پایان فرصت، آغاز مجازات: طالبان در تلهٔ بیثباتی کنترلشدهٔ امریکا

هدف این نوشتار این است تا مخاطبان گرامی بدانند که برای فهمِ دقیقِ این درامِ منطقهای باید از سطحِ رویدادها فراتر رفت و به منطقهای پشتِ صحنه نگاه کرد: چه کسی طالبان را «فرصت» معرفی کرد، چه کسی از فرصت سود برد، و چه بازیگریِ دیگری حاضر است این فرصت را تبدیل به باری غیرقابل تحمل کند؟ تنها با این خوانشِ استراتژیک میتوان سناریوهای آتی را سنجید: استمرارِ کنترلشده، تبدیلِ طالبان به بازیگرِ حاشیهای، یا یک ترکیبِ آشوبناک از هردو. هر سیاستساز یا ناظر واقعبین که خواهان تبیینِ منافعِ منطقهای و تدوینِ راهکار است، باید این سلسلهٔ علّی را در رأسِ تحلیلهای خود قرار دهد.
در یک خطِ خلاصه، مسئلهٔ مرکزی این نوشته آن است که تضاد فعلی میان پاکستان و طالبان را نباید صرفاً محصول اختلافات منطقهای، رقابت با هند یا نشستهای دیپلماتیک مانند کنفرانس مسکو دانست. ریشهٔ این درگیری عمیقتر و ساختاریتر است: بازاندیشی و بازطراحیِ راهبردی آمریکا در منطقه یعنی تبدیل طالبان از یک معضلِ مشروعیتزدا به یک «ابزار استراتژیکِ قابل مصرف» و همزمان تلاشِ پاکستان برای حراست از سهم خود در بازیِ بزرگ تازهای که واشنگتن در حال پیادهسازی آن است. این متن کوشیده است ساختار این ادعا را با صراحت و منطق تقویت کند و نشان دهد چگونه طالبان در این بازی هم «فرصت» بودهاند و هم اکنون در معرض «تنبیه» قرار گرفتهاند.
اول: فرصتِ استراتژیکِ واشنگتن و تبدیل طالبان به ابزار
واشنگتن طالبان را — بسته به لحظه و ضرورت بهعنوان یک فرصت استراتژیک دیده است: ابزاری برای تخفیف هزینههای مستقیم حضور نظامی، بهعنوان اهرمی در معادلات جنوب و آسیای میانه، و بهعنوان بستری برای بازتعریف نفوذ در کابل بدون تعهدِ کامل. توافقها و مذاکراتی که میان نمایندگان پاکستانی (عاصم منیر، نواز و همکاران) و تیم امنیت ملیِ دولت ترامپ صورت گرفت، یک معنا را روشن ساخت: امریکا به دنبال مدیریتِ بیثباتیِ کنترلشده است، نه ساختنِ دولت پایدار یا سرمایهگذاری در نهادسازیِ بومی. طالبان در این چارچوب، هم فرصتِ امتیازدهیاند و هم پوششِ ضروری برای حضور نامرئی و ابزارسازی در برابر رقبای منطقهای. به عبارت دیگر، واشنگتن طالبان را به مثابه «پالس کنترلی» در یک شبکهٔ ژئوپلیتیکی میبیند که در آن میتوان فشار، تهدید و امتیاز را به صورت انتخابی اعمال کرد.
دوم: پاکستان و تلاش برای تضمینِ منافع شکننده در کابل
پاکستان اما این معادله را نه تنها به چشمِ همپیمانی با واشنگتن که بهعنوان راهی برای تضمینِ منافعِ استراتژیکِ خود در افغانستان تفسیر کرد. برای اسلامآباد، همراه شدن با برنامههای واشنگتن در کابل یعنی حفظ کانالهای نفوذ، تضمینِ نفوذ لجستیکی و اطلاعاتی، و همچنین بهرهبرداری از جایگاهِ افغانستان بهعنوان سپری علیه رقبای منطقهای. کمکهای مالی از منابع عربی، حمایت اطلاعاتی و لابینگهای انگلیسی همه دست به دست هم دادهاند تا پاکستان ابزارهای مدرن نظامی و سیاسی لازم برای ایجادِ فشار و «تنبیهِ هدفمندِ» بازیگران نامطلوب را در اختیار داشته باشد. اما این متحدی شکننده است: همراهی پاکستان با واشنگتن نه الزاماً همگرایی ایدئولوژیک که تاکتیکِ محافظت از منافعِ خردِ منطقهای است.
سوم: ماهیت نامتقارنِ نزاع و توهمِ توانِ طالبان
ماهیتِ کنونیِ جنگ میان پاکستان و طالبان، نامتقارن و از حیث تکنیکی یکطرفه به نفع پاکستان است. طالبان عمدتاً مجموعهای از ساختارهای شبهقبیلهای، ایدئولوژیک و متکی بر احساساتِ ملیگرایانهاند؛ نیرویی که بیشتر در میدانِ رسانه و موعظه فعال است تا میدانِ نبردِ مدرنِ هوایی-زلّی. پاکستان با دسترسی به توانِ هوایی، تسلیحات مدرن، پیوندهای اطلاعاتی با غرب و منابع مالی منطقهای، از همهٔ ابزارهای لازم برای تحمیل فشار بر طالبان برخوردار است. اما واقعیت تلختر آن است که طالبان عملاً ابزاری بیش نبودهاند — و این ابزار زمانی مخاطرهآمیز خواهد شد که تصمیمگیران خارجی بخواهند آنها را بهعنوان یک متغیر نامطلوب حذف یا معاوضه کنند.
چهارم: از امنیتِ مصنوعی تا کابوسِ کنترلناپذیری
طالبان توانستند با کمکِ خارجی و در بسترِ سیاستهای واشنگتن و همپیمانان منطقهای، امنیتی مصنوعی را در بخشهایی از افغانستان برقرار کنند امنیتی که بر هزینۀ آزادیها، سرکوب جامعه مدنی و حذف رقبای سیاسی ساخته شده بود. اما همان امنیتِ ساختگی بهسرعت به کابوسی برای طالبان تبدیل شد؛ سایهای که خود ایجاد کرده بودند حالا برایشان تهدیدآمیز است. گروهی که دسترسی به مشروعیت بینالمللی، حمایتِ پایدارِ داخلی یا پذیرشِ منطقهای ندارد، بهراحتی میتواند تبدیل به لگدمالِ سیاستِ بزرگتر شود.
پنجم: دشمنانِ درونی — جامعه، فرهنگ، زنان
درونِ افغانستان نیز طالبان واجدِ دشمنانِ بالقوهٔ فراواناند: مردمِ ناراضی، سیاستمدارانِ منزویشده، کنشگرانِ مدنی، فرهنگِ فروکاستشده به سطحِ ایدئولوژی و مهمتر از همه زنان که هم از منظر حقوقی و هم از منظر نمادین بهعنوان بزرگترین نقطهٔ مخالفت با مشروعیتِ طالبان ظاهر میشوند. این دشمنانِ درونی در صورتِ همافزاییِ سازمانیافته میتوانند ظرفِ زمانیِ فروپاشیِ قدرتِ طالبان را تسریع کنند. هرچند که هنوز برای پیشبینیِ سقوطِ قریبالوقوعِ آنان زود است، اما پتانسیلِ تاریخی و اجتماعی برای تضعیفِ ساختارِ طالبان کاملاً موجود است.
ششم: ابزارهای بینالمللیِ فشار — احکام، تحریمها و نمایشها
حوادثی مانند پروندههای قضایی بینالمللی و احکامِ نمادین (مثلِ احضارها و صدور حکمِ بازداشت در مادرید) و تشدید تحریمها، اگرچه بیشتر نمادین و ذهنیاند، اما نقشِ مهمی در شکلدهیِ افکارِ عمومی و مشروعیتِ بینالمللیِ طالبان دارند. این ابزارها زمینهسازِ محدودیتهای دیپلماتیک و اقتصادیاند و میتوانند بهتدریج ظرفیتِ عملِ طالبان را تضعیف کنند. نقطۀ تمایز آنجاست که این اقدامات همزمان با بازیِ تبدیلِ طالبان از «ابزارِ قابل استفاده» به «بارِ غیرقابل کنترل» رخ میدهد؛ زمانی که بازیگران خارجی تصمیم میگیرند طالبان را کنار بگذارند یا معاوضه کنند، نه صرفاً تنبیه نمایند.
نتیجهگیری تحلیلی
در این چارچوب، آنچه اکنون مشاهده میکنیم نه یک نزاعِ صرفِ فُرماتیکِ محلی که پروسهای پیچیده و چند سطحی است: آمریکا طالبان را بهعنوان یک فرصتِ استراتژیک مدیریت کرده؛ پاکستان از این مدیریت برای تضمین منافعِ شکنندهٔ خود استفاده نموده؛ و طالبان در این فرایند هم قربانیِ ابزارسازیاند و هم مخاطرهٔ تنبیه، زیرا هرگاه بیش از حد «خودمختار» عمل کنند، تبدیل به هدفِ اصلاح یا حذفِ تاکتیکی میشوند. افزون بر این، ساختارهای درونیِ افغانستان شامل جامعهٔ مدنی، زنان و اکوسیستمِ سیاسی توان بالقوهٔ تخریبِ پایههای طالبان را دارد؛ اما این تخریب، تا زمانی که بازیگرانِ بینالمللیِ اصلی منافعِ خود را بهطور کامل باز چینش نکنند، به کندی رخ خواهد داد.