گفتگو

کاوه جبران: ۲۴ اسد تیر خلاص بر شقیقه جامعه ادبی بود

اشاره: دکتر کاوه جبران، شاعر، نویسنده و استاد دانشگاه از چهره‌های مطرح عرصه ادبیات فارسی است. او باور دارد که ادبیات باید مصلح اجتماعی باشد و انسان را از قیود سرمایه‌داری رها سازد.  به گفته او ادبیات بایستی سخنی برآمده از گفت‌وگوی مولف با زمانه‌اش باشد. از نظر ایشان مرگ فرصت‌های بالنده‌گی ادبیات ما بسیار قبل از ۲۴ اسد آغاز شده بود و این روز در واقع تیر خلاص بر شقیقه این فرصت‌ها بود. آقای جبران می‌پندارند که مدرنیته در ادبیات افغانستان از طریق استعمار وارد حوزه‌ فرهنگی کشور شده است. به گفته او کارها و تجارب محمود طرزی در عرصه ادبیات، ادبیات را به طریقی دنباله‌رو سیاست کرد. ایشان همچنان معتقد است که ادبیات ۲۰ سال پسین از تمام جهات در قیاس به دوره‌های قبلی غنامند است. از نظر آقای جبران آواره‌گی در ادبیات ما دست کم از سه نسل قبل به این سو، مفهوم آشنایی است. منتها رنج آواره‌گی و تبعید هرگز به ادبیت تبدیل نشده است.

روزنامه ۸صبح در گفت‌وگویی ویژه با کاوه جبران به نقش مدرنیته در ادبیات، مواجهه ادبیات با بحران و فرصت‌های از دست‌رفته جامعه ادبی کشور پرداخته است.


۸صبح: ادبیات در کشور ما از زمان آشنایی با مدرنیته به این‌سو چقدر خود را بازسازی و به‌روز کرده است؟ آیا اساساً نقشی در حرکت به سمت مدرنیته به عهده داشته است؟

جبران: در تجربه تاریخی ما این مدرنیته است که به‌مثابه گفتمان حاکم، تمام جنبه‌های حیات اجتماعی را در می‌نوردد. مدرنیته با ادبیات نه، بل با استعمار، به‌ویژه در عرصه سیاست و اقتصاد وارد حوزه فرهنگی ما می‌شود. ادبیات نیز همچون هر عرصه اجتماعی دیگر از این تجربه متأثر شد. با کارها و تجاربی که طرزی ]محمود طرزی[ از خود برجای گذاشت، ادبیات در نخستین پوست‌اندازی‌اش به طریقی دنباله‌رو سیاست گشت. به این معنا که گفتمان سیاسی حاکم، جهت ادبیات را تعیین کرد. سوگ‌مندانه این سنت، در مسیر تاریخ ادامه یافت. هرگونه تجربه جدیدی از مدرنیته پس از آن از طریق سیاست (تجارب ایدیولوژیک) مشق شد و بالتبع ادبیات به همین ترتیب پیرو سیاست و گفتمان‌های سیاسی باقی ماند. هر گفتمان سیاسی که حاکم می‌شد، ادبیات را به شیپور خود یا ضد خود تبدیل می‌کرد. در نهایت ادبیات صرفاً به ابزار بیان سخن ایدیولوژیک تقلیل یافت. از این‌رو، دشوار بتوان ادعا کرد که ادبیات بومی ما نقشی در فهم ما از مقوله مدرنیته داشته یا این مقوله را جهت‌بخشی کرده است.

۸صبح: چرا محمود طرزی این‌قدر بر ادبیات تأثیر گذاشت که کارها و تجارب او، ادبیات را دنباله‌رو سیاست ساخت و ادبیات این عصر نتوانست خود را از سیطره تأثیرپذیری طرزی دوری کند؟

جبران: طرزی ادبیات مدرن را به جامعه ما  معرفی کرد و البته کار او در همین حد بود. معرفی ژانر داستان، ترجمه، ادبیات مردمی و … در اثر تلاش او فراگیر شد؛ اما او در ادبیات مبدع سبک خاصی نبود که اثر گذاشته باشد. صرفاً سنتی که از او باقی ماند، تعیین رسالت اجتماعی ادبیات بود. او بود که مرتباً شاعران را تشویق می‌کرد تا درباره مفاهیم وطن، ملت، ترقی و … شعر بسرایند. نویسنده‌گان را سفارش می‌کرد تا درباره همین مفاهیم بنویسند. نوعی اعمال تکلیف موضوعی بر ادبیات. البته ماجرا به شخص طرزی برنمی‌گشت. روح زمانه او چنین بود. صدای مدرنیته همه‌جا پیچیده بود و ادبیات نیز باید تکلیف اجتماعی پیدا می‌کرد.

۸صبح: ادبیات در ۲۰ سال جمهوریت، در مقایسه با دو دهه قبل از آن، چه افت‌و‌خیزهایی داشته است؟

جبران: ادبیات ۲۰ سال پسین از تمام جهات در قیاس به دوره‌های قبلی غنامند است. این غنامندی را هم در جهت کیفی و هم در جهت کمی آن می‌توان جست‌وجو کرد. چه در مقایسه با آثار تولیدشده و چاپ و نشرشده، چه در ساحت تنوع ژانریک و چه در عرصه تنوع گفتمان‌هایی که آثار ادبی این دوره، آن را بازتاب داده‌اند. منتها در یک جهت با جریان‌های قبل از خود کمتر قابل توجه است: مخاطب. در دهه‌های ۴۰ و ۵۰ و ۶۰ خورشیدی آثار نویسنده‌گان اغلب خوانده می‌شد. در قیاس با جمعیت کتاب‌خوانی که در آن دوره‌ها وجود داشت، اثر نویسنده بومی خوانده می‌شد، اما در ۲۰ سال پسین نویسنده‌های بومی کمتر خواننده داشتند. با آن‌که جمعیت کتاب‌خوان و باسواد این دوره به مراتب بسیار بود، ولی به دلایل بسیاری به آثار نویسنده‌گان بومی کمتر توجه شد. به نظرم در سوال بالا باید به تفاوت‌های این دوره‌ها اشاره شود تا افت‌وخیزها. چون بررسی افت و خیز کار کلانی است.

۸صبح: شما اشاره کردید که جمعیت کتاب‌خوان و باسواد این دوره نسبت به ۲۰ سال قبل زیادتر بوده، اما آثار نویسنده‌گان بومی کمتر خوانده شده، اگر به عمده‌ترین دلایل انگشت بگذاریم، کدام‌ها‌یند؟ وشما چه‌چیز را در این مورد تأثیرگذار می‌دانید؟

جبران: دلایل گوناگونی دارد، اما از عمده‌ترین‌ می‌توان به فراگیری انترنت و شبکه‌های اجتماعی اشاره کرد. این واقعه موجب شد که فرهنگ کتاب‌خوانی به صورت کل صدمه ببیند و البته نه‌تنها در افغانستان که در تمام جهان اثر منفی گذاشت. افزون بر آن دسترسی به آثار نویسنده‌گان جهان در ۲۰ سال پسین به مراتب از گذشته ساده‌تر بوده است. چه از طریق کتاب‌فروشی‌ها که این سال‌ها روند رو به رشد داشت و چه از طریق انترنت. این موضوع، نویسنده‌گان بومی را در رقابت تنگاتنگ با نویسنده‌گان جهان قرار داد که البته همان قشر کم‌پهنای کتاب‌خوان هم نویسنده‌گان خارجی را به نسبت نویسنده‌گان بومی ارجحیت دادند.

۸صبح: ادبیات در یک‌ سال گذشته و نحوه مواجهه آن با بحران را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

جبران: خوب، به نظرم یک‌ سال گذشته زمان بسیار اندکی برای چنین ادعای کلانی است. چه، تحولات ادبی به تندی تحولات سیاسی‌ـ‌اجتماعی نیستند. بسیار زمان می‌برد تا آثار تحول اجتماعی و سیاسی سر از دامن ادبیات بیرون بیاورند. بنابراین، در عرصه ادبیات هنوز نمی‌توان از تغییری یا تغییراتی سخن گفت.

۸صبح: ادبیات در آینده با چه مولفه‌هایی می‌تواند نقشی رهایی‌بخش داشته باشد؟

جبران: این سوال ریشه در فهم خاص از ادبیات دارد. این‌که شما تکلیفی بر ادبیات می‌گذارید، به این معنا است که هنوز به طریقی فکر می‌کنید که در پاسخ به سوال اول شما عرض کردم: ادبیات باید پیرو گفتمانی خاص باشد. تعیین کردن مولفه برای ادبیات یعنی باید شیپوری برای چنین یا چنان تفکری. حتی ترم «رهایی‌بخش» اصطلاحی است که اصحاب سخن سرخ آن را رواج دادند. ادبیات باید مصلح اجتماعی باشد. یا انسان را از قیود سرمایه‌داری رها سازد یا … اما در واقع کار ادبیات همه‌چیز است در عین حالی که هیچ یک نیست. بنابراین، من هیچ تکلیفی را بر ادبیات متصور نمی‌پندارم، جز این که ادبیات بایستی سخنی برآمده از گفت‌وگوی مولف با زمانه‌اش باشد.

۸صبح: گفت‌وگوی مولف با زمانه‌اش، اگر سخن اصحاب سرخ را رواج بدهد باز نامش را چه می‌گذارید؟

جبران: اسم چنین کاری گذاشته شده است: شعارنویسی.

۸صبح: ادبیاتی که در بحران خلق می‌شود چقدر واقع‌گرا است؟

جبران: واقع‌گرایی نوعی نگرش و اغلب نگرش بی‌واسطه هنرمند به جهان است. هیچ پیوندی مستقیم با بحران‌های اجتماعی و سیاسی ندارد. شما می‌توانید در رمانتیک‌ فضای زنده‌گی‌تان یک انسان واقع‌گرا باشید و بالعکس در دل یک جبهه داغ یک هنرمند سوریالیست. این نسبت صرفاً به شیوه نگرش مولف پیوند پیدا می‌کند. البته این نکته هم باید اضافه شود که بحران اگر سلطه‌آفرین باشد، آن زمان می‌توان از ریالیسم و غیر آن سخن گفت. چه، سلطه اسم دیگر سرکوب است و سرکوب است که منش زبان را تعیین می‌کند. یک مثال ساده بدهم: به شعر واصف باختری و داستان ببرک ارغند در دهه ۶۰ نگاه کنید. هر دو در یک زمان و در یک مکان تولید شده است. اولی پر از استعاره و اسطوره و فارغ از جهان، بیان سرراست واقعیت و دومی شعار سرخ ساطوری که به توضیح بدیهیات می‌پردازد. چون سلطه بر زبان باختری به طریقی و بر زبان ارغند به طرزی دیگر وارد آمده است که در نتیجه شیوه نگرش این دو را به جهان تعیین کرده است.

۸صبح: گفتید که واقع‌گویی در بحران به نوع نگرش مولف برمی‌گردد. حال مولف طرف‌دار طالب، فضای کنونی افغانستان را گل‌وگلزار انعکاس می‌دهد و مولف مخالف طالب، فضا را بحرانی و ویرانگر، بیان می‌کند. کسی که نه طالب را دیده و نه مخالف طالب را، کار کدام مولف برایش واقعیت است؟

جبران: ماجرا بسیار نسبی است. افزون بر آن، تاریخ و فهم وقایع صرفاً به مدد متون ادبی صورت نمی‌گیرد. ادبیات یکی از مراجع است. با آن‌هم در نقد ادبی حوزه‌هایی چون فرامتن، برون‌متن و … وجود دارند که کیفیات واقعیت موجود در متن ادبی را می‌سنجد. این‌گونه هم نیست که ما با دو قطب کاملاً متضاد مواجه باشیم که در اثر هیاهوی آن، اصل واقعیت را گم کنیم.

۸صبح: در یک سال سلطه طالبان ادبیات چه فرصت‌هایی را از دست داده و چه فرصت‌هایی برایش باقی مانده است؟

جبران: البته من به این مسأله کمی بدبینانه نگاه می‌کنم. بحران سیاسی در جامعه ادبی دست کم از نیمه دوم دهه ۹۰ به صورت ملموس خودش را نشان داد. تنش‌های قومی و سیاسی جامعه ادبی را نیز به طریقی درگیر خود کرد. شاعران و نویسنده‌گان زیادی، به‌جای کار ادبی، گرفتار منازعات سیاسی و قومی شدند. استعدادهای زیادی در این راه قربانی شدند. بخش دیگری از اهالی ادبیات، به سبب تنگناهای اقتصادی و معیشتی مهاجرت کردند، برخی دیگر نیز از عرصه پا کشیدند. به این معنا که مرگ فرصت‌های بالنده‌گی ادبیات ما بسیار قبل از ۲۴ اسد آغاز شده بود. ۲۴ اسد در واقع تیر خلاص بر شقیقه این فرصت‌ها بود.

۸صبح: از آن‌جایی که اکثر اهل ادبیات آواره شده‌اند، شاعران و نویسنده‌گان در تبعید نوع مواجهه‌شان با تبعید و مفهوم ادبیات تبعیدی چه بوده است؟

جبران: آواره‌گی در ادبیات ما دست کم از سه نسل قبل به این سو، مفهوم آشنایی است. منتها رنج آواره‌گی و تبعید هرگز به ادبیت تبدیل نشده است. با این مفهوم هیچ مواجهه‌ای جدی صورت نگرفته است. نویسنده‌گان و شاعران نسل پیشتر عموماً یا در جامعه میزبان حل شدند و یا واقع‌شهر خاطرات‌شان را به آرمان‌شهر ذهنی‌شان تبدیل کردند و در همان حول‌و‌حوش تا آخر عمر به تولید ادبی پرداختند. حتی در مواردی خود پیشین‌شان را تکرار کردند. تنها در ایران در دهه‌های ۶۰ و ۷۰، میان یک نسل از مهاجران ما این مفهوم به طریقی سیاسی معنا پیدا کرد؛ اما هیچ شکلی از پرداخت فلسفی و معرفت‌جویانه که بتوان به سرنخ‌های اصلی این رنج رسید، در تجربه این نویسنده‌گان ما دیده نمی‌شود. با آن‌که ظرفیت برخی از همین نویسنده‌گان در پرورش مقوله آواره‌گی و تبعید بسیار بوده است. حالا، فاجعه‌ای که پس از ۲۴ اسد بر نسل دیگری از نویسنده‌گان و اهالی ادبیات ما آمد، هنوز قابل اندازه‌گیری نیست. چیزی هم در میدان نیست که بر مبنای آن بتوان حرف زد. آینده‌اش را من حداقل نمی‌توانم پیش‌بینی کنم.

۸صبح: اشاره کردید که رنج آواره‌گی و تبعید هرگز به ادبیت تبدیل نشد. چرا؟ می‌شود در این مورد کمی توضیح بدهید؟

جبران: نکته به فقدان معرفت انتقادی برمی‌گردد. کلان‌روایت‌های حاکم تاریخی چنان در زنده‌گی و ساحت اندیشه ما رخنه کرده است که به سختی می‌تواند انسان افغانستانی خود را از آن خلاص کند. نگاه نقادانه و موشکافانه به هستی و پدیدار‌ها، فارغ از چارچوب این کلان‌روایت‌ها وجود ندارد. اندیشیدن اما در چارچوب این‌ کلان‌روایت‌ها عقیم است. سانسورشده است. بنابراین، نویسنده‌گان ما نیز گرفتارند. چون آن رهایی لازم برای شکل‌گیری تأمل و نکته‌سنجی را نداشته‌اند. در چارچوب همین کلان‌روایت‌ها امری به نام تبعید و غربت را چونان پدیدارهای تقدیری و سیاسی فهمیده‌اند. در توضیح و تبیین آن نیز از همین مرزها نتوانسته‌اند جلو بروند.

۸صبح: بابت وقتی که به ما اختصاص دادید، سپاس‌گزار استیم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا