سفر در جستجوی حقیقت – قسمت هفتم و هشتم

قسمت هفتم: حقیقت و عدالت
عدالت؛ روی دیگر حقیقت
از دیرباز فیلسوفان عدالت را با حقیقت پیوند زدهاند. افلاطون در کتاب خود جمهوریت میگفت جامعه زمانی عادل است که هرکس جایگاه شایسته خود را داشته باشد. کانت باور داشت که حقیقتگویی اساس اخلاق و عدالت است.
بدون حقیقت، عدالت کور است؛ و بدون عدالت، حقیقت بیثمر میماند.
عدالت بهمثابه برابری
در معنای ساده، عدالت یعنی توزیع برابر فرصتها و حقوق. اما در عمل، این برابری تنها زمانی تحقق مییابد که حقیقت درباره نابرابریها آشکار شود. پنهانکردن تبعیض، جعل تاریخ و سانسور واقعیت، عدالت را ناممکن میسازد.
افغانستان و غیبت عدالت
افغانستان در یک قرن اخیر، بارها شاهد سرکوب حقیقت و در نتیجه، نابودی عدالت بوده است:
انحصار قومی قدرت: در نظام سلطنتی و پس از آن، قدرت سیاسی و اقتصادی در انحصار خانواده گی برخاسته از یک قوم باقی ماند. حقیقتِ وجود اقوام گوناگون و حقوق برابر آنها انکار میشد. این انکار، عدالت اجتماعی را ناممکن ساخت.
جنگهای داخلی: در دوران مجاهدین، حقیقت قربانی شد؛ هر گروه، روایت خود را حقیقت میدانست و بهنام عدالت میجنگید، اما در عمل عدالت از همه بیشتر قربانی شد.
طالبان و حقیقت تکبعدی:
در دوره طالبان، حقیقت به قرائت خاصی از دین تقلیل یافت. عدالت فقط برای پیروان همان قرائت معنا داشت، در حالیکه دیگران از ابتداییترین حقوق محروم شدند.
پس از 2001: هرچند عدالت و حقوق بشر در قانون اساسی گنجانده شد، اما در عمل فساد، تبعیض قومی و بیکفایتی سیاسی مانع تحقق عدالت گردید.
نتیجه
حقیقت، بنیان عدالت است؛
دروغ، تحریف و سانسور، ریشه بیعدالتیاند؛
افغانستان تنها زمانی به عدالت دست خواهد یافت که همه حقیقتها شنیده شوند، نه فقط حقیقت روایت حاکمان.
حقیقت و آزادی – آزادی؛ بستر شکوفایی حقیقت
حقیقت زمانی به بار مینشیند که انسانها آزاد باشند آن را جستجو کنند، بیان نمایند و در پرتو آن زندگی بسازند. آزادی اندیشه، آزادی بیان و آزادی انتخاب سه ستون اصلیاند که بدون آنها حقیقت یا سرکوب میشود یا تحریف.
رابطه آزادی و حقیقت
بدون آزادی، حقیقت در زندان سانسور گرفتار میماند.
بدون حقیقت، آزادی به هرج و مرج و فریب بدل میشود.
آزادی، ابزار جستجوی حقیقت است؛ و حقیقت، ضامن اصالت آزادی.
افغانستان و غیبت آزادی
افغانستان در تاریخ معاصر کمتر فضایی برای آزادی فراهم کرده است:
- دوران سلطنت و جمهوریت داوودخان: آزادی بیان و اندیشه محدود بود. حقیقتهای تلخ جامعه، مانند تبعیض قومی و فقر گسترده، اجازه نشر نداشت.
- دوران کمونیستی: آزادیها در زیر سایه ایدئولوژی حزبی سرکوب شد. هر صدایی که از خط حزب خارج میشد، به دشمنی با مردم متهم میگردید.
- دوران مجاهدین: آزادی به معنای هرجومرج تعبیر شد. هر گروه مسلح حقیقت خود را تحمیل میکرد.
- دوران طالبان: آزادی تقریباً نابود شد؛ نه اندیشه، نه بیان، نه انتخاب. حقیقت تنها در قرائت طالبان تعریف میشد.
- پس از 2001: فضای بازتری برای آزادی به وجود آمد؛ رسانهها رشد کردند، دانشگاهها فعال شدند، زنان وارد عرصه اجتماعی گردیدند. اما آزادی همچنان شکننده ماند، زیرا فساد، جنگ، تهدید طالبان و انحصار سیاسی همواره آن را محدود میکرد.
قسمت هشتم: حقیقت و ایدئولوژی
ایدئولوژی چیست؟
ایدئولوژی مجموعهای از باورها، ارزشها و روایتهاست که برای توضیح جهان و مشروعیتبخشیدن به قدرت بهکار میرود. ایدئولوژی نهتنها واقعیت را توضیح میدهد، بلکه آن را شکل میدهد و در بسیاری موارد، «حقیقت» را در قالبی خاص به جامعه تحمیل میکند.
مارکس ایدئولوژی را «آگاهی وارونه» مینامید؛ یعنی سیستمی از باورها که واقعیت اجتماعی را نه آنگونه که هست، بلکه آنگونه که به نفع طبقه حاکم است، بازنمایی میکند.
حقیقت در چنگ ایدئولوژی
ایدئولوژیها غالباً ادعا میکنند که حقیقت نهایی نزد آنهاست. اما در عمل، حقیقتی که عرضه میکنند نسبی، گزینشی و سیاسی است. ایدئولوژی میتواند:
بخشی از واقعیت را بزرگ کند و بخش دیگر را نادیده بگیرد.
روایت رسمی از تاریخ بسازد و روایتهای دیگر را حذف کند.
ارزشهای خاصی را بهعنوان «حقیقت مطلق» معرفی کند.
افغانستان؛ قربانی ایدئولوژیهای متضاد
افغانستان در صد سال اخیر، بارها میدان جدال ایدئولوژیهای گوناگون بوده است:
ایدئولوژی سلطنتی و قومی: قدرت سیاسی در انحصار یک خاندان و یک قوم قرار داشت و با روایتهای رسمی و آموزشی، چنین القا میشد که این وضعیت «طبیعی» و «حقانی» است.
ایدئولوژی کمونیستی: با کودتای ۷ ثور، حقیقتی دیگر عرضه شد: حقیقت مارکسیستی. دین، سنت و بسیاری از ارزشهای بومی بهعنوان «خرافه» کنار زده شد.
ایدئولوژی جهادی: پس از سقوط رژیم کمونیستی، حقیقت بهصورت دیگری تعریف شد؛ جهاد و مقاومت به حقیقت مطلق بدل گردید، هرچند در عمل به جنگ داخلی و ویرانی انجامید.
ایدئولوژی طالبانی: در دوره طالبان، حقیقت به قرائت خاصی از دین محدود شد که هیچ نسبتی با واقعیت متکثر جامعه نداشت.
ایدئولوژی غربگرایی: پس از 2001 نوعی حقیقت دیگر بر مبنای دموکراسی و توسعه وارد شد، اما چون بیشتر تحمیلشده بود تا برآمده از بطن جامعه، با چالش مشروعیت و دوام روبهرو گردید.
پیامدهای ایدئولوژیزدگی
حقیقت به ابزار مشروعیتبخشی به قدرت بدل شد، نه به وسیله رهایی انسان.
هیچ ایدئولوژی نتوانست حقیقت جامع و عادلانهای برای همه اقوام و شهروندان فراهم کند.
نتیجه آن، تداوم چرخه استبداد، انحصار و خشونت بود.
نتیجه
ایدئولوژیها در افغانستان نشان دادند که هرگاه حقیقت در انحصار یک گروه یا اندیشه قرار گیرد، جامعه از عدالت و آزادی دور میشود. حقیقت تنها زمانی میتواند رهاییبخش باشد که فراتر از ایدئولوژی و دربرگیرنده تنوع تاریخی و فرهنگی جامعه درک شود.