دین شناسی

نگرشی بر عقل و عاطفه از دیدگاه اسلام

aziz_ahmad_hanif
نگارنده: عزیز احمد حنیف

ثنا و ستایش بی پایان سزاوار ذاتی است که انسان را آفرید و با دمیدن روح در کالبدش، تاج کرامت و عزت بر سرش نهاد و مسجود ملایک شد. درود و سلام به روح آسمانشکوه پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم و بر اهل بیت و یاران راستینش و تمام آنانی که مسیر انسانی وی را بدون هیچگونه تخطی و انحراف، صادقانه و صمیمانه پیمودند.

آنچه باعث شده است تا مقاله کنونی را در باب عقل و عاطفه به خواننده گرامی پیشکش کنم، زدودن غبار از چهره این دو واژه مقدس به خصوص «عاطفه» می باشد که خداوند به حکمت ازلی اش هریکی از این دو پدیده را در نخستین روز آفرینش در فطرت انسان جا نهاد و معلم بشریت، پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم بر مبنای این دو اصل اصیل انسانی، نسل یگانه قرآنی را تربیت نمود و آنان را به سان چراغ های درخشنده ای در مسیر زندگی، برای نسل های واپسین، تقدیم تاریخ کرد؛ اما با گذشت زمان، در نتیجه تحولات سیاسی و اجتماعی بشر، همانطوری که زشتی ها جای خود را به خوبی ها عوض می کند، بر عکس، برخی ارزش های انسانی از میان برداشته می شود؛ که از آن جمله یکی هم جنایت بر واژه ها است؛ هرگاه نسلی آمده است، واژه ها و مفاهیم را از گذشته به میراث گرفته و آنرا به اساس باورها و برداشت های خویش تفسیر و تحلیل کرده است؛ (دو سال پیش زیر عنوان «جنایت بر واژه ها» مقاله ای نوشته ام که در آن با اندکی تفصیل به این موضوع پرداخته شده و در برخی سایت های انترنت قابل دسترس می باشد).

از آنجایی که احکام و فرامین دین مقدس اسلام در محور عقیده می چرخد، تعریف تمام واژه ها و مفاهیم انسانی در فرهنگ قرآن، نسبت به سایر فرهنگ های بشری تفاوت دارد؛ به همین اساس، «عقل» و «عاطفه» دو واژه ای اند که به روح پیوند دارند و روح، سری از اسرار الهی است که از راه عقل نمی توان آن را شناخت.

قرآن کریم در آیات زیادی انسان ها را به تفکر در آفاق و انفس فرا خوانده است و عقل و ظیفه دارد که به خاطر رسیدن به حقیقت (شناخت انسان و خدا) تا آنجا که توان دارد به پژوهش بپردازد.

مطابق همین سنت الهی، وقتی رخش تیزگام عقل از پا می افتد، و به حقیقت نمی رسد، فراتر از عقل، وحی (نقل) است که خداوند بر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم توسط جبریل امین، نازل فرموده و در باره حقایق ماوارء الطبیعه برای وی خبر داده است.

بنا بر این، هیچ گاه عقل و نقل یکی بدون دیگر ثابت نمی توان شد؛ پس در راستای شناخت دو واژه انسانی (عقل و عاطفه) در این مقال کوچک، از هردو منبع الهی مدد جسته ایم تا نتیجه ای سودمند از آن به دست آورده باشیم.

البته به واژه عقل آنچنان که ایجاب می کند، تماس گرفته نشده است به دلیل اینکه خواننده این مقال، بدون تردید از خلال تجارب عقلانی خویشتن در گذشته، بینش نسبی و در حد کافی ای در رابطه به عقل دارد؛ و شاید در باب عاطفه هم داشته باشد اما آنگونه که در فرهنگ اسلامی تعریف شده است، احساس می شود که مانند ده ها واژه دیگر، تحت تأثیر سنت های محیطی جوامع مختلف رفته و تعریف آن (نه در معارف اسلامی بلکه) در اندیشه افراد تغییر کرده و به حق آن جفا و جنایت صورت گرفته است؛ به همین ملحوظ بحث کنونی بیشتر به گونه محوری روی عاطفه می چرخد و به طور ضمنی به واژه عقل و نقش آن در وجود انسان، سخن رفته است.

لازم به یاد آوری است که به طور پیش زمینه برای بحث، از دین مقدس اسلام یاد آوری نموده ایم که یگانه دین کامل، پاسخگوی تمام نیازمندی های بشر تا پایان تاریخ و دین پسندیده الهی است؛ به همین دلیل ایجاب می کند که هر گونه بحث و تحقیق باید در روشنی آیات قرآن کریم و احادیث پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم صورت بگیرد اما به روش های تحقیقی جدید و با در نظرداشت دانش و بینش مردم در هر عصر و زمان.

نقطه دیگر اینست که در ترجمه آیات قرآن کریم از تفسیر گرانسنگ «نور» نوشته محترم دکتر مصطفی خرمدل، با اندکی دخل و تصرف، استفاده کرده ام و آیات قرآن کریم و احادیث نبوی را به خاطر سهولت برای خواننده گرامی به اعراب آن نقل کرده ام.

 و این هم عناوین بحث:

  • اسلام دین کامل و پسندیده الهی، و غیر از آن هم ادیان منسوخ اند.
  • تحریف در قرآن و حدیث جا ندارد.
  • قرآن به تفکر درعالم هستی فرا می خواند.
  • عاطفه چیست؟
  • احساس چیست؟
  • عاطفه با احساس تفاوت دارد!
  • قرآن از عاطفه سخن می گوید!
  • پیامبر اسلام از مهرورزی و عطوفت پیام می دهد!
  • زن و مرد دو موجود عاطفی و عقلانی!
  • خداوند نعمت والای عاطفه را برای زنان عنایت فرموده است!
  • داستان خردمندی ملکه صبا و حضرت سلیمان
  • خردورزی آسیه همسر فرعون از منظر قرآن
  • خدیجه دختر خویلد نخستین مسلمان و یار و یاور پیامبر!
  • مریم دختر عمران یکی از چهار بانوی بزرگ تاریخ!
  • ابراهیم و اسماعیل (پدر و پسر) در قربانگاه عشق!
  • پایان سخن
  • فهرست منابع

 اسلام دین کامل و پسندیده الهی، و غیر از آن همه ادیان منسوخ اند

از نظر قرآن کریم، دین مقدس اسلام آخرین دین پسندیده و برگزیده الهی است که در آیات متعددی از آن به صراحت تذکر رفته است: {الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتِی وَرَضِیتُ لَکُمُ الإِسْلاَمَ دِیناً}. (المائده/۳). ترجمه: «امروز (احکام) دین شما را برایتان کامل کردم و (با عزّت بخشیدن به شما و استوار داشتن گامهایتان) نعمت خود را بر شما تکمیل نمودم و اسلام را به عنوان آئین خداپسند برای شما برگزیدم».

و همانطور: دین مقدس اسلام بر خلاف تمام ادیان گذشته که هریک منحصر به طایفه و قبیله خاصی بود، به عنوان یگانه دین جهانی از سوی پیامبر بزگوار اسلام صلی الله علیه و سلم معرفی و تبلیغ گردیده است که احکام و فرامین آن تا پایان تاریخ به نزد خداوند رسمیت دارد: {إِنَّ الدِّینَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ}. (آل عمران/۱۹). ترجمه: «دین (حق و پسندیده) در پیشگاه خدا، اسلام است».

در عین زمان، خداوند در قرآن کریم به وضاحت ارشاد می فرماید که همزمان با ظهور دین مقدس اسلام، تمام ادیان آسمانی گذشته منسوخ و غیر رسمی پنداشته شده است: {وَمَن یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلاَمِ دِیناً فَلَن یُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِی الآخِرَهِ مِنَ الْخَاسِرِینَ}. (آل عمران/۸۵). ترجمه: «و کسی که غیر از (آئین و شریعت) اسلام، آئینی برگزیند، از او پذیرفته نمی‌شود، و او در آخرت از زمره زیانکاران خواهد بود».‏

و در آیات دیگری هم به این موضوع اشاره شده است که دین مقدس اسلام تمام ادیان را منسوخ قرار داده است: {هُوَ الَّذِی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدَى وَدِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ}. (التوبه/۳۳). ترجمه: «خدا است که پیغمبر خود (محمّد) را همراه با هدایت و دین راستین (به میان مردم) روانه کرده است تا این آئین (کامل و شامل) را بر همه آئینها پیروز گرداند (و به منصّه ظهورش رساند) هرچند که مشرکان نپسندند».

در اینجا می سزد که از دو ویژگی دین مقدس اسلام یاد آوری کنیم که با آن، از میان تمام ادیان آسمانی متمایز گردیده و باورمندی انسان را در رابطه به این آیین مقدس آسمانی تقویت می بخشد.

 تحریف در قرآن و حدیث جا ندارد!

یکی از این دو ویژگی ای که دین مقدس اسلام را از سایر ادیان آسمانی متمایز می سازد: داشتن سند متصل در احادیث، به نقل علمای موصوف به تقوی، عدالت، امانت داری، اعتماد به حفظ الفاظ حدیث آنچنان که از زبان پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم شنیده شده است، به شرط اینکه در زندگی یک بار هم، از وی دروغ (با وجود آنکه در مسایل جزیی باشد) صادر نشده باشد، به سخنان بیهوده و اعمال نا پسند، عادت نداشته باشد و شرایط دیگری که از سوی علمای جرح و تعدیل (اندیشمندانی مانند: امام احمد بن محمد بن حنبل، علی بن المدینی، یحیی بن معین، امام نسایی، امام ابن حجر عسقلانی و غیره، که زندگی نامه رجال حدیث را تحقیق نموده اند و در باره حکم به صحت و سقم راویان حدیث، و قبول و رد روایات آنها، اصطلاحات خاصی را وضع کرده اند) به نحوی مورد جرح (مردود قرار داده) قرار نگرفته باشد؛ البته این امر تا زمان تدوین احادیث در کتاب های معتبر، مانند: صحیح امام بخاری و صحیح امام مسلم و سایر صحاح شش گانه و علاوه از آن، مستدرک حاکم، مسند امام احمد ابن حنبل، سنن دارمی، موطا امام مالک، معاجم ثلاثه (صغیر، کبیر و اوسط) از امام طبرانی، سنن دارقطنی، سنن بیهقی، صحیح ابن حبان، صحیح بن خزیمه، مسند ابی یعلی، مسند اسحاق بن راهویه، مسند طیالسی مسند ابن ابی شیبه، مصنف ابن ابی شیبه، مصنف عبدالرزاق و غیره را در بر می گیرد که هریک در چندین جلد تدوین گردیده و تا امروز بدون تحریف و تغییری به ما رسیده است.

البته برخی احادیث متواتر، مانند: فرضیت نمازهای پنجگانه با تعداد رکعتهای آن و غیره از این حکم مستثنا اند؛ به خاطری که تمام امت، از زمان پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم تا امروز بدون هیچ گونه اختلافی، در تمام سرزمین های اسلامی به آن عمل می کنند.

 قرآن به تفکر در عالم هستی فرا می خواند!

ویژگی دوم دین مقدس اسلام این است که بیشتر از تمام ادیان گذشته، انسان را به خردگرایی و عاقلانه اندیشیدن فرا خوانده است؛ و عقل را تا جایی که امکان عقده گشایی در مسایل مربوط به زندگی دنیوی و اخروی دارد، سهم به سزایی داده است. چنانچه در بسیاری از آیات قرآن کریم، وقتی دلایلی بر اثبات وحدانیت الهی ذکر می گردد، متصل در اخیر آیت، انسان را به تفکر فرا می خواند: {کَذَلِکَ یُبیِّنُ اللّهُ لَکُمُ الآیَاتِ لَعَلَّکُمْ تَتَفَکَّرُونَ}. (البقره/۲۱۹). ترجمه: «این چنین خداوند آیات (و احکام) را برای شما روشن می‌سازد، شاید (درباره مصالح دنیا و آخرت خود) بیندیشید».‏ و همانطور: {قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الأَعْمَى وَالْبَصِیرُ أَفَلاَ تَتَفَکَّرُونَ}. (الأنعام/۵۰). ترجمه: « بگو: آیا نابینا و بینا (و کافر سرگشته و مؤمن راه یافته، در شناخت این حقائق) یکسانند؟  (و هر دو مساوی در پیشگاه یزدانند؟) مگر نمی‌اندیشید (تا در پرتو عقل، حق برایتان نمودار و آشکار شود؟).»

همانطور در شانزده آیت قرآن کریم، به این ترتیب: (البقره/۱۷۹،۱۹۷،۲۶۹، آل عمران/۷، ۱۹۰، المائده/۱۰۰، یوسف/۱۱۱، الرعد/۱۹، إبراهیم/۵۲، ص/۲۹، ص۴۳، الزمر/۹،۱۸،۲۱، غافر/۵۴، الطلاق/۱۰) از صاحبان عقل سلیم به «الباب» (جمع «لب» به معنای عقل) تعبیر رفته است که نمونه از آنرا یاد آور می شویم:

آنجا که سخن از علم و جهل می آید، به تعبیر کوتاه و جامعی قرآن کریم می گوید: {قُلْ هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَالَّذِینَ لَا یَعْلَمُونَ إِنَّمَا یَتَذَکَّرُ أُوْلُوا الْأَلْبَابِ}. (الزمر/۹). ترجمه: «بگو: آیا کسانی که (وظیفه خود را در قبال خدا) می‌دانند، با کسانی که (چنین چیزی را) نمی‌دانند، برابر و یکسانند؟! (هرگز)؛ تنها خردمندان (فرق اینان را با آنان تشخیص می‌دهند، و از آن) پند و اندرز می‌گیرند.»‏ و در جای دیگر می فرماید: {‏قُل لاَّ یَسْتَوِی الْخَبِیثُ وَالطَّیِّبُ وَلَوْ أَعْجَبَکَ کَثْرَهُ الْخَبِیثِ فَاتَّقُواْ اللّهَ یَا أُوْلِی الأَلْبَابِ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُونَ}. (المائده/۱۰۰). ترجمه: «‏(ای پیغمبر! به مردم) بگو: ناپاک و پاک (و حرام و حلال) مساوی نیستند، هر چند که فراوانی ناپاک (و حرام) شما را به شگفت اندازد. پس ای خردمندان! (با امتثال اوامر و اجتناب نواهی یزدان) خویشتن را از (خشم) خدا برحذر دارید تا این که رستگار شوید.»

در آیه ۲۱ سوره زمر می فرماید: {أَلَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ أَنزَلَ مِنَ السَّمَاءِ مَاءً فَسَلَکَهُ یَنَابِیعَ فِی الْأَرْضِ ثُمَّ یُخْرِجُ بِهِ زَرْعاً مُّخْتَلِفاً أَلْوَانُهُ ثُمَّ یَهِیجُ فَتَرَاهُ مُصْفَرّاً ثُمَّ یَجْعَلُهُ حُطَاماً إِنَّ فِی ذَلِکَ لَذِکْرَى لِأُوْلِی الْأَلْبَابِ}. ترجمه: «(ای مخاطب!) مگر نمی‌بینی که خداوند از آسمان آب را می‌باراند و آن را به آب انبارهای زیرزمینی زمین وارد و مستقرّ می‌گرداند، و سپس به وسیله آن انواع سبزه‌زارها و کشتزارها را با رنگهای گوناگون می‌رویاند، و آن‌گاه سبزه‌زارها و کشتزارها می‌بالند و لبریز از جوش و خروش می‌شوند و بعداً آنها را پژمرده و زردرنگ می‌بینی، و آن وقت خدا آنها را خشک و پرپر می‌سازد؟ واقعاً در این (چرخه آب و گیاه، درس) عبرتی برای خردمندان است.

از این آیات معلوم می شود که قرآن کریم به خاطر معرفت الهی و درک جایگاه و مسوولیت انسان در قبال خداوند، او را به تفکر فرا خوانده است.

اما عقیده اسلامی بر این است که عقل نمی تواند تمام مسایل دنیوی و اخروی مربوط به انسان را تحلیل نما‏‏ید؛ به دلیل اینکه یک بخش عمده از دین مقدس اسلام را مسایل عقیدتی تشکیل می دهد، مانند: حیات برزخی، زنده شدن بعد از مرگ، چگونگی حساب و کتاب و جنت و دوزخ، کرسی و عرش و لوح و قلم و غیره که عقل خود در آستانه هریکی از این مسایل ماوارء الطبیعه، سر عجز فرو می نهد  و به خدای خویش تسلیم می شود.

تمام اندیشمندان مسلمان و غیر مسلمان که در بخش های مختلف حقایق هستی سر به گریبان تفکر فرو برده اند، به حقایقی دست یافته اند که ماورای آن نیروی خارق العاده ای وجود داشته است و نتوانسته اند ماهیت آنرا از راه عقل تحلیلگر و استوار بر تجربه، درک نمایند.

با درک همین واقعیت، خداوند بر بندگانش احسان فرموده و پیامبری را از میان خود شان انتخاب نموده است تا مسیر هدایت و رستگاری را برای شان نشان دهد: {لَقَدْ مَنَّ اللّهُ عَلَى الْمُؤمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولاً مِّنْ أَنفُسِهِمْ یَتْلُو عَلَیْهِمْ آیَاتِهِ وَیُزَکِّیهِمْ وَیُعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَهَ وَإِن کَانُواْ مِن قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُّبِینٍ}. (آل عمران/۱۶۴). ترجمه: «یقیناً خداوند بر مؤمنان (صدر اسلام) منّت نهاد و تفضّل کرد بدان گاه که در میانشان پیغمبری از جنس خودشان برانگیخت. (پیغمبری که) بر آنان آیات او را می‌خواند، و ایشان را (از عقائد نادرست و اخلاق زشت) پاکیزه می‌داشت و بدیشان کتاب (قرآن و به تبع آن خواندن و نوشتن) و فرزانگی (یعنی اسرار سنّت و احکام شریعت) می‌آموخت، و آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری (غوطه‌ور) بودند».‏

پس می پذیریم که دین مقدس اسلام از یک طرف بر مبنای عقل و از سوی دیگر بر مبنای وحی آسمانی استوار است که خداوند توسط جبریل امین بر پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم روان کرده است.

اکنون ما به برخی آیات قرآن کریم و طایفه ای از احادیث پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم بر می خوریم که از ناحیه سند تاریخی (مطابق همان شرایطی که در بالا تذکر رفت) مشکلی ندارد اما بینش های عقلانی در مورد آن متفاوت دیده می شود که از آن جمله: یکی مساله عقل و عاطفه به گونه مشابه و متفاوت، در نهاد هریک از مرد و زن از سوی آفریده گار هستی جا داده شده است.

 عاطفه چیست؟

عاطفه که به عواطف جمع می‌شود، مؤنث عاطف و مصدر آن عطف به معنای میل و رغبت آمده است. کلمه عطف ذاتاً معنای تمایل می دهد. عاطفه به معنی رحمت و شفقت خاصی که بین اولولارحام وجود دارد، می باشد. مثل رابطه پدر و مادر با فرزند. همانطور به معانی: الفت، مهربانی، عنایت، رحمت، رأفت، شفقت، عفو، دوستی و… به کار رفته است.

 احساس چیست؟

احساس رفتاری است انفعالی که حاصل دریافتهای حسی، غریزی، بیولوژیک، فیزیولوژیک، ژنتیک یا ذهنی است؛ به این معنا که ظهور آن در رفتار انسان نیاز به فکر و برنامه ریزی ندارد. یعنی مثلاً ترس از رعد و برق نیازی به فکر و برنامه ریزی و نیت ندارد.

 عاطفه با احساس تفاوت دارد!

در اینجا به خاطر معلومات بیشتر نوشته آقای صادق صنوبری را با اختصار در باب عاطفه نقل می کنیم که تفاوت آنرا با احساسات بررسی نموده است: “براساس‌ مبانی‌ تعلیم‌ و تربیت‌ اسلامی‌، عاطفه‌ غیر از احساس‌ است‌. احساس‌ همان‌ چیزی‌است‌ که‌ در روانشناسی‌های‌ غربی‌ مطرح‌ شده‌ و ریشه‌‌ فیزیولوژیکی‌ و بیولوژیکی‌ دارد. مثل ‌احساس‌ سردی‌ و گرمی‌ و تشنگی‌ و احساس‌ خشم‌ و ترس‌، افسردگی‌ و نشاط‌. که‌ اولاً حیوانات‌ در داشتن‌ آن‌ با انسان‌ تا اندازه‌ای‌ مشترک‌ اند. و ثانیاً با ترشحات‌ غدد درون‌ ریز و یا تزریق‌ موادی‌ خاص‌ یا تحریکات‌ عصبی‌ و برخورد یا دریافت‌ صحنه‌ هایی‌ خاص‌ و ادراکات‌ حسی‌ خاصی‌ به وجود می‌آید. ثالثاً بروز احساسات‌، غیرارادی‌ و یا نیمه‌ ارادی‌ است‌. مثل‌ احساس‌ شهوت‌ یا احساس‌خشم‌ ناشی‌ از برخورد فیزیکی‌ یا درد و یا احساس‌ افسردگی‌ ناشی‌ از تغییرات‌ بیولوژیکی‌ انسان‌ وحیوان‌. اما اسلام‌، علاوه‌ بر تایید موارد فوق‌، نوع‌ دیگری‌ از ادراکات‌ انسانی‌ را مطرح‌ می‌فرماید که ‌ریشه ‌ معرفتی‌ دارد به نام‌ عواطف‌ عالی‌ انسانی‌ که‌ خاص‌ حیات‌ انسانی‌ است‌. عقل ارزشی به حقایق و زیباییها و ارزشها و یقینیات به شدت جاذبه دارد. جذبه ها و تمایلی که عقل ارزشی به اینها نشان می دهد و در قلب روحانی ایجاد می کند، عاطفه نام دارد. مانند عاطفه‌ فداکاری‌ و ایثار، عاطفه‌ شجاعت‌ یا عاطفه‌ عشق‌ الهی‌. اینگونه‌ عواطف‌، فقط‌ ریشه‌‌ معرفتی‌ دارد. انسان‌ اولاً بر این‌ عاطفه‌ خود آگاهی‌ دارد و ثانیاً بروز این‌ نوع‌ عاطفه‌ در رفتار انسان‌، ارادی‌ است‌ و ثالثاً بر اثر آگاهی‌ و معرفت‌ بر مطلبی‌ خاص ‌به وجود می‌آید مثل‌ عاطفه‌ زیبادوستی‌ یا ‌ عاطفه‌ معلم ‌نسبت‌ به‌ دانش‌آموز یا عاطفه‌ عشق‌ به‌ کمالات‌ و کمال‌ مطلق‌؛ عموم‌ ادراکات‌ و عواطف‌ عالی‌ انسانی‌ در سطح‌ پایین‌، شبیه‌ به‌ احساس‌ می باشد که‌ در رفتارحیوانات‌ نیز مشاهده‌ می شود ولی‌ با اوج‌ گرفتن‌ این‌ عواطف‌ و بالارفتن‌ سطح‌ آن‌ و پیچیده‌ شدن ‌رفتار انسان‌ در این‌ گونه‌ موارد، تفاوتهای‌ آنها با آنچه‌ که‌ مشابه‌ با آنها و از جنس‌ احساس‌ است‌، آشکار می گردد. مثل‌ مهر مادری‌ که‌ در سطوح‌ پایین‌ شبیه‌ به‌ محبت‌ غریزی‌ و ژنتیکی‌ حیوانات‌ از فرزندان‌خود می باشد. ولی‌ با اوج‌ گرفتن‌ این‌ عاطفه‌ در رفتار مادر، تفاوتهای‌ بسیار زیاد آن‌ با آنچه‌ که‌ در روانشناسی غرب‌ به عنوان‌ احساس‌ مطرح‌ می شود و شبیه‌ به‌ رفتار حیوانات‌ است‌، آشکار می‌گردد. انس‌، لطف‌، رسیدگی‌ به‌ فرودستان‌ و ضعفا و کوچکترها، شجاعت‌، عشق‌، ایثار، عفو و بخشش،‌ غم‌ و اندوه‌ و شوق‌ و شور و نشاط‌، همه‌ و همه‌ از جنس‌ عواطف‌ عالی‌ انسانی‌ هستند. همچنین ‌عواطف‌ منفی‌ در سطح‌ عالی‌ انسانی‌ نیز ریشه‌ در ادراک‌ معرفتی‌ دارد. مثل‌ یاس‌، غرور، حرص‌، بخل‌، حسد، خودپسندی‌ و غیره‌”. (بررسی نقش عاطفه در تعلیم و تربیت قرآنی).

بنا بر این ” عاطفه مختص به تعلیم و تربیت اسلامی بوده و در تعلیم و تربیت غربی وجود ندارد؛ لذا فردی که طبق تعلیم و تربیت اسلامی و قرآنی رشد کند، عاطفه الهی در رفتارش ظهور پیدا می کند” (همان).

خداوند در قرآن کریم می فرماید: {إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ سَیَجْعَلُ لَهُمُ الرَّحْمَنُ وُدًّا} (مریم/۹۶). ترجمه: «آنانکه ایمان آوردند و عمل شایسته انجام دادند، به زودی خداوند رحمان (از جانب خود) دوستی و محبت شدیدی برای ایشان قرار می دهد».

این آیه کریمه به روشنی اعلام می فرماید که عطوفت و محبت و عاطفه دوستی در اثر ایمان و تقوا ایجاد می شود. به تعبیر دیگر، آیه کریمه فوق می فرماید این عواطف عالی انسانی در اثر معرفت و ایمان و عمل صالح پیدا می شود و ریشه معرفتی دارد. بنابراین می توان یقین حاصل کرد که عواطف عالی انسانی از مقوله احساس و احساسات نمی باشد و این دو مقوله به کلی از یکدیگر متفاوت می باشند. زیرا احساس ریشه غریزی دارد و انسان در این زمینه با حیوانات مشترک است. مثل احساس غضب و احساس شهوت و احساس همسرخواهی و احساس فرزنددوستی و احساس گرسنگی و تشنگی و از این قبیل. لذا احساسات را با تغییرات بیولوژیکی و فیزیولوژیکی می توان تغییر داد یا ظهور و بروز آن را می توان شدت و ضعف بخشید. اما عواطف عالی انسانی ریشه معرفتی دارد و میزان و شکل و نوع آن متناسب و تابع میزان عمق و نوع معرفت انسان است. البته چون احساس و عاطفه هر دو در وجود انسان فعال می باشند،‌ بر یکدیگر اثر گذاشته و رفتار انسان را پیچیده تر می نمایند. به طوری که تفکیک این دو مقوله در بسیاری موارد از یکدیگر در رفتار انسان مشکل است.

آیات و روایات بسیاری در باب محبّت،  موّدت،  ترّحم،  رحمت،  لطف، رأفت، عفو، خشوع، انکسار، غفران، الفت، اخّوت،  شفقت، رفاقت، احسان، حلم، رغبت، شکر، فرحت، اشتیاق، رضایت، سرور و بکاء وجود دارد که تماماً شقوق و تجلیّات عاطفه است که در عین حال، تماماً ریشه معرفتی دارد و متفاوت از احساس و احساسات است.

 قرآن از عاطفه سخن می گوید: قرآن کریم به همان پیمانه ای که به عقل اهمیت داده است، به همان اندازه به عاطفه توجه کرده است.

خداوند در آیه ۱۵۹ از سوره آل عمران در خطاب به پیامبر بزگوار اسلام صلی الله علیه و سلم می فرماید: {فَبِمَا رَحْمَهٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظًّا غَلِیظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ فَاعْفُ عَنْهُمْ}. ترجمه: «به سبب رحمتی که از سوی الهی (در قلب تو ای پیامبر فرود آمده است) با ایشان نرم خویی کن؛ و اگر بدخو و سخت دل بودى، قطعاً مردم از اطراف تو پراکنده مى شدند».

همانطور: در آیه بیست و نهم از سوره فتح فرموده است: {مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذِینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَمَاءُ بَیْنَهُمْ}. ترجمه: «محمد صلی الله علیه و سلم رسول خداست و آن ها که پیرو او هستند نسبت به کفّار سخت گیر و در بین خود رحیم و عطوف هستند».

در آیه ۱۰۳ از سوره آل عمران از الفت یاد می کند که مفهوم عاطفه را در بر دارد: {وَاذْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ کُنْتُمْ أَعْدَاءً فَأَلَّفَ بَیْنَ قُلُوبِکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ بِنِعْمَتِهِ إِخْوَانًا}. ترجمه: «و به یاد آورید نعمت الهی را بر بالای خویش، آنگاه که با هم دشمن بودید، پس در میان قلب های شما الفت انداخت و به سبب آن با هم برادر شدید».

در آیه ۲۳ از سوره شوری در رابطه به شفقت پیامبر نسبت به مردم می فرماید: {قُل لَّا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى}. ترجمه: «بگو: در برابر آن (همه نعمت که در پرتو دعوت اسلام به شما خواهد رسید) از شما پاداش و مزدی نمی‌خواهم جز عشق و علاقه نزدیکی (به خدا) را (که سود آن هم عاید خودتان می‌گردد).

همین مفهوم در آیه ۱۲۸ از سوره توبه به تعبیر متفاوتی می آید: {لَقَدْ جَاءکُمْ رَسُولٌ مِّنْ أَنفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُم بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُوفٌ رَّحِیمٌ}. ترجمه: «بیگمان پیغمبری (محمّد نام)، از خود شما (انسانها) به سویتان آمده است. هرگونه درد و رنج و بلا و مصیبتی که به شما برسد، بر او سخت و گران می‌آید. به شما عشق می‌ورزد و اصرار به هدایت شما دارد، و نسبت به مؤمنان دارای محبّت و لطف فراوان و بسیار مهربان است».‏

در آیه ۲۷ از سوره حدید به تعبیر دیگری مفهوم عاطفه را تکرار نموده و می فرماید: {َجَعَلْنَا فِی قُلُوبِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ رَأْفَهً وَرَحْمَهً وَرَهْبَانِیَّهً}. ترجمه: «و در دل پیروان عیسی مهر و عطوفت (مسلمانان) را قرار دادیم . پیروان او رهبانیت سختی را پدید آوردند».

و همانطور: {إِنَّهُ هُوَ الْبَرُّ الرَّحِیمُ}. (الطور/۲۸). ترجمه: «واقعاً او نیکوکار و مهربان است». {‏وَاسْتَغْفِرُواْ رَبَّکُمْ ثُمَّ تُوبُواْ إِلَیْهِ إِنَّ رَبِّی رَحِیمٌ وَدُودٌ}. (هود/۹۰). ترجمه: «بیگمان پروردگار من بسیار مهربان (در حق بندگان پشیمان و) دوستدار (مؤمنان توبه‌کار) است».

 پیامبر اسلام از مهرورزی و عطوفت پیام می دهد!

خداوند در قرآن کریم در خطاب به پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم می فرماید: {وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ}. (الأنبیاء/۱۰۷). ترجمه: «(ای پیغمبر!) ما تو را جز به عنوان رحمت جهانیان نفرستاده‌ایم».

حال به احادیث نظر می افکنیم که پیامبر صلی الله علیه و سلم به عنوان بزرگترین پیام آور رحمت به سوی بشر فرستاده شده است؟

در آغاز لازم است حدیثی را از انس بن مالک، شاگرد و خدمت کار پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم نقل کنیم که عطوفت بی پایان آن حضرت صلی الله علیه و سلم نشان می دهد: (عن أنس بن مالک قال خدمت رسول الله صلى الله علیه و سلم عشر سنین والله ما قال لی أفا قط ولا قال لی لشیء لم فعلت کذا؟ وهلا فعلت کذا؟). (صحیح مسلم، کتاب الفضایل، باب کان رسول الله ص احسن الناس خلقاً (۲۳۰۹). ترجمه: از حضرت انس بن مالک رضی الله عنه روایت است که گفت: ده سال به خدمت رسول الله صلی الله علیه و سلم شرف حضور داشتم، سوگند به خداوند که هرگز برایم یکبار هم “اف” (کلمه ای از آن بوی تاسف آید) نفرمود، و هیچ گاه در باره چیزی نگفت: «چرا چنین کردی» و نه هم «ای کاش چنین می کردی». در روایت دیگری می آید که پیامبر صلی الله علیه و سلم بهترین انسانی از لحاظ اخلاق بود؛ یکی از روز ها به خاطر انجام کاری مرا مامور کرد، گفتم: نخواهم کرد؛ در حالی که با خود می اندیشیدم که حتماً انجام می دهم؛ رفتم تا آنکه با اطفال شهر مصروف بازی شدم؛ (لحظه یی نگذشته بود) که متوجه شدم پیامبر صلی الله علیه و سلم از عقب گردنم (با لطف و شفقت پیامبرانه ای که داشت با دست مبارکش) بگرفت؛ به سوی وی (آهسته) نگاه کردم که لب خند در دهان دارد و فرمود: « یا انیس! (انس کوچک) آیا رفتی جایی که ترا فرستادم؟» گفتم: یا رسول الله! حتماً حالا می روم).

انس بن مالک رضی الله عنه در روایت دیگری می گوید: من شخصی را مهربانتر به اعضای خانواده از پیامبر صلی الله علیه و سلم هرگز ندیدم؛ وی علاوه می کند: ابراهیم (پسر پیامبر) در آوان شیرخواره گی در بیرون از مدینه منوره نزد دایه ای بود، و رسول الله صلی الله علیه و سلم گهگاهی برای اطلاع از احوال وی، تشریف می برد و ما ایشان را همراهی می نمودیم؛ وقتی به خانه داخل می شد، فرزندش را به آغوش می کشید و به وی بوسه ها نثار می کرد و سپس او را مسترد می فرمود؛ (راوی حدیث) عمرو رضی الله عنه اضافه می کند: زمانیکه ابراهیم وفات یافت، پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم فرمود: «ابراهیم فرزندم بود که مرگ به هنگام شیرخواره گی به سراغ وی رسید؛ به یقین که دو شیردهنده ای در بهشت برای وی مقرر گردیده است تا مدت شیر خواره گی اش را تکمیل نماید». و در روایت دیگری حضرت انس رضی الله عنه می گوید: «طفل در آغوش پیامبر صلی الله علیه و سلم در حالت قبض روح بود، و پیامبر صلی الله علیه و سلم بر وی اشک می ریخت (و با این الفاظ خود را تسلی می داد) و می گفت: «چشم اشک می ریزد و قلب محزون است و نمی گوییم مگر آنچه که خداوند بپسندد؛ ای ابراهیم! ما بر فراق تو اندوهگین هستیم». (صحیح مسلم، کتاب البر و الصله و الآداب).

در کتابهای سیرت داستانهایی از شفقت و عطوفت پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم نقل شده است که از راه عقل به عمق آن نمی توان پی برد؛ از آنجمله در سال دهم بعثت بعد از آنکه کاکایش ابوطالب و بانوی اول اسلام حضرت خدیجه رضی الله عنها یکی پی دیگر وفات یافتند، پیامبر صلی الله علیه و سلم مجبور شد که در نتیجه آزار و اذیت بیش از حد مشرکین، مکه معظمه را ترک گفته و به طایف پناه ببرد؛ بزرگان طایف را خانه به خانه ملاقات کرد و خواستار پناهندگی از ایشان شد، اما بعد از ده روز کامل، همه ی ایشان پاسخ منفی دادند، با غلامش حضرت زید بن حارثه که به مقام فرزندی پیامبر هم سعادت یافته بود، عزم برگشت کرد و از سوی جوانان و نوجوانان آن دیار به گونه بی سابقه یی با پرتاب سنگ، چنان توهین و اذیت شد که وقتی قدم بر می داشت، خون از کفش هایش بلند می شد؛ استاد سخن، خلیلی مرحوم از این داستان به این شرح یاد می کند:

سنگ آنجا بر گرامی گوهر فطرت زدند// طعنه بر مسند نشین کشور عزت زدند

بر طلوع شمس ما خفاش ها تهمت زدند// در ره سلطان گل چیدند فرش خارها

در این وقت، خداوند ملک مؤظف کوه ها را به حضور ایشان می فرستد تا اگر خواسته باشد دو کوه اطراف مکه را بالای آنها بیاندازد و آنها را هلاک نماید؛ اما پیامبر صلی الله علیه و سلم خیلی به خون سردی فرشته را پاسخ منفی می دهد و آرزوی ایمان را از نسلی می کند که بعد از ایشان خواهد آمد؛ این مقام، مقام عطوفت و شفقت پیامبرانه است که ارتباط ناگسستنی و عمیق به ایمان دارد و از راه عقل نمی توان به عمق آن پی برد. (این داستان در حدیثی به روایت امام بخاری رحمه الله در کتاب الجمعه، باب الطیب للجمعه، (۳۲۳۱) آمده است).

همانطور در سال هشتم هجری وقتی مکه معظمه فتح می شود، از سوی پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم انتظار می رفت که شاید در مقابل برخی که وی را در روزگار زندگی مکی خیلی اذیت کرده بودند، عکس العملی نشان بدهد، اما بر خلاف تصور، همه را بدون هیچ گونه شرایط و قیودی مورد عفو قرار داد.

مهرورزی و عطوفت پیامبر به حدی در احادیث وارد شده است که این مقال کوچک گنجایش حتا پاره ای از آنرا ندارد.

 زن و مرد، دو موجود عاطفی و عقلانی!

وقتی می خواهیم از عاطفه و عقل سخن سر کنیم، سؤالاتی از این قبیل در ذهن مطرح می شود: عقل و عاطفه دو پدیده متضاد اند یا متفاوت؟ آیا از سر جنگ با هم پیش می آیند و یا دست آشتی به همدیگر می دهند؟ حکمت الهی در رابطه به این دو پدیده ای که در روز الست، هردو را در خمیره انسان جانهاد، چیست؟ آیا هریک از این دو در وجود مرد و زن با هم مساوی اند یا یکی بر دیگر غلبه دارد؟ آیا این دو پدیده، در تمام فرهنگ های بشری، تعریف یکسان دارند؟ و اخیراً اینکه آیا عاطفه و احساسات یکی است یا از هم تفاوت دارند؟

پاسخ به این سؤالات و  بررسی عقل و عاطفه در وجود هریک از مرد و زن، آن هم توسط یکی از دو جنس مذکر و مؤنث، خالی از دشواری هایی نیست؛ و باید بپذیریم که قضاوت هریک از مرد و زن در باره دیگر، کامل نمی توان بود. و اگر برای هریک جداگانه فرصت داده شود تا عقل و عاطفه را در وجود خود بررسی نموده و قضاوت نماید و بعداً هردو را یکجا نموده و نتیجه گیری کنیم، ممکن است اما به کاوش فکری و تجربه های روحانی عمیقی نیاز است که هریک باید به خرچ دهد.

باور و برداشت و داوری هریک از مرد و زن در باره دیگر، بسا اوقات بستگی به عوامل محیطی دارد که در آن زیست می نماید؛ وقتی به نظریه های ارسطو و افلاطون در رابطه به بررسی جنبه فیزیولوژیکی زن و مرد نظر می افکنیم، (هم از دیدگاه اسلامی و هم از نظر پژوهشگران جامعه شناس غیر مسلمان) سؤالاتی را در ذهن آدمی تداعی می کند؛ چنانچه یکی از دانشمندان غربی به نام «سوزان مولر آکین» در مقاله علمی اش زیر عنوان «افلاطون و ارسطو» می نویسد: “بدیهی است در دبستان فکری ارسطو، فضائل اخلاقی و جسمانی زن و مرد متفاوت میباشد. برای مثال، در جایی که هر دو جنس میبایست زیبا و خوش قامت باشند، این فقط مردان هستند که شایستگی پرورش دادن اندام خود را دارند و یا در هنگامی که میبایست زن و مرد، قوه اعتماد به نفس پیدا کنند باز هم این مردانند که با تشویق شدن به دلاوری، جسارت، و شهامت، اعتماد به نفس خود را بالا میبرند و در مقابل، زنان نه تنها به خاطر عادات و رسمهای متداول، این قوه در آنها کاسته میگردد بلکه تعمدا سرکوب میشود… بنابر باور ارسطو “یک زن به هیچ وجه درخور انجام دادن امور مردان و خردورزی نیست” و او به همین دلیل از اورپید Euripide به خاطر اینکه این صفات را برای زنان قائل شده است، انتقاد میکند و انجام امور مردان و خردورزی از سوی زنان را برای آنها غیرمناسب میداند.” این اندیشمند غربی در ادامه مقاله خود چنین نقل می کند: “همانطور، ارسطو در تدرج صعودی و سلسله مراتبی خود خردورزی را که از فضائل عالی است، ویژه مردان “نخبگان” میداند و زنان را دارای توانایی خرد ورزیدن محدود “ناقص العقل” میشناساند. بدیهی است که ارسطو، استانداردهای ذهنی و جسمی و فضائل اخلاقی زن را بنابر وظیفه ای که در قبال مرد به عهده دارد، ساخته و پرداخته است. برای مثال، از دید او، زن خوب و شایسته زنی است که دارای خصوصیات اخلاقی چون سکوت، حیا و عفت باشد و در مقابل، داشتن این خصوصیات را برای مرد، ناشایست میداند. زن جایز نیست که خصوصیاتی مثل نیرومندی و هوشمندی را کسب کند زیرا این خصوصیات متعلق به مردان است”. (بررسی دیدگاه ارسطو /زن از دیدگاه فلسفه سیاسی غرب).

از این نظریه معلوم می شود که ارسطو با تأثر از محیط سیاسی و اجتماعی خویش، نظریه تبعیض میان دو جنس مذکر و مؤنث را مطرح کرده است.

در اینجا فیلسوف دیگری را در قرن بیستم (وقتی که زنان در اروپا آزادی فردی خود را از راه سیاست، البته بعد از قرن ها، به دست آورده اند و ادعای برابری با مردان را می کنند)، می یابیم که از ترس زن نمی خواهد در باره وی نظر بدهد: ویل دورانت، جامعه شناس معروف امریکایی و نویسنده کتاب بزرگ و گرانمایه «تاریخ تمدن»، در کتاب «لذات فلسفه» زیر عنوان «مرد و زن» مثالی را از «گورگی» و «چخوف» به تصویر می کشد، که با همدیگر به سوی ساحل در حرکت بودند و آهسته آهسته و نرم نرمک، در باره زن سخن می گفتند که ناگاه متوجه حکیم بزرگوار روسی «تولستوی» شدند که با ریش انبوهش سر به گریبان تفکر چنان فرو برده است که گویی شنهای ساحل را جاروب می کند؛ ایشان به وی نزدیک شدند و در کنارش آهسته نشستند و از زن سخن سر کردند؛ حکیم اندیشمند در حالیکه از ترس خانمش متغیر الحال به نظر می رسید، لب به سخن گشود و گفت: تا آن وقتی از زن سخن نمی گویم که بر تابوت نهاده شوم و به سوی گور مرا حرکت دهند، بعد از آنکه سر تابوت را به دست خود بستم، در باره زن سخن خواهم گفت.

آنچه در این نبشته می خوانید، نویسنده ی آن، هیچگاه ادعای رسیدن به کنه حقیقت این دو پدیده روحی را نکرده است؛ به خاطری که هریکی از عاطفه و عقل به روح ارتباط دارد و روح سری از اسرار الهی و رمزی از نهانخانه وحدت است که انسان از راه خرد نمی توان به سوی آن راه پیمود.

باید بپذیریم که از راه عقل تحلیلگر ما هیچگاه نمی توانیم به جستجوی عاطفه در کشور وجود برویم؛ بلکه آدمی از طریق تجربه های روحانی و راز و نیازهای خالصانه با خدایش می توان به مفهوم انسانی آن پی برد.

همین قدر می توانیم گفت: جاذبه عاطفی در وجود هر انسان مؤمن به نوعی تبارز می کند؛ اما گاهی ضعیف تر و گاهی قویتر؛ آنچه مسلم است بر مبنای قاعده اکثریت، جاذبه عاطفی در نهاد زنان بیشتر از مردان محسوس به نظر می رسد به خاطری که مردان، بیشتر به خردگرایی متکی اند. این را هم باید بپذیریم که این دو پدیده با وجود آنکه در محیط ایمان دست آشتی به هم داده اند اما از هم جدا بوده و یکی در وجود جنس مذکر چیره گی دارد و دیگری در وجود جنس مؤنث.

خداوند نعمت والای عاطفه را برای زنان عنایت فرموده است!

خداوند متعال‌ برای‌ آنکه‌ انسان‌ بتواند راه‌ تعالی‌ و کمال‌ را طی‌ نماید و مشکلات‌ زندگی‌ مانع‌ از حرکت‌ استکمالی‌ او نشود، او را از دو جنس‌ زن‌ و مرد خلق‌ کرد و به ‌هر یک،‌ تواناییهای‌ خاصی‌ عطا فرمود تا با کمک‌ یکدیگر اداره‌ امور و ادامه‌ حیات‌ را برای‌ خویش ‌آسان‌ نمایند. زن‌ را از مرد آفرید (از همان‌ عنصر مرد آفرید) تا دوگانگی‌ ‌بین‌ ایشان‌ پدید نیاید. زن‌ و مرد را از نظر نوع‌ استعدادها و تواناییها متفاوت‌ فرمود ولی‌ هر کدام‌ که‌ تقوی‌ را بیشتر رعایت‌ کنند، نزد خود گرامی‌تر دانست‌ و تکریم‌ نمود. زن‌ را عاطفی‌ خلق‌ کرد تا با دردها و آلام‌ فرزندان‌ همدردی‌ نماید و ایشان‌ را تسلی‌ دهد. زن‌ را عاطفی‌ کرد تا بشریت‌ را آرامش‌ بخشد. و بدین‌ گونه‌ زن‌ را اولین‌ معلم‌ بشریت‌ نمود تا حق‌ سخن‌ آموزی‌ و آرامش‌بخشی‌ بر گردن ‌بشریت‌ داشته‌ باشد و بدین‌ سان‌، زن‌ را در این‌ جلوات‌ از حیات‌، انسان‌تر از مرد آفرید و بدو جایگاه‌ ویژه‌ بخشید. زنان‌ را لطیف‌تر و عاطفی‌تر نمود تا کودکان‌ را که‌ تنها در فضای‌ عطوفت‌ و مهر و لطافت ‌می‌توانند رشد و نمو یابند، پرورش‌ داده‌ و تربیت‌ نمایند تا بتوانند عواطف‌ عالی‌ انسانی‌ را پرورش‌ داده‌ و رشد دهند و بدین‌ سان‌ زن‌ را پرورش‌ دهنده‌عالی‌ترین‌ ویژگیهای‌ حیات‌ انسانی‌ انسان‌ قرار داد. زن‌ را عاطفی‌ خلق‌ فرمود تا سختی‌ و رنج‌ بسیار را در دوران‌ بارداری‌ و وضع‌ حمل‌ و شیر دادن‌ و فرزند پروری‌ را تنها به‌ دلیل‌ ذخیره‌ بیشتر عطوفت‌ و فطرت‌ مهربان‌ خود، تحمل‌ نماید. زنان‌ را لطیف‌تر و عاطفی‌تر نمود تا زندگی‌ خانوادگی‌ را تلطیف‌ کنند و مشکلات‌ و معیشت ‌زندگی‌ که‌ به‌ خاطر مشکلات‌ اجتماعی‌ همواره‌ به خشونت‌ و خستگی‌ می‌گراید، را لطافت‌ بخشیده‌ و عاطفی‌ نمایند و بدین‌ وسیله‌ موجب‌ آرامش‌ مردان‌ شده‌ و اضطراب‌ جامعه‌ و خانواده‌ را تسکین‌ بخشند. چشمه‌ عاطفه‌ را که‌ لسان‌ قلب‌ و رمز حیات‌ و روابط‌ انسانی‌ است‌ و نیز اساس‌ تاسیس‌خانواده‌ در جامعه‌ بشری‌ می باشد را در حقیقت‌ زن‌ به‌ ودیعه‌ نهاد تا انسانها را عاطفه‌ بیاموزد وروابط‌ بشری‌ را عاطفی‌ و انسانی‌ نماید. زن‌ را مظهر مهر و عاطفه‌ قرارداد تا سنگینی‌ بار مشکلات‌ حمل‌ و رضاع‌ و پرورش‌ و تربیت‌کودکان‌ بشریت‌ را با مهربانی‌ و صبوری‌ تحمّل‌ نماید. و سختیهای‌ زندگی‌ را در حفظ‌ روابط‌خانواده‌ با کمک‌ عاطفه‌ و محبت‌ و عشق‌، به‌ لطافت‌ تبدیل‌ نماید و اعضای خانواده‌ را مجذوب‌لطافت‌ و عواطف‌ خویش‌ کند تا بتواند پیوندهایی‌ نامریی‌ و در عین‌ حال‌ محکم‌ انسانی‌ را بین‌اعضای خانواده‌ ایجاد نماید و حقتعالی‌ بدین‌ سان‌، زن‌ را در این‌ شئون‌ از حیات‌، تواناتر از مرد آفرید.

البته باید واضح شود که این یک قاعده کلی نیست که زنان در مجموع عاطفی باشند و مردان بر عکس عقلانی؛ به دلیل اینکه بسا زنانی را در درازنای تاریخ بشر سراغ داریم که رخش آنها در میدان تفکر و اندیشه پیشتر از مردان قدم نهاده است؛ مانند: ملکه شهر صبا (به اساس برخی روایات تاریخی بلقیس نام) در زمان حضرت سلیمان علیه السلام که ملتی را خردمندانه رهبری می نمود و داستان وی را قرآن کریم چنین روایت کرده است:

 داستان خردمندی ملکه صبا و حضرت سلیمان

 در سوره نمل بعد از داستان کوتاه شنیدن حضرت سلیمان سخن مورچه را، داستان حضرت سلیمان و ملکه صبا از غیابت هدهد شروع می شود که به آن دیار سفر کرده است؛ این داستان در ۲۴ آیه قرآن کریم، از بیستم الی چهل و چهارم به شرح ذیل آمده است: “سلیمان چون جویای حال مرغان شد، گفت: هدهد کجاست؟ که در بین مرغان نمی بینمش؟ همانا ما او را به عذابی سخت معذب گردانیم! یا آنکه سرش را از تنش جدا کنیم! یا اینکه برای غیبتش، دلیل و برهان بیاورد. پس از اندکی مکثی هدهد حاضر شد و عذری موجه و حجتی درست آورد و گفت: من به چیزی که تو از جهان به آن آگاه نشدی خبر یافتم و به طور یقین برای تو از ملکه صبا خبر آورده ام؛ همانا در آن ملک زنی را یافتم که بر مردم آن کشور پادشاهی داشت و به آن زن هرگونه نعمت و دولت عطا شده بود و علاوه بر اینها تخت با عظمتی داشت؛ آن زن را با تمام رعیتش یافتم؛ آنها خدا را فراموش کرده و بجای خدا، خورشید را می پرستیدند و شیطان، اعمال زشت آنها را در نظرشان زیبا جلوه داده و آنها را به کلی از راه خدا بازداشته تا هرگز به حق هدایت نیابند، و خدا را که در آسمان و زمین، هر پنهان را به عرصه ظهور آورده و بر نهان و آشکار خلق آگاه است، پرستش نکنند؛ در صورتی که خدای یکتا که جز او هیچ خدایی نیست، پروردگار عرش با عظمت است؛ سلیمان به هدهد گفت باید تحقیق کنیم تا صدق و کذب سخنت را دریابیم؛ اینک نامه مرا به سوی آنان ببر و پاسخ را باز بیاور؛ بلقیس رو به رجالش کرده و گفت: نامه ای از یک مرد بزرگ به دستم رسیده است؛ این نامه از جانب سلیمان است و عنوان آن، به نام خداوند بخشنده مهربان است و بعد چنین نوشته است:” بر من برتری مجوئید و از فرمانم سر مپیچید و تسلیم امر من شوید.” آنگاه به مشورت گفت: ای رجال شما به کار من رأی دهید؛ که من تا کنون بی حضور شما تصمیم به هیچ کاری نگرفته ام؛ رجال ملک به او اظهار داشتند: ما دارای نیروی کامل و مردان جنگی مقتدری هستیم؛ لیکن اختیار با شماست؛ یا به صلح و تسلیم تن دهیم و یا با فکر روشن به جنگ رویم؛ بلقیس گفت: پادشاهان چون به دیاری حمله آورند، آن کشور را ویران سازند و عزیزترین اشخاص مملکت را ذلیل ترین افراد کنند؛ رسم و سیاستشان بر این خواهد بود؛ صلاح بر این است که هدیه ای برای سلیمان بفرستیم تا ببینیم جواب چه خواهد بود؛ چون فرستادگان بلقیس به حضور سلیمان رسیدند، سلیمان به آنها گفت: می خواهید مرا به مال دنیا مدد کنید؟ آنچه خدا به من از مال و ملک دنیا عطا فرموده بسیار بهتر از این هدیه مختصر شماست؛ آری شما مردم دنیا به این هدایا شاد شوید؛ ای فرستاده بلقیس با هدایا به سوی آنان باز شو که من با لشکری بیشمار که هیچ با آن مقاومت نتوانند کرد، به سوی آنان می روم و آنان را با ذلت و خواری از آن ملک بیرون می کنم؛ آنگاه سلیمان رو به حضار کرد و گفت: کدام یک از شما پیش از اینکه بلقیس تسلیم امر من شود، تخت او را به اینجا می آورد؟ جنی در آن میان گفت: من تخت او را پیش از اینکه تو از جایگاه خود برخیزی در اینجا حاضر می کنم و آن کس که به علم کتاب الهی دانا بود، گفت: پیش از آنکه چشم به هم زنی تخت را به اینجا می آورم؛ چون سلیمان تخت را پیش خود ملاحظه فرمود، گفت: این توانائی از فضل خدای من است تا مرا بیازماید که نعمتش را شکر می گویم یا کفران می کنم؛ و هر که شکر نعمت حق کند، شکر به نفع خویش کرده است؛ همانا خدا بی نیاز و کریم و مهربان است؛ آنگاه سلیمان گفت: تخت را بر او ناشناس گردانید تا بنگریم که آیا وی سریر خود را خواهد شناخت یا خیر؟ هنگامی که بلقیس آمد؛ از او پرسیدند آیا تخت تو چنین است؟ وی گفت: گویا همین است و ما پیش از این به این امور دانا و تسلیم امر خدا بودیم؛ پرستش غیر خدا او را از پرستش خدا باز داشته و از کافران بود؛ آنگاه او را گفتند در ساحت این قصر داخل شو! چون قصر را ملاحظه کرد فکر کرد که لجه آبی است و جامه از ساقه پا برگرفت، و گفت این قصری است که از آیینه صاف است؛ گفت بار الها من سخت بر نفس خویش ستم کردم و اینک با رسول تو سلیمان تسلیم فرمان یکتا پروردگار عالمیان شدم.

پس از این می سزد که داستان حضرت آسیه بنت مزاحم خانم فرعون را از خلال آیات قرآن کریم به بحث بگیریم که در ایمان آوردن به حضرت موسی علیه السلام نسبت به بسیاری از مردان، سبقت می جوید و همزمان با مشاهده عصای موسی هنگام مقابله با ساحران فرعون به وی ایمان می آورد:

 خردورزی آسیه همسر فرعون از منظر قرآن

 آسیه همسر شخص طغیان­گر و سرکشی بود به نام فرعون در مصر، که در رأس گروهی به نام قبطیان، صاحب قدرت و شوکت بوده و در سرزمین مصر حکومت می کرد؛ اما خودش فردی مؤمن به رسالت حضرت موسی علیه السلام بود؛ پیامبری که مأمور شد به سراغ فرعون برود و وی را به دین توحید دعوت نماید و از ظلم و جنایت به مردم بی­گناه بازدارد؛ پس آسیه در اولین اعلان رسالت و اعجاز حضرت موسى پیامبر الوالعزم الهی برای فرعون، به او ایمان آورد؛ یعنی هنگامی­ که عصای حضرت به مار عظیمی تبدیل شد و سحر ساحران فرعون را بلعید، به پیامبری ایشان یقین پیدا کرده و ایمانش را نسبت به حضرت موسی آشکار نمود.

در روایتى از رسول خدا صلی­الله علیه و آله مى‏خوانیم: «أَفْضَلُ نِسَاءِالْجَنَّهِ أَرْبَعٌ: خَدِیجَهُ بِنْتُ خُوَیلِدٍ وَ فَاطِمَهُ بِنْتُ مُحَمَّدٍ وَ مَرْیمُ بِنْتُ عِمْرَانَ وَ آسِیهُ بِنْتُ مُزَاحِمٍ، إمْرَأَهُ فِرْعَوْن» (سیوطى، جلال­الدین؛ ‏الدرالمنثور فى تفسیرالمأثور، ص۲۴۶). ترجمه: «برترین زنان اهل بهشت چهار نفر اند: “خدیجه” دختر خویلد و “فاطمه” دختر محمد صلی الله علیه و سلم و “مریم” دختر عمران و “آسیه” دختر مزاحم، همسر فرعون.»

اخلاص و ایمان آسیه به­ حدی بود ­که خدای تبارک در قرآن کریم ایشان را به عنوان الگو و اسوه­ای برای همه­ی مؤمنان از زن و مرد معرفی نموده و وی را در اسوه بودن هم­سنگ حضرت مریم، مادر حضرت عیسای مسیح قرار داده است: «وَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلًا لِّلَّذِینَ ءَامَنُواْ امْرَأَتَ فِرْعَوْنَ… وَ مَرْیمَ‏َ ابْنَتَ عِمْرَانَ…» (التحریم/۱۱-۱۲). ترجمه: «و خداوند برای مؤمنان، به همسر فرعون مثل زده است… و همچنین به مریم دختر عمران…»

آسیه پس از شنیدن جریان معجزه­ی عصای حضرت موسی علیه السلام، به وی ایمان آورد؛ اما همسرش فرعون وی را شدیداً مورد شکنجه قرار می­داد تا دست از آیین موسی بردارد؛ ولى آسیه در برابر این فشارها و تهدیدها با استقامت تمام ایستاد و هرگز تسلیم خواسته­ی فرعون نشد؛ چراکه او تقرب به درگاه خدا را بر نزدیکی به فرعون و دستگاهش ترجیح می­داد. در ایمان خود استقامت ورزید تا اینکه از دنیا رخت بربست. و دعایش همیشه از پروردگارش همین بود: {وَ نَجِّنِی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجَّنىِ مِنَ­الْقَوْمِ الظَّالِمِین‏» (التحریم/۱۱). ترجمه: «و مرا از فرعون و کار او نجات ده‏! و مرا از گروه ستمگران رهایى بخش!»

خداوند نیز دعاى این زن نمونه، مؤمن و فداکار را اجابت فرمود و او را در ردیف یکی از بهترین زنان عالم(حضرت مریم) قرار داد.

 قرآن کریم به مقطع خاص تاریخی دیگری از زمان کودکی حضرت موسی علیه السلام در خانه فرعون اشاره می کند که عطوفت و مهرورزی حضرت آسیه سبب نجات موسی از مرگ گردیده است: وقتی رود نیل صندوقی را که به داخل آن موسی علیه السلام بود، به نزدیکی قصر فرعون بیرون نمود و کودک از سوی نگهبانان قصر به داخل آورده شد و دیدند کودکی بس زیبا در آن است؛ فرعون به مشوره نزدیکانش تصمیم قتل وی را اتخاذ کرد، اما حضرت آسیه از باب لطف و شفقتی که در دل داشت، به شوهرش سفارش نمود تا از قتل وی دست بردارد: {وَ قَالَتِ امْرَأَتُ فِرْعَوْنَ قُرَّتُ عَیْنٍ‏ٍ لىّ‏ِ وَ لَکَ لَاتَقْتُلُوهُ عَسىَ أَن­ینفَعَنَا أَوْ نَتَّخِذَهُ وَلَدًا وَ هُمْ لَایشْعُرُونَ} (القصص/۹). ترجمه: «همسر فرعون (چون دید آنها قصد کشتن کودک را دارند) گفت: نور چشم من و توست! او را نکشید، شاید براى ما مفید باشد، یا او را به­عنوان پسر خود برگزینیم! و آنها نمی­فهمیدند (که دشمن اصلی خود را در آغوش خویش می­پرورانند)!»

فرعون نیز در برابر شفاعت همسرش نسبت به این طفل، خواسته­ی او را اجابت نمود و طفل را به همسرش ­بخشید.

بانوی دیگری که در عقلانیت و خردورزی مثال زده می شود حضرت خدیجه بنت خویلد نخستین همسر پیامبر بزگوار اسلام است که می سزد در این باب از وی هم یادی داشته باشیم:

 خدیجه دختر خویلد نخستین مسلمان و یار و یاور پیامبر

 هنگامیکه نخستین وحی بر پیامبر صلی الله علیه و سلم در غار حراء نازل شد، به خاطری که حواس انسانی اش با دیدن ملایکه نا آشنا بود، سراسیمه و با سرعت از غار حرا به خانه ی خدیجه رضی الله عنها باز گشت در حالی آثار ترس و پریشانی در سیمایش هویدا بود و فرمود: «زملونی زملونی»؛ مرا بپوشانید مرا بپوشانید. آنگاه که خدیجه علت را جویا شد، محمد صلی الله علیه و سلم خبر از نزول فرشته وحی داد، خدیجه الکبری بدون مکث و تأملی با این کلمات تاریخی پیامبر را تسلی داد: “به خدا سوگند که پروردگارت تو را هرگز خوار نخواهد ساخت، زیرا پیوند خویشاوندی را همواره پاس میداری وبار درماندگان را به دوش گرفته وبینوایان را یاری می کنی ومالت را به تهی دستان می بخشی ومهمان را گرامی میداری و در راه حق، مردمان را یاری می رسانی”(صحیح البخاری، ج۱/ص۵ شماره حدیث).

در آن لحظه دشوار که پیامبر صلی الله علیه و سلم سخن از ملاقات فرشته وحی می زند؛ چیزی که در میان اعراب مکه بی سابقه بود می بینیم که این شیرزن چگونه و با چه یقینی سخن می گوید. سخنانی که بایستی در طول تاریخ با آب طلا بر صحنه روزگار حک شوند و به راستی موقف خدیجه رضی الله عنها در این لحظه زیباترین موقفی است که یک زن در تاریخ بشریت گرفته است. خدیجه این سخنان را بر زبان جاری می سازد زیرا پیامبر را می شناسد و صفات او را به خوبی می داند لهذا مطمئن است که خداوند چنین انسانی را خوار نمی کند. و در همان لحظه به رسول خدا صلی الله علیه و سلم ایمان می آورد.

خدیجه رسول خدا را به نزد پسر عمویش ورقه بن نوفل می برد. رسول خدا صلی الله علیه و سلم داستان نزول وحی را برای ورقه بازگو می کند اما ورقه که کتابهای پیامبران پیشین را خوانده بود و از برخورد اقوام پیامبران گذشته با آنها خبر داشت خبر از آینده ای ناگوار برای پیامبر می دهد: تو را از مکه بیرون خواهند کرد و با تو به دشمنی خواهند پرداخت. اما خدیجه را باکی نیست زیرا او حاضر است همراه با همسرش هر مصیبتی را تحمل نماید. دعوت اسلامی شروع می شود و خدیجه در راستای پیشرفت دعوت، اموال و دارایی خویش را در راه خدا انفاق می نماید.  دیری نمی گذرد که محاصره اقتصادی شروع می شود و بنی هاشم و بنی مطلب بایستی سالها را با تحمل کردن سخت ترین شرایط در شعب ابی طالب بگذرانند، سالهایی که آکنده از خاطرات تلخ وناگوار برای رسول خدا صلی الله علیه وسلم ویارانش بود، در این میان خدیجه رضی الله عنها تمام مشقات و سختی ها را به جان می خرد و گام به گام در کنار همسرش در شعب ابیطالب سختی ها را تحمل می کند تا اینکه پیک اجل بسراغش می آید.

در اینجا می سزد که بزرگترین بانوی تاریخ، حضرت مریم علیه الصلاه و السلام را فراموش نکنیم که قرآن کریم به گونه خاصی به داستان وی پرداخته است:

 مریم دختر عمران یکی از چهار بانوی بزرگ تاریخ

پیامبر بزرگوار اسلام در حدیثی فرموده است: بهترین زنان بهشت مریم بنت عمران، خدیجه بنت خویلد، فاطمه بنت محمد و آسیه بنت مزاحم هستند.

در اینجا به چند آیت مبارکه قرآن کریم در باره مریم می پردازیم که نشاندهنده جایگاه بلند مریم به نزد خداوند از نظر قرآن کریم است:

در سوره آل عمران آیهٔ ۴۲ چنین آمده‌است: «و فرشتگان مریم را گفتند ای مریم! خدا تو را برگزیده و پاک ساخته، و بر تمامی زنان دو جهان برتری داده‌است، ای مریم فروتنی کن برای پروردگار خود، و سجده به جای آور، و با نمازگزاران به نماز بایست».

    در سوره آل عمران آیه ۴۵ چنین آمده‌است: «و هنگامی که فرشتگان مریم را گفتند به راستی خدا تو را به کلمه‌ای از خویش بشارت می‌دهد که نامش عیسی پسر مریم است و در دنیا و آخرت آبرومند و از نزدیکان درگاه خداوند است».

در سورهٔ مریم آیه ۱۷ چنین آمده‌است: «ما روح خود را به سوی مریم فرستادیم، و مریم او را چون انسانی بی عیب و نقص تصوّر می‌کرد».

از خلال این آیات نتیجه می گیریم که حضرت مریم اولین و یگانه بانوی بزرگ تاریخ است که از سوی خداوند فرشته برای وی وحی می آورده است.

فکر می کنم، داستان این چهار بانوی بزرگوار تاریخ کافی باشد به اثبات این مدعا که خداوند به حکمت ازلی اش گاهی در میدان عقل و اندیشه، زنان را چنان توانمندی می دهد که هیچ مردی به پای آنان نمی توان رسید؛ اما در جانب مقابل، وقتی به برخی داستان های تاریخی از مردان نظر می افکنیم که خداوند در میان عقل و عاطفه آنها را مورد آزمون سختی قرار داده است مانند: داستان غرق شدن فرزند نوح علیه السلام در پیش رویش، قصه ایوب پیامبر که همه دارایی اش را از دست داد و زخم های وجودش را کرم ها خوردند، داستان مناظره حضرت موسی علیه السلام با فرعون و وزیرانش و ایستاده گی و پایداری و صلابت حضرت موسی درمقابل این جباران ستمگر، و همانطور: صبر و استقامت پیامبر بزگوار اسلام صلی الله علیه و سلم در قبال طعن و توهین و اذیت مشرکان مکه و فراتر از آن، صبر و پایداری برخی یاران پیامبر مانند: بلال حبشی  و خانواده عمار و غیره، می بینیم که از این آزمون های خطیر الهی، با سینه باز مووفقانه به در آمده اند.

حال فرض کنید: اگر در جای این بزرگمردان تاریخ، ابرزنی می بود، تحمل چنین رنج های عاطفی طاقت فرسا را داشت؟

اینک به یکی از داستانهای عظیم تاریخ می پردازیم که به باور نویسنده، عاطفه با عقل دست می دهد.

ابراهیم و اسماعیل (پدر و پسر) در قربانگاه عشق

 خداوند به ابراهیم فرمان داد که فرزند خود را در راه خدا ذبح کند، و او نیز جریان را با فرزندش در میان نهاد و هر دو پذیرا شدند و از این طریق پدر و پسر اخلاص خود را نسبت به فرمان خدا به منصه ی ظهور رسانیدند.

به گفته جمعى از مفسران، فرزندش در آن وقت ۱۳ ساله بود که ابراهیم خواب عجیب و شگفت انگیزى دید که بیانگر شروع یک آزمایش بزرگ دیگر در مورد این پیامبر عظیم الشان بود، در خواب دید که از سوى خداوند به او دستور داده شد تا فرزند یگانه اش را با دست خود قربانى کند و سر ببرد. ابراهیم وحشت زده از خواب بیدار شد، مى دانست که خواب پیامبران واقعیت دارد و از وسوسه هاى شیطانى دور است، اما با این حال، دو شب دیگر همان خواب تکرار شد که تاکیدى بود بر لزوم این امر و فوریت آن. ابراهیم که بارها از کوره داغ امتحان الهى سرافراز بیرون آمده بود، این بار نیز باید دل به دریا بزند و سر بر فرمان حق بگذارد، و فرزندى را که یک عمر در انتظارش بوده و اکنون نوجوانى برومند شده است با دست خود سر ببرد! ولى باید قبل از هر چیز فرزند را آماده این کار کند؛ لذا رو به سوى او کرد و “گفت: فرزندم من در خواب دیدم که باید تو را ذبح کنم، بنگر نظر تو چیست”؟! (سوره صافات، آیه ۱۰۲) فرزندش که نسخه اى از وجود پدر ایثارگر بود و درس صبر و استقامت و ایمان را در همین عمر کوتاهش در مکتب او خوانده بود، با آغوش باز و از روى طیب خاطر از این فرمان الهى استقبال کرد، و با صراحت و قاطعیت” گفت: پدرم هر دستورى به تو داده شده است اجرا کن. (سوره صافات، آیه ۱۰۲). و از ناحیه من فکر تو راحت باشد که” به خواست خدا مرا از صابران خواهى یافت. (سوره صافات، آیه ۱۰۲) و به این ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزى کامل مى گذرانند.

در این میان چه ها گذشت؟ قرآن از شرح آن خوددارى کرده، و تنها روى نقاط حساس این ماجراى عجیب انگشت مى گذارد. بعضى نوشته اند: فرزند فداکار براى اینکه پدر را در انجام این ماموریت کمک کند، و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد، هنگامى که او را به قربانگاه در میان کوه هاى خشک و سوزان سرزمین”منى” آورد به پدر گفت: پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجراى فرمان الهى دست و پا نزنم، مى ترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسانتر باشد! پدرم قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود، چرا که بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کفش بیرون رود. آن گاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعى ندیدى پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلى خاطر و تسکین دردهاى او است، چرا که بوى فرزندش را از آن خواهد یافت، و هر گاه دلتنگ شود آن را در آغوش مى فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد. لحظه هاى حساسى فرا رسید، فرمان الهى باید اجرا مى شد، ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، و گونه هایش را بوسه داد، و هر دو در این لحظه به گریه افتادند، گریه اى که بیانگر عواطف و مقدمه شوق لقاى خدا بود. قرآن همین اندازه در عبارتى کوتاه و پر معنى مى گوید: “هنگامى که هر دو تسلیم و آماده شدند و ابراهیم جبین فرزند را بر خاک نهاد…” ( سوره صافات، آیه ۱۰۳) باز قرآن اینجا را به اختصار برگزار کرده و به شنونده اجازه مى دهد تا با امواج عواطفش قصه را هم چنان دنبال کند. بعضى گفته اند منظور از جمله ی ” تله للجبین” این بود که پیشانى پسر را به پیشنهاد خودش بر خاک نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بیفتد و عواطف پدرى به هیجان در آید و مانع اجراى فرمان خدا شود! به هر حال ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و کارد را به حرکت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوى فرزند گذارد در حالى که روحش در هیجان فرو رفته بود، و تنها عشق خدا بود که او را در مسیرش بى تردید پیش مى برد. اما کارد برنده در گلوى لطیف فرزند کمترین اثرى نگذارد!… ابراهیم در حیرت فرو رفت بار دیگر کارد را به حرکت در آورد ولى باز کارگر نیفتاد. اینجا است که قرآن با یک جمله کوتاه و پر معنى به همه انتظارها پایان داده، مى گوید: “در این هنگام او را ندا دادیم که اى ابراهیم؛ و نادیناه أن یا إبراهیم. ” (سوره صافات، آیه ۱۰۴) آنچه را در خواب ماموریت یافتى انجام دادى؛ سپس مى افزاید: “این مسلما امتحان مهم و آشکارى است” ذبح کردن فرزند با دست خود، آنهم فرزندى برومند و لایق، براى پدرى که یک عمر در انتظار چنین فرزندى بوده، کار ساده و آسانى نیست، چگونه مى توان دل از چنین فرزندى برکند؟ و از آن بالاتر با نهایت تسلیم و رضا بى آنکه خم به ابرو آورد به امتثال این فرمان بشتابد، و تمام مقدمات را تا آخرین مرحله انجام دهد، بطورى که از نظر آمادگى هاى روانى و عملى چیزى فروگذار نکند؟ و از آن عجیب تر، تسلیم مطلق این نوجوان در برابر این فرمان بود، که با آغوش باز و با اطمینان خاطر به لطف پروردگار و تسلیم در برابر اراده او به استقبال ذبح شتافت. اما براى اینکه برنامه ابراهیم ناتمام نماند، و در پیشگاه خدا قربانى کرده باشد و آرزوى ابراهیم برآورده شود، خداوند قوچى بزرگ فرستاد تا به جاى فرزند قربانى کند و سنتى براى آیندگان در مراسم”حج” و سرزمین” منى” از خود بگذارد.

حال اگر سؤالی را مطرح کنیم که آیا امکان چنین تحمل عاطفی از یک زن، با وجود آنکه همپای مریم یا خدیجه و یا فاطمه و آسیه باشد، می رود؟

پایان سخن

 آنچه در پایان این بحث لازم به تذکر پنداشته می شود، نقاط ذیل است:

۱- عقل  و عاطفه دو ارزش والای انسانی است که مانند سایر ارزشهای انسانی در روز الست، از سوی خداوند در خمیره انسان عجین شده اند.

۲- عاطفه و احساس تا حدی بهم مشابه اند با این تفاوت که احساسات در وجود حیوانات تبارز می کند و عاطفه در وجود انسانها.

۳- پیامبر بزرگوار اسلام، اولین و آخرین پیام آور عقل و عاطفه است که در قرآن کریم از هردو به «رحمه للعالمین» تعبیر رفته است؛ پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم همانطوری که انسان ها را به اندیشیدن در مسایل زندگی تاکید کرده است، به همان اندازه به محبت و مهرورزی و عطوفت تشویق و ترغیب و  امر فرموده است؛ و هردوی این دو پدیده در وجود وی به درجه کمال بوده است.

۴- انگیزه خردورزی و عطوفت در نهاد تمام انسانها اعم از مرد و زن وجود دارد اما امکان اندکی است که توازن میان این دو برقرار باشد؛ به این معنا که همواره یکی بر دیگر چیره گی دارد.

۵- آنچه تاریخ و تجربه نشان می دهد، انگیزه عقلانی نسبت به عطوفت در وجود مردان، بیشتر دیده می شود؛ آنچنان که احساس در وجود حیوانات جنس مؤنث نسبت به شعور در حیوانات جنس مذکر غالب تر به نظر می رسد؛ به همین دلیل است که خداوند به حکمت ازلی اش، پیامبران را از میان مردان انتخاب کرده است؛ مردان می توانند با صبر و شکیبایی در مقابل مصایب و مشکلات طاقت فرسایی، مسیر دعوت را بپیمایند، و در قبال چالش هایی که فراراه آنان قرار گیرد، عاقلانه و دور اندیشانه تصمیم اتخاذ کنند؛ به همین دلیل بوده است که در طول تاریخ، فرماندهی جنگ ها، حکمروایی بر شهرها و آبادانی کشورها از ناحیه کارهای شاقه فزیکی به مردان اختصاص داشته و کارهای درون خانه از قبیل: تربیت فرزندان و غیره، وظیفه زنان پنداشته می شده است؛ این را هم نباید فراموش کنیم که از نظر واقع بینانه، اگر قضاوت نماییم، چیرگی یکی از دو وصف عقل و عاطفه بر دیگر، در وجود زن یا مرد، به این معنا نیست که یکی بر دیگر برتریت داشته باشد؛ اگر ما به برتریت باور داشته باشیم، در حقیقت مداخله در کارگاه آفرینش نموده ایم و این معیار را از خلال ذوق انسانی خود تعیین کرده ایم.

۶- بیایید در دونیم قرن اخیر، جوامع اروپایی و امریکا را به بررسی بگیریم که در آنجا برای زنان و مردان حقوق یکسان داده شده است، آیا زنان توانسته اند در جنبه خردورزی به پای مردان برسند؟ این اختراعات و انکشافات چشمگیری که صورت گرفته است، نقش زنان در آن، چقدر محسوس بوده است؟ در عرصه ساختار تکنالوژی جدید و استفاده از آن، تا حال چند زن نام آور را شناخته ایم که وسایل پیشرفته ای را در عرصه صنعت، ایجاد و اختراع کرده و شهرت جهانی کسب کرده باشند؟ در طول نزدیک به دوصدسال گذشته چند رییس جمهور در امریکا و یا کشورهای اروپایی زنان بوده اند؟ چقدر اعضای پارلمان آنان را زنان تشکیل می داده اند که از راه انتخابات آزاد به قدرت رسیده باشند؟ بیایید آنهایی که به قدرت رسیده اند، را با مردانی که در جانب مقابل ایشان قرار دارند، به مقایسه بگیریم؛ آیا آنچنان که مردان قوه استدلال را در دفاع از حقوق مردم و یا رسیدن به اهداف سیاسی شان دارند، آن توانمندی را زنان هم دارند؟ ویل دورانت در کتاب «لذات فلسفه» بر دو قرن اخیر اروپا و امریکا به شدت می تازد که با شعارهای سطحی، بی بنیاد و فریبنده ای، زن را از خانه بیرون کردند و به کارخانه ها دوشا دوش مردان مصروف کار ساختند که در نتیجه ی آن، از مقام رفیع مادری سقوط کرد و به رقص خانه ها، هوتل ها و مراکز خوش گذرانی مردها به فاحشه تبدیل شد. به باور ویل دورانت: زن وقتی از مقام بلند مادری اش سقوط کرد که از خانه بیرون شد، در جوار مردان به اشتغال پرداخت، موهای سرش را قطع کرد و مانند مردان لباس پوشید؛ این امر سبب شد که مهر مادری از قلبش بیرون شود، نظام خانوادگی که بر مبنای شفقت و احترام متقابل میان فرزند و والدین استوار بود، از هم بپاشد، و بالآخره معنویت از میان برداشته شود؛ ویل دورانت: به حال مردم اروپا و امریکا تاسف می کند که در این دو قرن اخیر تمام ارزشهای انسانی را از دست دادند، و می گوید: اگر تاریخ برگشت را می پذیرفت، غرب تاریخ خود را باید دو قرن به عقب می برد؛ در این گیر و دار، قرن های اخیر زنان غربی از وظیفه ی خود ماندند و از جایگاه بلند اجتماعی ای که داشتند، سقوط کردند و به جایی که می خواستند برسند، علاوه از اینکه نرسیدند به ابزار خوش گذرانی مردان تبدیل شدند و در هوتل ها، مغازه ها، رقص خانه ها، آرایشگاه ها و مشاغل دیگری که مردان از پذیرفتن آن احساس ننگ می کنند، مصروف شدند و مردان همانند گذشته بر مسند بزرگواری تکیه زده اند و زنان را در خدمت خویش فکر می کنند. در اینجا در خور توجه است که یک سؤال دیگر را مطرح نماییم؛ زنان در این عرصه چرا عقب ماندند؟ واضح است که شاید مردان باعث نشده باشند؛ در حقیقت آنها توانمند و تخصصی که در محیط خانواده دارند، را از دست داده اند و طبیعی است که توانمندی کار را مانند مردان ندارند؛ وظایف بیرونی بیشتر به استعدادهای عقلانی متکی است، آنانی که در عرصه خردورزی پیشتر قدم نهاده اند، می توانند دوشا دوش مردان مصروف کار شوند اما در مقابل مردان کمتر اند.

۷- دین مقدس اسلام که وظایف زنان را مطابق به توانمندی عاطفی آنها در محیط خانواده تنظیم نموده است؛ به این معنا نیست که زن در نقش یک پیش خدمت برای مرد باشد؛ چنانچه می تواند که از شیر دادن اطفال، و در پخت و پز و لباس شویی و صفاکاری و غیره سر باز زند؛ و برای شوهر پیشنهاد کند تا در حد توانمندی خویش پیش خدمتی برای این امور بگمارد؛ اما جامعه استبدادی افغانستان، همانطوری که نظام های استبدادی غرب در حق زنان جفا کرده است، بیشتر از آن در حق زن جفا نموده است.

۸- بیایید یکبار چشمان خود را ببندیم و داستان ذبح ابراهیم فرزندش اسماعیل را در قربانگاه عشق پیش روی خود مجسم کنیم، جدال عاطفه و عقل را هم لحظه یی به تماشا نشینیم و سپس از خود بپرسیم: اگر در جای حضرت ابراهیم زنی از بزرگ زنان تاریخ می بود، چه تصمیمی اتخاذ خواهد می کرد؟ بیایید لحظه یی سر به گریبان تأمل فرو بریم و کشمکش میان عقل و عاطفه را در وجود یعقوب هنگام جدایی فرزندش یوسف به غور و بررسی بگیریم؛ بیایید در میدان بدر، رو به رو شدن حضرت ابو حذیفه با پدرش (در حالی که مشرک بود) را مشاهده کنیم که هریک از دیگر خود را کنار کشیدند تا آنکه بعد از ختم جنگ، ابوحذیفه پدرش را در میان کشته شده گان دید که به سوی قلیب (گودال) کشانده می شود. در این وقت آثار حزن و اندوه در سیمای ابو حذیفه نمایان شد و پیامبر اکرم صلی الله علیه و سلم از وی پرسید که آیا در ایمان ابو حذیفه خللی راه یافته است؟ وی گفت: یا رسول الله هرگز نه! بل غمگینم از اینکه پدرم از بزرگان بود، ای کاش مشرک از دنیا نمی رفت!

۹- از خلال متون اسلامی در رابطه به تربیه طفل می خوانیم: مادر از راه عطوفت و مهرورزی به تربیت طفل می پردازد؛ و پدر از راه عقل و اندیشیدن در فعالیت های زندگی؛ مانند اسب دوانی، شمشیر زنی، پهلوانی و غیره؛ به تعبیر دیگر: وظیفه مادر به تربیت روحی طفل بر می گردد و مسوولیت پدر به جنبه آموزشی آن؛ در این میان وظیفه مادر به مراتب سنگین تر، مهمتر، و انسانی تر از وظیفه پدر است؛ به دلیل اینکه مسیر آینده طفل از راه تربیت روحی در زمان کودکی رقم می خورد، آنچنان که پیامبر بزرگوار اسلام صلی الله علیه و سلم به وضاحت ارشاد کرده است: «هر کودکی، بر ایمان فطری زاده می شود، پس والدین وی، او را به دین یهودی، نصرانی و یا مجوسی می کشانند».

۱۰- دین مقدس اسلام در مقابل مشکلات گونه گونی که والدین در حق اطفال (در عرصه پرورش و آموزش) متحمل می شوند، جایگاه مادر و حرمت آن را سه برابر پدر توصیف نموده و در قرآن کریم بعد از ایمان، به عنوان اولین مسوولیت اجتماعی، حقوق والدین را ذکر فرموده است: {وَقَضَى رَبُّکَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِیَّاهُ وَبِالْوَالِدَیْنِ إِحْسَانًا إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ الْکِبَرَ أَحَدُهُمَا أَوْ کِلَاهُمَا فَلَا تَقُلْ لَهُمَا أُفٍّ وَلَا تَنْهَرْهُمَا وَقُلْ لَهُمَا قَوْلًا کَرِیمًا،‏ وَاخْفِضْ لَهُمَا جَنَاحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَهِ وَقُل رَّبِّ ارْحَمْهُمَا کَمَا رَبَّیَانِی صَغِیراً } (الأسری/۲۳-۲۴). ترجمه: ‏«(ای انسان!) پروردگارت فرمان داده است که جز او را نپرستید، و به پدر و مادر نیکی کنید (و با آنان نیکو رفتار نمائید). هرگاه یکی از آن دو، و یا هر دوی ایشان نزد تو به سن پیری برسند، (کمترین اهانتی بدیشان مکن و حتی سبکترین تعبیر نامؤدّبانه همچون) اُف به آنان مگو! (و بر سر ایشان فریاد مزن) و آنان را از پیش خود مران و با سخنان محترمانه با آن دو سخن بگو؛ و بال تواضعِ و مهربانی را برای شان فرود آور(و در برابر شان کاملاً فروتن باش، و برای آنان دست دعا به درگاه خدا بردار) و بگو: پروردگارا! (اینک که ضعیف و جز تو پناهی ندارند) بدیشان مرحمت فرما، همان گونه که آنان در کوچکی (به ضعف و کودکی من رحم کردند و) مرا تربیت و بزرگ نمودند».

و همانطور: امام بخاری رحمه الله حدیثی را از ابوهریره رضی الله عنه نقل می کند که شخصی به نزد رسول الله صلی الله علیه و سلم آمد و پرسید: یا رسول الله، کدام یکی (از پدر و مادر) به همراهی (وهمکاری و همنشینی ام) سزاوارتر اند؟ پیامبر فرمود: «مادرت»، گفت: بعد از آن؟ فرمود: «مادرت»، گفت: به دنبال آن؟ فرمود: «مادرت»، گفت: پس از آن؟ فرمود: «پدرت». (صحیح بخاری، کتاب الأدب، باب من احق الناس بحسن صحابتی، شماره حدیث (۵۹۷۱).

در این حدیث ملاحظه می کنیم که مادر نسبت به پدر سه برابر مقدم بوده و حق و حرمت وی بعد از ایمان آوردن به خداوند، مهمترین مسوولیت انسانی به شمار می رود. از این حدیث و آیه مبارکه معلوم می شود که عطوفت و مهرورزی مادر بر فرزند در آوان کودکی، به نزد خداوند نهایت ارزشمند بوده و از همین راه باید حق آن، اداء شود.

_____

فهرست منابع:

– قرآن کریم

– صحیح بخاری

– صحیح مسلم

– لذات فلسفه

– بررسی نقش عاطفه در تعلیم و تربیت قرآنی.

 

نوشته های مشابه

یک دیدگاه

  1. ازینکرده حماقت بزرگ سراغ شده نمیتواند که به قصه های بی اساس باور کرد. از نامش پیدا است که قصه یک داستان ساختگی میباشد که در آن قصه گو میخواهد یکتعداد از نظرات و افکار خودرا بیان دارد و بر مردمان ساده و سطحی نگر بقبولاند. مثل داستان و یا اسطوره آدم و حوا. در حال حاضر حتی علمای کاتولیک به داستان و قصه بودن آن اعتراف دارند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا