستماتیک نمایند و در امر ملت سازی تلاش های راستین و صادقانه به خرج دهند تا اقوام ساکن کشور با هم پیوند ناگسستنی یافته و سرانجام یک ملت واقعی شگل می گرفت و از ازرش ها و منافع و امنیت ملی سرسختانه دفاع مینمود ولی برعکس، حالا سخن از قومیت و ملیت بالا گرفته است و تعصب و نفاق به انوع گوناگون خود بیداد میکند!

 معرفت دینی ما بر مبنی اصل استوار نبوده بلکه آن متأثر از فرهنگ قبلوی و نگرش های سلیقه ای بوده که در پهلوی عوامل عمده دیگر باعث عدم پیشرفت و ترقی شده است – طبقه روحانی که مبلغ ارزش های دینی بوده اند در مقام عمل خیلی کم آورنده – انسان از نفاق نظر و بنیش بین علمای و روحانیون وحشت میکند! گذشته از آن، اکثریت مطلق علما معاصر بیشتر از عالم بودن، حامل بوده اند. در نتیجه قادر به نو آوری و تنوع نگردیدند و همیش نسبت به مسائل تنها از یک دید و زاویه نگریسته که به انجماد و انحطاط فاجعه بار انجامیده است. از همه گذشته، طبقه روحانی از دیری بدین سو از مذهب مکسب درست نموده و از آن طریق تغذیه نموده اند.

 دیگر اینکه علما ما نتوانستند تا حوضه فرهنگی را از حوضه دینی مشخص سازند و فرهنگ را به صورت علمی و بنیادین بر اساس ارزاش ها دینی، سیاسی و تاریخی انتطباق دهند ولی برعکس بر مسائل حاشیه ای و فرعی پرداختند که در نتیجه آن سهل انگاری و سلطه پذیری و برخوردهای سلیقه ای، چنین انحطاط و انجماد فکری و اقتصادی رقم خورده است.

 بلی! “دین ایکه به درد زندگی قبل از مرگ نخورد، به زندگی بعد از مرگ نخواهد خورد.”

 نصاب تعلیمی و آموزشی جداً مورد سؤال بوده است، ولی هیچ گاه نظام های پوشالی و حکومات قبلوی و حتی نظام بی کفایت موجود به صورت اساسی در زمینه توجه مبذول نداشته اند – برای دوازده سال متواتر، متعلیمن در مکاتب شهر و ولایات باید به مسائل عمومی بپردازند که بعد از فراغت از مکاتب، ذهن و مغز آنها خالی بوده و تکان دهند ازآن، اکثراً متعلمین بعد از فراغت به صورت مطلق حتی خط خواندن و خط نوشتن را بلد نمی باشند.

 نصاب تعلیمی که می بایست بر اساس ارزش های دینی و فرهنگی و همچنان علوم معاصر و مدرن استوار می بود و از دوره ابتدای به بعد، رویکرد اختصاصی میداشت تا مفید و نتیجه بخش واقع می شود اما متآسفانه چنین نبوده است.

 چگونگی تحصیلات عالی در کشور نیز مورد سؤال هست – اکثر محصلین به خاطر اخذ سند فراغت یا به قول عوام” قباله روبا” به دانشگاه میروند و بعضی دیگر که هدفمند اند، از سیستمهای تدریسی کهنه و فرسوده و وارداتی شاکی اند.

برخی از محصلین دانشکده انجینری و طب و حقوق که هر سه حوضه های خدماتی اند، هدف گم نموده اند. محصلین ایکه وارد این سه حوضه میشوند نباید اهداف مالی را اولویت دهند بلکه بیشتر اندیشه خدمت داشته باشند چون این حوضه های خدمات اجتماعی اند ولی برعکس، اکثریت مطلق جوانان میخواهند دوکتور شوند چون در تشخیص داده اند که در همچو کشور دوکتور بودن و معاینه خانه داشتن منبع خوب درآمد مالی هست و در کلاس تدریسی، ذهناً با پول اند ولی فقط یک حضور فزییکی محض در آنجا دارند – رفاع مالی جوانب حاشیه این مشاغل مقدس اند ولی هدف کلی و نهایی این رشته های نیک خدمت صادقانه و راسیتن هست و اگر دوکتور بر محور هدف کلی یعنی خدمت راستین به اجتماع بچرخد، در نتیجه یک دوکتور موفق از دانشگاه به در خواهد آمد و در قدمه دوم، به سعادت نسبی مالی هم خواهد رسید – همین قسم، انجینیر ساختمانی اگراهداف مالی دارد ولی میخواهد آنرا از رشته انجینیری به دست آورد، جز از طریق سرقت و دزدی از مواد ساختمانی و سایر نیرنگ و فریب با معاش و و امتیاز رسیدن به اهداف بلند پایه در کوتا مدت میسر نیست. تحصیل در رشته حقوق و به هدف قاضی رشوه خور شدن خلاف اقتضای این رشته مبارک می باشد – این محصلین تشخیص نداده اند که از طریق فراگیری رشته تجارت میتوانند، به اهداف بلقوه مالی نایل آیند.

 دانشگا ها و یا مؤسسات تحصیلی خصوصی داخل کشور – اولاً اینها به اساس معیارهای علمی منحیث دانشگاه قابل قبول نیستند – زمانیکه انسان وارد این دانشگاها میشود احساس حضور در یک سوپر مارکیت تجارتی را می نماید.

اهداف دست اندراکاران و مؤسسین اکثر این نهاد ها تحصیلی، بیشتر بر محور اهداف مالی میچرخد. گذشته از اینکه کیفیت تدریسی شان جداً مورد سؤال هست، یک محوطه سرسبز و وسیع ندراند، کتابخانه ندارند، امکانات ترانسپورتی ندارند. اسفناکتر از همه، دانشگاهای خصوص که اکثراً رشته مدیریت و یا اداره تدریس مینمایند، مدیریت داخلی این نهادها تحصلی خود تحت سؤال است. مباحث مدیریت و اداره که در دانشگاهای کشور تدریس میشوند به دلایل موجه قابل نقد می باشند.

 گذشته از مسائل ذکر شده، در کشور زیر بناء وجود ندارد و آنچه به سطح قلیل وجود دارد اصلا بر اساس معیاری های علمی و بین المللی نیست– محیط زیست در پایتخت و اکثر ولایات عمده کشور کاملاً آلوده می باشد. مسئله دیگر اینکه اکثریت مطلق مردم از نیازمندی های اولیه محروم اند و همین قسم، دهها مسائل دیگر وجود دارد که قابل نگرانی است- کوتا سخن اینکه هیچ چیز در این کشور تهداب گذاری علمی و سیستماتیک نشده است.

 این کشور با وجود تاریخ بیش از 20,000 ساله، اکنون نماد از فقيرترين و ضعيفترين کشور هاست که تاریخ معاصر می شناسد – وابستگی اقتصادی، بی ثباتی سیاسی، انارشیزم نظامی، فساد اداری و اخلاقی، نارسایی های اجتماعی و عنعنوی و مشکلات ناشی از مخدرات و همچنان دهها ناباسمانی دگر از ويژگی های انکارناپذير کشور اند.

 پس بر این حساب میتوان گفت که با وجود ایکه این مملکت در قرن 21 بسر میبرد ولی از لحاظ مرحله تاریخی در قرون وسطایی قرار دارد!

 سرزمین ایکه در آن عمده ترین عوامل پیروزی یعنی اتفاق نظر، رهبری سالم و مهارت در همه سطوح وجود نداشته اما برعکس،. نبود وحدت نظر باعث نفاق، جنگهای داخلی و دستدرازیهای خارجی شده است. از آن گذشته، رهبری سالم و منصف وجود نداشته است و اگر گاهی کسی از خود توانایی رهبری و اندیشه خدمت گذار و سالم تبارز داده است و در میدان مبارزه قدم گذاشته است، اکثراً توسط عوامل داخلی و یا خارجی در فضای خفه کن قرار گرفته است ویا آنکه زود از میان برداشته شده است.

 در تاریخ متلاطم افغانستان، انقلاب، جهاد و مقاومتهای زیاد شکل گرفته و به پیروزی رسیده ولی مهارت و ظرفیت برای حفظ پیروزی به دست آمده و انکشاف و آیده آل ساختن آن وجود نداشته است.

 تعهد مشترک، آنچه به صورت پایدار موجودیتش ضروری هست، اصلاً وجود نداشته است – وجدانها دولتمردان و سیاستمداران – به خواب زمستانی رفته اند – معامله گری و دستور پذیری به یک مکسب پردرآمدی مبدل شده است آنچه در فرهنگ سایر ملتها عار پنداشته میشود ولی در اینجا اکثراً از آنطریق تغذیه می نمایند.

خلاصه سخن: این مشکلات و دهها مشکل دیگر همه عینی و واقعی و انکار ناپذیر اند؛ زندگی اجتماعی و سیاسی و مذهبی نسل فعلی و چندین نسل گذشته چنانکه تاریخ و قراین قرائت می نماید، خیلی بدوی، غیر منصفانه، قابل انتقاد و انزجار بوده – تودها در فضای استبداد و ظلم یکسره تنفس نموده اند و سرانجام فضای استبداد چنین تیره روزی و آشفتگی را رقم زد و در نتیجه کشور به چنگ عوامل داخلی و خارجی مغرض و عناصر تباه کار افتید.

گاهی اگر فرصت به پیش آمد، ظرفیت و قابلیت استفاده از فرصت وجود نداشته است و منابع انسانی و مالی همه یکجا ضایع شدند.

 چناکه از اوضاع و روزگار فعلی بر می آید، نسل کنون همسان نسل گذشته قرضداری و بدهکاری بین المللی، در بدری، وابستگی، سلطه پذیری، فقر، مصرفی بودن محض و… را برای نسل آینده به ارث خواهند گذاشت و این نه تنها ادای رسالت و مسؤلیت نیست بلکه جفاکاری بزرگیست به نسلهای بعد از ما.

 چه زمانی همه ء اقوام و ملیت های این کشور به صورت انسانی و اسلامی و با عقلانیت و فرهنگ تحمل و مدارا و یکدگر پذیری، یک فرایند انسانی را رقم خواهند زد و به زندگی مظلومانه نقطه پایان خواهند گذاشت و ارزش های فرهنگی و تاریخی و مذهبی را مجدداً تعریف خواهند نمود و برای وحدت بنیش و حدت ملی و تعهد و آرمان مشترک تصميم اتخاذ خواهند نمود؟

 تا زمانیکه همه ء ساکنین این کشور به وحدت نظر نایل نیایند، وحدت ملی شکل نخواهد گرفت و ملت واحد و متحدی در کشور عرض وجود نخواهد نمود – یک ملت واحد و متحد میتواند تا یک نظام سیاسی عادل و مدافع و سازگار بر مقتضی عصر و دین و فرهنگ و تاریخ را ایجاد نماید و از آنطریق عدالت اجتماعی تأمین گردد– ورنه این گونه زنده بودن و زندگی کردن نه در فرهنگ انسانی می گنجد و نه از لحاظ تاریخی و دینی جواز دارد.

 بلی! بهبود اوضاع و روزگار بدون وحدت نظر و وحدت عمل و تعهد مشترک و رهبری خوب و رشد و پروش مهارتها، متصور نیست.

برای برونرفت از بحران گریبان گیر کشور دو را هکار وجود دارد – نه کم، نه بیش:

1- وحدت بنیش و وحدت ملی و تعین آرمانها و تعهد مشترک؛

2- یا قطع تولید مثل آنچه گرچند خلاف سنت الهی و غیرت این کشوری به نظر میرسد، ولی زندگی با چنین حالت رقت باراز هر لحاظ مردود است.

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا