رعب مهندسیشده در آسمان کابل؛ پاکستان مجری کدام برنامه است؟

در چارچوب یک برنامه درازمدت فرامنطقهای، پاکستان در بستر ملاحظات امنیتی و منافع حیاتی خود، واکنش نشان داد. قضیه بمباران کابل، فراتر از یک تصمیم مستقل اسلامآباد است؛ در واقع، ایالات متحده امریکا تصمیم گرفته است تا شبه ترس و رعب را در وجود گردنکشان متمایل به شرق ایجاد کند. در این راستا، پاکستان فرصت را غنیمت شمرد و بهمثابه مجری و شریک میدانی واشنگتن، اقدام هشدارآمیز خود را به هند صادر کرد. این هشدار، نه تنها در امتداد رقابتهای دیرینه هند و پاکستان معنا مییابد، بلکه میتواند در آینده با عین سناریو توسط هواپیماهای بیسرنشین امریکایی علیه دیگر مناطق نیز اجرا شود.
در منطقه، روندی در حال شکلگیری است که هدف آن ایجاد منظومهی جدید امنیتی با مشارکت ضمنی طالبان است. همپیمانی طالبان در این منظومه، صرفاً به اعتبار موقعیت استراتژیک کابل و اهمیت ژئوپلیتیکی هندوکشها مطرح شده است. در دل این معادله، پایگاه بگرام همچنان به عنوان رکن اصلی سیاست امنیتی محور شرق و غرب باقی مانده است. با این حال، به محض تغییر شرایط، تنها موقعیت کابل در محاسبه شرق باقی خواهد ماند، نه طالبان و نه هیچ یک از بازیگران محلی.
حملات اخیر پاکستان بر اهداف خاص در کابل، تاکتیکی امنیتی و بخشی از روند پیچیدهای برای اغفال و مهار صفآرایی چین، روسیه، ایران و بهویژه هند است. از نگاه اسلامآباد، واکنش به اقدامات هند – از دعوت امیرخان متقی تا بازگشایی مأموریت دیپلماتیک در کابل – ضرورتی ژئوپلیتیکی یافته است. پاکستان با این حملات، در واقع پیامی چندلایه صادر کرد که فراتر از مرزها معنا مییابد.
نخست، بازسازی نقش واکنشی اسلامآباد در چارچوب امنیت فرامنطقهای بود. حمله به کاروانهای نامشخص در کابل، نشان داد که اسلامآباد هنوز ابزار عملیاتی قابل اعتماد غرب در منطقه است. پاکستان با نمایش قدرت ترکیبی نظامی و اطلاعاتی خود، به امریکا ثابت کرد که همچنان در صحنهٔ “مدیریت از راه دور” در افغانستان جایگاه دارد. این حملات در حقیقت بخشی از نمایش قدرت مشترک واشنگتن–اسلامآباد برای حفظ میدان تأثیرگذاری در کابل است.
دوم، بازتثبیت موقعیت پاکستان به عنوان قربانی تروریسم. در شرایطی که افکار عمومی منطقهای، پاکستان را به پرورش گروههای تروریستی متهم میکند، این کشور با حملات اخیر میخواهد چهرهای جدید از خود بسازد؛ چهرهای که گویا قربانی تروریسم است و مستحق همدردی و حمایت بینالمللی. این اقدام در واقع نقطهٔ پایانی است بر گمانهزنیهایی که قدرت بازیگری اسلامآباد را در بحران با تحریک طالبان پاکستان (TTP) زیر سؤال برده بود.
سوم، ائتلاف عربستان–پاکستان در برابر نفوذ ایران. روابط نوین عربستان سعودی و پاکستان در بستر بحران افغانستان، واکنشی است به نفوذ غیرقابل مهار تهران در این میدان. در واقع، اسلامآباد با هماهنگی ریاض، میکوشد محور سنی را در برابر قدرت نرم شیعی ایران بازسازی کند. این همکاری، بخشی از معادله بزرگتر رقابت ایدئولوژیک و امنیتی در جغرافیای افغانستان است.
چهارم، انتقال پیام غرب به منطقه از مجرای اسلامآباد. غرب و بهویژه امریکا از اسلامآباد به عنوان خط ارتباطی و کانال پیامرسان به منطقه استفاده میکنند. پیامی روشن: بدون پاکستان، هیچ نیروی غربی توان مداخله مؤثر در کابل را ندارد. این نقش، جایگاه پاکستان را در نقشهٔ جدید مداخلهٔ نرم غرب تثبیت کرده و آن را به پل واسط میان سیاستهای نظامی و امنیتی واشنگتن و میادین آسیای جنوبی بدل ساخته است.
پنجم، بیاعتبارسازی طالبان در برابر منطقه. طالبان چهار سال با اطمینان ادعا کردند که از خاک افغانستان هیچ کشوری تهدید نخواهد شد. اما حالا با هدفگیری رهبران تحریک طالبان پاکستانی، این ادعا فروپاشیده است. پس از مرگ ایمنالظواهری، اکنون رهبران سایر گروههای خارجی نیز در معرض هدف قرار گرفتناند؛ از انصارالله تاجیکستان گرفته تا ایغورهای چینی و اعضای تحریرالشام. بدین ترتیب، طالبان در موقعیت بیاعتمادی کامل قرار گرفتهاند.
ششم، هشدار به طالبان در خصوص تماس با هند. حملات اخیر پیامی پنهان به برخی رهبران طالبان است که بهطور مصلحتی با هند در تماساند. پاکستان هشدار میدهد که افغانستان حاصل چهل سال سرمایهگذاری امنیتی اسلامآباد است و هیچ قدرتی اجازه ندارد این میدان را با هند شریک شود. این هشدار، مرزهای جدید رقابت اطلاعاتی و امنیتی را در درون طالبان ترسیم میکند.
هفتم، نمایش قدرت سختافزاری در کنار تهدید نرم. اسلامآباد نشان داد که همانگونه که توانایی خلق و تجهیز گروههای نیابتی را دارد، قادر است هر نوع سرکشی احتمالی را نیز با قدرت سختافزاری سرکوب کند. این اقدام، هم پیام به طالبان است و هم به رقبا: پاکستان ابزار کنترل خود را از دست نداده است.
هشتم، بازتثبیت فضای اقتدار در ذهنیت عمومی. پاکستان با این مانور نظامی، نه تنها طالبان، بلکه افکار عمومی افغانستان و منطقه را هدف گرفت. هدف، تثبیت تصور اقتدار و نفوذ در ذهنیت جمعی است. این همان چیزی است که امریکا میخواهد؛ حضور بازیگری که بتواند در برابر سرکشی طالبان، با قدرت واکنش نشان دهد، بیآنکه امریکا مستقیماً وارد میدان شود.
نهم، هماهنگی نمادین میان رویدادهای اخیر. زمانبندی این رویدادها تصادفی نیست: حملات همزمان در چند ولایت افغانستان، سفر متقی به هند، تصمیم دهلی برای بازگشایی سفارتش، نشست فرمت مسکو، سفر پوتین به دوشنبه—all در ظرفی از محاسبات راهبردی جای گرفتهاند. پاکستان و امریکا با درک این موقعیت، کوشیدند از آن به عنوان فرصت بهرهبرداری چندجانبه کنند.
دهم، رعب ژئوپلیتیکی؛ ابزار جدید مدیریت میدان. آنچه از حرکت پاکستان برمیآید، نه یک اقدام انتقامی بلکه نوعی «مدیریت رعب ژئوپلیتیکی» است. حملات هوایی و عملیات نمادین با هدف ایجاد شوک روانی، بیش از آنکه نظامی باشند، بخشی از یک نمایش استراتژیکاند. این حملات، هم به طالبان پیام اطاعت میفرستند، هم به هند هشدار میدهند، و هم برای محور شرق (چین، روسیه، ایران) یادآور میشوند که واشنگتن هنوز در سایه حضور دارد.
در مجموع، آنچه در کابل رخ داد، حلقهای از زنجیرهی بزرگتری است که در آن، اسلامآباد و واشنگتن برای بازسازی موازنهی رعب در جغرافیای افغانستان همکاری میکنند. پاکستان در این بازی، بازوی اجرایی امریکا است و در عین حال، در پی تثبیت جایگاه خود به عنوان نگهبان امنیتی منطقه. حملات اخیر، نه نقطه پایان، بلکه آغاز مرحله تازهای از رقابت روانی، اطلاعاتی و نظامی میان منطقه و فرامنطقه است؛ جایی که افغانستان، همچنان صحنهٔ بیصدا اما فعال جنگ قدرت باقی مانده است.