شعر

در تلاطم اندیشه

 

زمانی کاوشِ باور و دین است
فقط راهِ نجات ما همین است
بس است پیوندبه آن تن پوش کهنه
که چون ماری درون استین است
همه این است که تودرخیال جویی
تمام هست و بود روی زمین است
چه فرق است درمیان وحش وانسان
که دین باور به دین باور کمین است
درنده می درد هر زنده جان را
مگر انسان به نام دین چنین است
یکی با نام قدرت می فریبد
دیگر بر فکر ان تاج زرین است
یکی با لقمه نانی احتیاج است
دیگر تفاله اش از انگبین است
یکی با حکم دشمن میکشدخویش
دیگر پاشنده ی تفتین و کین است
یکی سر میبرد ان ادمی را
دیگر گوید خلیفی روی زمین است
یکی با نام الله حکم راند
دیگرگوید که کردارش یقین است
نمیدانند که در قران چه حکم است
درازی ریش فقط معیار دین است
در امریکا به عمد کشتند یکی را
ببین شوری که در روی زمین است
اسیر چنگ اختا پوت قرنیم
که جای شوروی اوجا گزین است
ترا تا کی فریبد پیر و حضرت
به تو نسیه همان بهشت برین است
از ان منبر نشین فتنه بشنو
کلامش زشت وسرخ واتشین است
تمام حرف او گور است و تابوت
تو گویی زنده گانی جمله این است
به خود آی هم وطن باری درنگی
ترا رهبر شیطان لعین است

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا