خبر و دیدگاه
سفر در جستجوی حقیقت _ بخشهای سوم و چارم و پنجم

بخش سوم
خوانندگان محترم، دو بخش این مبحث فلسفی، علمی و دینی قبلا تحت عنوان (واقعیت حقیقت نیست) به نشر رسیده بود. اما با تحقیق بیشتر موضوع و وسعت وادی این مبحث عنوان آن تغییر داده شد و همچنان بعضی تصحیحات و غنامندی در متون صورت گرفت. بعدازین این بحث تحت عنوان (سفر در جستجوی حقیقت) بنشر میرسد
حقیقت در آیینه دین، علم و اخلاق
نویسنده: داکتر اکبر همت فاریابی
مقدمه
در دو بخش پیشین به تعریف و تفاوت «واقعیت» و «حقیقت» و سپس به بحث «مطلق بودن یا نسبی بودن حقیقت» پرداخته شد. در این بخش، توجه ما به سه حوزه مهم معطوف است: دین، علم و اخلاق؛ یعنی سه عرصهای که بیشترین ادعای حقیقت را در تاریخ بشر داشتهاند. سوال اصلی این است: آیا حقیقت در این سه حوزه مطلق است یا نسبی؟
حقیقت در دین
ادیان الهی معمولاً حقیقت را مطلق میدانند. در نگاه دینی حقیقت، همان اراده و کلام خداوند است که تغییر نمیپذیرد.
واقعیتهای جهان مادی جلوهها و نشانههایی از آن حقیقتاند.
عارفان اسلامی همچون ابن عربی، مولانا و بیدل بر این باور بودند که حقیقت نهایی، خداست و همه موجودات «تجلی» آن هستند. از این منظر، حقیقت مطلق وجود دارد و هرچه جز آن است نسبی و سایهای بیش نیست.
اما اگر از نگاه تاریخی بنگریم، فهم انسانها از دین و متون مقدس در فرهنگها و اعصار گوناگون متفاوت بوده است. به همین سبب میتوان گفت: متن دینی حقیقتی مطلق تلقی میشود، اما برداشتهای انسانی از آن نسبیاند.
حقیقت در علم
علم نوین بر مشاهده، تجربه و آزمون استوار است. یافتههای علمی «موقت»اند و همواره در معرض بازنگری قرار دارند.
زمانی حقیقت علمی این بود که زمین مرکز جهان است؛ امروز حقیقت علمی این است که زمین به دور خورشید میگردد.
در فیزیک کلاسیک ماده و انرژی جدا تصور میشدند؛ در فیزیک نوین (نسبیت و کوانتوم) این دو یکدیگر را تبدیل میشوند.
پس حقیقت علمی نسبی و مشروط به دانش روز است. با این حال، علم در هر مرحله میکوشد حقیقت را هرچه نزدیکتر به واقعیت آشکار کند.
حقیقت در اخلاق
مسئله اخلاقی از دیرباز محل نزاع میان مطلقگرایان و نسبیگرایان بوده است: مطلقگرایان اخلاقی (مانند افلاطون و کانت) معتقدند عدالت، خیر و فضیلت حقیقتی ثابت و جهانی دارند.
نسبیگرایان اخلاقی (مانند نیچه و فیلسوفان پسامدرن) باور دارند که ارزشها ساخته فرهنگ، تاریخ و قدرتاند و هیچ حقیقت اخلاقی جاودانهای وجود ندارد.
نمونه روزمره: چیزی که در جامعهای فضیلت است، در جامعه دیگر ممکن است عیب شمرده شود.
مقایسه شرق و غرب
در فلسفه اسلامی، حقیقت مطلق وجود دارد، اما دسترسی انسان به آن محدود و نسبی است.
در فلسفه غربی مدرن، نسبیگرایی بیشتر رواج یافته است؛ حقیقت وابسته به زبان، فرهنگ و گفتمانهاست (فوکو، دریدا).
با این حال، فیلسوفانی در هر دو سنت تلاش کردهاند میان «مطلق» و «نسبی» پیوند برقرار کنند: یعنی حقیقتی بنیادین وجود دارد، اما فهم و تفسیر ما از آن نسبی است.
نتیجهگیری
در دین: حقیقت نهایی مطلق است، اما برداشتها نسبیاند.
در علم: حقیقت نسبی و موقت است و با پیشرفت معرفت اصلاح میشود.
در اخلاق: حقیقت مطلق یا نسبی بودن، بسته به دیدگاه فلسفی مورد مناقشه است.
پس میتوان گفت:
واقعیت همان چیزی است که هست؛ حقیقت، آن چیزی است که ما از واقعیت میفهمیم. این فهم در بیشتر موارد نسبی است، مگر در پیوند با حقیقت مطلق که باور دینی آن را خدا مینامد.
این بحث در بخش چهارم ادامه خواهد یافت و به نقش «زبان» و «قدرت» در شکلگیری حقیقت میپردازد.
قسمت چهارم
(حقیقت، زبان و قدرت)
در سه بخش پیشین این سلسله مقالات، از تمایز بنیادین میان «واقعیت» و «حقیقت»، سپس از بحث فلسفی دیرینه دربارهی «نسبی یا مطلق بودن حقیقت»، و آنگاه از جایگاه حقیقت در حوزههای دین، علم و اخلاق سخن گفتیم. اکنون در این بخش، موضوعی را بررسی میکنیم که در سدههای اخیر، بهویژه در فلسفه قارهای (kontinental philosophy) و اندیشهی انتقادی غربی، در مرکز توجه قرار گرفته است: رابطهی میان «حقیقت»، «زبان» و «قدرت».
این بحث نهتنها در فلسفه، بلکه در علوم اجتماعی، ادبیات، سیاست و حتی رسانههای معاصر نقش تعیینکننده دارد. پرسش اصلی این است که آیا حقیقت مستقل از زبان و قدرت وجود دارد، یا آنچه ما حقیقت مینامیم همواره در شبکهای از واژگان و روابط قدرت ساخته میشود؟
زبان؛ خانه حقیقت یا پرده آن؟
مارتین هایدگر، فیلسوف آلمانی قرن بیستم، جملهای مشهور دارد:
«زبان خانهی وجود است.»
به این معنا که ما بدون زبان نمیتوانیم از وجود یا حقیقت سخن بگوییم. هر تجربهی انسانی زمانی به «حقیقت» بدل میشود که در قالب زبان بیان شود. با این حال، زبان همیشه شفاف و بیطرف نیست. واژهها بار تاریخی، فرهنگی، و حتی سیاسی دارند و بهجای آنکه تنها حقیقت را بنمایانند، میتوانند آن را تحریف یا پنهان کنند.
در سنت عرفان اسلامی نیز بارها تأکید شده است که الفاظ و کلمات حجاب حقیقتاند. ابن عربی در «فتوحات مکیه» و بیدل دهلوی در اشعار خود بارها اشاره میکنند که حقیقت مطلق در حصر واژگان نمیگنجد؛ زیرا خداوند و حقیقت نهایی ورای هر نام و وصفی است. به تعبیر صوفیان، آنچه ما در قالب زبان بیان میکنیم، «اشاره»ای است نه «خود حقیقت».
نمونهی ملموس این موضوع را میتوان در زبان روزمره یافت. وقتی از عشق، عدالت یا آزادی سخن میگوییم، آیا همگی یک معنا را در ذهن داریم؟ بدون تردید نه. واژهها شبکهای از معانی و تداعیها دارند که بسته به فرهنگ و تجربهی فردی متفاوت است. بنابراین، زبان همزمان که حقیقت را میگشاید، آن را در پوششی از تفسیرها و محدودیتها فرو میبرد.
(قدرت و ساخت حقیقت)
میشل فوکو، فیلسوف فرانسوی، نقطه عطفی در فهم رابطهی حقیقت و قدرت ایجاد کرد. او استدلال میکرد که حقیقت چیزی مطلق و فراتاریخی نیست، بلکه همواره در پیوند با مناسبات قدرت شکل میگیرد.
به باور فوکو، در هر دورهی تاریخی شبکهای از گفتمانها، نهادها و دانشها پدید میآید که تعیین میکند چه چیزی «حقیقت» تلقی شود و چه چیزی «باطل» یا «انحرافی». به بیان دیگر، حقیقت هم ساخته میشود و هم مراقبت میگردد.
درینجا قابل تذکر هست که حقایق معنوی قابل ساخت و مراقبت هست ونه حقایق مادی و طبیعی!
در قرون وسطی، کلیسا و نهاد دینی حقیقت را تعریف میکرد و هر سخنی بیرون از آن بهعنوان کفر یا بدعت سرکوب میشد.
در دوران مدرن، با رشد علم و انقلاب صنعتی، دانشگاهها، آزمایشگاهها و نهادهای علمی مرکز تولید حقیقت شدند. آنچه با روش علمی سازگار بود حقیقت شمرده میشد و باقی امور به حاشیه رانده میشد.
در عصر حاضر، رسانههای جمعی، شبکههای اجتماعی و الگوریتمهای دیجیتال بخشی مهم از حقیقت را میسازند. «ترند» شدن یک موضوع یعنی رواج یافتن و فراگیر شدن یک موضوع، یا دیده شدن یک روایت، خود به آن قدرت حقیقتبخشی میدهد.
این نگاه فوکویی نشان میدهد که حقیقت همیشه در فضای خالی وجود ندارد، بلکه توسط قدرتها شکل داده میشود. پرسشی اساسی در اینجا آن است: آیا ما واقعاً به حقیقت نزدیک میشویم، یا صرفاً درون ساختارهای قدرتی زندگی میکنیم که حقیقت را برای ما تعریف کردهاند؟
برای مثال: واژهی «حق» در عربی، هم به معنای «راست» است و هم به معنای «حق مالکیت» و هم «عدالت الهی».
واژهی «Truth» در انگلیسی بیشتر به صدق منطقی یا مطابقت گزاره با واقعیت بیرونی اشاره دارد.
واژهی «Правда» (پراودا) در روسی، بار ایدئولوژیک و اخلاقی خاصی دارد که با تجربهی تاریخی آن جامعه گره خورده است.
این تفاوتها سبب میشود که ترجمه هیچگاه انتقال کامل حقیقت نباشد، بلکه همیشه نوعی تفسیر تازه است. به همین دلیل است که فیلسوفان هرمنوتیک میگویند: «فهم همواره تفسیری است.»
حتی در یک زبان واحد نیز گفتمانهای مختلف حقیقت را متفاوت تعریف میکنند. «آزادی» در زبان یک سیاستمدار لیبرال، با «آزادی» در گفتار یک انقلابی سوسیالیست یا یک عارف شرقی کاملاً متفاوت است. بنابراین، حقیقت همیشه نسبی، متکثر و وابسته به گفتمان است.
(نمونههای تاریخی و معاصر)
برای روشنتر شدن بحث، به چند نمونه اشاره میکنیم:
محاکمهی گالیله: در قرن هفدهم، گالیله حقیقت علمی را بیان کرد که زمین به دور خورشید میچرخد. اما قدرت کلیسا این «حقیقت» را انکار کرد و او را محکوم نمود. در اینجا میبینیم که حقیقت علمی بدون تغییر ساختار قدرت به رسمیت شناخته نشد.
ایدئولوژیهای سیاسی قرن بیستم: در نظامهای فاشیستی و کمونیستی، حقیقت سیاسی توسط حزب حاکم تعریف میشد. روزنامهی «پراودا» در شوروی به معنای «حقیقت» بود، اما حقیقتی که با روایت رسمی قدرت همخوانی داشت.
رسانههای دیجیتال امروز: در دنیای امروز، آنچه در شبکههای اجتماعی دیده و بازنشر میشود، بهنوعی «حقیقت» عمومی تبدیل میگردد، حتی اگر با واقعیت بیرونی همخوان نباشد. قدرت الگوریتمها و شرکتهای بزرگ فناوری در ساخت حقیقت کمنظیر است.
خلاصه
از آنچه گفته شد میتوان سه نتیجهی کلیدی گرفت:
۱. زبان ابزار آشکارسازی حقیقت است، اما در عین حال میتواند حجاب آن نیز باشد.
۲. قدرتهای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی در تعیین و تثبیت «حقیقت» نقش بنیادی دارند.
۳. حقیقتی که ما تجربه میکنیم، همواره در شبکهای از زبانها و گفتمانها ساخته و بازتولید میشود.
۴. نسبی بودن حقیقت زبانی و گفتمان، زبان نهتنها ابزار بیان حقیقت، بلکه عامل نسبیشدن آن نیز هست. هر زبان جهان را از زاویهای خاص میبیند و توصیف میکند
بنابراین، حقیقت از دیدگاه فلسفهی معاصر نه یک جوهر مطلق و تغییرناپذیر، بلکه فرآیندی پویا، متکثر و وابسته به زمینههای زبانی و قدرت است.
چشمانداز ادامه بحث
پرسش نهایی که در بخش پنجم بدان خواهم پرداخت ازین قرار خواهد بود: آیا انسان میتواند به حقیقت نهایی و مطلق دست یابد، یا همواره در حصار واقعیتهای نسبی، زبانهای متکثر و گفتمانهای انسانی باقی خواهد ماند؟
این پرسشی است که مرزهای فلسفه، الهیات، علم و سیاست را به چالش میکشد و شاید هیچ پاسخ سادهای برای آن وجود نداشته باشد.
قسمت پنجم
امکان دستیابی به حقیقت نهایی
در چهار بخش گذشته کوشیدیم نشان دهیم که حقیقت همواره فراتر از واقعیتهای محسوس روزمره قرار دارد. گاهی با علم تعریف میشود، گاهی با ایمان، گاهی با زبان و قدرت، و گاهی نیز با تجربهی درونی. اکنون سوال مهمی در برابر ما قرار میگیرد:
آیا انسان میتواند روزی به حقیقت نهایی دست یابد یا همیشه در دایرهای از حقیقتهای نسبی، موقتی و ناقص سرگردان است؟
این پرسش، یکی از عمیقترین و قدیمیترین پرسشهای فلسفی، علمی و عرفانی است. زیرا پاسخ آن نه تنها سرنوشت شناخت بشری را تعیین میکند، بلکه بر اخلاق، سیاست، دین و حتی امید انسان به آینده تأثیر مستقیم دارد.
دیدگاه فیلسوفان شکاک
شکاکان از یونان باستان تا دوران مدرن معتقد بودند که حقیقت مطلق اساساً دستنیافتنی است.
پیرون (فیلسوف یونانی) میگفت: هر ادعای حقیقتی همیشه با ادعایی مخالف آن روبهروست. پس عاقل کسی است که از داوری نهایی دست بشوید و در حالت «اپوخه» (تعلیق حکم) زندگی کند.
در سدههای جدید، دیوید هیوم استدلال کرد که حتی روابط علت و معلولی را ما نه از حقیقتِ اشیا، بلکه از عادت ذهن خود درمییابیم. مثلاً وقتی آتش را میبینیم که میسوزاند، حقیقتاً نمیدانیم «آتش علت سوختن» است یا فقط ذهن ما عادت کرده این دو را با هم ببیند.
فیلسوفان پستمدرن مانند ژاک دریدا یا میشل فوکو نیز باور داشتند که آنچه ما «حقیقت» مینامیم، محصول گفتمانها و روابط قدرت است، نه یک واقعیت مطلق.
در این نگرش، حقیقت مطلق بیش از آنکه یک مقصد باشد، یک سراب همیشگی است که بشر در پی آن میدود اما هرگز به آن نمیرسد.
دیدگاه فیلسوفان واقعگرا
برخلاف شکاکان، فیلسوفان واقعگرا باور داشتند که حقیقت وجود دارد و عقل و تجربه میتواند ما را به آن نزدیکتر کند.
ارسطو میگفت: ذهن انسان مانند آینهای است که توان بازتاب «ماهیت اشیا» را دارد. هرچند ممکن است این آینه لکه دار یا شکسته باشد، اما اصل توانایی بازتاب حقیقت را نمیتوان انکار کرد.
کانت میان «فنومن» (پدیدهای که ما آن را تجربه میکنیم) و «نومن» (شیء فینفسه) تمایز گذاشت. او پذیرفت که نومن برای همیشه از دسترس ما بیرون است، اما عقل میتواند شناخت ما از فنومنها را سامان دهد و به درجهای از عینیت برساند که قابل اعتماد باشد.
فیلسوفان علم در قرن بیستم، مانند کارل پوپر، بر این باور بودند که نظریههای علمی هرچند نهایی نیستند، اما با آزمون و ابطال پیدرپی، به حقیقت نزدیکتر میشوند.
به بیان دیگر، این دیدگاه میگوید: شاید انسان هیچگاه حقیقت مطلق را تمام و کمال نبیند، اما میتواند به آن نزدیک و نزدیکتر شود؛ درست مثل کسی که هرچند به خورشید نمیرسد، اما نور آن را میبیند و از گرمایش بهره میبرد.
نگرش عرفا
در سنتهای شرقی و اسلامی، عرفا راهی دیگر برای رسیدن به حقیقت ترسیم کردند.
آنان معتقد بودند که حقیقت مطلق، خداوند است و شناخت او تنها از طریق سیر و سلوک قلبی ممکن میشود.
مولانا در اشعار خود بارها تأکید میکند که عقل و استدلال مانند عصای کوتاهی است که در راه بیپایان حقیقت، زود به زمین میافتد. او میگفت:
«عقل در کوی عشق چون خر لنگ است.»
ابن عربی معتقد بود که همه هستی تجلی حقیقت واحد است، اما تا زمانی که انسان در حجاب «من» و «خودیت» است، آن را نمیبیند. تنها در حالت فنا فیالله، حقیقت مطلق رخ مینماید.
در سنتهای بودایی و هندو نیز، حقیقت مطلق یا «برهمن» از راه مراقبه و تجربهی درونی قابل درک است، نه از راه بحثهای عقلانی.
از این منظر، حقیقت مطلق نه تنها وجود دارد، بلکه قابل دسترسی است؛ اما نه با عقل جزوی، بلکه با دل عاشق و روح پاک.
علم مدرن و پرسش حقیقت
علم امروز نشان میدهد که «حقیقت علمی» همیشه موقتی و بازنگریپذیر است.
در فیزیک، نظریه نیوتون برای قرنها حقیقت تلقی میشد، اما با آمدن نظریه نسبیت انیشتین، بسیاری از اصول آن دگرگون شد.
در زیستشناسی، نظریه داروین درباره تکامل گونهها بارها بازبینی شده است و هر بار شواهد تازهای آن را گسترش یا محدود کردهاند.
در طب، درمانهایی که در یک زمان حقیقت مسلم پنداشته میشدند، بعدها ناکارآمد یا حتی زیانبار شناخته شدند.
این مثالها نشان میدهد که علم، بیش از آنکه حقیقت نهایی را به ما بدهد، بهترین تفسیر موقتی از واقعیتهاست. هر کشف تازه، افق تازهای میگشاید و حقیقتهای پیشین را محدودتر یا نادرست جلوه میدهد.
بنابراین علم خود اذعان دارد که حقیقت نهایی، دستکم در چارچوب روش علمی، هیچگاه قابل دسترس کامل نیست.
—
جمعبندی
از آنچه گفته شد، سه موضع اصلی را میتوان بازشناخت:
1. شکاکان: حقیقت مطلق دستنیافتنی است؛ آنچه ما حقیقت مینامیم، صرفاً برداشتها یا قراردادهای انسانی است.
2. واقعگرایان عقلگرا: حقیقت مطلق وجود دارد؛ ما هرگز به آن بهطور کامل نمیرسیم، اما میتوانیم به آن نزدیک شویم.
3. عرفا و دینباوران: حقیقت مطلق وجود دارد و تنها از راه ایمان، عشق، شهود یا تجربه درونی قابل وصول است.
از نگاه نویسنده، جستوجوی حقیقت نهایی، بخشی از سرنوشت انسان است. شاید هیچگاه به مقصد نرسیم، اما همین تلاش بیپایان، ارزش انسانی ما را میسازد. انسان اگر پرسشگر نباشد، دیگر چه تفاوتی با موجودات دیگر دارد؟
چشمانداز ادامه بحث
در بخش ششم به این پرسش خواهیم پرداخت:
چه نسبتی میان حقیقت، آزادی و مسئولیت اخلاقی وجود دارد؟
زیرا اگر حقیقت نهایی دستنیافتنی یا نسبی باشد، معنای آزادی و مسئولیت نیز تغییر خواهد کرد. و اگر حقیقت مطلق وجود داشته باشد، آیا انسان موظف است زندگی خود را بر اساس آن تنظیم کند؟
داکتر همت