نه به روایت ” طالبان بدیل ندارند” مسئولیت همه است
در جنگ روانی همواره، دستگاه های استخباراتی به مدد رسانه ها و وسایل اجتماعی، تلاش می کنند برای تطبیق و تحقق برنامه های خاص شان، ذهنیت خاصی را در اذهان عامه تزریق کنند. آنچه فعلا در مورد افغانستان تحت کنترول طالبان جریان دارد، عین قضیه است. از الف تا ی همه طوطی وار تکرار می کنند:” طالبان بدیل ندارند”. روایت مضحکی و سازماندهی شده که توسط رسانه های اجتماعی به گونه مستمر و منظم در خور مردم داده می شود. واقعیت تلخ این است که این روایت کاذب، نزدیک است که به یک “واقعیت بدون شک” مبدل شود. متوجه می شویم که کار سازمان های استخباراتی به مدد رسانه ها، در شرایط فعلی خیلی ها موثر و کارساز بوده است. مردم قبول کرده اند که طالبان بدیل ندارند و باید تسلیم این واقعیت خود ساخته اما تلخ شوند. چه درد آور است که قبول کنیم دروغی همانند “طالبان بی بدیل”، بر زندگی امروز ما بدون راه بیرون رفت، چیره شده است.
چرا می گویند “طالبان بدیل ندارند”. در حالیکه عامل اساسی در صحنه حقیقت های افغانستان، خود مردم این کشور است. در حالیکه تمام فعل و انفعالات سیاسی و تاریخی در محور نقش مردمی و اهمیت خاص آن می چرخد، “طالبان بدیل ندارند” را سناریوی برای خلق یک ذهنیت خود ساخته استخباراتی ساخته اند تا این واقعیت تلخ بر مردم تحمیل گردد. طالبان با حدود هفتاد هزار تروریست خون آشام، حقیقتی شده بی بدیل در برابر سی میلیون انسان. کدام منطق سالم و عقل سلیم این را قبول می کند که یک گروه از زیر خاک برآمده در ظرف چند ماه، بدیل مردم افغانستان شده است؟!
بدیل حاضر و منطقی در برابر طالبان ذهنیت بیدار و مملو از ارزش های فرهنگی و تمدنی در محور ارزش های انسانی امروز است که در بیست سال گذشته به یک واقعیت غیر قابل انکار مبدل شده بود. مردم افغانستان با وجود چالش های زیاد امنیتی، اقتصادی، سیاسی و بحران های بشری، در بیست سال گذشته با علاقمندی به مشق و تمرین دموکراسی پرداختند. به تمدن انسانی امروز برای حق تعیین سرنوشت و با توسل به راهکار های مدرن امروزی، تا سرحد مرگ برای تمرین دموکراسی، فداکاری کردند.در کمپاین های انتخاباتی شرکت کردند، جز قطب بندی های سیاسی در جامعه شدند و بالاخره، در جناح بندی های سیاسی برای احراز قدرت سیاسی علی رغم تقلب و فراقانونی گرایی دولت داران سابق، سهم گرفتند. حال جالب است که این مردم نمی توانند بدیلی برای یک تفکر متحجرانه طالبانی شوند و در برابر آن یک روایت متضاد خلق کنند؟
در حالیکه همه گان می دانیم که طالبان یک نیروی نیابتی، مزدور است و تنها در مواقعی حساس تاریخی و به نسبت ضرورت های سیاسی، اقتصادی و امنیتی در تحت دکترین ژئوپولیتیک خاص قدرت های بزرگ منحیث نیروی جاده صاف کن استراتیژیک، عمل می کنند و از بدو ظهور شان، برخلاف ارزش های ملی، هنجار های پذیرفته شده ی انسانی و افغانستانی، پرنسیب های اجتماعی که مورد احترام خاص مردم بوده است، عمل کرده اند؛ حتی در زندگی خصوص مردم مداخله می کنند و نامش را شریعت می گذارند و تلاش کرده اند تا قوانین سرحدی، پشتونوالی و مناطق روستایی را بر عام مردم و در تضاد با مدنیت شهری، تحمیل کنند. چگونه ممکن، سی میلیون انسان بدیلی برای چنین هیولای فکری متحجرانه نداشته باشند؟
طالبان بی بدیل در نزد بعضی از حلقات خود فروخته و معامله گر که با افکار فاشیستی در صدد تحمیل جبر تاریخی بر مردم اند، حق کار، تحصیل، زندگی مرفه، امنیت، تجارت و انجام مناسک دینی را برای مذاهب مختلف محدود ساخته و تلاش می کنند تا همه را با قوانین طالبانی که منشا از مدارس پاکستان دارد، جایگزین سازند. در ضمن، تلاش کرده اند تا با تفتیش عقاید، حکومت توتالیتر مذهبی، مردم را گوسفند وار به دنبال اندیشه های مذخرف خود بکشانند. آیا این روش حکومت داری و ادعای پوچ خدمت به مردم، در تحت ظالمانه ترین شرایط در قرن حاضر بدیل ندارد؟
چرا نیروهای جوان با قدرت خلاقیت منحصر به فرد شان، تحصیل، دانش و رویاهای بزرگ تمدنی، نمی توانند بدیلی برای روایت مزخرف طالبانی باشند؟ مگر علم در برابر جهالت سر خم کرده است که نمی توان در برابر اندیشه های دگم طالبانی که حتی قادر به تعریف خود نیست، بدیل منطقی ارائه کرد؟ طالبان از چنین نیروهای جوان با قدرت نقادانه و ستیز جویانه شان، به شدت هراس دارند و حامیان شان از ترس اینکه مبادا این قدرت بی بدیل جوان ها، قدرت حکومت سرکوب گر، تنگ نظر و متعصب طالبان را به تحلیل ببرند، عمدی شعاری را همگانی ساخته اند که ” طالبان بدیل ندارند”. آیا حقیقتا چنین است که طالبان دربرابر مدنیت جوان محور ما، بی بدیل هستند؟
مگر تاریخ مدنیت شهری، فرهنگ و هنجار های موجود که ریشه در بقای مردم جغرافیای افغانستان دارد، نمی تواند روایتی در تقابل با تفکر طالبانی خلق کند؟ چطور بپذیریم که از خلق روایتی علی رغم درک واضح از قدرت و پتانسیل ما، عاجز هستیم؟! عجیب است مگر منطق انسانی و دانش و فراست سی میلیون انسان را باد و شمال برده است که روایت طالبانی بدون بدیل مانده است؟!
بلاخره، آنچه که بنام شریعت و فرهنگ قومی بر مردم افغانستان و برخلاف سیر تاریخی تحمیل می شود، بی بدیل است، اما روایت ملانصرالدینی و متحجرانه ی طالبانی روایت غالب تاریخی شده است و بدیلی ندارد! مگر اینکه بپذیریم که عقربه های ساعت برخلاف معمول به جهت عکس آن در حرکت شده است. می دانیم که بدیل طالبان بی شمار و به صورت بالقوه وجود دارد: مردم افغانستان، مدنیت شهری، تاریخ آزادی خواهی مردم ما، تفکر جوان منشانه و “فرهنگ نه به تحجر قومی و روستایی” که ایده های خطرناک فاشیزم قومی را یدک می کشد، بدیل منطقی نیستند؟ چطور به این نتیجه رسیدیم که طالبان بدیل ندارد و باید تسلیم امیال زشت و ضد تمدن انسانی آن شویم؟
حال باید بدانیم که چطور می توانیم بر روایت طالبانی ک منشا ای ندارد، غالب شویم؟
اول- روایت طالبانی، روایت خشونت است؛ در تقابل با تمدن صلح آمیز انسانی که نصوص دینی نیز آن را رد می کند. روایت واقعی ای از یک تفکر متحجرانه که تلاش می کند تا ارزش های انسانی و مدنیت محور را به چالش بکشد، اما نمی تواند ارزش های مدنی جغرافیای افغانستان را منعکس کند. بگذارید به آن وجهه قومی و فرهنگ زبانی بدهند. برای خود ننگ تاریخی می خرند. این روایت، روایت قتل و کشتار، تعصب و خود بزرگ بینی، تنگ نظری و جهالت در برابر زن که نیمی از پیکر جامعه است، می باشد. افراط و زیاده روی در حدود الهی و قوانین بشری که مورد پسند هیچکس نیست. بنا به چالش کشیدن چنین روایت به اصطلاح “بی بدیل طالبانی”، کار ساده ای است، چون ضعف دارد و دارای شکنند گی های بیشماری است که می تواند برعلیه آن استفاده شود؛
دوم- طالبان با روایت به اصطلاح “بی بدیل شان”، چه را برای افغانستان تحت کنترول خود تحفه داده اند؟ انتحار، انزجار و تعصب، نقض حقوق بشر، تنگ نظری خلاف ارزش های دینی در برابر زن و رویکرد متحجرانه در برابر ارزش های مدرن انسانی؟ مگر چنین روایتی با چنین پیامد های منفی، قابلیت دوام و استمرار دارد و هنوز هم تاکید به بدیل بودن آن می شود؟
سوم- طالبان چگونه با این تحجر توانسته اند یک روایت “بدون بدیل” باشند، اما ملتی با تمام قوت و نیروی آن، با وجود شکوه و عظمت انسانی و فرهنگی اش، ناتوان در ارائه بدیل در برابر آن؟ چطور قبول کنیم که طالبان بدیل ندارند و باید منحیث یک حقیقت پذیرفته شوند؟ در حالیکه خود تفکر طالبانی، در بحران عمیق نزاع و جدال باخودش دست و گریبان است. این نزاع که عمق بحران را در شکنندگی این روایت نشان میدهد در واقع، نزاعی میان ارزش های انسانی وتمدنی و روش های تندروانه قرار گرفته است. ما باید به چنین لفاظی های بی معنی، ارزشی قایل نشویم. بدانیم که هنوز هم فرهنگ، تمدن و ارزش های مدرن، یک روایت مسلط و غالب در میدان است. مگر مردمی را می توان با روپوش های خیالی و تنگ نظرانه، فریب داد؟ اندکی باید تامل کنیم و حقیقت موضوع را با درک توانمندی های خود که همراه با فرصت های پیش آمده است، به غنمیت گیریم. فریب نخوریم، طالبان بدیل های بسیاری دارند!