دین شناسی

در اندیشه جهانی بینی های اسلامی

islam2

 

عموما در فلسفه ی جهان بینی های اسلامی دو نوع اندیشه وجود دارد؛ ثنائیت وجود و  وحدت وجود. نگاه نخست نسبت به عالم هستی دید دوگانه ای دارد یعنی باور به این که دو نوع هستی وجود دارد، اعتقاد به دوگانگی در وجود؛ وجود خالق و وجود مخلوق دو وجود کاملا از هم متفاوت. علماء و دانشنمدان “علم کلام” این دید دوگانه را وجود واجب و وجود ممکن می نامند، وجود واجب لازمه اش آن است که وجود آن ذاتی باشد و مطلق، همه هستی و معدوم قابل آفرینش در خلقت هستی خود نیازمند به ذات او باشند، قائم به ذات، نهایت ناپذیر، اول و آخر باشد، تحول را در وجود او راهی نیست البته نمی توان گفت که او تعالی خود به خود به وجود آمده بدون حمایت چیزی و یا کسی، یعنی به طور خودی به عرصه آمده باشد، تا بود، بود و تا هست، هست. واین معنای اولی و آخری را افاده می کند. واجب وجود همان وجود بی پایان، ازلی و بی همتاهی است که خداوند موصوف آن است.

در جهت دیگر وجود ممکن قرار دارد واین نه تنها صفات فوق الذکر را در خود ندارد بل درگوهر وجود از وجود واجب متفاوت است در هستی و نیستی خود یکسان هست، یعنی فاقد توانایی وصلاحیت بر آفرینش خود، خلقت و آفرینش آن از دست خودش نیست، نیازمند به ذاتی است که آن را از مرحله نیست به عرصه هست درآورده، بر هیچ گونه اختیار وصلاحیتی در پیدایش خود دستیاب نیست، چون عدم است ومعدوم را قدرتی برای آفرینش نیست و آنچه عدم و نیست باشد لاجرم محتاج به وجود بالفعلی می باشد که آن را ازمرحله معدومیت  به عرصه موجودیت بکشاند. ازآنجای که وجود آن مبتنی بر هستی واجب هست، متکی و وابسته به ذات خود نیست دریک زمان مشخصی توسط واجب وجود  به عرصه وجود درآورده شده وپس از پیمودن مسیری به نقطه پایان می رسد. مصداق امکانیت وجود، بجز خالق، بر همه عالم هستی می شود چون هستی  محدود و حادث است و خالق هستی  بی پایان و قدیم. در اینجا حقیقت وجود لامحدود  فراتر از مرز وبوم محدود است که مسلما این منشای  اندیشه دوگانگی درهستی دانسته می شود. یعنی وجود خالق کاملا دریک تفاوت کلی از وجود مخلوق قرار دارد. با این حساب وجودی  موسوم به خالق، مالک، قادر، مدبر، و همه صفاتی که سزاوار اوست، و وجودی به نام مخلوق، حادث و ناتوان و نیازمند به خالق اش، مسمی است.

اندیشه دوگانگی نسبت به عالم هستی توافق جمهور علماء مسلمان را با خود دارد. و با اصل فرموده های رسالت اسلامی منطبق است. درآیات متعددی باری تعالی موصوف به بی همتایی و بی مثالی دانسته می شود، خداوند می فرماید: «لیس کمثله شیئ وهو السمیع البصیر» “هیچ چیزی نظیر او نیست و او سمیع ” شنوا” و بصیر “بینا” است.” آیه مبارکه به دو بخش تقسیم می شود بخش اول اینطور مفهوم می رساند که هیچ چیزی؛ چیز یعنی هیچ موجودی قابل تصور؛ چه مادی و چه روحانی و حتی آنچه که در خیال انسانها و هر مخلوقی دیگری تصور شود نمی تواند خدا باشد. چون خرد محدود و حادث را توان تصور و خیالبافی از ذات اقدس لامحدود نیست عقل بشریت فقط در حوزه محدودیت می تواند تکفر نماید با این وصف محال می گردد چه بسا موجود محدود که خرد نیز از آن است بتواند فراتر از میدان خود گام بردارد و پیرامون ذات اقدس بی نهایت نظر پردازی کند. این را نفی هم می گویند و بخش دوم آیه در وصف شنوایی و بینایی اشاره ای به ذات باری تعالی می کند و او را موصوف به این دو صفت سمیع و بصیر می نماید. در حقیقت این اشاره به آن وجودی است که نظیر ندارد چون  تشابه همه وجود با وی را در ابتدا نفی نمود یعنی آنچه در جهان خلقت آورده شده نظیر او تعالی نیست. این جاست که بشر از شناسایی آن ذات سر درنمی آورد و می پذیرد که وجود آن ذات از آنچه انسان می شناسد و خرد خلایق از اش تصویر می گیرد، متفاوت می باشد.

ولی پیروان نوع اندیشه دوم؛ وحدت وجود ویا به عبارت دیگر وحدتیان، به قضیۀ ارتباط خدا و هستی نگاهی عارفانه داشته و مسئله را به نحو دیگری مطرح می‌نمایند. ” در اندیشه وحدت عالم هستی، مخلوق خداوند نیست و اساساً وحدتیان به “خلقت” عالم هستی معتقد نیستند، بلکه هستی را ظهور خداوند می دانند . خداوند میدمد و دم به دم، دم او جلوه‌های متعدد هستی را می‌آفریند. چون هستی ظهور خداوند است، پس هیچ انفکاک و جدائی در بین خالق و مخلوق نیست، و به ادامه می گویند در صورتی که هستی را در خدا تعریف کنیم، خداوند را ظرفی دانسته‌ایم که دارای مظروف است و این با مقام “صمدیّت” خداوند منافات دارد، زیرا یکی از معانی” صمد” تو پر بودن و خلاء نداشتن و نپذیرفتن مظروف است و اگر خداوند را در هستی تعریف کنیم، خداوند را محاط و هستی را محیط دانسته‌ایم و هستی لاجرم می‌بایست بزرگتر از خداوند باشد که بشود خداوند خالق عظیم را در درون خود جای دهد . حال اگر عالم هستی و خدا را خارج از هم و هستی را مخلوق خدا بدانیم، لازمه‏اش آن است که این خلقت به حکم ” ممکن الوجودی ” در یک زمانی ایجاد شده‏باشد که قبل از آن هم نبوده‏  باشد و این با صفت خالقیّت خداوند موافق نخواهد‏بود، چون اولاً لازم می ‏آید که قبل از خلقت، خداوند بیکار باشد و ثانیاً خالق بی‌مخلوق ، همچون شخصی بی‏فرزند است که به خود بگوید “پدر” ! لذا وضعیت غامض ارتباط این دو بینهایت درفلسفۀ برخی از جهان بینی‌های مذهبی، همچنان بصورت برخی از سئوالات بدون پاسخ‌ رهاشده و از سر بی‏پاسخی گاهی وهم آلود به نظر می‌رسد.” استدلال وحدتیان در این قسمت در اصل مشکلزا است مثلا خلقت جهان آفرینش را رد می کنند به منظور اینکه با صفت خالقیت خداوند منافات دارد آنطوری که در فوق تذکر یافته است! با این حساب جهت اثبات خالقیت باری تعالی خلقت پهنه هستی را مردود قرار می دهند گویا که جهان آفرینش مخلوق نبوده و ظهوری از خداست و دمی از ذات اقدس او چون اگر بگویند پهنه هستی در یک زمان معینی آفریده شده یعنی قبل از زمان مزبور خداوند بی مخلوق بوده آنطوری که گفته اند خدای بی مخلوق معنای ندارد چون پدر بی فرزندی که ادعای فرزند کند! ولی وحدتیان بی خبر ازاین که با این اندیشه و استدلال خویش خدا را عقیمتر می پندارند چون از  دید آنها مخلوقی وجود ندارد، اگر همه چیز چنانچه ایشان می پندارند خدا پنداشته شودِ هیچ جایگاهی برای مخلوق در جهان هستی باقی نمی ماند، لذا هستی و خدا با هم توأم می شوند عالم هستی خدا است و خدا عالم هستی. با آن که ایشان همه چیز را خدا می گویند در عین حال به صفت خالقیت خدا قایل اند پس چگونه می شود گفت خدای که موصوف به صفت خالقیت است تا کنون مخلوقی برای اثبات این صفت نیافریده است؟ چون صفت خالقیت در مقیاس وجود مخلوق شناسایی می شود اگر خلق خدا نبود دشوار بود که خالق شناسایی می شد. چرا خداوند درصورتی که خالق هم است بیکار بوده و بدون این که مخلوقی بیافریند خود می دمد و هستی ظهور او تلقی می شود تا مخلوقش.؟ این سوالات به پیروان وحدت وجود متوجه می شود که تاکنون بی پاسخ باقی مانده است. این اندیشه خدای که از همه ناشایست ها منزه است را با خوب و بد آلوده می سازد، حقا که این عین آن تئوری است که هندو ها بدان معتقد بوده و در مشروعیت دادن عبادت اصنام متوسل به چنین استدلالی می شوند مثلا می گویند خدا در هر پدیده ای وجود دارد چون جهان هستی ظهور تعالی او ست، پس آنگاه که خدا در هرپدیده ای حضور یابد حضور او به آن قداست می بخشد اصنام هم جز پدیده های از ماده چیزی نیستند ماده خدا است سجده به ماده و به اصنام سجده به خدا پنداشته می شود. از اینجاست که به خدای منزه و بی همتا شریک می آورند.

همچنین فیلسوفان به نوعی از همچنین اندیشه ها هرچند دریک کالبد وصورت دیگرچنینی، نسبت به هستی باورمند هستند؛ ازخدا وهستی تعریف متفاوت تری از آنچه که در فوق ذکرشد دارند مثلا خدا را “علت العلل” تعریف می کنند، تمام معلول ها در نهایت  به یک علت بی نهایت منتهی می شود که همانا یزدان هست.

بنا بر اندیشه فیلسوفانه هستی مرکب از هسته ها وموجودات متفاوتی است و هرهسته ای در پی علتی به وجود آمده و همین سلسله علت ها بلاخره درآفرینش به علت نهایی می رسند که آن را منشای جهان هستی دانسته اند. افزون براین، می گویند خدا عقل محض است و عاقل است و معقول و آن را عقل اول و یا خرد نخست نیز توصیف کرده اند واین اندیشه در مکتب فلسفه به “عقول عشره” شهرت دارد. فیلسوفان، بویژه آنانیکه در روزگاران نخست به جهان بشریت طرز اندیشه و عقل پردازی درمحور هستی آموختند و سنگ تهداب و زیربنای فلسفه را گذاشتند چون طالیس، انکسمندر افلاطون، سقراط، ارسطو، نسبت به هستی نظریه های مختلفی داشتند. صاحبان این فکر بدین باوراندکه از یک  واحد دو برنمی آید و این جهان هستی فیضی از فیوضات الهی است برای تائید این اندیشه می گویند: آنگاه که خرد نخست که عبارت از خدا است نسبت به ذات خود تفکرنمود عقل ثانی به وجود آمد و وقتی که عقل دوم به ذات خود اندیشه کرد عقل سوم پدیدارشد وگاهی که عقل سوم در ذات خود نگریست عقل چهارم به عرصه وجود درآمد وچون عقل چهارم به ذات خود تصور کرد عقل پنجم عرض اندام کرد همچنین این سلسله تفکرات تا عقل دهم منتهی می شود و عقل دهم جهان را تحت شعاع قرار می دهد. همچنین از دید امام غزالی، جهان در یک تحول عظیمی قرار دارد همه چیز در اوج حرکت است، واحد متحرک ازیک نقطه به حرکت درمی آید و به نقطه دیگری متوقف می شود و آنچه درحرکت باشد حادث و نو پیداست چون نقطه بدایت و نهایت دارد. از آن جای که جهان از مجموعه حرکات و تحولات شکل یافته نو پیدار و حادث پنداشته می شود زیرا مرکبات آن حادث اند و این هستی حادث نا گوار به یک ذات پایدار و مدبر منتهی می شود که این جریان دورانی را به حال خودش نگه بدارد و همه امور را تدبیر بخشد وآن مدبر خدای متعال است. سر انجام تاکید بر این که بسا فیلسوفان عقل پرداز بدور از ارشادات الهی و متوسل به خرد محض در وصف آفریده و تعریف آفریدگار پرداخته اند که راهی بجز بن بست در نیافته اند چون خرد را به تنهای توان تعریف خدا نیست و  راهی جز تسلیم به ذات اقدس ندارند.

 


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا