خبر و دیدگاه

فرهنگ و تمدن آسلامی در معرض خطر افراطیت

 

آگاهی، آزادی و عدالت در زیر عینک سلفیان و نواندیشان مسلمان

قسمت پنجم و پایانی

ارکون بحیث یک فیلسوف و تاریخ‌نگار باور داشت که نظام‌های فکری معصوم نیستند و می‌توانند خشونت به بار آورند. همان‌طور که ایدئولوژی مطلق‌انگار عصر روشنگری به استعمار و علم‌باوری پوزیتیویستی به مصائبی چون جنگ جهانی دوم انجامید، معناهای تولیدشده برای قرآن و سنت اسلامی نیز مسئول خشونت‌هایی هستند که امروزه به دست مسلمانان انجام می‌شود.

وی از مثلث حقیقت، تقدس و خشونت سخن گفت که چگونه در هم‌تنیده‌اند و همدیگر را می‌سازند. او می گفت که بدون گذار از حقیقت و تقدس ممکن نیست تا خشونت را نقد کرد. از این رو او تاکید می کرد که متن را باید به گونه‌ یی خواند که از درون آن نه سلطه‌ حقیقت مطلق برآید نه اقتدار امر قدسی. این افکار او سبب شد که او ردیف اندیشمندان و فیلسوفان پست مدرن چون؛ ژاک دریدا، فیلسوفی یهودی یا جیانی واتیمو، فیلسوفی مسیحی قرار بگیرد؛ البته با این تفاوت که سنگین وزنی اندیشۀ ارکون اسلام است و نه فلسفه. او می گفت، جامعه‌، سنت، فرهنگ و دین اسلام باید همان‌گونه خوانده و فهم شوند که اندیشه ورزان پیشنهاد می کنند. ارکون بر خلاف فقیهان نمی‌کوشید با پیش‌ نهادن مسایل نوظهور و افزودن چند فرع فقهی پرسش‌های دنیای جدید را پاسخ‌یافته بداند و در ضمن برخلاف مصلحان دینی سعی نمی کرد تا متون اصلی اسلام را تقدیس کند، و در عوض فهم‌های پیشینیان را نادرست پندارد و فهم خود را تفسیر “متین” متن بنماید. برای ارکون متن‌های قرآن و حدیث همان‌اندازه تاریخی بودند که فهم از آنها. او هیچ امر تاریخی را از دین بیرون نمی‌گذاشت و هیچ پاره یی از آن را نیز ناتاریخی نمی‌انگاشت.  رویکرد ویژۀ تحقیقاتی او سبب شده تا فهم نوشته های او دشوار باشد و جز با چیرگی بر مکتب آنال، و نیز آن‌چه در آمریکا “نظریه‌ فرانسوی” خوانده می‌شود، ممکن نباشد. مکتب آنال به مکتب گروهی از تاریخ‌نگاران گفته می‌شود که روش آنها همان شیوهٔ تاریخ‌نویسیِ تاریخ‌نویسان فرانسوی در قرن بیستم است و بر تاریخ طولانی‌مدت اجتماعی تأکید دارد. این مکتب در زمینه‌های استفاده از روش‌های علوم اجتماعی به‌وسیلهٔ پژوهشگران تاریخ، تأکید بیشتر بر جنبه‌های اجتماعی تا جنبه‌های سیاسی و دیپلماتیک در پژوهش‌های تاریخی و رویکردی بر ضد تحلیل طبقاتی تاریخ‌نگاری مارکسیستی دارد.

تجربۀ ارکون در واقع باب جدیدی را بری نسلی از پژوهشگران اسلامی گشود و آن را به چشم انداز های تازه رهنمود.  میراث فکری ارکون محدود به شماری گزاره ها نیست؛ بلکه او افق روش شناختی جدید را در برابر چشمان دیگران گسترد که نادیده گرفتن آن ناممکن است. عظمت کار ارکون در آن است که نااندیشیده‌های تاریخ اسلام را نشان می‌دهد و همه  را به سنجش تاریخی و عقلانی آنها فرامی‌خواند. شماری ها این سخن هایدگر را در رابطه به “اصل عقل”مصداق حال ارکون می پندارند که می گوید، هیچ اندیشمندی را با شمار و گسترۀ نوشته هایش نمی توان سنجید؛ بلکه بخش نااندیشیده‌ کارش غنی‌تر است؛ یعنی آن بخشی که برای نخستین بار و از طریق کار او در مقام امری که هنوز اندیشیده نشده، آشکار شده است.

هر چند در شرایط کنون هر دو جریان سلفی و نوگرا گرفتار بحران بی پیشینه اند و تلخ ترین دوره های تاریخ را سپری می کنند که هر دو جریان در واقع با مشکل تمدنی رو به رو اند که حکایت از بحران هویتی در اسلام را دارد. بدون تردید هر دو گرایش در صدد برداشتن این بحران اند و اما راهی را که سلفی ها در پیش گرفته اند، نه تنها گره گشا است و بل آنان را به ترکستان نامرادی ها رهنمون می کند که به تعبیری خود تیشیه بر ریشۀ خود می زنند.

این در حالی است که سلفی ها هرگز به خود زحمت نداده اند تا وجه جامع نماد های روشنفکری دینی بعنی دغدغه های کلان تجدد از یک سو و از دین از سوی دیگر ؛ فضایل و برکات روشنفکری دینی ؛ دگرگونی روشنفکری دینی( جدایی نهاد دین از دولت) در چهار دهۀ اخیر؛ دغدغۀ فرادینی روشنفکری دینی و داد و ستد علمی با اسلام شناسان بین المللی را درک کنند که چگونه آنان توانسته اند تا به قبض و بسطی در باور های دینی نایل آیند که فرامذهبی و فرااسلامی است و تقریر حقیقت و تقلیل مرارت را مادی نه؛ بل معنوی و عقلانی می میدانند. با تاسف که سلفیان  این موضوع ها را تلقی دینی نمی دانند؛ اما نواندیشان در پی بیان و توضیح تازه از این مرزهای فکری و عقیدتی اند و بازاندیشی روی این حوزه ها را لازمی پنداشته و دغدغه یی بر اتهام بستن سلفیان ندارند.

این تفکر با وجود دشواری هایی متعددی که در پیش رو داشت و دارد، تا کنون توانسته، کار های بزرگی را در عرصۀ  تفکر انتقادی در حوزۀ دین به عمل آورد. در حالی که پیش از این تفکر انتقادی در علوم انسانی و اجتماعی و علوم اسلامی در جهان اسلام وجود نداشت. این تفکر توانسته تا نگاۀ تاریخی به دین را به گونه یی ارایه کند که نسل های فراوانی در ساخته شدن آنچه به نام دین موجود است، نقش داشته اند. از سویی هم این رویکرد با شتاب دادن به روند جدایی نهاد دین از دولت،  آخرین میخ را بر ولایت فقیه و سایر رهبران کذایی زد که خود را امام و خلیفه و نائب امام غایب و غیره می خواندند. از سویی هم این نگرش توانسته تا زمینه های فهم ودرک های گوناگون از متن واحد را میسر ساخته تا از این طریق امکان نقد تفکر سنتی و سلفی گری از جهات گوناگون و ضعف آن از دین را برملا کند. آشکار است که چنین نگرش جهل برانداز که بر افکار سنتی و ناشیانه میخ های بدرود را می کوبد، چندان خوش سلفیانی نمی آید و باید آنان برای دشمنی با آن کمر ببندند. آنان قدرت مانور دینی خود را در جهل مردم تجسس می کنند تا از آن طریق بر دوکان های خرافاتی شان زیر نام دین مال و متاع بیشتری عرضه کنند تا به بهای در سایه نگهداشتن مردم چند روز دیگر به نام و نان برسند.

پیش از آن که اندکی به دشواری های روشنفکران در جهان اسلام اشاره شود، بی رابطه نخواهد بود تا اندکی به آغاز تجدد در اروپا اشاره شود. هرچند روند نواندیشی در جهان مسیحیت متفاوت از جهان اسلام است ,این روند در کشور های مختلف اسلامی از مصر تا شوریه، عراق، ایران و پاکستان مسیر های متفاوت را پیموده است و همراه با نشیب ها و فراز های زیاد بود است و اما باز هم بی شباهت به شرق نیست و نمی توان از روی آن ساده عبور کرد. در اروپا نواندیشی از درون کلیسا بوسیلۀ لوتر و کالوین آغاز شد. لوتربا انگشت نهادن بر فساد کلیسا سخن از اصلاح الهیات زد و با وجود نگاۀ ضد یهودی به اقتصاد توجه کرد و برضد ربا قیام کرد. وی به اصالت کار توجه کرد و کار را عبادت شمرد. وی خواست تا موازی با طرح اصلاحات در الهیات بار مالیات را از شانه های مردم نیز برداشت که این برای همگام محسوس بود که مایه های چنین نگرش در کلیسای پروتستان ها از قبل موجود بود؛ کلیساهای پروتستان به غیر از کلیساهای انگلیکن و بعضی کلیساهای لوتری به هیچ عنوان به جانشینی رسولان اعتقاد ندارند و به جای جانشینی رسولان کلیسای پروتستان به ادامه دادن اعتقادات رسولان ایمان دارند. لوتر پس از مخالفت در برابر پاپ بین سالهای ۱۵۱۸ تا ۱۵۲۱ متقاعد شد که تنها راه برای تحول و اصلاح نظام کلیسایی، جدایی از روم و نظام کلیسایی آن را اتخاذ کند.

شماری نواندیشان ایرانی بازرگان را نزدیک به لوتر می شمارند؛ زیرا او اصالت کار را در اسلام مطرح  کرد؛ اما او نتوانست یا فرصت نیافت تا کار هایی را در حوزۀ عملی در این رابطه به سر برساند. گفته می شود که لوتر در روند اصلاحات روسر مصلح پیشتر از خود  را الگوی خود قرار داده بود. شماری ها آیت الله تالقانی را با روسر مقایسه می کنند.

در این شکی نیست که روشنفکری در اسلام ریشه های ژرفی دارد و از گروۀ اخوان الصفا تا معتزله و سایر فلاسفه واندیشمندان مسلمان آغاز شد و اما زمانی که رفته رفته کلام جای فلسفه را گرفت. این روند متوقف شد و هرچند ابن رشد در اندلس با رویکرد خودش چراغ روشنگری را به پیش کشاند که نظیرش را در شرق نمی توان سراغ کرد. پس تبدیل شدن فلسفه به کلام این روند به گونه یی متوقف شد و فلاسفۀ مسلمان تا ابن سینا بیشتر تحت تاثیر اندیشه های فلاسفی در یونان به تفکر شان ادامه دادند. پس از آن تحولات فکری در عرصۀ مذهب، فقه و کلام بر این روند اثر گذاشت و هر کدام جدا جدا به گونۀ جزیره های مختلف مورد بحث بودند تا آن که ملاصدرا کاشف حرکت جوهری میان کلام، فقه و عرفان آشتی بوجود آورد و  فلسفۀ اسلامی را بدور از تاثیر فلاسفۀ یونان به گونۀ مستقل پیریزی کرد.

شماری ها اسلام را جوان ترین دین می خوانند و می گویند که هنوز درشتی های آن هموار نشده و به شفافیت نرسیده است. آنان می گویند، تا زمانی که اسلام به تعادل برسد، زمان زیادی به کار است. شماری ها بدین باور اند که اکنون سنت گرایان و نوگرایان در جهان اسلام هر دو با دشواری هایی رو به رو اند که این دشواری ها ممکن نیست، یک شبه حل شود. به گونۀ مثال در ایران تا کنون تلاش های روشنگری به کورسی نه نشسته است و روشنفکران ایرانی از سیستانی تا سروش، کدیور، ملیکیان، موسوی و دیگران راه های گوناگون را پیمودند و نتوانستند، طور شاید و باید به کار شان ادامه بدهند. از یک سو رژیم آخوندی ایران جریان روشنفکری در ایران را قیچی کرد و با این کار ضربۀ جبران ناپذیری بر برج و باروی نواندیشی وارد کردند. نواندیشان ایرانی می خواستند تا با مذهب سنتی تعامل پیدا کنند و اما آخوند ها این فرصت را از آنان گرفت. هرگاه نواندیشان ایرانی می توانستند، در این راه فایق آیند. آنان می توانستند که این پروژه را در روشنایی اندیشه های جدید زودتر بارور کنند؛ زیرا این شیوه بهترو قابل قبول تر بود. روشنفکری دینی پیش از تحولات معاصر و بویژه انقلاب اسلامی ایران به گونۀ دیگری بود و روشنفکران بیشتر با اقشار تحصیل کرده در تماس بودند و بر افرار غیر روشنفکر تاثیر گذار بودند. روشنفکران توانسته بودند تا نقبی در میان توده ها بزنند؛ زیرا بحث های روشنفکری با بحث های اکادمیک متفاوت است و بحث های اکادمیک مخاطبان خاص خود را دارند و اما روشنفکران دینی مخاطبان عام دارند و برای رساندن پیام خود با مشکلات کمتر رو به رو اند؛ زیرا روشنفکر آرمان خواه است و گونۀ بیضوی میان حقیقت و تغییر در نوسان است. روشنفکران در هر برهه یی از تاریخ با دو مشکل کلان رو به رو بوده اند، یکی اتصال با مردم  یا اتصال اجتماعی و دیگری نبود عدالت است. از همین رو است که روشنفکران در دراز راۀ رسیدن به عدالت لنگ لنگان می روند؛ اما بزرگ ترین مشکل روشنفکران در جهان اسلام و حتا در کشور هایی چون ایران و افغانستان نبود هماهنگی و دیالوگ واحد است. تمرکزی که در میان روشنفکران یهودی و مسیحی است، در میان روشنفکران مسلمان نیست. روشنفکران یهودی و مسیحی بدون آن که بدانند، در متون دینی شان چه گونه است و اما به شکل مشت آهنین یک دست عمل می کنند. با تاسف که روشنفکران یا نواندیشان مسلمان به گونۀ جزایر قدرت جدا از یکدیگر اند و به شکل مجمع الجزایر موجود اند. این پراگنده گی ها است که حتا کشور های اسلامی چه که نواندیشان دینی در برابر بسیاری مسایل مهم جهان اسلام به گونۀ مثال در مورد داعش موضع واحد واحد ندارند. این اختلاف چند گانگی را از لحاظ فکری در آنان بوجود آورده است. **

به گونۀ مثال مرحوم شریعی روشنفکر را منهای شریعت می دانست و نظریه رادیکال ترداشت، به همین گونه بازرگان تیوری دیگر و همچنان سروش و موسوی ملکیان و دیگران. سروش با نوشتن قبض و بسط شریعت اندکی به راه افتاد و جای پیدا کرد واما با بحث وحی پس رفت داشت. این مشکل رویارویی با روحانیت را بوجود آورد که با نفی روحانیت پیمودن خیابان روشنفکری و نو اندیشی دشوار است؛ زیرا نفی روحانیت و اتکا به روحانیت هر دو ناممکن است و از سویی هم از این که اختلاف نوگرایان با سنت گرایان به یک امر تاریخی بدل شده است. این سبب شده تا روحانیت یک تاز و یک جانبه عمل کند و از این رواصلاح روحانیت یک امر راهبردی نیست. روحانیت هم در طول تاریخ روشنفکری دینی را نشانه رفته است و این گونه هدف گیری ها در ایران محسوس تر و جدی تر بوده است. چنان که طباطبایی با کوبیدن روشنفکر دینی، درون حوزههای دینی را برجسته می سازد. با تاسف که حوزه های دینی در ایران پس از اختلافات شماری آیت الله های بزرگ مانند آیت الله منتظری و آیت الله صادق شیرازی با ولایت فقیه و رژیم حوزه های دینی را هم تکان داد. گاهی اختلاف میان روشنفکران و روحانیت سبب شده تا روحانیون روشنفکران دینی را با حربۀ تکفیر تهدید کنند. زمانی که مرحوم شریعتی مارکسیست رقیب می خواند و نه دشمن، می بینیم که روحانیون بر وی حمله ور می شوند و او را متهم می کنند. اختلاف میان نواندیشان و روحانیت در شماری موارد از فاصله ها میان لیبرال های راست و چپ با روشنفکران دینی کاسته است. شاید شریعتی خواسته تا با وارد شدن در کارزار مبارزۀ فکری با مارکسیسزم درافتد؛ زیرا او باور به غلبۀ برهانی دین بر مارکسیزم داشت. تنها شریعتی نبود که با روحانیون درگیر شد و داکتر سروش هم در همین خم و پیچ ها با روحانیون درگیر شد. هرچند او با نوشتن کتاب ” تیوری قبض و بسط شریعت” توانست تا اهداف خود  را درست تر نشانه بگیرد و روحانیون کم تر فرصت مخالفت فقهی را با او پیدا کنند؛ اما بحث های او در مورد وحی هرچه بیشتر با روحانیون فاصله پیدا کرد و روحانیون حامی ولایت فقیه توانستند تا با چوب و چماق تکفیر بر وی حمله ورشوند.

تنها دشواری میان روحانیت و نوگرایان نبوده که بسیاری فرصت ها را برای شگوفایی تمدنی و فرهنگی اسلامی از میان برده است؛ بلکه بزرگ ترین مشکل اختلاف و ناهمگونی های فکری نواندیشان در جهان اسلام بوده که تلاش های نوگرایی در اسلام را به چالش رو به رو کرده است. این اختلاف ها سبب شده تا یک سلسله فعالیت های دلسوزانه زیر نام “دارالتقریب” هم به نتیجۀ درست نرسد. چنان که تلاش های شیخ شلتوت مصری و طباطبایی به نتیجۀ لازم نرسید. بزرگ ترین مشکل نزدیک شدن از مفاهیم به مصادیق است و این سبب شده که در بیشتر موارد روشنفکران در خم و پیچ تجرید باقی بمانند. این در حالی است که روشنفکری دنی می خواهد، از مفاهیم به سوی مصادیق بروند و از هر آنچه که سخن می گویند، باید محل تصدیق آن را در جامعه نشان بدهند و تا مردم  تاثیرات آن را در زنده گی عادی خود مشاهده نماید. این دشواری ها در کنار عدم هماهنگی و اختلاف های پیگیر سبب شد تا نواندیشان دینی بحث هایی چون سیکولریزم و پلورلیزم در سیاست را یک دست و درست مطرح کرده نتوانند. یکی از دلایل این ضعف در ایران این بوده که بیشتر روشنفکران دینی ایرانی مانند داکتر سروش خواستند از آن بحیث حربه یی برضد ولایت فقیۀ سود ببرند که این رویکرد از موثریت بحث یادشده کاست و لنگید.

این گونه درگیری ها راۀ رسیدن روشنفکران دینی به مدینۀ فاضلۀ  آنان را دشوار تر گردانید و این سبب شد تا راهی را که عبده و اقبال آغاز کردند و آن را پیمودند، ناتمام بماند. یکی از دلایل آن عمل کرد خود محورانۀ شماری روشنفکران بوده که که هیچ یک دیگری را تحویل نمی گیرند و به قول معروف هرکدام خود را ناف زمین می خوانند و آنانی که با ایشان همدردی دارند،  از این رویکرد آنان رنج می برند. در حالیکه موضوع معنا و منش یا معنا و اخلاق حرف های سلبی نه؛ بل ایجابی اند و باید برای استحکام این پیوند حرف های ایجابی زد و نه سلبی تا از این طریق با مردم ارتباط منشی برقرار کنند و در نتیجه تاثیر معنا در منش و اخلاق برجسته آشکار شود. از این رو است که شماری ها نظر های بدبینانه بدهد و بگویند که روشنفکران دینی در کشور های شان در آستانۀ فروپاشی اند و درنوعی واگرایی به سر می برند. از این رو شماری می گویند که روشنفکران هر از گاهی یک دیگر را زده اند و همچنان راۀ حل ندارند و آنان مدعی اند که روشنفکران حالا پاسخگوی جوامع شان نیستند. در کنار این که جدا جدا از یک دیگر حرکت کرده اند و نتوانسته اند، سرنوشت شان را با نظام های شان محکم گره بزنند تا به دراز منزلی از منزل ناپیمودنی خود نایل آیند؛ زیرا در جوامع اسلامی دین قوی تر از نظام ها اند و آهسته و پیوسته حرکت کردن این فاصله ها را کوتاه می کند. اختلاف میان نواندیشان مسلمان سبب تقویت حضور سلفیان در جوامع اسلامی شده و آنان توانستند تا بر روی جادۀ این اختلاف خوب گام بردارند. چنانکه شکست اسلام سیاسی در افغانستان در نتیجۀ جنگ های گروهی جاده را برای ورود طالبان به کمک امریکا، سعودی و پاکستان باز کرد و اکنون می بینیم که  طالبان پس از سقوط شان از هژده سال بدین سو به بهانۀ حضور امریکا در افغانستان بر روی مردم افغانستان از هرگونه شاخ و شانه کشی های بیرحمانه دریغ نمی کنند.

دراین شکی نیست که رویداد های فرهنگی یک شبه رخ نمی دهد؛ بلکه روند تحولات فرهنگی زمانگیراند. از اشاره های بالا فهمیده می شود که چگونه تحولات فرهنگی در بستر زمان به گونۀ تدریجی شکل می گیرند و تغییرات به میان آمده از آن سال ها بعد محسوس بوده و  قابل درک می باشند. حالا هم برای بستر سازی تحولات فرهنگی و ایجاد تغییرات مثبت و سازندۀ فرهنگی نیاز است که بتواند، در تقویت هویت فرهنگی و تمدنی امت اسلامی موثر باشد و در ضمن در رهایی بحران تمدنی و فرهنگی کنونی جهان اسلام نقش بایسته را بازی کند. برای رسیدن به چنین آرمانی بزرگ با توجه به شرایط بحران زای کنونی چندان سهل و ساده نیست و باید سال ها تلاش کرد تا این آرزو یه ثمربنشیند. درست زمانی نتایج عملی آن را شاهد خواهیم بود که آن روز فاتحۀ افراطیت و  سلفی گری خوانده شده باشد و دیگر از تندروان و تکفیریان خبری نباشد؛ اما با تاسف که حالا می بینیم که کشورهای مسلمان با ستثنای اند ونیزیا، ما لیزیا وتا حدی ترکیه، دچارحکومت های استبدادی، بنیاد گرای خشن وتروریسم مذهبی می با شند و تروریزم برج و باروی تمدن و فرهنگ اسلامی را نشانه رفته و اسلام هویتی را گرفتار بدترین بحران کرده است.

در این شکی نیست که بنیاد گرایی و تروریزم میوۀ تلخ حکومت های استبدادی در جهان اسلام اند و اما این را نباید دست  کم گرفت که سلفیت در نماد تروریزم عامل فرهنگی و دینی نیز دارد؛ بویژه زمانی که دین عوام زده و خرافی شود و افرادی جاهل خود را منادیان راستین دین بخوانند. هرگاه این دو عامل مهار نشوند، دین و فرهنگ در یک تبانی نامشروع تروریست پرور می شوند، به پدیدۀ کمک کننده به تروریزم بدل می شوند و مشروعیت شان را انتحار و انفجار به بهای جنایت در برابر انسان می گیرند. این زمانی خطرناک می شود که عناصر  فرهنگ قبیله یی رنگ دین را به خود بگیرد. چنانکه می بینیم که باشنده گان دو طرف خط دیورند به گونۀ بیرحمانه یی قربانی عوامل فرهنگی و دینی تروریزم شده اند. انگلیس ها در زمان اشغال نیم قاره زیاد توانستند از این منطقه به نفع خود سرباز گیری کنند و به بهانۀ های فرهنگی و دینی باشینده گان این منطقه را به سود خود استخدام کنند که تا امروز ادامه دارد و اکنون در استخدام نظامیان پاکستان به مثابۀ وارثان دوران استعماری انگلیس عمل می کنند. از همین رو بود که غفار خان تلاش کرد تا برای رهایی این مردم از فقر فرهنگی با ایجاد آموزشگاه ها سطح آموزشی این مردم را بلند ببرد که موفق نشد و هنوز هم این مناطق کانون رشد تروریزم  و مرکز سربازگیری برای تروریستان است. خان تلاش کرد تا با رشد آموزش و برداشتن خرافات از بدنۀ فرهنگ قبیله یی این منطقه را برای همیش از خطر تروریزم و ذغال سوخت تروریزم به مثابۀ سربازان اجیر و مزدور رهایی ببشخد؛ اما تلاش های او به ثمر نه نشست و حتا مقاومت های حق طلبانه و آزادی خواهانۀ این منطقه قربانی اهداف حلقه های مزدبگیر منطقه یی و جهانی و شبکه های استخباراتی شد. علت آن حاکم بودن فرهنگ منحط قبیله یی و نفوذ آن در تار و پود دین بوده است.

درست زمانی که عناصر بدوی و ته ماندۀ قبیله یی خود را بحیث سنت های احسن در زیر چتر دین در تار و پود فرهنگ مخفی نگهدارند و به بهانۀ دفاع از دین ارزش های بالندۀ دینی را مورد حمله قرار بدهند و به قول معروف چماق زدن بر دینداران راستین  و به طغره و تکفیر بستن آنان را دین بشمارند در این صورت مبارزه با تروریزم دشوار چه که خطرناک هم می شود؛ زیرا در این حال تروریزم از آستین دین حمله ور می شود، اژدهای بیرون شده از آستین جهل و خرافات و فقر و استبداد و بالاخره وحشت آفرینی و انتحار را دین می خواند. در حالی که این گونه عمل از لحاظ دینی جنایت محض است و در تقابل کامل با متون دینی قرار دارد. تروریستان تلاش می کنند تا با افگندن ردای دین بر شانه های پلید شان خدمتگذاری به شبکه های جهنمی استخباراتی و هر نوع جنایت آفرینی و حتا دشمنی با نظام های مردم سالار را توجیۀ دینی کنند.

از همین رو است که نوگرایان مسلمان به صورت عموم  حامی دموکراسی اند و حتا شماری گروه های بنیادگرا نیز مخالف دموکراسی نیستد؛ بلکه برعکس یکی از اهداف آن ها را در شماری کشور های اسلامی رسیدن به دموکراسی تشکیل داده است. چنانکه داکتر یوسف قرضاوی بزرگ ترین نظریه پرداز جمعیت اخوان المسلمون،” با دموکراسی، کثرت گرایی، چند حزبی بودن کشورمشکلی ندارد واین ها را ازدید گاه قوانین اسلامی مورد بحث قرارداده است و آن را در مغایرت با اسلام نمی داند. چنان که دیدیم که عباس مد نی رهبرجبهه نجات اسلامی الجزایرهم همفکرقرضاوی در انتخاابات الجزیره شرکت کرد و درانتخابات دموکراتیک الجزایر درسال ۱۹۹۱، جبهۀ حاکم  را شکست داد. نظامیان الجزیره به کمک فرانسه با این انتخابات مخالفت کردند و برضد جبهۀ نجات عباس مدنی دست به کودتا زدند. نیکولای سرکوزی وزیرداخلۀ وقت فرانسه که بعدها رئیس جمهورشد، در آن زمان گفته بود، بر آنان است تا اجازه بدهند که درالجزایر اسلامی ها حکومت کنند یا نظامی ها. این سخن در واقع چراغ سبز به نظامیان فرانسه بود و برای آنان جرات و فرصت کودتاه را برضد جبهۀ نجات فراهم کرد. دیده شد که همان کودتا چی های برخوردار از پشتیبانی فرانسه حامی دموکراسی برضد دموکراسی نوپای الجزیره عمل کردند. نتیجۀ آن به کشته شدن دوصد هزار الجزایری زیر نام مبارزه با تروریزم انجامید. در مصر عین موضوع تکرار شد و دیدیدم  که حزب عدالت و آزادی(۲۰۱۱ – ۲۰۱۲ ) شاخۀ اخوان در مصر وارد دموکراسی شد و در جریان بهار عربی از طریق انتخابات حکومت را گرفت. پس از مدتی کوتاه السیسی برضد مرسی کودتاه کرد و امریکا و غرب از کودتای السیسی برضد حکومت دموکراسی مرسی پشتیبانی کردند. این سخن آلوین تافلر دانشمند مشهورامریکایی مصداق روشنی پیدا می کند که می گوید، درکشورهای استبداد زدۀ مسلمان تنها بنیاد گرایان نیروهای مخالف مستبدان می باشند. چنانکه شماری نوگرا ها در جهان اسلام که پیشینۀ بنیاد گرایی دارند، با دموکراسی موافق اند.

البته به این دلیل که دین هیچ گاهی با حکومت های مردم سالار درتضاد نیست؛ زیرا دین انسان را به انسانیت در راستای عدالت و خدمتگذاری به انسان دعوت می کند و در آخرین تحلیل دین خواهان یک جامعۀ ایده آلی و آرمانی است که انسان در آن به کمک وحی و عقل می تواند، به رستگاری مادی و معنوی و در دنیا و آخرت نایل آید؛ زیرا انسان سازی و جامعه سازی یک  امر معقول و منطقی است و با نگاۀ سلفی و کورکورانه و با دگم اندیشی نمی توان به آن رسید. آشکار است که اسلام با توجه به ظرفیت های سرشار و ارزش های بالنده یی که دارد می تواند، انسان را برای رسیدن به نجات یاری رساند. از این رو است که روح دین با نظام های مردم سالار سازگاری واقعی دارد؛ زیرا دین مدافع اصلی ارزش هایی چون آزادی، آگاهی و عدالت است و به کرامت انسان ارج می گذارد و به تمامی آزادی های انسانی در عرصه های گوناگون باور دارد. کرامت انسانی در قلۀ نگاۀ دینی قرار  دارد و با تقوا ترین انسان بدون در نظر داشت رنگ و نژاد و طبقۀ اجتماعی بهترین و گزیده ترین انسان پذیرفته شده است. در این دین انسان نمادین بلال حبشی است که در جامعۀ بدوی وغرق در جهل و خرافات حجاز به مقام بلندگوی اسلام و پیامبر می رسد. بنا براین بازیچه قرار دادن انسان زیر هر نام و رسمی که قرار بگیرد، در اسلام زشت و ناروا است و توهین به انسان ولو به هر اهداف سیاسی و اقتصادی باشد، امری خلاف موازین حقوق بشری است. بنا براین تکفیر در اسلام امری ناروا و خلاف شرع است. از همین رو است که شماری امامان چون امام اعظم بخاطر خودداری از تکفیر می گوید، کسی که بک بار کلیمه می خواند، مسلمان است و حق کفر گفتن بر او حرام است.

خداوند برای انسان حق انتخاب داده و او را در برابر تمامی کار هایش مسؤول خوانده است. خداوند مقام انسان را به گونۀ نمادین در داستان آدم و شیطان چنان بالا برد که او را نائب خود برگزید و با این گزینش خدا حتا شیطان انگشت حیرت بر لب نهاد. این برتری انسان در برابر شیطان فقط در آگاهی او بود که در آزمون نمادین نزد خداوند در برابر شیطان موفقانه از آن بیرون شد. با تاسف که تکفیری ها زیر ردای مقدس دین برخلاف حکم خدا وقرآن عمل می کنند و نه تنها با طغره و تکفیر بر انسان ظلم را روا می دارند؛ بلکه او را از تمامی حقوق انسانی شان که خدا برای شان حلال و مشروع پنداشته است، نیز محروم می سازند. از این رو است که  اسلام را به کشتار، بیرحمی و قساوت و حمله های انتحاری تقلیل داده اند. هرچند گاهی عامل ریشه یی حرکت های تکفیری استبداد است و اما موجودیت گروه های تکفیری و موضع گیری های تند و سازش ناپذیر و افراطی آنان سبب تحکیم حاکمیت های مستبد و زمامداران خاین شده است. می بینیم که امروز حامی درجه یک گروه های افراطی و تکفیری و تروریست، مستبدترین شاهان و رئیسان جمهور اند. این سبب شده تا گروههای افراطی مانند طالبان، القاعده، داعش، بوکوحرام و التحریر در اختیار شاهان قبیله یی و نظامیان دیکتاتور باشد و با حمایت از آنان اهداف شوم راهبردی شان را چه در داخل و چه در سطح منطقه و جهان به پیش می برند. از این رو است که استبداد نه تنها آگاهی کش، آزادی ستیز و عدالت زدا است؛ بلکه فقر و بدروزگاری ناشی از آن افراطیت را نیز به بار می آورد و رویارویی با افراطیت منتج به تضاد های کشندۀ گروهی، قومی و زبانی شده و امروز می بینیم که چگونه جهان اسلام قربانی افراطیت در نماد بدتبرین تروبزم شده است.  عامل اصلی افراطیت؛ استبداد، فقر و حالت های استعمار، نیمه استعماری و مجاورت استعماری است که همه ریشه در جهل و خرافات دارد که مانع آزادی می شود و فرصت ها برای تامین عدالت را نیز نابود می سازد. علت این که جهان اسلام در آتش استبداد، فقر، تروریزم می سوزد، دلیل اش آشکار است که همانا رخت بستن آگاهی، آزادی و عدالت در جهان اسلام است که سرنوشت ملت های مسلمان در دستان مستبدان افتاده است. استبداد که ریشه های مردمی خود را در جوامع اسلامی از دست داده است و سر آشتی با قدرت های استعماری دارد، می بینیم که امروز چگونه مسلمانان در زیر حاکمیت های استبدادی تحت حمایت قدرت های استکباری در آتش هجوم تروریستان و حمله های انتحاری گروه های افراطی و تکفیری می سوزند.

همین اکنون ده ها گروۀ تروریستی در کشور های اسلامی فعال اند که از سوی قدرت های شیطانی و شبکه های استخباراتی تمویل و تجهیز می شوند. به گونۀ نمونه شماری از آنان آنان عبارت اند از گروه ابو سیاف در فیلیپین، منسعب از القاعده وفادار به داعش بیعت به ابوبکر البغدادی، احرار السنه در لبنانوفادار به داعش،  احرار الشام (۲۰۱۱) در سوریه متشکل از چند گروۀ تروریستی به رهبری یحیی الحمومی تحت حمایت ترکیه فعال  در ولایت ادلیب سوریه،  جیش الاسلام در سوریه متشکل از گروۀ تروریستی تحت حمایت سعودی، لوای التوحید از نخستین گروه های مخالف  اسد متشکل از چند گروۀ تروریستی فعال در حلب سوریه، ائتلاف جبهه اسلامی متشکل از چند گروۀ افراطی برخوردار از پشتیبانی ترکیه و قطر و برخی کشورهای عربی، الجبهه الشامیه تحت نفوذ و حمایت ترکیه و قطر،  گردان های زنان الخنساء و ام الریان متشکل از زنان مجرد بین ۱۸ تا ۲۵ سال در سوریه وفادار به داعش، صغور الشام متشکل از زندانیان آزاد شده، جبهه اسلامی سوریه تحت رهبری حسن عبود فعال در ادلیب، حماه و رقه، گروه خراسان به رهبری محسن الفضلی متشکل از برخی افراد القاعده فعال در ادلب، انصار الشریعه لیبی وفادار به داعش، انصار بیت المقدس مصر فعال در صحران سینا، بوکوحرام در نیجریه( ۲۰۰۲م ) بنیانگذار آن محمد یوسف وفادار به داعش و مخالف با گروه های اسلام گرا،  جماعت اسلامی اندونزی( ۱۹۷۳م ) به رهبری ابوبکر بشیر نزدیک به القاعده و داعش، جماعه الاعتصام بالکتاب و السنه در سودان وابسته به جمعیت اخوان‌المسلمین سودان و پس از  سال ۲۰۱۴ م وفاداربه داعش، جندالخلیفه در قزاقستان: (۲۰۱۱م ) از متحدان القاعده، حرکه شام الاسلام شهروندان مغربی متحد القاعده، حرکه فجر الشام الاسلامیه شهروندان سوری پیشینۀ فعالیت در عراق،  حزب اسلامی ترکستان شرقی فعال در چین و ترکیه (دهلیز برای عبور به سوریه) داشتن روابط نزدیک با داعش، القاعده وجبهۀ النصره، عدالت‌گستران جوان اسلامی در سومالی برخوردار از حمایت اریتره و عربستان، حرکت جوانان مجاهد در سومالی کنیا و مالی فعال در اتیوپیا شبۀ القاعده، گردان جهادگران متشکل از چند گروۀ تروریستی وفعال در غرب افریقا، سازمان القاعده در مراکش 🙁 ۲۰۰۶م) فعال در الجزایر و وابسته به القاعده، جماعت انصار الدین مالی و لیبی مخالف دولت مالی، جنبش توحید و جهاد (:۲۰۱۱م) بیشترین نفوذ در مالی و غرب آفریقا، سازمان مجاهدین عرب چچن موسس آن امیر خطاب و رهبر کنونی آن  ابوالولید عبدالعزیز الغامدی، جنبش اسلامی اویگورها فعال در ولایت سین کیانگ چین، جیش المهاجرین و الانصار (۲۰۱۳م)موسس آن  عمر شیشانی ( در سال  در سال ۲۰۱۶ در استان صلاح الدین عراق به هلاکت رسید) اعضای آن چچنی در حال حاضر مصروف در جنگ سوریه، گروۀ جماعت شریعت داغستان، لشکر طیبه، لشکر جنگهوی، سپاۀ محمد، جیش محمد و گروه های دیگر طالبانی که در افغانستان و پاکستان فعال اند و گروه های دیگر که  باهم همدردی دارند.(۱۶) آیا با توجه به حالت کنونی، امید آن می رود که روزی شاهد شگوفایی کشورهای سراسر جهان و بویژه کشور های اسلامی باشیم و برای رسیدن به چنین روزی تمامی مردم جهان مسؤولیت مشترک دارند و اما باید تلاش کرد تا یک کوچه از هفت کوچۀ دشواری ها را پیمود و به منزلی رسید. هرچند منزل دور و سفر دشواراست؛ اما همت را نباید از داست داد و به قول شاعر “همتم بدرقۀ راه کن ای طایر قدس  — که دراز است رهی منزل و من نوسفرم” یاهو

منابع و رویکردها:

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا