خبر و دیدگاه

استقلال و استبداد‎

به مناسبت “استقلال” کشور
اولتر از همه سالگرد استرداد استقلال مملکت را از استعمار انگلیس برای همه هموطنان آزادی خواه تبریک میگویم. تجدد طلبی و معارف پروری شاه جوان امان الله خان اقدامی بود که با خط درشت در تاریخ افغانستان ثبت گردیده است ایکاش که آن پروسه با اشتباهات همراه نمیبود . خلق افغانستان را به قله های بلند مدنیت همراهی میکرد.
خوبی های سیاست امان الله خان را همه ساله میگوئیم وبه آن میبالیم اما از اشتباهات او دوری میجوئیم گوئی ما را از حق انتقاد درین زمینه محروم کرده اند. انتقاد از اشتباهات شاه امان الله به هیچ وجه بی مهری به برادران عزیز و غیور خلق پشتون نیست. همانطوری که انتقاد کردن از امیر تیمور علم پرور، تمدن پسند و شاعر دوست به مفهوم بی مهری با خلق تورک افغانستان نیست، در صورتی که در هر دو صورت انتقاد ها نه برای خصومت ورزی و توهین و تحقیر این یا آن قوم و زبان باشد.
گاهی شمشیر گاهی قرآن
بنده از مدتهاست تصمیم داشتم تا حقایق تاریخی تداخل پالیسی ناقلین امان الله خان را نسبت به خانواده پدری خود به مثابه یکی از هزاران خانواده ایکه طعم تلخ آن دوره امانی را چشیده اند بطور مفصل، مستدل، مشهود و مستند بنویسم. اما هر وقت سهل انگاری میکردم به بهانه اینکه چندین فصل نوشتن این غائله زمان زیاد کار دارد و من بسیار مصروف هستم.
بالآخره امروز بار دیگر بحث های انترنتی سالگرد “حصول استقلال” کشور را مشاهده کردم و تصمیم گرفتم اگر مفصل هم نباشد، فشرده هرچه معلوماتی که در نزدم هست خدمت علاقمندان و برای معلومات طیف بزرگ ورثه ها و بازماندگان میرزا قاسم خان این واقعه تاریخی بخصوص در تورکستان و قطغن زمین را بنویسم.
قبل از آغاز اصل سخن جا دارد تا از استاد سخن، شاعر و نویسنده فرزانه محترم کاظم امینی سپاسگذاری کنم که ایشان باری به بهانه سالگرد وفات برادر بزرگ ما مرحوم و مغفور عبدالمومن حامد فاریابی زحمت کشیدند و پژوهش ذی قیمتی را در مورد پدرم میرزا غلام دستگیر معروف به میرزا “ملله” و پدرکلانم میرزا قاسم خان انجام داده و معلومات های مهم را به نشر رساندند که درین نوشته از آن معلومات ها نیز استفاده خواهم کرد.
سیاست ناقلین امان الله خان و خانواده میرزا مَللّه (میرزا غلام دستگیر)
من محمد اکبر ولد میرزا غلام دستگیر ولد میرزا قاسم خان فرزند پانزدهم و آخرین پدر نسل سوم آغاز غائله ناقلین به سمت تورکستان و قطغن زمین هستم و در گذشته نیز مقالاتی در مورد تآثیرات این معضله در روح و روان مردم صلح دوست، بی آزار و بی دفاع مردم هم سرشت خود نوشته ام ولی اینبار به مناسبت تجلیل نوبتی “استقلال” کشور رسالتآ خواستم در مورد پالیسی مختنق امانی به نسبت خانواده پدری خود بنویسم.
در تابستان سال 1983 در رخصتی تابستانی که در شهر باکو پایتخت آذربایجان محصل بودم بوطن برگشته عازم شهر میمنه شدم. در آنوقت کاکای ارشد ما مرحوم میرزا غلام قادر خان حیات بودند. ایشان در بین هرسه کاکا برایم همیشه مِهر پدری میدادند و نسبت تحصیلاتم تشویق میکردند. بنده با استفاده از فرصت به زیارت ایشان رفتم هوا بسیار گرم بود و دیدم که کاکایم در صحن باغچه خود در زیر یک درخت پُرسایه، بالای دوشک مخملی لمیده و چاینک کلان چای سبز هم در انتظار شان هست. سلام دادم وعلیک کردند و پرسیدند تو کی هستی؟ من درحالیکه گفتم من اکبر هستم کاکا، عاجل خَم شدم دستان شان را گرفته زیارت کردم و در مقابل شان نشستم. کاکایم دست بدعا شد و گفت شکر خدا که بار دیگر ترا دیدم.
مانند همیشه من سوالات خود را در مورد گذشته ها، شخصیت های تاریخی، قصه های شیرین روزگار قدیم و امثالهم شروع کردم. درین بار در ضمن صحبت های شیرین کاکایم و پرسش های بی آلایشانه من، سوالی پرسیدم که کُلیت قصه را وقتیکه خورد بودم گاه گاهی از والده ام می شنیدم و آن قصه های مادرم در آنوقت از سطح فهم طفولیتم خیلی بالا بود.
در زمره دیگر آگاهی طلبی های خود، از کاکای ارشد خود پرسیدم چه باعث شد که پدر کلان ما (میرزا قاسم خان) در بخارا مسکن گزین شد؟
ایشان فرمودند: (در گرما گرم جابجائی مردم از مناطق جنوبی و تصاحب زمینهای مردم که گاهی با مقاومت و سرکشی مردم از فرمان حکومت همراه بود، پدر ما میرزا قاسم نامه ئی از امان الله خان دریافت کرد که در آن تذکر رفته بود که او باید در جابجائی ناقلین کمک و در حل مناقشاتی که با مردم محل صورت میگیرد دخالت کند. “یعنی در راستای تحمیل استبداد بالای مردم خود یا با ما همکار باش یا سرنوشت تو هم مانند ده ها بزرگانی که در کابل خواسته شده سر به نیست شده اند بپیوند” این همان حالتی بود که دیگر راهی بغیر از فرار بسوی بخارا وجود نداشت. بعداز رفتن پدر ما (میرزا قاسم)، یک مقدار زمینی که در نزدیکی های سرحد میمنه و تورکمنستان بود‌ توسط دولت غصب گردیده و به ناقلین توضیع گردید.)
ایشان همچنان علاوه  کردند که همان خط امان الله خان احتمالآ در نزد یکی از برادران کلان تو باید وجود داشته باشد. آخرین صحبت و آخرین دیدار من با کاکای بزرگم میرزا غلام قادر همان بود که به پایان رسید و در سفر بعدی ام در میمنه کاکایم وفات کرده بود.
چند سخنی از پژوهش قلم محترم کاظم امینی نویسنده و شاعر، مربوط به سرنوشت بعدی میرزا قاسم خان و همراهان ایشان چنین گفته شده است:
(ميرزا محمد قاسم خان مدتي نماينده مردم ميمنه در اولين لويه جرگه دوره امانيه بوده است درمورد وي بايد گفت كه او يكي از نامداران روزگار خويش بود. ميرزا محمد قاسم در سال 1303 خورشيدي با جمعي از بزرگان ميمنه بر اثر مظالم وستم ملي حكومت وقت به امارت بخارا متواري شده ومدت نه سال در آنجا اقامت ميكنند، اوبا گروه توركستانيان متواري افغاني در مدت اقامت خود در بخاراي شريف مدرسه توركستانيان افغاني را در آنجا تأسيس نموده و خود به كمك عده يي از علمأ و فضلاي آنجا وظيفه تدريس و گرداننده گي آنرا به عهده ميگيرد. از شمار مهاجرين شامل اين گروه يكي هم مرحوم ميرزا عثمانقل ( محرم باشي ) پدر مرحوم ميرزا سبحانقل خان ميباشد كه در مدت اقامت در بخارا با دختر يكي از توركستانيان بخارا بنام « پرسيان » مزاوجت ميكند كه موصوفه در عين حال تلميذ مرحوم ميرزا قاسم خان در مدرسه ميباشد. گفتنيست كه در مدت مهاجرت ميرزا قاسم خان و گروه مهاجرين توركستان افغاني، مرحوم ذكر باي كوهي يكي از متنفذين وسرمايداران ميمنه به خواستگاري دختر ميرزا محمد قاسم خان به بخارا رفته و وي را براي خود طلبگاري ميكند، هم در اين مدت برادر تني ميرزا محمد قاسم خان بنام ميرزا شير عليخان در بخارا وفات ميكند و در آنجا بخاك سپرده ميشود.)
به گفته های جناب کاظم امینی اضافه میکنم که از لابلای حکایت های والده ام مهتاب شاه خاتون “رح” بنت عبدالعزیز نسبت به این واقعه، مطلع هستم که در بین سالهای 1308و 1309 هجری شمسی پدرم میرزا مللّه (غلام دستگیر) فرزند دومی میرزا قاسم بخاطر برگرداندن پدرش با تحمل مشقت ها و خطرات جانی وارد بخارا میشود و از پدر درخواست میکند که او باید دوباره در افغانستان برگردد. آن زمانی هست که ظاهرشاه جوان در جای پدرش تکیه زده و کشور در واقع توسط کاکا هایش اداره میشود. اما ایشان میگوید که درین زودی ها عودت کرده نمیتواند و در آینده تصمیم خواهد گرفت و پسر خود میرزا مللّه را با چند دانه سکه طلای بخارائی بخاطر بهبود معیشتی فرزندانش که شامل چهار پسر و سه دختر بود به همراهی خدمتگارش بنام ارواح شاد مومن قُل اهل بخارا و احتمالآ از تورکمن های بخارا بوده در افغانستان میفرستد. مومن قُِل که بعدآ بخاطر ریش سفید کوسه مانندش او را مومن قُل صوفی میکفتند. او یک آدم صادق، ظالم طبیعت، ناترس و خوش قول بود. او به صفت یک عضو فامیل به دربار میرزا مللّه زیست، ازدواج کرد، صاحب یک دختر ویک نواسه بنام عبدالله شد و تا تقریبآ هفت سال دیگر بعداز وفات پدرما یعنی تا اخیر عمر خود در خانه ما زیست و در همین خانه وفات کرد. نواسه او مکتب را تا صنف 12 به پایان رسانید اما بعدآ نمیدانم کجا تحصیل کرد ولی میدانم که یک شخص اهل و صالح، زحمتکش و صادق در جامعه مربوطه قد برافراشت، بعداز سالهای متمادی در سال 2008 او را در میمنه دیدم. در هر جای باشد خداوند موفق داشته باشد.
میرزا قاسم خان و میرزا عثمانقل محرم باشی بقول محترم کاظم امینی بعد از ۹ سال یعنی 1312 هجری شمسی از بخارا به میمنه برمیگردند.
خانم پرسیان همسر بخارائی میرزا عثمانقل خان (محرم باشی) مادر میرزا سبحانقل خان را خداوند عمر طولانی برایش ارزانی داشت، بیاد دارم تا که بنده شامل صنف اول مکتب شدم ایشان در قید حیات بود.
در مورد نامه امان الله خان به میرزا قاسم خان که کاکایم میرزا غلام قادر از آن یاد کرده بود به نسبت طولانی شدن مدت تحصیل و اقامتم در خارج، پُرخطر و تقریبآ ناممکن شدن سفر ها در میمنه، نتوانستم آنرا پیگیری کنم.
مگر حدودآ پنج سال قبل برایم احوال رسید که “آن نامه” از آرشیف برادر بزرگ ما بعداز حامد فاریابی، مرحوم عبدالله شرر یافت شده و بعدآ بدست برادران و برادر زاده ها دست بدست و حالا نزد یکی از برادر زاده ها نگاهداردی میشود. بنده تقاضا کردم تا یک کاپی سند را برایم بفرستند. با دریافت کاپی سند متوجه تاریخ و متن آن گردیده دریافتم که این نامه بتاریخ 20 اسد 1314 هجری شمسی نوشته شده و مربوط امان الله خان نیست بلکه از نام محمد ظاهر شاه عنوانی میرزا قاسم خان نوشته شده و درین نامه آرزوی سلامتی و بعدآ از میرزا قاسم خان خواهش و تقاضا گردیده تا بخاطر تجلیل هرچه مجلل جشن استقلال با حکومت محلی میمنه همکاری نمایند. اما سرنوشت نامه امان الله تا هنوز در هاله ابهام میباشد. (کاپی نامه را در جمع تصاویر گذاشتم)
استبداد حکومت های خانواده گی که بالای هیچ قومی رحم نکرد و در طول تاریخ این خطه بنام افغانستان بوسیله قرآن و شمشیر پیش رفته است. اگر زور داشتند شمشیر پیش کردند و اگر زور نداشتند قرآن پیش کردند و حتی در قرآن امضآ کردند تا سربرافراشتگان را از هر قوم و قبیله نابود کنند. دو پیام کاملآ متفاوت امان الله و ظاهر شاه برای میرزا قاسم و احتمالآ صدها پیام و نامه مشابه دیگر به سران اقوام ساکن در افغانستان شاهد این مدعاست.
تآسف درینجاست که اگر بگوئیم هرچه بود و گذشت اما مسئله دشمنی در بین اقوام و سیاست ناقلین بخصوص انتقال پاکستانی ها در شمال و شمالشرق افغانستان ادامه دارد و ادامه این فاجعه میتواند راه های دست یافتن به صلح در کشور را برای همیش مضمحل ساخته و تمامیت ارضی مملکت را به خطر جدی مواجه سازد.
تجدد طلبی شاه امان الله خان را می ستایم، ایکاش این تجدد طلبی همراه با فرمان های ناعاقبت اندیشانه همراه نمی بود که زخم های روحی- روانی و جسمی آنرا نسل های دیروز، امروز و فردا تجربه کردند و تجربه خواهند کرد
.به آرزوی عدالت و انسانیت
 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا