خبر و دیدگاه

خوراسان Xvar-āsan>Xor-āsān

((پښتواو پښتانه د ژبپوهنې په رڼاکې))

پوهاند دکتور م . زیار

برگردان ، س . سېلنی

خوراسان  Xvar-āsan>Xor-āsān

اسمی با مسمای مبهم  :

از عباسیان تا داعشیان و…؟

۱ به عنوان اسمی بازیافته

با اینکه نامواژۀ (خراسان) به منزلۀ ترکیبی از (خور) و (اسان) در هیچ یکی از سنگنبشته ها و نگاشته های از هخامنشیان تا ساسانیان سراغ نگردیده است بلکه هر دو جزء متشکلۀ  آن در هر سه دورۀ ” باستان- میانگین و نوین  ” افزون بر پارسی، وهمزمان در سایر زبانهای آریانی و آریایی به شکلی از اشکال شناسایی شده اند ، ولی در زبان عربی ، از دورۀ باستان (عیلامی-عبرا نی) تا امروز بمثابۀ وامواژۀ  هزاروسیصدساله با همین واژه و معنا پا برجا مانده است که در آوایل ظهور دین اسلام عربها آنرا باخود انتقال و بار دیگر در اذهان ما  زنده گردید ، که درعین حال کار پژوهشگران آریانشناس داخلی و خارجی را هرچه بیشتر به موجودیت عین واژۀ ترکیبی در پارسی باستان باورمند ساخت .

آریانشناسان باخترزمین از جمله  (براندنشتاین ( Brandenstein ) و(مایر هوفر) ( Mayerhofer)  در اثر مشترک شان (( کتاب دستی پارسی باستان)) خراسان را، ترکیبی از(خور-) به معنی (خورشید) و( سان)  به معنی اسمان  و مفهوم آنرا جمعا (خاور و مشرق ) یا به اصطلاح نویسندگان ما و یا عربها (مطلع الشمس) افاده کرده اند.

(آس) و (اس) به معنی  (سنگ) در واژه های پارسی نوین ، آسیاب ، دستاس و خراس (( آسیابی که توسط چهارپایان بوېژه مَرکب ها فعالیت میکرد )) دیده میشود …؛ آسان (asanدر اصل به مفهوم سنگ بوده به این معنا که گویا آسمان از سنگ ساخته شده است ؛ (آسان) که در پارسی نوین با الف ممدوده معنای (سهل) را به خود گرفته و در بیشترینه زبان ها به شمول پشتو با الف عادی تلفظ میشود ، در واقعیت الف آغازی نقش (الفه نیگتیوم) را بازی کرده است ، یعنی آنچه ضد سنگ است.

( برای آگاهی هرچه  بیشتر افزون براثر یادشده ، به نوشتۀ پوهاند زیار، مختصرې پیرامون وجه تسمیۀ خراسان ، گاهنامۀ خراسان  اکادمی علوم افغا نستان، سال ١٣۶٢نیز مراجعه شود).

و اما  خراسان به عنوان مسمای مبهم ؟

بدون شک ، اگر عربها  نامواژۀ  جغرافیایی(خراسان) را هزار و چند صد سال پیش از هخامنشیها به وام نمیگرفتند و آنرا بر مناطق مفتوحۀ شان در آریانای خاوری یعنی سرزمین ماانطباق نمیدادند، هرگز چنین  اسم و مسما ؛ برهان وجودی نمیداشت و امروز مورد سوء استفاده سکتاریستهای  جدایی طلب و کوته اندیش  قرار نمیگرفت ؛ مگر  تفاوت شان با گروهی تروریست عربی ((دا عشیان)) تنها همینقدر است که اینها برخلاف اسلاف عباسی کشورهای شامل پلان و پروژۀ  خود را به اِمارات تقسیم نکرده بلکه به صورت کل هرکدام را به نام  ((ولا یت)) یاد نموده اند ، بگونه مثال  (ولایت عراق، ولایت شام، ولایت مصر…) و دراین راستا  سراسر کشور ما را نیز به نام ((ولایت خراسان)) نامگذاری کرده اند.

ازآنجایکه خلفای آموی-عباسی واحدهای اداری کشورهای مفتوح را بنامهای امارات دسته بندی و سپس افرادی  ازآهالی بومی مورد اعتماد شانرا بنام  ((امیر) طی فرمانی جداگانه در رأس هر واحد اداری میگماشتند ، به همین  منوال  لشکر در حال پیشوری اعراب پس از فتح پارس و تقسیم آن به امارات مختلف ، به  نوار مرزی باختری رسیدند که از دورۀ باستان  تا دورۀ  نوین تاریخی-زبانی آریانی  همواره مورد تاخت و تاز وکشمکش  پارس و باخترزمین بوده و هر راز گاهی دست بدست میشد ، بدینگونه خلافت بغداد با استفاده از وامواژه پارسی باستان  ((خراسان))  آنرا بنام  ((امارت خراسان)) نامیدند.

 در پی آن هر منطقهء که زیر بیرق اسلام قرار میگرفت ، همان نامواژۀ اداری را بر آن تطبیق میکرد ، چون امارت سیستان، امارت وادی هلمند و ارغنداب، امارت غرج وغور، زابل، غزنه و غیره. به این معنا که در رأس آن امیری  قرار میداشت و هر امارت به گونۀ  نیمه خودمختارعمل میکرد که  در پیشگاهخلافت  بغداد مسؤولیت جداگانه اداری و سیاسی داشت ، اما در حفظ روابط علمی و فرهنگی با دیگرامارتها کاملا آزاد بودند .

ازآنجائیکه اسماعیل بن احمد ساما نی بحیث نخستین امیر امارت  خراسان (۸۹۲-۹۰۷م ) از سوی خلافت بغداد مورد تصویب  قرار گرفته بود، بناً آن((دولت!)) بنام  سامانی و سامانیان یاد میشد که مرکز آن بخارا و از جمله سمر قند، خجند و فرغانه از شهر های اقتصادی و فرهنگی آن  بشمار میرفتند.   ولی شایان ذکر است ، باوجود پیشرفت و شگوفایی علمی – فرهنگی امارت خراسان  نسبت قلمرو محدود جغرافیایی که تنها بخشی از نوار مرزی کشور آنزمان را تشکیل میداد ، هرگز نمایانگر تمام عیاری دورۀ میانگین تاریخ کشور ما شده نمیتوانست .

دکتورمعین (فرهنگ فارسی ، ص ۴٧۶) خراسان را چنین به معرفی میگیرد :

((در خراسان سابق (ایا لت خراسان ایران کنونی ) و مناطق جنوب شرق و شمال شرق  افغانستان کنونی تا ماوراء النهر را در بر میگرفت . بعبارت دیگر  خراسان کنونی ولایت (اُستان) نُهم ایران است که در شرق آن افغانستان ، سمت شمال آن ترکمنستان ، در جنوب آن کرمان و سیستان و بطرف غرب آن گورگان (گرگان) قرار دارد ، وسط آن مشهد بوده  و کاشمیر یکی از شهرستانهای آن به شمار میآید، دریای مشهور هریرود نیز در آنسو جریان دارد)) .

غبار (افغانستان در مسیر تاریخ ۳۹۲ ) خراسان را بحیث یک ولایت حاکمیت امپراتوری ابدالی  شمرده ، میافزاید:

( در غرب افغانستان دولت قاجاری ایران الۀ سیاست استعماری انگلیس شده و در صدد تجزیۀ  ولایت خراسان  از افغا نستان بود))

  رهپوی طرزی مدعیست، پس ازآنکه امارت خراسان رو به زوال رفت، زمینۀ ایجاد امارت اسلام گرای غزنه  فراهم  گردید:

(( در اینجا ، پس از سقوط سامانیها ، و به قدرت رسیدن غزنویان، فضای سختگیری و تعصب دینی  به شدت اوج گرفت ، در زیر این  فشار، همه دیگراندیشان از معتزله تا اسماعلیه و شیعیان (پیرو علی)  و دیگران … قرار گرفتند، کتابهای فلسفی به آتش کشیده و بر فلسفه مهر رد زده شد.))

البته در این  راستا  امارت خراسان الگوی مناسبی برای  همه امارتهای یاد شده، بویژه  امارت  همزبانش ، در محدودۀ شهر غزنه ،  امکانات زیادی وجود داشت ، اما تنگنظریهای بیشتر مذهبی دراین امارت مانع همکاریها در زمینۀ علوم مثبته گردید ، به استثنای ابوریحان البیرونی خوارزمی که به دربار غزنوی راه یافته بود ولی از دانشمندانی نامی چون ابوعلی سینای بزرگ ، شخصیت نام آشنای منطقوی و جهانی را نمیتوانست تحمل  کند ؛ همچنان زمینه بهتری برای چند  صد شاعرمدیحه سرا ی به اصطلاح  شعر و ادب مساعد ساخته شده بود ، درحالیکه فردوسی شاعر توده ها و قهرمانان عجمی نتوانست مورد پذیرش دربار قرار گیرد !

پس ازآنکه خلافت عباسی امارت غزنه را تأ سیس نمود ، حسب تعامل و واژه نامۀ اداری اش سبکتگین را به نام  امیر در رأس آن بر اریکه قدرت رساند که بعد از در گذشت او فرزندش محمود را نیز به نام (امیر) مسما نمودند ، ولی  شعرأ و مؤرخین مدیحه گوی دربار ، او ((محمود)) را برخلاف ترمینالوجی اداری  خلافت اسلامی  بغداد ،  لقب ((سلطان)) داد ، چنانچه با فتح ((سومنات)) لقب ((بت شکن)) را به آن افزودند، آنهم به این بهانه که گویا از سوی خلیفۀ عباسی مورد شادباش و ستا یش قرارگرفته بود.  بدتر از آن ، عین (( غلط مشهور)) را  بنام ((سلا طین غزنوی)) تبلیغ  و مثابه میراث ، به همه  اخلاف دود مانش  ترویج و گسترش دادند ؛ بدون اینکه  نزد خلافت بغداد رسمیتی داشته باشد و خطبه رابه نام خویش بخوانند .

شگفت آور اینکه ، تاریخنویسان  معاصرافغانی ،  شاهان محمدزایی را از دوست محمد خان تا امان اله (( امیر ))  نامیده اند ، درحا لیکه مؤرخین غربی به شمول خاورشناسان   همه یی  آنهارا پادشاه (King) خوانده  و نگاشته اند!

]← از لکچرهای دکتور شارل کیفر، عضوِ علمی مرکز پژوهشهای خاورشناسی فرانسه، درپوهنتون برن (۱۹۷۰) افغانشناس وصاحب تالیفاتی در زمینه ، بشمول پژوهش هایش در زبانهای پارسی ، پشتو، واخی ، اورمری و پراچی[ .

به هر رو ، اگر  قرار باشد، تاریخ نگاران مانرا از  بیماری غلط مشهور و سردرگمی وارهانیم ، برهۀ میانگین تاریخ سرزمین مارا به نام دورۀ  ((باختر-سکایی))  و یا ((سیت و باختر))نامگذاری کنند. چه امپراتوریهای گریکو باختر، سکایی ، سیتوپارت و یفتل – کوشانی در جنب (پارسیان، میدیان، پارتیان و اوستاییان) به شاخۀ پنجم آریانیان ((ساکه))  .

[ص ۶۰۱۲۷ کتاب اتنولنگویستیک یادشده از پوهاند زیار]

تاجیکان کیها اند؟

چنانکه کیفر ( kiefer)مینویسد ، واژۀ تاجیک همان شکل متحول ((تاژیک)) و بنوبۀ خویش مصغر (تاژی= تازی= عرب) ذکرشده است که  از جانب ترک ها آنهم بنابر سوء نیت ، که گویا بازماندگان تازیان (عر بها) اند. به  گروهایی از مردم پارسی زبان نسبت داده شد بود ، ولی  اینها ، بقایا و یا به بیان دیگر رسوبی ازهمان نظامیان شناسایی شده اند که باری نخست در دورۀ میانگین (سدۀ سوم پیش ترسایی) در جنگ با یونانیها ، و باری دوم در دورۀ نوین آریانی یعنی (سدۀ  هشتم ترسایی) در رویاروی باعربها شکست  خوردند واز آریانای جنوب غرب  (( شیراز و اهواز )) به آریانای شما لشرق (باکتریانا)  یعنی آنسوی دریای  سیحون و جیحون یا ماوراءا لنهر متواری شده اند. یگانه عاملی که ایشان را  گردهم آوردند همانا  زبان پارسی  و در قدم دوم  رشد وارتقای فرهنگی آنها بود که در نتیجۀ  مبارزات ازادیخواهانۀ مردم ما به سرکرده گی ابو مسلم غوری ، به بیان اعراب ((خراسانی))، قاین هراتی در نیمۀ سوم سدۀ هجری با پذیرفتن زبان دوم اسلامی  از سوی مرکز خلافت عباسی ، از چنین فرصت طلایی برخوردار گردیدند .

ناگفته نبایدگذاشت که گویش ((تاجیکی)) با مشخصه واژۀ ((بلی)) در برابر ((آری)) گویش دیرین پارسی میباشد  که امروز افزون بر هرات ، هزاره جات ، مرکزغزنی ، برکی برک ، حصارک ، سپید سنگ… ولایت لوگر، جزیره های کوچکی در شهر های ارگون ،گردیز وغزنی را در برمیگیرد .

تاجیکهایکه با ایجاد امارت سامانی تا این آواخرو با استیلای امپراتوری تزاری و بویژه  نظام شوروی  بیش از پیش با عین  گویش  پارسی از سمر قند و بخارا  و سپس از تا جکیستان ، به دومین هجرت اجباری دست یازید و به این سوی آمو کوچیدند و آنرا در  صفحات شمال افغا نستان از قطغن زمین و بدخشان و دره های این سوی هندوکش تا پنجشیر، کاپیسا، پروان  و کوهدامن ترویج  دادند و  تا گویندگان مرکز پایتخت، به منزلۀ نقطۀ تقاطع  هر دو گویش، همین وارینت (بلی) را در زبان  نوشتاری پارسی افغا نی، یا به اصطلاح (( دری)) ارزش معیاری  بخشیدند ، نامواژه که  برخی از نویسندگان ، بویژه ، خامه پردازان  پرسنایز شدۀ پشتون  تبار بر بنیاد آن ،  خلاف موازین انکار ناپزیر زبانشناختی و گویش شناختی ،  صرف همین صفت یا لقب پارسی نوین رامنحیث (( زبان )) مختص افغانی ومستقل از پارسی ((ایرانی)) قلمداد میکنند!  (اندراین باب  و وضاحت تقسیم فونیتیک ، مراجعه شود به صفحات ۵۵۱ – ۵۵۳  مربوط  همین کتاب  و نیز مقالت ویژه دکتور زیار: از دری تا پارسی ! ) .

گویش پارسی تاجیکی نه تنها از نگاه تاریخی-جغرافیایی بل از دیدگاه  زبانی- فرهنگی نمایانگر تشخص و هویت  جمیعت خاصی  از پارسی زبانان که در محدودۀ کوچکی جغرافیایی یکی از امارات خلافت شمالشرق پارس و شمالغرب  افغانستان آنوقت قرار دا شت. از عناصر سازندۀ یک ((ملت- دولت)) شده نمیتواند.

این نکته نیز درخور یادآوریست ، افزون بر گویندگان زبان پارسی ، گروههای مختلف اتنیکی زبانی و تباری نیز در امتداد این امارت میزیستند ، بویژه  پشتو زبانهای که از مرو تا بالا مرغاب و هرات… و از زمانه های دور زبان مادری شان را نگهداشته و پس ازآن ، تا سلطنت امیر عبدالرحمن خان  هنوز دستخوش پرسنایزیشن (Prsnayzyshn ) نگردیده بودند. همچنان بقیۀ اقلیتهای خورد و کوچک  پارسی زبانهایکه  درچارچوب امارتها و یا خارج ازآنها در محلات و دیگر نقاط کشور میزیستند مربوط امارت خراسان نمیشدند .

به منزلۀ نام ((غلط مشهور))

الفنستن (١۵٨) در زمینه چنین ابراز میدارد :

”  خرا سان ، نامی که از سوی برخی تاریخنویسان  بر همه کشور اطلاق میشود ” درست  نمیباشد، زیرا  کاملاٌ روشن و مبرهن است که همه سرزمین افغانها در  چارچوب خراسان قرار نداشته و هم در یک بخش بزرگ این سرزمین  افغانها بود و باش ندارند… ‘‘ .

با آنکه الفنستن  هنگام  نگارش و نشر اثر مشهورش (گزارشی از سلطنت کابل در سال ۱۸۱۵ ) هنوز برخی از مناطق خراسان جزء قلمرو امپراتوری ابدالی- افغانی بوده اند.

آری ! بخشی از تاریخ نویسان کوته اندیش ما بودند که  زیر تأثیر ترمینالوجی گمراه کنندۀ  اداری  عربها قرار گرفتند و در دوران خلافت بغداد افزون بر امارت خراسان و به تعقیب آن امارت غزنه ، گویندگان زبانهای مناطق دیگر ملک الطوایفی های مسلمان شده را نیز به نام (امارتها) یاد کرده اند ، مانند امارت سیستان، هلمند و ارغنداب، غور و غرج… و بدتراز اینکه همه ی آنها را مربوط امارت خراسان قلمداد کرده اند .

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا