خبر و دیدگاه

یوسف کهزاد را چگونه فراموش کنم

        

“دیده گو اشک ندامت شو و بیرون فرما

دیدن دیده چه کار آیدم از دوست جدا

عوض یوسف گم گشته چو اخوان بینید

دیده خوب است به شرطی که بود نابینا

گر چه دانم که نمی‌یابیش ای مردم چشم

باش با اشک من و روی زمین می‌پیما . . .  

 

                                         به چه پیغام کنم خوش دل آزردهٔ خویش

                                    از که پرسم سخن یار سفر کرده خویش . . .”   

 

 

داغ های بسیار در دل دارم. داغ از دست دادن ساربان ، احمد ظاهر، نینواز، سرمست، ننگیالی و . . . داغ فراق وطن.

حالا داغ دیگری هم در دل داغدار من که به سن هشتاد وچهارسالگی رسیده ام، نشست.

 

“یاد و صد یاد از آن عهد که در صحبت یار        

خاطری داشتم از عیش جهان بر خوردار”   

 

    داغ  وفات یوسف کهزاد دوست ورفیقی که حدود هفتاد سال با هم دوست  بودیم. من وکهزاد در تیاتر با هم همبازی بودیم. برای من شعر های زیبا سروده است که آهنگ های آنرا کمپوز و خوانده ام.

من فعلا فقط میتوانم از غم خود بگویم. برای دل غمدیده ام تسلیت بگویم. دلی که تسلی نمی شود. برای ذکیه جان کهزاد، همه عزیزانم که با خانوادۀ کهزاد تعلق دارند وبرای هنرمندان، فرهنگیان وطنم تسلیت می گویم. روز های آینده بیشتر دربارۀ این رفیق نازنین خود مینویسم.

 

چون گنهگاری که هر ساعت از او عضوی برند

چرخ سنگین دل کند هردم زما یاری جدا.

 

 ژنو.سوئیس. نیمۀ شب دوم فبروری دوهزار و نزده

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا