خبر و دیدگاه

از کوچه های پرپیچ و خم تبعید تا روزنه های نافرمانی و عصیان

 

قمست سوم

ایجاد اصلاحات و نخست وزیری شاه محمود:

به نظر میرمحمد صدیق فرهنگ”«…برداشت عمومی خانواده ی شاهی راجع به تحولی که در نتیجۀ جنگ جهانی دوم در اوضاع جهان رُخ داده بود و منشور سازمان ملل متحد با صحبت از اعلامیه ی جهانی حقوق بشر ممثل آن به شمار میرفت، اعضای خانواده ی شاهی که مانند اکثر اشخاص دیگر، این ادعا ها را، بویژه درقسمت حقوق افراد جدی میگرفتند، فکرمیکردند که بهتراست پیش از پیش طرز اداره ی کشور را با قبول یک پیمانه ی محدود دموکراسی باآن همنوا ساخته و به این صورت از فشاری که ممکن است در آینده برایشان وارد گردد، جلوگیری کنند. ازآنجا که محمد هاشم خان سمبل استبداد و سختگیری شناخته شده بود، چنین مصلحت دیدند که پروگرام توسط شخصی آغاز شود که بتواند در برخورد با حوادث و اشخاص، نرمش بیشتر ارائه کند و این شخص از نظر خصوصیات اخلاقی اش، شاه محمود خان بود.»  (خاطرات میرمحمد صدیق فرهنگ،  صفحات ۱۷۳-۱۷۴).
بنظر شادروان دکتر سید هاشم صاعد «… دوستی با امپریالیزم امریکا بعد از جنگ جهانی دوم، محتاج به یک مقدار لیبرالیزم نمایشی بود تا اختناق و استبداد دورۀ محمد هاشم را جبران نماید. بدین لحاظ محمد هاشم در ماه می ۱۹۴۶ خانه نشین شد و شاه محمود بحیث صدراعظم افغانستان انتصاب گردید.»

پس از احراز مقام صدرات، روش ملایم تری را در پیش گرفت و گامی چند در جهت تبدیل اصول دولت خودکامه به دولت مشروطه برداشت. اما چون اعتقاد راسخ به این اصول نداشت، به زودی مردد شد و دوباره درصدد سلب آزادی ها برآمد و دروازه زندان را به روی مشروطه خواهان باز کرد. معذالک زندان سیاسی در دورۀ او با زندان سیاسی قبل و بعداز او تفاوت داشت و طرز ادارۀ عصری تر و متمدن تر نمایندگی می کرد.‌ (فرهنگ، ۱۳۹۰: ۷۳۳)

شاه محمود که برای نقشش در ادارۀ کشور به عنوان صدراعظمی مترقی و لیبرال به سرعت محبوبیت پیدا کرد، نظام سیاسی را باز و تغییراتی دموکراتیک را به ارمغان آورد. در این زمان، محمد ظاهرشاه، که ۳۲ ساله بود و تا آن زمان بیشتر در قالبِ پادشاهی نمادین و تشریفاتی عمل می کرد، شروع به ایفای نقشی فعال در سیاست افغانستان نمود. نخستین سیاست رسمی دولتی شاه محمود خان، آزادی بسیاری از زندانیان سیاسی از جمله اعضای خانواده غلام چرخی و همچنین دانشجویانی بود که به دلیل حمله به سفارت بریتانیا در سال ۱۹۳۳ زندانی شده بودند. از دیگر تغییرات مهم در دوران صدارت شاه محمود خان، امکان برگزاری انتخابات نسبتا آزاد و ایجاد پارلمان دموکراتیک جدید در سال ۱۹۴۹ بود. به زودی پارلمان لیبرال جدید قوانینی را برای مجاز شمردن آزادی مطبوعات تصویب کرد که منجر به ایجاد چندین روزنامه گردید. سه روزنامه اصلی، یعنی وطن؛ انگار؛ و ندای خلق همگی با سلطنت مخالف بودند و آشکارا از سیاست‌ های آن انتقاد می کردند.

افزون بر این، یک حزب ملی دموکراتیک جدید نیز تأسیس شد که اعضای آن نیز به شدت مخالف سلطنت ظاهرشاه بودند. به هرروی دولت با دستگیری معترضان و توقیف سه روزنامه که از سال ۱۹۵۱ تا ۱۹۵۲ منتشر می شدند، به گونه ی فوری به این تحولات واکنش نشان داد. با این حال، سلطنت نتوانست به طور کامل ظهور این جنبش دموکراتیک جدید را متوقف کند. تا اینجای کار در فضای اعتماد بین حکومت و مردم پیش می رفت و فکر می شد که مسئله ریاست شورا هم در چنین هوا و فضا بدون مداخله دولت به رای آزاد نماینده گان مردم حل خواهد شد؛ اما درست در چنین وقتی حکومت از اقبال عامه به کاندیدهای آزادی خواه بویژه در شهر کابل گرفتار خوف و هراس شد و برای آنکه تسلط خود را بر شورا به کلی از دست نداده باشد، عبدالهادی خان داوودی را که به عنوان سرمنشی شاه کار می کرد، از ده سبز به وکالت رساند و نامزد ریاست شورا ساخت.

 این پیش آمد فضای اعتمادی که به آن اشاره شد را مجددا با بدگمانی متقابل مکدر ساخت و نماینده گان مردم با بی میلی به ریاست عبدالهادی خان تن در دادند. به هرروی، در داخل مجلس وکلا به زودی در سه دسته صف بندی نمودند و هر چند قسمت بیشتر وقت شورا به کشمکش در بین سه گروه سپری شد؛ اما مجلس موفق شد که در سال ۱۹۵۰ قانون مطبوعات را که برای جراید غیر دولتی اجازه انتشار و آزادی محدود می داد، به تصویب برساند و حکومت را وارد ساخت تا بیگار را کاهش داده و حواله غله را به تدریج از بین بردارد.

پس از انتشار قانون مطبوعات، جراید غیر دولتی انگار، ندای خلق، وطن، نیلاب، وُلُس و آینه در کابل و جریده اتوم در میمنه بر اساس احکام قانون مذکور تاسیس شد. هم زمان با تاسیس جراید آزاد یا اندکی پیش از آن، یک تعداد حلقه های سیاسی به شکل هسته احزاب نیز توسط روشنفکران در نقاط مختلف کشور به خصوص در کابل و سمت مشرقی و قندهار بنیان گذاری شد.
اما آنگونه که میرمحمد صدیق فرهنگ در این رابطه شرح داده است، تحول مهمی که در دوره صدارت شاه محمود خان در صحنه سیاست جهانی رخ داد، آغاز عملیه آزادی مستعمرات کشورهای غربی و در قدم اول، نیم قاره هند بود. با آغاز جنگ دوم جهانی و اوج گیری مخالفت عامه در هند، انگلیسی ها برای اولین بار مسئله آزادی این کشور را به طور جدی مورد مطالعه قرار دادند و در سال ۱۹۴۲ سِر استیفر دکرپس، از رهبران حزب کارگر را که از هواخواهان آزادی هند بود جهت گفتگو با رهبران ملی به آن کشور فرستاند.

در کل می توان گفت آنگونه که غلام محمد غبار توصیف کرده است، تشدید بحران اقتصادی کشور در دوران جنگ جهانی، عامل عمده اقدامات اصلاحی دولت شاه محمد خان بود. این وضع خراب اقتصادی توام با اختناق سیاسی باعث نارضایتی عمیق مردم گردیده بود، چنانکه قیام های مسلح دهقانی و قبایلی در سال های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶ نشانه آن بود. از دیگر سو، قوت روز افزون کشورهای سوسیالیستی و آزادی روز افزون کشورهای مستعمره با پیروزی جنبش های دموکراتیک و آزادی خواهانه در کشورهای زیادی و تضعیف ممالک استعماری به شمول دولت انگلیس باعث می گردید تا سیاست داخلی و خارجی دولت افغانستان تعدیل گردد.

با همه این اوصاف و در نتیجۀ فضای نسبتا آزاد سیاسی اجتماعیِ وقت، بازهم روندِ جریانات سیاسی به نارضایتی و بی اعتمادی عامه مردم منجر شد و در نتیجه در سپتامبر ۱۹۵۳ شاهد تغییری درونی در خانواده نادرشاه بوجود آمد. چنانچه در اطلاعیه ای رادیویی اعلام شد که شاه محمود، صدراعظم، که ده سال این سمت را بر عهده داشت، به دلایل صحی استعفا داده و داود خان به عنوان صدراعظم جدید جایگزین وی شد. به هرروی باید گفت شاه محمود که آخرین برادر بود، در زمان صدارت خود ثبات بلندمدتی را احیا کرده بود. اگرچه شاه محمود لیبرال و طرفدار پیشرفت بود، اما محتاط پیش رفته و سیاست‌ های محافظه ‌کارانه پنهانی را دنبال می ‌کرد.

 درهر صورت، با وجود اینکه دوره سلطنت شاه محمود با ثبات و صلح همراه بود، پیشرفت اقتصادی کند بود و مردم به طور فزاینده ای از دولت ناامید شده بودند. بنابراین گرچه شاه محمود در ابتدای صدارت خود در پی کسب وجاهت و اتخاذ رویکردی میانه رو تر از هاشم خان و اعمال اقداماتی لیبرال گام برداشت، لیکن در نتیجۀ فعالیت های کلوب ملی و کشمکشی که در شورا بین وکلای اصلاح طلب و محافظه کار رخ داد، اوضاع مجددا رو به تنش رفته، و متعاقبا رشته حوادثی رخ داد که فضای سیاسی را مجددا به سمت بدبینی و بی اعتمادی سوق داد.

دوران دهه ی دموکراسی:

شاه تلاش کرد تا برای از بین بردن فضای بی اعتمادی میان حکومت و دولت دست به اصلاحات بزند. شاه پس از استعفای محمد داوود از مقام صدارت، داکتر محمد یوسف وزیر معادن و صنایع کابینه در (۷ مارچ ۱۹۶۳- ۷ اکتبر۱۹۶۵) بحیث نخستین صدراعظم از غیر خانواده ی شاهی تعیین شد. شاه با این اقدام سنگ بنای دهه ی را گذاشت که از آن به عنوان دهه ی دموکراسی یاد می شود. در ۲۹ می ۱۹۶۴ برابر به سال ۱۳۴۳ خورشیدی قانون اساسی دموکراسی نو در زمان محمد ظاهر شاه تهیه و تصویب شد. این قانون ویژگی‌های چون آزادی مطبوعات، ایجاد پارلمان، رعایت حقوق زنان را در بر داشت و غیر از خانوادۀ شاه برای دیگر شهروندان افغانستان نیز حق عضویت در کابینه را در نظر گرفته بود. دهه چهل خورشیدی بهترین دوره پارلمان در نظام سلطنتی افغانستان شمرده می‌شود. اختیارات گسترده و تنوع بی‌سابقه در ترکیب اعضای مجلس، از مشخصات پارلمان این دوره است.

آقای مبارز می‌گوید که با برگزاری انتخابات ۱۳۴۴، شمار زیادی از “روشنفکران” وارد مجلس شدند و با آغاز به کار مجلس، مبارزات پارلمانی به صورت “واقعی” آغاز شد. تنوع اعضای این مجلس از لحاظ فکری، قومی و انتساب به طیف‌های مختلف اجتماعی، این مبارزات را پررنگ‌تر کرده بود.

این نخستین باری بود که نمایندگان مردم از مناطق مختلف و با زبان‌ها، قومیتها، مذاهب و فرهنگ‌های مختلف به طور آزادانه با هم در صحن یک مجلس گفتگو می‌کردند. ولی این تنوع گاهی اختلافات بحث انگیزی را در میان نمایندگان مجلس برمی‌انگیخت. این گفتگوها گاهی به مشاجرات طولانی منجر می‌شد. از پنج کابینه‌ و چهار نخست وزیری که از مجلس‌های دوازدهم و سیزدهم “رای اعتماد” گرفتند، کابینه محمد هاشم میوندوال بیشتر از همه استیضاح شد. کابینه میوندوال نه بار از سوی مجلس استیضاح شد، تا آن که او در ماه میزان/مهر سال ۱۳۴۶ از مقام نخست وزیری کنار رفت.

جمعه خان محمدی، ضمن تایید این موضوع، می‌گوید که این استیضاح‌ها، بر کارکردهای دولت تاثیرگذاری عمده‌ای داشته است که از دستاوردهای عمده مجلس در سال‌های چهل شمرده می‌شود. احراز نقش اساسی در تصویب بودجه، یکی از پیامدهای این اثرگذاری بوده است. هرچند این موضوع در قانون اساسی هم تصریح شده بود. این نخستین بار بود که نمایندگان مجلس به “توسعه متوازن” در کشور تاکید می‌کردند. به گفته آقای محمدی، “پارلمان دهه چهل توانست که تعدیلی در بودجه بیاورد و بودجه را در میان کلیه ولایت های افغانستان توزیع کند.”

کودتای داوود:

به باور برخی حقوق‌دانان، دهۀ دموکراسی با تمام مزیت‌هایش، عدم اجازۀ فعالیت احزاب در قانون اساسی‌اش، یکی از مهمترین چالش‌های آن زمان بود که سبب درگیری‌های خانواد‌گی بین ظاهرشاه و سردار محمد داوودخان شد. پس از کودتای داوود نهال دموکراسی جوان افغانستان خشکید و هر نوع آزادی های سیاسی و فعالیت های آزادانه ی سیاسی و حزبی و رسانه ای در این کشور از سوی داوود ممنوع اعلام شد.

این کودتا در واقع سنگ بنای آغاز آشوب را در افغانستان بنیاد نهاد که کودتای هفت ثور و تهاجم شوروی و پیروزی مجاهدین و سرنگونی حکومت مجاهدین و حاکمیت طالبان و حمله ی امریکا و تشکیل حکومت های پس از بن با حکمروایی های کرزی و غنی و امروز هم حاکمیت دوباره ی طالبان را در پی دارد. این  رخداد های خونین میلیون ها انسان مظلوم افغانستان را شهید و میلیون ها را هم مجبور به آواره گی و تبعید خودخواسته و هزاران انسان را هم معلول نمود و زیربنا های سیاسی و اقتصادی و اجتماعی افغانستان از هم فروپاشید. فرصت های اندکی که پس از حکومت کرزی بوجود آمد، در نتیجه ی خیانت ها و سازش های پنهان کرزی و غنی با طالبان بالاخره آمدن دوباره ی طالبان همه نابود شدند. امروز مردم افغانستان در بدترین شرایط سیاسی، اقتصادی و اجتماعی بدترین روزگار را سپری می کنند و تحت حاکمیت استبدادی طالبان هر روز با فاجعه ی جدیدی دست و پنجه نرم می کنند. پس از حاکمیت طالبان گراف فرار از کشور و تبعید خودخواسته و اجباری به گونه ی بی پیشینه ای قوس صعودی را می پیماید که در تاریخ افغانستان نظیر ندارد.

ما همه قربانیان این بازی وحشتناک هستیم و هر روز رنج تبعید و آواره گی برای ما نفس گیرتر می شود. با تاسف خلاف گذشته اوضاع عمومی در افغانستان در سایه روشن بازی های استخباراتی با طالبان و بازی های ژئوپلیتیک کشور های منطقه و جهان چنان رقم می خورد که به این ساده گی نمی توان برای بازگشت به یک افغانستان با ثبات و عاری از دشمنی های گروهی و زبانی و قومی طالبان امیدوار بود. ما همه ناگزیریم تا از روی جبر به دامن تبعید پناه ببریم و در موجی از انتظار های بی پایان رنج های بی کم و کاست تبعید و غربت را با گوشت و پوست خود ناگزیرانه احساس کنیم.

انتظار بی پایان و کاسه ی صبر لبریز تبعیدیان:

تنها انتظار بی پایان است که کوچه باغ های دیار تبعید را با امید های از دست رفته و فرصت های درهم شکسته رنگین می سازد و برای انسان توان و نیروی لالایی گفتن به دیار خویشتن را می بخشد. این گرمی انتظار مکتب اعتراض است که شعر ثبات و ایستاده گی را برای شخص تبعید می بخشد. چنانکه در این شعر :

انتظار

این‏چنین، در چشم انتظارى،

شب‏ها چندان دراز میگذرد

که ترانه ریشه افشان کرده درخت‏وار بر بالیده است.

و آنان که به زندان‏ها اندرند – مادر! –

و آنان که روانه‏ ى تبعیدگاه‏ ها شده‏ اند

هر بار که آهی بر آرند

– نگاه کن! – این جا برگى بر این سپیدار۰

می لرزد.

این صدای یگانه شاعری است که از پس آزمونهای سخت و پرمشقت فردی و اجتماعی برخاسته و او را در کوره جهان بینی زحمتکشان و رفاقت و برادری با انان فولادین ابدیده کرده است. او اکنون سرافراز و استوار بر فراز همه صداهای زمینی ایستاده است.

در کلامی ساده تر صدای یگانه شعر او حاصل رنج و کار و همه تجربه اوست. زندگی و تجربه ای که بطرز شگفت به زندگی و تجربه های یک خلق و یک ملت پیوند خورده است. او قلب این پیوند است و خون به وحدت رگهای مردمش می رساند؛ زیرا او سخنی نمی گوید تا خود را از مردمش جدا کند؛ بلکه خود و انان را در یک یگانگی تام به دستهای ساده و پینه بسته همه زحمتکشان جهان پیوند می دهد.

آشنایی او با مردم خردپای و دردمند، سبب شد که پایش به محافل وابسته به سازمان جوانان حزب کمونیست یونان باز شود و به دلیل همین گرایش های سیاسی بود که کارش به حبس و بعد تبعید به جزیره های متعدد کشید. گرچه مداخله و اعتراض روشنفکران جهان غرب موجب آزادی اش شد، ولی تحت نظر قرار داشت. تظاهرات کارگری در سالونیک، الهام بخش نخستین منظومه بزرگ ریتسوس شد و از آن زمان به بعد، شعر ریتسوس زبانی مردمی و برادرانه به خود گرفت.

شعر تبعقد: 

هرچند شاعران شعر تبعید را تن به ناچاری دادن دانسته اند؛ زیرا شاعر تبعیدی، خواه “تبعیدشده” باشد، خواه “تبعید گزیده” در پذیرش موقعیتی که در آن گرفتار آمده است، ناچار است؛ اما هرچه باشد، شعر تبعید، شعر نگاه‌های پریشان و درد های پنهان است که حکایت از دور افتاده گی و جدا مانده گی هایی دارد که تنها بر مدارهای عاطفه می‌چرخد. شعر تبعید، شعر رنج و شعر دلتنگی و شعر بیقراری ها و نابسامانی ها سرگردانی ها و بالاخره شعر خواستتن و نتوانستن است؛ اما در آنسوی سکه ی شعر تبعید خشم و خروش شاعرانه زبانه می کشد و شاعر را به فریاد وامیدار. به عبارت دیگر شعر با مشت و لگد به در کوفتن است؛ به دری کوفتن که به روی شاعر بسته شده است، یا خود آن را به روی خویش بسته است، هرچه است اما، بسته است.

این ها نشانه های پرخاش شاعرانه است تا از برج و باروی شعر تبعید شعر آزادی زبانه بکشد و به دور از چشم و دور از دسترس گزمه‌ها و داروغه‌های خانگی، بانگ برآورد و ناگفتنی‌ها را فریاد بزند تا قفل ها را از دهان ها بردارد و به افق های دیگری نزدیک شود. اینجا است که شاعر تبعیدی بعد از فریاد کشیدن‌های خشم آلود و زمین و زمان را به باد ناسزاهای سزاوار گرفتن و پس از مویه‌های غریبانه سردادن، به ابراز حسرت و اندوه پشت داده و بالاخره سر از زانو برمی‌دارد، اشک‌هایش را پاک می‌کند، و به اطراف چشم می‌گرداند تا ببیند، که فلاخن روزگار به کجایش پرتاب کرده است. او یک باره تکان می خورد و  بر می‌خیزد و به راه می‌افتد تا سرزمینی تازه را کشف کند. از اینجاست که شاعر جامه ی شعر عوض می کند و “شعر تبعید” پا به مرحله ی “شعر برون مرزی” می‌گذارد. شعر تبعید رنگ و بوی دیگری به خود می گیرد.

بعد از این عشق از سراپرده ی آرزو های شاعر رخت بر میبندد و عشق فرصتی می‌یابد و در شعر پرده از رخ بر‌می‌دارد؛ زیرا شاعر حال و هوای دیگری پیدا میکند و چنان درگیر نابسامانی های تبعید و وسوسه های تبعیدیان می شود که عشق هرگز مجال پر و بال زدن به سراپرده ی عشق و خرگاه ی بلورین عاشقانه های او را پیدا نمی‌کند. کار شاعر بجایی می رسد که این چنین فریاد برمی آورد:

نمی خواهم بسوزم پیش از این در کوره دنیا

مرا تبعید کن ای مرگ از این دوزخ به آن دوزخ…” اما هستند، شاعرانی که با درد ها دست و پنجه نرم می کنند؛ اما از ژرفنای این ماجرا ها عاشقانه سر بلند کرده و نشنیدن صدای معشوق را بدترین تبعید تلقی کرده اند. مانند این شعر:
 “مرا به جائی تبعید نکن

نشنیدن صدایت بدترین تبعید و شکنجه جهان است

تو مرا از خود نگیر که ویرانم می کنی

برای شکنجه من نیاز نیست مرا به درون خود تبعید کنی

تنها تو از من دور نشو

تو مرا از بودن با خودت تبعید نکن

که سخت ترین شکنجه است

بگذار …”

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا