گفتگو

آیا طالبان مسلمان‌تر از پیامبر اسلام‌ هستند؟

بنیادگرایی اسلامی از جمله پدیده‌های مدرن است که اکنون جهان را به چالش کشیده است. طالبان یک بخشی از این دستگاه نظری ایدئولوژیک در افغانستان هستند که با شروع مذاکرات صلح بین‌الافغانی، این گروه بیشتر از قبل بر برپایی نظام خالص اسلامی تأکید می‌‌کنند. در این زمینه اطلاعات روز گفت‌وگویی را با علی امیری، نویسنده و پژوهشگر مطالعات اسلامی تهیه کرده است.

گروه‌های اسلام‌گرای افراطی محصول واقعیت‌های تاریخی و اندیشه‌هایی است که این جریان‌ها از آن تغذیه فکری کرده و به مرور زمان تبدیل به واقعیت‌ شده‌اند. از نظر شما زمینه‌های فکری جریان‌های بنیادگرای اسلامی در افغانستان به کدام زمان برمی‌گردد؟

پاسخ: برای ظهور بنیادگرایی در جهان اسلام باید یک الگوی واحد را در نظر بگیریم، این‌طور نمی‌شود که بنیادگرایی افغانستانی الگوی متفاوت از دیگر کشورها باشد. بنیادگرایی اسلامی در متون کلاسیک اسلامی آموزه‌های که گفتار این‌‌ها تقویت و تأیید کند داشته، ولی شرایط اجتماعی و تاریخی نداشته است.

پس از این‌که جهان اسلام در برخورد با دنیای غرب به ناکامی می‌رسد، دچار شکست‌ها و ناکامی‌های سیاسی می‌شود. آن ایده‌های که قبلا وجود داشت و آموزه‌های که در کتاب و سنت بود، توجه یک عده را جلب می‌کند که راه حل همین است. پس گفته می‌توانیم که این جریان‌ها ریشه‌های دینی دارد، یعنی مؤیداتی در کتاب و سنت و برای خود دست‌وپا کرده‌اند.

بنیادگرایی اسلامی در افغانستان هم بخشی از بنیادگرایی اسلامی در سراسر جهان است. شبکه‌های بنیادگرا ممکن است از لحاظ تاکتیک از همدیگر متفاوت، ولی خاستگاه تاریخی همه برمی‌گردد به ناکامی مسلمان‌ها در برخورد با فرهنگ و تمدن غرب. وقتی این‌ها می‌بینند که در برابر غرب ناکام‌اند، به آن آموزه‌های برمی‌گردند که در گذشته مغفول و مطرود بوده و هیچگاه به گفتار مسلط تبدیل نشده بود، آن‌ها را می‌گیرند و برجسته می‌کنند. مثلا حاکمیت اسلامی. سال‌های زیاد اولویت اصلی مسلمان‌ها حاکمیت اسلامی نبود. آن‌ها زیر حاکمیت مغول‌ها و دیگران زندگی می‌کردند، اما احساس نمی‌کردند که ایمان‌شان آسیب دیده؛ بنیادگرایان حکومت اسلامی را به بخشی از ایمان اسلامی تبدیل کردند.

از چه زمانی و چه کسانی در این امر پیشگام بودند و تلاش کردند تا حاکمیت اسلامی را تبدیل به بخشی از ایمان اسلامی کنند؟

پاسخ: در قرن سیزده ما شاهد سه جنبش در سه نقطه جهان اسلام هستیم؛ البته منظورم اسلام اهل سنت است. جنبش خلافت در هند، جنبش وهابیت در حجاز و جنبش اصلاحلات در آفریقا که با تفاوت اندک زمانی شکل می‌گیرد. البته این جنبش‌‌ها متأثر از فرهنگ بومی همان مناطق بودند. مثلا جنبش حجاز از فرهنگ بدوی دشت و بادیه‌نشینی عرب‌ الهام گرفت و جنبش خلافت هند با تصوف و حنفیت اسلامی آمیخته شد. ولی گوهر واقعی همه‌ی این‌ها واکنش به یک پدیده‌ی بیرونی بود؛ که عبارت از انحطاط اسلام باشد. در نتیجه همه از یک روش مشابه کار می‌گیرند، که در کتاب خود در مورد این سه جنبش کمی بحث کرده‌ام.

این سه جنبش واقعیت دنیای جدید را درک نکردند. علاوه بر این‌که این‌ها بر وحدت و حاکمیت اسلامی تأکید داشتند، ویژگی مشترک شان این است که دنیا را بسیار ساده می‌بینند. درک این‌ها از جهان و انسان بسیار ساده است و در نتیجه راه حل شان نیز ساده است. با دو آیت و حدیث، شرک را نفی می‌کنند و با دعا به سراغ حل مشکلات می‌روند. مثلا وقتی طالبان به زور آدم‌ها را به صف نماز جماعت می‌برند، فکر می‌کنند با این کار می‌شود مشکل اجتماعی را حل کرد. آن‌ها به عبادت اجباری و حجاب اجباری نگاه حل مشکل دارند.

مشخصا کدام رویدادهای تاریخی و اجتماعی را در کدام مقطع از تاریخ می‌توانیم به‌‌عنوان سرآغاز فهم مسلمان‌ها از انحطاط جهان اسلام و درک شکست در برابر تمدن غرب بدانیم؟

پاسخ: انحطاط در جهان اسلام ریشه طولانی‌تر دارد و به قرن هشتم برمی‌گردد. اگر ما تاریخ تحولات علمی و فرهنگی جهان اسلام را بررسی کنیم، از قرن هشتم به این طرف حداقل در اسلام اهل سنت کدام اتفاق نمی‌افتد. آخرین حرف‌ها درباره ادبیات گفته می‌شود. آخرین حرف‌ها درباره علم پیش از آن گفته شده بود. در نتیجه ظرفیت جهان اسلام به کمال می‌رسد و بعد از آن دچار انحطاط می‌شود. با این‌حال زیاد آشکار نبود، اما به‌‌نظر من در قرن هجده با حمله ناپلئون به مصر جهان اسلام یک تکانی خورد. بسیاری از کسانی‌که در مورد انحطاط جهان اسلام صحبت کرده‌اند، می‌گویند که انحطاط خیلی قدیمی بوده، ولی حمله ناپلئون نشان داد که اوضاع به کدام سو پیش می‌رود.

در دوران مغول‌ها نیز جهان اسلام دچار همچون انحطاط شد که بعد از آن عصر تیموری آمد که تلاش شد اسلام در شرق بازسازی شود. پس از حمله مغول‌ها یک نوع رنسانس مغولی در هندوستان و رنسانس تیموری‌ها در هرات اتفاق افتاد. با این‌ها تلاش‌های برای بازسازی صورت گرفت، ولی در دوران جدید حمله ناپلئون سرآغاز بوده است.

مواردی همچون انحطاط در ادبیات، علم و لغو نهاد خلافت را که یادآوری کردید، در افغانستان چه زمان و چه کسانی از این مسائل آگاه شدند و آن را در جامعه مطرح کردند؟

پاسخ: شاهدی نداریم که در افغانستان کسی از انحطاط در جهان اسلام آگاه شده باشد، به جز مواردی که در نوشته‌های محمود طرزی و مجله سراج‌الاخبار می‌بینیم. سراج الاخبار هم آگاهی از انحطاط در جهان اسلام را مطرح نکرده است. یعنی چیزی در آن نیست که پس‌رفت را بیان کرده باشد. در این مجله بیشتر شوق ترقی مطرح است. هدف این مجله بیشتر ترقی‌خواهی است. این‌ مسئله که ما نیاز به یک حرکت و تجدید قوا داریم، زیاد در این مجله دیده نمی‌شود.

کتاب «ظهور افغانستان نوین» اثر وارتان گریگوریان را بخوانید، متوجه می‌شوید که انحطاط افغانستان بسیار مزمن و آگاهی از این انحطاط بسیار ضعیف است. جنبش مشروطیت هم وقتی شکل گرفت هیچ سندی وجود ندارد که نشان دهد این‌ها از انحطاط سیاسی افغانستان آگاهی داشته باشند. آن‌ها نام جنبش خود را «جمعیت سری» گذاشته بودند و معلوم هم نبود که واقعا آن‌ها چه می‌‌خواستند. هیچ سند یا کتابی از آن‌ها پیدا نشده است. بعدها عبدالحی حبیبی یک کتاب درباره آن‌ها نوشته کرد، براساس یک مقاله‌ی بسیار مجهول از کسی به نام «سید قاسم خان» که خودش چهار ساله بوده و از پدر کلان خود شنیده که عضو آن جمعیت بوده، نوشت.

می‌خواهم بگویم که در افغانستان آگاهی از انحطاط بسیار پایین و کم بود. آن‌چه که توسط محمود طرزی مطرح شد، بیشتر معطوف به ترقی‌خواهی بود، نه آگاهی از انحطاط تاریخی افغانستان. در مجموع چیزهای مطرح شده بود، ولی بسیار قریحه‌ای بود. برخلاف ترک‌ها، عرب‌ها و ایرانی‌ها و مسلمان‌های هند، تنها جایی که آگاهی از انحطاط بسیار پایین بود، آسیای میانه و افغانستان بوده و است. از نوشته‌های صدرالدین عینی پیدا است که بخارا، کابل و بلخ از لحاظ فکری وضعیت مشابه داشته است.

محمود طرزی در یکی از شماره‌های سراج‌الاخبار مقاله‌ی با عنوان حی علی‌الفلاح نوشته که در آن نشان می‌دهد دغدغه‌ی آن زمان بیشتر مسأله استعمار بوده است. مبارزه با استعمار چه اندازه نقش و تأثیر بر رشد بنیادگرای‌اسلامی در افغانستان داشته است؟

پاسخ: گفتمان استعماری در کل گفتمان بنیادگرایانه نبود. اما گفتمان ضداستعماری قطعا گفتمان بنیادگرایانه می‌شد. به خاطری‌که آن‌ها می‌خواستند از احساسات مذهبی استفاده کنند تا مردم را علیه انگلیس تحریک می‌کردند. در آن زمان مجموعه فتواهای که برای جهاد علیه انگلیس در شبیه قاره صادر شده از یک هزار فتوا بیشتر می‌شود. تا جای انگلیس‌ها مجبور شدند که یک تعداد علمای دینی را بخرند که آن‌ها به نفع انگلیس نیز فتوا بدهند. نفس همین کار که انگلیس‌ها به بسیاری از علمای دینی پول می‌دادند و جاسوسان شان را به‌‌عنوان عالم دین روان کردند که امام جماعت و مصدر فتوا باشند. به طور مثال کتابی زیر عنوان «مسأله افغانستان» در سال ۱۳۳۸ در افغانستان چاپ شده که آن را یک شاهزاده انگلیسی نوشته و آقای صدیق فرهنگ آن را ترجمه کرده است. در آنجا می‌گوید که امیر شیرعلی خان یکی از شاهان شرق وقتی از فساد و انحطاط به بن‌بست می‌رسد، به علمای دین پناه می‌برد. وقتی قرار باشد که یک جریان ضداستعماری شکل بگیرد، صددرصد باید به همان میراث‌های فرهنگی مراجعه شود و از دل آن مفاهیم کشیده شود. بنابراین مفهوم جهاد واضحی بود که از دل چنین فرهنگ کشیده شد. در دوران امیر عبدالرحمان کتابی با عنوان «امیرالبلاد فی ترغیب الجهاد» چاپ شد. در واقع مجموعه‌ای از ادبیات ستیزه‌جویانه در این دوره‌ها تولید شد.

باید یادآوری کنم که امیر شیرعلی خان و امیر عبدالرحمان متوجه بودند که افراطیت مذهبی در افغانستان شکل نگیرد و به خصوص زیاد تأکید می‌کردند که مرز حنفیت را از وهابیت جدا کند. اولین کتاب‌های که در افغانستان چاپ شد بر ضد وهابیت بود. در کتاب تقویم‌الدین که به امر خود امیرعبدالرحمان نوشته شد هم یک فصل را به نقد وهابیت اختصاص داده است. در دوران امیر حبیب الله هم یک اعتقادنامه رسمی دینی تهیه شد که بخش جهاد و تکفیر در آن کمرنگ است. اما در دوران امان الله خان برعکس می‌شود. امان الله چون اعتماد به نفس دینی‌اش ضعیف بود و مورد تکفیر قرار گرفته بود، از علمای دینی می‌ترسید و نتوانست روایت دینی را حفظ کند. در واقع بنیادگرای‌اسلامی از دوران امانی به بعد رشد پیدا کرد.

یکی از مفاهیم کانونی بنیادگرایی جهاد است. در افغانستان از زمان به قدرت رسیدن امیردوست محمدخان تاکنون بیشترین کاربرد را داشته، می‌خواهم بپرسم که جهاد از منظر فقه اسلامی در چه شرایطی جایز می‌شود؟ و چه باعث شد تا جهاد چنین جایگاهی در میان جریان‌های بنیادگرا در افغانستان پیدا کند؟

پاسخ: جهاد یک مسأله بسیار پیچیده است. یک معنای جهاد در اسلام جهاد با نفس یا جهاد اکبر است. در مورد اهل تشیع و تسنن هم جهاد متفاوت است. در میان اهل تشیع جهاد ابتدایی بدون حضور معصوم جایز نیست. هیچ کس فتوای جنگ و جهاد داده نمی‌تواند. اگر چنانچه کسی به شما حمله کرد هم دفاع شخصی جایز است و هم دفاع از سرزمین و ملک. در اهل سنت مسأله جهاد کمی ساده‌تر بود، ولی نه به این‌گونه که امروز انجام می‌شود. بسیاری مسأله جهاد را متکی کرده بودند به «سلطان ذی‌شوکت» مثل سلطان محمود یا معاویه و خلفای راشیدین. اما علیه حاکم جایر هرگز جهاد جایز نبوده است. حاکمی که سر مردم ظلم می‌کند، فسق و فجور هم می‌‌کند، مثلا مسجد را تخریب نمی‌کند و جلو عبادت مردم را نمی‌گیرد، اما خودش هم به مسجد نمی‌رود و شراب می‌خورد، از نظر فقه اسلامی علیه چنین حاکمی جهاد جایز نیست.

وقتی شما به بن‌بست اجتماعی می‌رسید، مباحث دیگر به کنار می‌رود. به همین خاطر است که سیاست و قدرت اصل می‌شود. بنابراین هر جریان یک عالم دین یا ملا را پیدا می‌کند و او را تحریک می‌کند تا مردم را به جهاد تشویق کند. غازی، جهاد و مجاهد از جمله ترمنولوژی‌های مذهبی است که برای تحریک مردم مفید است. این‌ها را باید در چارچوب سنت کلاسیک اسلامی تحلیل نکنیم. بلکه این‌ها را باید در چارچوب مناسبات اجتماعی و مناسبات قدرت تحلیل کنیم. چنانکه در افغانستان مسأله عبدالرحمان حلال و حرام شرعی نبود، بلکه با قراردادی که با انگلیس‌ها بسته بود، وظیفه داشت که از مرزها دفاع کند و از سوی خط دیورند هیچ نوع اقدام علیه دولت هند بریتانوی صورت نگیرد. در حالی‌که گریگوریان می‌نویسد، یک بار وقتی‌که از دهلی به طرف کابل می‌امد، در مسیر راه ده مرتبه مالیات می‌داد. یعنی ده قبیله در این مسیر به رسم خود مالیات می‌گرفت. در یک همچون فضای که مردم خودسر و خودمختار بود، امیر متعهد شده بود که به قلمرو انگلیس تعرض نکند. بنابراین امیر باید ادبیات خلق می‌کرد. عبدالرحمان ادبیات‌سازی کرد. آن‌ها را تشویق می‌کند که بروند در ارزگان و مناطق مختلف برای خود زمین بگیرند. زمین‌های را که می‌گیرند برای شان جایز و مفتوح‌ العنوه است. مفهوم فتح، غنیمت، جهاد، اسیر و کنیز مفاهیم اسلامی است. ورگرنه این‌همه جابه‌جای گسترده انسانی به راحتی ممکن نیست.

برخی‌ از جریان‌های بنیادگرای‌اسلامی ادعای برپای خلافت را دارند و برخی هم ادعای برپای امارت اسلامی، آیا این دو شیوه حکومتداری اسلامی از همدیگر متفاوت است؟ اگر بله، به لحاظ مفهومی و کارکردی چه تفاوت‌های دارد؟

پاسخ: همین‌که یک تعداد خلافت می‌خواهند و یک تعداد امارت، نشان می‌دهد انحطاط و یک بحران سیاسی جدی در جهان اسلام برقرار است که این‌ها نمی‌توانند آن را حل کنند. اما تفاوت این دو مفهوم و شیوه حکومتداری در این است که امارت بیشتر ریشه‌های تاریخی و محلی دارد. در جهان اسلام یک مرکزیت به نام خلافت بود و اقماری که پیرامون این مرکزیت شکل گرفته بود را امارت نام نهاده بودند. امارت‌های مختلف بود، اما امارت یکی بیشتر نبود.

امارت بیشتر نماینده فرهنگ و منافع محلی بود. مردم اگر از امارت حمایت می‌کرد، براساس اقتداری که داشت جایگاه آن امارت در نظام خلافت مشخص می‌شد. خلیفه به امیر خلعت، لقب و مشروعیت معنوی می‌داد. امارت نام خلیفه را در خطبه‌ها ذکر می‌کرد. بنابراین امارت‌ها بیشتر جنبه محلی داشت. چنان‌که طالبان نیز از غزنویان و امارت سدوزایی‌ها الگو گرفتند. طالبان یک جنبش محلی بود و در نهایت ظرفیت خلافت را در خود نداشت. طالبان در زمان امارت خود عملیات بیرون‌مرزی از قلمرو خود نداشتند، اما برای برپایی امارت خود از جنگ‌جویان خارجی سربازگیری کردند. طالبان برای برپایی خلافت دست به عملیات تروریستی در سطح بین‌المللی نزدند، اما برای تروریستان خارجی پناه‌گاه امن فراهم ساخته بودند. چنان‌که القاعده از خاک افغانستان و از قلمرو طالبان عملیات تروریستی شان را در امریکا برنامه‌ریزی و عملی کردند.

در ایده خلافت یا امارت چه چیزی نهفته است که در دموکراسی نیست؟

پاسخ: خلافت یک نوع اوتوکراسی است؛ فرد‌سالاری، خودمحوری و خودکامگی هم در امارت است و هم در خلافت. امارت ممکن نماینده وجدان محلی باشد. مثلا امارت غزنویان که بیشتر بازتاب همین منطقه بود. ولی به لحاظ ماهیت اعمال قدرت با خلیفه فرق ندارد. خلیفه هم خودکامه و زورگوی بوده، امیرالمؤمنین هم الگوی حکومتداری را از خلیفه می‌گیرد. مهم‌ترین تفاوت خودکامگی است که در هر دوی این نوع اعمال قدرت است، اما در دموکراسی خودکامگی نیست.

گروه طالبان در شرایط فعلی بیشتر شعار بازگشت به نظام خالص اسلامی را سر می‌دهند، الگوی تاریخی این نظام خالص را در کجای تاریخ اسلام می‌بینیم؟

پاسخ: در تاریخ اسلام به‌شمول دوران خود پیامبر اسلام، الگوی نظام خالص اسلامی نداریم. نظام خالص اسلامی یک تصور ایده‌آل است. طالبان دنبال یک الگو و تجربه تاریخی نیستند، مثلا حکومت خلفای راشیدین، معاویه یا هارون‌الرشید، هیچ کدام حکومت خالص اسلامی نبوده است. این نشان می‌دهد که طالبان جهان را بسیار ساده می‌نگرند. طالبان فکر می‌‌کنند که با قطع‌کردن دست و پای یا اعدام کردن چند نفر در استدیوم و حرکت‌های نمایشی خشن می‌توانند نظام خالص اسلامی به‌وجود بیاورند.

نظام خالص اسلامی یک تصور ذهنی است و طالبان هم که تصورشان از جهان بسیار ساده است و رؤیاپردازی می‌کنند، وگرنه نظام خالص اسلامی که طالبان منظور دارند، قابل پیاده‌شدن در جامعه نیست و در هیچ دوره‌ای به‌شمول عصر پیامبر اسلام پیاده هم نشده است.

طالبانی که امروز با بزرگ‌ترین قدرت نظامی، سیاسی و تکنولوژیکی جهان مذاکره کردند و در واقع نتیجه‌ی مذاکرات نیز بیشتر به نفع طالبان بوده، تا این‌جای کار نشان داده که روایت پیروزی شان جدی است و این روایت که طالبان یک ابرقدرت بزرگ‌ را در افغانستان شکست داده، تقویت شده است. به‌‌نظر شما این طالبان با آن طالبانی که از روستاهای قندهار و ارزگان با سیستم اندیوالی امارت تأسیس کرده‌اند، فرق کرده‌اند؟

پاسخ: طالبان از لحاظ تفکر که بتوانند جهان را پیچیده‌تر ببینند، تفاوتی نکرده‌اند. به‌‌نظر من در سه سال اخیر که امریکایی‌ها بسیار خراب بازی کردند، تا حدی بر توهم طالبان افزوده است. طالبان در کنار توهمات دیگر که داشتند، توهم شکست یک ابرقدرت هم اضافه شد که در نتیجه شرایط را برای مردم افغانستان دشوارتر می‌کند.

طالبان هیچ فرق نکرده، آن‌ها یک ویژگی خاص که داشته همان خشونت بوده است. آن‌ها استفاده حداکثری از خشونت را انجام داده و خود را به‌‌عنوان یک واقعیت نظامی تبدیل کرده است. با این‌حال، طالبان صلاحیت اخلاقی و انسانی برای حکومت کردن را از خود نشان نداده است. آن‌ها به واقعیت‌های متکثر جامعه احترام قائل نیستند، نسبت شان با مسأله تروریسم مشخص نیست، بلکه با شبکه‌های تروریستی رابطه دارند. طالبان هیچ کاری برای حکومتداری نکرده، جز اینکه افراد خود را به کشتن داده، انتحار نموده و وحشت خلق کرده است. یکی از استراتیژی‌های گروه‌های افراطی و تروریستی «النصر و الرعب»، یعنی پیروزی از راه ایجاد ترس و وحشت حداکثری. طالبان از این طریق خود را مطرح کرده است. طالبان فقط یک واقعیت آدم‌کش در صحنه است.

طالبان اصرار دارند که جنگ جاری در افغانستان را با عنوان جهاد در سندهای رسمی درج کنند. اگر این اصرار طالبان از سوی حکومت افغانستان پذیرفته شود یا به نوعی در قبال آن مدارا صورت بگیرد، این مسأله چه تأثیری بر جنگ و صلح افغانستان خواهد داشت؟

پاسخ: در کنار جنگ نظامی، جنگ روایت‌ها نیز جریان دارد. چنان‌که یک واقعیت اتفاق افتاده، برخی آن را تروریسم نام می‌گذارند، طالبان آن را جهاد می‌نامند و هر کس در واقع با ادبیات خودش به صحنه می‌آیند. اگر چنانچه طالبان در این کار موفق شوند، آن وقت است که در واقع حکومت افغانستان را سقوط داده است. به این معنا است که طالبان ادعای شان درست بوده، جنگ شان مشروع بوده و این حکومت نامشروع است. این نکته بسیار اساسی است. به‌‌نظر من در جریان مذاکرات و در سندهای که بعدا امضا خواهد شد، باید از تعابیر خنثی استفاده شود؛ مانند منازعه و جنگ.

اگر قرار باشد که بیست سال انتحار و انفجار آن‌ها به‌‌عنوان جهاد و افتخار در تاریخ افغانستان ثبت شود، این مسأله بسیار وحشت‌ناک خواهد بود و معنایش این است که در جنگ روایت‌ها و تبلیغات نیز طالبان میدان را برده و ادبیات خود را نیز بر دیگران تحمیل کرده است.

 

__

منبع: عباس عارفی، اطلاعات روز

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا