تأثير رهبران بر انتخابات ديروز و امروز
با شکل گرفتن ائتلاف های انتخاباتی و جابجایی ها در بازی تبلیغاتی، یکی از بحث های عمده آن است که نقش و تاثیر واقعی به اصطلاح رهبران؛ در میزان جابجایی آراء چه مقدار است؟!
برخی از کاندیداهای انتخابات، مدت هاست که امکانات خود را صرف جذب مهره های شاخص کرده اند؛ آیا این مهره ها و چهره ها که صدالبته غالباً در حصارهای قومی تعریف می شوند، توانمندی سوق دادن آراء، اقوام خود به سمت نامزد مورد حمایت خود را دارند؟
جواب، هم بله است؛ هم نه!
اولاً: برخی از چهره های قومی که در موقف و مقام دولتی بوده و حداقل برای تیره و طایفه خود، مصدر خدماتی شده اند به تناسب خدمت به مردم خود! توان هدایت آرا به سمت مورد نظر خود را دارند، مثال این دسته از چهره ها گل آغا شیرزی، عطامحمد نور و… هستند. آنان به همان میزان که به فکر ثروت اندوزی برای خود بوده اند، برای دیگران خود هم کارهایی کرده اند.
ثانیاً برخی چهره ها که در مواقف اجرایی دولتی نبوده و در زدوبند های تقسیم قدرت اشتراک آنچنان نداشته و پیوسته از حقوق مردم شان می گفته اند؛ وجهه خود را بین مردم تا حدودی حفظ کرده اند.
این دو دسته از چهره ها زبان و منطق آن را که تا حدودی بتوانند بر آراء و نظرات مردم، اثر گذار باشند دارند.
ولی عده ای دیگر از رهبران با وجود آنکه خود را نماینده و مظهر یک قوم خاص می دانسته اند، اما برای تأمین منافع فردی و گروهی خود، به اقتضای شرایط، به هر طرف رفته اند. تصور می شود که این گروه، همچون گذشته توانایی ایجاد موج و قدرت جهت دهی آراء مردم را نداشته باشند.
در انتخابات قبلی ریاست جمهوری، دو تن از شاخص ترین رهبران قومی (استاد محقق و عبدالرشید دوستم) با ادعای نمایندگی از اقوام هزاره و ازبک، خود را نامزد انتخابات، نمودند؛ با ایجاد موج قومی، در مجموع توانستند چیزی کمتر از دو ملیون رأی اقوام را به نفع خود ذخیره کنند.
به نظر می رسد که شرایط امروز با شرایط پنج سال قبل، بسیار تفاوت کرده است؛ اولاً: رهبران قومی، به واسطه بی ثباتی و بی برنامگی شان، نقش و تاثیر خود را تا حد بسیار زیادی بين پيروان خود از دست داده اند.
ثانیاً: مردم افغانستان، اعم از ملیت های مختلف، به سطحی از فهم و شعور سیاسی دست یافته اند که بتوانند خود شان، آگاهانه تصمیم بگیرند و آگاهانه انتخاب کنند. مردم افغانستان در طول هشت سال گذشته، ساختار جدید، سیاست های رنگارنگ، چهره های گوناگون و… را به نیکی تجربه کرده اند و به راحتی می توانند خوب را از بد، تشخیص دهند. به نظر می آید که آنان دیگر منتظر فرمان فلان رهبر سیاسی نیستند. اکنون جایگاه برخی از این رهبران در حد یک قوماندان تقلیل یافته است. حادثه متواتر بهسود را نباید از یاد برد. هر ساله مردم هزاره از جانب کوچی های مسلح زیر فشار قرار می گیرند؛ یکی از رهبران هزاره معاون رئیس جمهور است، کوچکترین توانایی برای دفاع از مردمی که از آنان در کاخ ریاست جمهوری نمایندگی می کند را ندارد. دیگری هم به طور نمایشی اعتصاب غذا می کند و برعلیه کرزی شعار می دهد اما پس از گذشت فقط چند ماه، بدون اینکه تغییری به نفع مردم هزاره آمده باشد، برای منافع خود به حمایت از کرزی می پردازد. مردم هزاره فهم و دانش بسیار بالایی دارند و تمام این زد وبند ها را بیشتر از همه می فهمند. بناءً آنان، افرادی را دلسوز خود می دانند که با جان و دل از حقوق آنان دفاع کنند. امثال فرماندهاني که برای حمایت از مردم هزاره، در مقابل كوچيها جان خود را به خطر می اندازند، نزد آن مردم، محبوبتر از یک مدعی رهبری هستند.
حادثه تأسفبار جوزجان و اعتراضات عبدالرشید دوستم راهم نباید از یاد برد، خانه بندی (زندان خانگی) آقای دوستم در جریان مناقشه وی با اکبربای را نيز همین طور!
سرنوشت آقای دوستم به یکی از طنزهای تاریخی افغانستان مبدل شده است؛ فردی که درستیزوال قوای مسلح است اما تا ماهها از خانه اش بیرون شده نمی تواند!! وی با تمام جنجال های موجود بازهم به کرزی اعلام وفاداری نموده است؛ بدون آنکه سرنوشت قاتلین مردم جوزجان، معلوم شود. بدون آنکه از این وفاداری ها سودی عاید هموطنان ازبک تبار ما شود. مردم ازبک هم اندک اندک در روشنایی بیشتری قرار می گیرند.
به هر عنوان، رهبران اقوام به دليل بيثباتيهايشان و به خاطر نداشتن برنامه و معيارهاي خاص، جایگاه مردمی گذشته خود را ندارند. اما نبايد فراموش كرد برخی از آنان که اکنون، صاحب رسانه شده اند از طریق رسانه متبوع خود می توانند، تاثیراتی بر اجتماع و افکار بگذارند. توجه داشته باشیم که اثرگذاری از مجرای رسانه ها! و نه وجاهت افراد.
در انتخابات گذشته به نسبت بسيار بالايي، حس قومي ايجاد شده بود و غالبا اقوام كوشش ميكردند تا به نامزد قومی خود رأي دهند، اما در انتخابات پيش رو، مردم ميتوانند منطقيتر تصميم بگيرند.