طنز

دماغپرور دماغزی

طنز
یک سلام جانانه انداختم، مگر ( دماغپرور) که مصروف کندنکاری در دماغش بود و با انگشت سبابه اش تولیدات دماغ اش را به دامن پاک تاریخ صادر می کرد بدون اعتنا به من و سلام من گفت : خوش آمدی بشین!
شگفت زده شدم، گفتم : دماغپرور! چه شده که نسبت به من اینقدر بی اعتنا شدی، آخر من زمانی رئیس تو و امر تو بودم و از تو کرده چند سال بزرگتر هستم و چند پیراهن زیاد تر کهنه کرده ام.
گفت : بودم را بگذار حالا نوبت هستم من است .
گفتم: چه نوبت تو است؟ تو هم بیکار و بی روزگار و مانند من در یک کشور بیگانه پناهنده هستی.
گفت : خبر نداری! اگرنی این پرسش را از من نمی کردی؟
گفتم : چه شده؟
گفت: من از یکماه به این‌سو در سرویس انتلجنت بالا شدیم و گرد لندن می گردم!
گفتم: ندانستم، این سرویس انتلجنت چیست؟
گفت : همو سرویسی است که تمام پادشاهان و رئیس جمهورهای تان در آن سوار شده و مقام گرفته اند.
گفتم : شف شف نی شفتالو بگو : چی کاره شدی؟
تو خو تا صنف نهم درس خواندی و مه در دوره ریاست خود ترا با هزار دیده درایی مامور رسمی مقرر کردم.
تو که سواد انگلیسی هم نداری چطور جایی مقرر می شوی؟
گفت : میان خود ما باشد، من از دو ماه به این سو با انتلجنت سرویس رابطه برقرار کردیم و مرا استخدام کردند، حالی وعده دادند که برای من پروفیسوری هم می دهند یعنی در مغز من پروفیسوری را داونلوت می کنند و مرا به حیث یک مهره مهم شاید رهبر به افغانستان می فرستند.
گفتم : قرا باش چرند نگو تو کی سواد داری؟
گفت : مه از غنی کرده هیچ کمبود ندارم.
او میان نواسه خدا و نواسه پیامبر فرق کرده نمی توانست،. مه می توانم.
او نماز را یاد نداشت و دست چپش را بالای دست راستش می گذاشت، شعر اقبال لاهوری را غلط می خواند، من تمام این ها را درست می دانم،
حالا تو بگو مه از او کرده که رئیس جمهور شد چه کمی دارم.؟
گفتم : مگر او تخلصش احمدزی بود و تخلص تو دماغپرور.
گفت : مه هم تخلصم را دماغزی می سازم و به نام جدید در افغانستان راهی می شوم.
با خود گفتم : از این CIA و انتلجنت سرویس شکی هم نیست.
این را گفتم و پس کله خود را خاریدم و از اتاق برآمدم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا