اسلام سیاسی و بویژه اسلام طالبانی زهری بر گلوی اسلام راستین
اسلام سیاسی در یک مقطع تاریخی پس از به پیروزی رسیدن انقلاب اسلامی ایران و پیروزی جهاد افغانستان در برابر تهاجم شوروی، تحولات چشمگیری را در جهان بوجود آورد که منجر به شکست و فروپاشی جمهوریت های شوروی پیشین شد و با از میان رفتن شوروی جهان یک قطبی گردید و جنگ سرد پایان یافت؛ اما حال پرسش این است که دیروز اسلام سیاسی در برهه ای از زمان بر حوادث جهان وزنهء سنگین افگند و توده های میلیونی مسلمان و حتا غیر مسلمان را فراتر از دین و مذهب و قوم و نژاد دور چند محور جمع کرد و آنان را برای رسیدن به هدف یاری نمود. پیروزی انقلاب اسلامی در ایران در دههء ۸۰ سدهء ۲۰ ضربه ای بر قدرت استکباری آمریکا تلقی شد و پیروزی مجاهدین و سرنگونی نجیب در دههء نود سدهء ۲۰ ضربهء سنگینی بر شوروی پیشین وارد کرد؛ اما چگونه شد که اسلام سیاسی پس از پیروزی در نتیجهء قربانی های مظلوم ترین انسان ها بجای فراهم آوری رفاه و آسایش و مدینهء فاضله مسلمین، برعکس فاجعه آفرید و جهان اسلام از افغانستان تا عراق و سوریه و مصر دستخوش جنگ ها وحوادث خونین شدند. در گرماگرم از این حوادث بهار عربی رخ داد و به پیروزی اخوان المسلمین مصر انجامید؛ اما سخت گیری ها و انعطاف ناپذیری ها و تمامیت خواهی ها و خودداری اخوان از مشارکت سیاسی و کوتاه آمدن در برابر خواست های حقوقی تظاهر کننده گان مصری سبب کودتای السیسی و سرنگونی حکومت قانونی مرسی گردید. در این نوشته تلاش شده تا به علل و عوامل شکست اسلام سیاسی پرداخته شود.
اسلام سیاسی به جریانی گفته می شود که در قرن ۱۹ با افکار سید جمال الدین افغان ( ۱۸۳۸–۱۸۹۶) و مبارزات سیاسی او بوجود آمد. این جریان اصلاحی پس از جریان نوزایی به رهبری عبدالوهاب نجدی (۱۷۰۳–۱۸۹۶)بوسیلهء سید مطرح گردید. عبدالواب پیش از سید بنیانگذار دیدگاه جدیدی در مذهب سنی حنبلی بود که بعدها به نام وهابیت در میان مسلمانان و علمای سنی عربستان سعودی، ریشه گرفت. هرچند هر دو جریان سلفی گفته شده و اما تفاوت های زیادی میان نگرش سلفی های ظاهرگرا و سلفی های جدید موجود است که باوجود تفاوت ها در عین زمان خاستگاهء فکری بسیاری از گروه های جهادی مانند، لشکر طیبه و سپاهء صحابه و جیش محمد و القاعده و بوکوحرام و داعش و طالبان هر دو جریان است.
سَلَفی در کل به گروهی از مسلمانان گفته می شود که خود را پیرو سلف صالح دانسته و مدعی اند که در عمل و اعتقادات خود از پیامبر اسلام، صحابه و تابعین پیروی میکنند. سلفیها تنها قرآن و سنت را منابع احکام و تصمیمات خود میدانند. سلفی گری دو رکن اساسی دارد: یکی بازگشت به شیوهٔ زندگی و مرام سلف صالح در زمان پیامبر و یارانش و دوم مبارزه با بدعت، یعنی هر چیزی که سلفیها جدید آن را خلاف سنت می دانند. در تاریخ معاصر دست کم سه گونه سلفی گری وجود دارد. سلفی گری ظاهرگرا پیرو آرای اهل حدیث و بهخصوص ابن تیمیه و محمد بن عبدالوهاب. عبدوالواب فراگیری قرآن از سوی زنان و مردان را حتمی می دانست و مخالف تقلید از مجتهدین بود. وی می گفت، هرکس در دین حق اجتهاد دارد و زیارت قبرها و دعا کردن به آنان را مردود می شمرد. وی گفت هر مسلمان زن یا مرد باید شخصا در زندگی خود قرآن را فراگرفته باشد. وی تقلید از مجتهدین را رد کرد و گفت هرکسی باید خودش حق اجتهاد دارد. او شرط مشروعیت حکومت را ( قدرت – انصاف – بیعت ) میدانست. وی اتحادی دینی–سیاسی را با محمد بن سعود ایجاد کرد و به تاسیس حکومت دیریه (حکومت سعودی) کمک کرد و این اتحاد تا به امروز ادامه دارد. نوادگان او که آل شیخ نامیده میشوند همواره نقش جلوداری علما را در عربستان دارا بوده اند و بر نظرات علمای سعودی نفوذ کامل دارند؛ اما دیدگاهء تازه رژیم سعودی به کلی متفاوت از توازن نهادی گذشته است. محمد بن سلمان میخواهد رژیم سیاسی بر گفتمان وهابی و نهاد مذهبی کنترل داشته باشد. این سبب شده تا دانشگاه الازهر در مصر با دولت آن کشور همکاری کند. این زمانی شد که مرکز تاریخی آموزش اسلام سنی استقلال خود را از دست داد و تحت کنترل دیکتاتوری نظامی درآمد. این نشانهء از بین بردن استقلال نهاد مذهبی در آن کشور است و میخواهد گفتمان اسلامی هماهنگ شده با دستگاه دولتی باشد. این از موفقیت های بن سلمان است.
سلفیگری جدید که در آغاز قرن بیستم و در واکنش به پیشرفتهای غرب توسط سید جمالالدین افغانی و محمد عبده با هدف آزادسازی امت اسلام از تقلید و جمود و احیای اخلاقی، فرهنگی، و سیاسی بنیانگذاری شد. سلفیان بر بازگرداندن تفکر اسلامی به اصل خالص آن، پیروی از قرآن و سنت، مردود دانستن تفسیرهای جدید، و حفظ اتحاد امت اسلامی تأکید دارند. آنان تقلید را نفی میکنند و تلاش میکنند سازگاری اسلام و دانش جدید را نشان دهند. مشهورترین گروههای الهام گرفته از سلفیگری اخوانالمسلمین و جماعت اسلامی هستند. در اواخر قرن بیستم، این اصطلاح به اصلاحگران سنتگرا اطلاق میگردد و گروهء سوم هم سلفی گری جهادگرا است که ایدئولوژی جهادگرایی آنان الهامبخش بسیاری از گروههای مسلح مانند القاعده و طالبان و داعش در آغاز قرن ۲۱ بودهاست. این گروهها دیدگاههای سلفیگری علمی (سلفیگری سنتی) را رد کرده و خشونت را راهی مناسب و ضروری برای مقابله با حمله های غرب برضد اسلام میدانند. این گروهها متون اسلامی و تاریخ را بازتفسیر نموده و بر آیات نظامی قرآن و تاریخ نظامی اسلام تأکید بسیار دارند. این گروه قرائت ویژه ای از اسلام دارند. سلفیهای جهادی کمتر از یک درصد تمام جمعیت مسلمانان را تشکیل میدهند.
نقطهء تلاقی تمامی گروه های اسلامی حکومت اسلامی است و با تاسف که هر گروه با همان قوتی که سخن از حکومت اسلامی می زنند؛ از داشتن چهارچوکات و طرح مدون برای حکومتداری اسلامی معذور اند و هر کدام حکومت دلخواهء خود را حکومت اسلامی می خوانند. باتاسف که حکومت اسلامی به معنای مداخلهء حکومت در سیاست شعاری بیش برای اسلام گرایان نیست. از نظر هواخواهان اسلام سیاسی «خلافت انسان» در طول خلافت خداوند مطرح میشود، سیاست، امانت عمومی الهی است و جنبهای همگانی دارد و لذا مسئولیتی طبیعی است؛ اما برعکس گروه های تکفیری به مشارکت سیاسی مردم باور ندارند و حق آنها بر حکومت و مسئولیتها و وظایف حکومت در برابر آنان را دست کم می گیرند. از نظر آنان حکومت اسلامی یعنی مداخلهء دین در سیاست و حتا زنده گی شخصی مردم است. در حالی که در اسلام حریم خصوصی از هر نوع تجاوز و دخالت مصوءون پنداشته شده و با توجه به میثاق مدینه مخالف حکومت انحصاری مشتی ناآگاه به نام آخوند و ملا و مولوی و حافظ و قاری … و موافق با حکومت مشارکتی همگانی است. این رویکرد اسلام گرا ها سبب درک خاصی از اسلام شده است و از آن به عنوان اسلام سیاسی یادشده است.
در طول تاریخ قرائتها و دیدگاههای متفاوتی از دین اسلام بوسیلهء دانشمندان دینی و مستشرقان غربی ارايه شده است. اسلام سیاسی هم درکی از اسلام است که در تاریخ معاصر چه در حوزه نظر و چه در ساحهء عمل رسمیت یافته و مورد توجه قرار گرفته است. اسلام سیاسی با توجه به خواست زمان و پویایی احکام و آموزش های دینی در پی تشکیل حکومت اسلامی در سطح جامعه است. این جریان در طول تاریخ و سیر خود با تمدن غرب گاهی در تعامل و زمانی هم در تقابل قرار گرفته است.
سیدجمال و محمد عبده راهء تعامل با غرب را در پیش گرفتند. آنان خواستند تا برخی مزایا و ابعاد اجتماعی و سیاسی اسلام را به غرب بشناسانند؛ اما برخی اثرپذیریهای این جریان از غرب سبب شد که ارزش های غربی مانند دموکراسی در نقش شورای اسلامی در آن تبدیل به اصول شود. اصولی که مسلمین در پی انطباق و تشبیه ارزشهای خود با آنها بودند. با توجه به همین تشبیه بود که حسن البنا باور به انتخابات داشت؛ اما پیش از آنکه این تعامل به قوام برسد، اسلام گرایی در اواخر قرن ۱۹ با غرب در تضاد قرار گرفت. البته بدین باور که اسلام خود صاحب الگو در عرصههای مختلف است و اسلام دموکراسی یا سوسیالیسم نیست. اسلام، اسلام است که شخص باید تصمیم بگیرد؛ تن به حاکمیت طاغوت نداده و با احکام خدا پشت ندهد. سید قطب، حسن البنا، مودودی و خمینی از این دست رهبران اسلام سیاسی بودند. در این میان آنچه مهم است، نوع رویکرد و نگاه به اسلام سیاسی و احکام و چگونگی اجرای آنهاست. مثلی که انقلاب اسلامی ایران وانقلاب اسلامی افغاستان، اسلامی سیاسی است و در مقابل طالبان و داعش و القاعده هم داعیهدار اسلام با نگرش سیاسی در سطح جامعه هستند.
در این تردیدی نیست که اسلام سیاسی منجر به انقلاب سال ۵۷ ایران و ۱۳۷۱ افغانستان شد که شیعه و سنی را زیر چتر خود به رویارویی با استعمار و استکبار کشاند؛ اما پرسش هایی مطرح است که علل و عوامل گوناگون و چه سوءتفاهم هایی دراین باره دست داد تا کار را به پدیدههای تلخ و نگرانکنندهای چون؛ طالبان و القاعده و داعش و النصره و بقیه گروههای تکفیری رساند. حال پرسش این است که آیا در بررسیها پیرامون اسلام سیاسی، درک و فهم این خلأها میتواند ما را از کشیدن به ورطه خطا و کجفهمی مصون بدارد یا اینکه نه، اسلام سیاسی با تعبیر های کنونی پاسخگوی نیاز های جامعه های اسلامی نیست. در واقع این ناپاسخگویی ها بود که سبب شکست اسلام سیاسی شد و از متن آن جریان های طالبانی و تکفیری و سلفی پا به عرصهء وجود نهادند. امروز در جهان اسلام شاهد بدترین مصیبت ها از سوی گروه های طالبان و داعش و القاعده و سایر گروه های تکفیری هستیم. این گروه ها بجای پادزهر؛ برعکس زهر کشنده در گلوی اسلام زرق می کنند. بیشتر این گروه های عقل ستیز اند و اما ادعای سیاست اسلامی دارند. در حالیکه سیاست اسلامی درصدد است تا برای تحقق آرمانهایش در گفتمان اسلام سیاسی، نظامسازی، استراتژی، قانون و راهکار وضع کند و در این مهم متکی بر عقل عمل کند. این در حالی است که گفتمان اسلام سیاسی با ظهور گروه های جهادی سلفی و تکفیری که بیشتر عقل ستیز و ظاهرگرا اند، سخت به چالش کشانده شده است. این سبب شده که هدف اصلی علم سیاست که همانا تشریح منظم و پیش بینی پدیده های سیاسی بخاطر اتخاذ تصمیم های عملی است، در پردهء ابهام باقی بماند.
گفتنی است، تکفیری ها کسانی اند که دیگر مسلمانان را متهم به ارتداد میکنند. این واژه در ادبیات سیاسی روز در توصیف گروههایی در حال رشد از مسلمانان تندرو سنی و متمایل به وهابیت به کار می رود که از آنان با نام «سلفی – تکفیری» یاد میشود. این گروه خود را برحق و ديگران را ناحق دانسته و برای اجرای اعدام های آنان واقدام های فوری می کنند. واژهٔ تکفیر از کلمهٔ عربی کفر مشتق شدهاست. تکفیری ها دیگر مسلمانان را متهم به ناخالص بودن و از راهء اسلام منحرف شده تلقی میکنند. در حالی که در اسلام مجوز متهم کردن دیگر مسلمانان به دست علما و به شرط رعایت تمام جوانب احتیاطی آن در نظر گرفته شده است.
تنها دشواری های اسلام سیاسی و ناپاسخ گویی های آن جریان های ا سلامی و دین اسلام را با دشواری های دست و پاگیر کنونی مواجه نکرده است؛ بلکه جریان های اسلامی بار بنیادگرایی و رادیکالیسم را نیز ناگزیرانه بدوش می کشند که به بهانهء شاخص هایی چون؛ ایجاد محدودیت بر زنان، یا ادعای دسترسی انحصاری به حقیقت و تلفیق دین و سیاست از سوی غرب بر آنها تحمیل شده است. با تاسف که در این موارد جریان های اسلامی به اجماع نرسیده و اختلاف نظر دارند و در مورد آموزش و کار زنان نظریه های گوناگون دارند؛ اما در این باره جریان های تکفیری و القاعده و طالبان افکار زن ستیزانه دارند و شاخص های یادشده در حصهء جریان های تکفیری و طالبان صدق می کند. وضع محدودیت ها بر زنان از سوی طالبان و سایر رویکرد های این گروه در مورد زنان نشانهء آشکار زن ستیزی و آموزش ستیزی آنان است.
اسلام گرایان بدین باور اند که محدودیت بر زنان در جوامع نوگرانیز وجود داشته است. اما غرب چنین محدودیت هایی را نشانه تمدن وپیشرفت دانسته است و در نتیجه بحث از رویکردی جانبدارانه مطرح می شود. غرب مدعی است که مقررات و معیارهای مطرح شده برای زن، بیانگر شاخص های زن آرمانی بوده و هرگز محدودیت تلقی نمی شود. درشاخص دوم، غرب نیز به سان اسلام گرایان مدعی است به حقیقت رسیده است و در نتیجه معیارهای خویش را به دیگران تحمیل می کند واز آنان می خواهد به شیوه غربی زندگی کنند. نمود بارز آن را می توان درنظریه های نوسازی مشاهده کرد (نک : بدیع، 1380؛ سو، 1378). از سویی هم اصل جدایی دین از سیاست یکی از معیار های مدرنیسم است که بر بنیاد اصل سکولاریسم مدعی لزوم جدایی دین از سیاست شده است. بنابر این اسلام گراها بنیادگرایی را ذهنیت غربی و واژه ای ایدئولوژیک و جانبدارانه تلقی می کنند.
(رادیکالیسم اسلامی) نام دیگری است که در مورد اسلام گرایی معاصر به کار رفته است. این نام نیز از سوی غربی ها بر جریان های اسلامی اطلاق گردیده و مانند بنیادگرایی خواهان دخالت ارزش های دینی در عرصهء سیاسی است؛ اما رادیکالیسم بیشتر برای توصیف کنش سیاسی به کار می رود و در مواردی نیز به عنوان صفت اندیشه و تفکر به کار رفته است و بر اساس کنش سیاسی طرفداران یک تفکر می توان گرایش معتدل و رادیکال را بر آنان اطلاق نمود.
در رابطه به اسلام گرایی رویکرد های سلبی و ایجابی وجود دارد و چنين رویکردی پیشینه ندارد. رویکردهای سلبی به انسجام درونی اسلام گرایی برای رهیافت های جدید پرداخته است. به باور اسلام گرایان غرب مدرن برای بیان هویت خود دست به غیریت سازی زده وشرق را به عنوان مرز سلبی هویت خود قرار داده است. شرق شناسان با نگاهء وارونه با اسلام خواسته اند، به آن هویت اسمی داده و اهمیت آن را کمرنگ جلوه بدهند. برای آنان اسلام چیزی بیشتر از یک برچسب نیست. در مقابل در برابر رویکرد سلبی رویکرد ایجابی نیز وجود دارد که با تمسک به مفاهیم گفتمانی ازاسلام گرایی یا اسلام سیاسی به عنوان یک کل ایجابی آن را قابل دفاع می دانند. از این منظر اسلام سیاسی گفتمانی است که هویت اسلامی را در کانون عمل سیاسی قرارمی دهد. به باور بابی سعید (بابی سعید، 1379: 20) در گفتمان اسلام سیاسی اسلام به یک دال برتر تبدیل می شود.البته بدین معنا که
در مفصل بندی گفتمان اسلام سیاسی، دین صرف اعتقاد نیست بلکه ابعادی فراگیر دارد وتمامی عرصه حیات آدمی را در بر می گیرد. چنین نگرشی در تمامی گرایش های درونی گفتمان اسلام سیاسی مشترک است و از این جهت می توان تمامی آنها را در درون گفتمان اسلام سیاسی قرار داد و درتحلیل از اسلام سیاسی به مثابه یک کلیت واحد سخن گفت. به باور اسلام گرایان چنین نگرش وحدت بخش به جریانهای اسلام گرا را نمی توان براحتی در چارچوب های تحلیلی دیگر جستجو کرد. از نگاه گفتمانی با توجه به تفاوت ها و نبود نگاه جامع به جریان های اسلامی، اسلام سیاسی یا اسلام گرایی همان نقشی را ایفا می کند که مدرنیسم برای مجموع های از مکاتب و نگرش ها در غرب ایفا می نماید. اسلام گرایان رویکردهای سلبی به وحدت اسلام گرایی معاصر را سطحی و ساختگی دانسته و اما با الهام از رویکردهای ایجابی انسجام نسبی حرکت اسلام گرایی معاصر را قابل دفاع می دانند. هر چند مسلمانان در مقایسه با یکدیگر، همچون دیگر فرقه و مذاهب موجود در جهان کنونی، دچار اختلاف و تمایز اند، اما در رویارویی با عامل خارجی انسجام یافته و متحد عمل میکنند. اسلام گرایان این را یک رویکرد ایجابی در تعریف و تبیین اسلام گرایی معاصر تلقی کرده و آن را نشانهء پویایی و فعالیت اسلام گرایی معاصر به عنوان یک حرکت برجسته می دانند. تاسف بار اینکه پس از دفع تهاجم به سرعت دچار اختلاف شده اند. شکست اسلام گراها را در افغانستان و مصر و حتا تونس و شکست جهادگرایان تکفیری مانند داعش و القاعده را در عراق و سوریه می توان نمونه هایی از شکست اسلام سیاسی عنوان کرد. این شکست در واقع تمامی دستاورد ها و انرژی ای را که اسلام گرایان در نیمهء دوم قرن ۲۰ بدست آورده بودند. نقش بر آب کرد.
با شکست اعراب در جنگ ۱۹۶۷ اعراب و اسرائیل و غروب آرمانهای ملی گرایانه عربی در نیمه دوم قرن ۲۰ اسلام گرایی پیشرفت سریع نمود و انقلاب ۱۹۷۹ ایران و ۱۳۷۱ افغانستان اتحهء آن را خواند. سرنگونی شاه در ایران و نجیب در افغانستان نشان داد که فعالان اسلامگرا به این ایقان رسیدهاند که از طریق باورهای مذهبی میتوان بر یک رژیم اقتدارگرای قدرتمند مورد حمایت بزرگترین مدافعان غربی و شرقی فایق آمد و پیروز شد. پیروزی جهاد افغانستان در برابر شوروی برای اسلام گرایان انرژی سرشاری بخشید؛ اما پس از پیروزی اسلامگرایی در تحقق وعدههای اتوپیایی و آرمانی خود شکست خورد. به جز موارد نادری چون تونس، جنبشهای اسلامگرا در سرتاسر جهان عرب یا خنثی و یا ورشکست شدند. جنگ داخلی الجزایر در دهه ۹۰ میلادی از پیش خبر میداد که نارضایتی در جهان عرب در پیش خواهد بود، امری که به بهار عربی منجر شد. شکست اخوان در مصر پس از یک سال حکومت فاجعه بار و سرنگونی آن بوسیلهء السیسی در سال ۲۰۱۳ میلادی و سرکوب اعضای آن گروه شکست اسلام سیاسی را گام به گام حتمی تر ساخت. از سویی هم تلاش های اسلام گراها در عراق، سوریه و یمن، به ناکامی انجامید و در تقویت دموکراسی ناکام شدند تا آنکه در جریان مبارزه دولتها علیه خشونت و افراط گرایی نابود شدند. در مراکش، اردن و کویت با آنکه احزاب قانونی اسلامگرا از موفقیتهای انتخاباتی در پارلمان بهره مند شدند؛ اما در عمل ناکارآمد برآمدند؛ شاید دلیلش این باشد که سیاست در آن کشورها زیر سایه قدرت پادشاهان معنا پیدا میکند و قدرت مطلق اجرایی هم در دست آنان است. ممکن باری از این ناکامی ها بر دوش سیاسی شدن اسلام باشد تا عقیده تبدیل به ابزاری برای مبارزه برضد شوروی و امریکا گردد و سبب شکلگیری سِنخ تازهای از کنشگران شد که از اسلام برای رویارویی با شرق و غرب استفاده کردند. البته بدین باور که مسلمانان را از عقب مانده گی نجات داده و از آنان در برابر نفوذ فرهنگ غربی پشتیبانی می کنند و در ضمن درک درست از متون مقدس اسلامی را بسنده می دانستند. در حالی که این نوعی خیال بافی است و به انزوای جهان اسلام انجامیده و از فرهنگ و تمدن های دیگر هم بی بهره می ماند.
در این چهارچوب مؤمن بودن دیگر مربوط به کارهایی که مسلمانان باید انجام میدادند نمیشد. در عوض، با روگردانی از سنتهای فلسفی و پرسش گرایانه صدر اسلام، پرسشی که در دستور کار اسلامگرایان تازه قرار گرفت. موضوع کفر و اسلام بود و مفاهیم جهاد و تکفیر که در فقه اسلامی وجود داشتند، دوباره احیا شدند و برای توجیه مقاومت و مبارزه در دنیای جدید مورد استفاده قرار گرفتند که دوگانگی میان اسلام و غرب و دور شدن آنها از یکدیگر شد. اسلامگرایان دیگر به اسلام به دیده مفهومی بی زمان و نامحدود و بدون حد و مرز نگاه نمی کردند و تنها برای به دست گرفتن دولت و قدرت سیاسی فکر می کردند.
بعید نیست که پیروزی های ناتمام اسلام گراها در ایران و افغانستان و مصر و تونس اسلام گراها را شتاب زده و غافل گیر کرد و دچار نوعی خود شگفتگی گردانید و شماری را هم پیروزی های مقطعی و بی سرانجام از هدف اصلی منحرف کرد و درگیر فساد و معامله های سیاسی ننگین ُشدند. در این میان وابستگی ننگین رهبران اسلام گراهای افغانستان به شبکه های استخباراتی پاکستان و ایران و روسیه و کشور های عربی نه تنها آنان را از هدف اصلی دور گردانید؛ بلکه آنان را قربانی برتری خواهی های گروهی و قومی نمود و اختلاف و چند دستگی را در میان آنان دامن زد. چنانکه شاهد خونین ترین درگیری گروه های جهادی پس از سرنگونی نجیب در کابل بودیم. این درگیری ها در واقع آغاز یک فاجعهء بزرگ بود که شکست اسلام گراها را در افغانستان حتمی گردانید. این درگیری ها نه تنها فاتحهء اسلام گراهای افغانستان را خواند؛ بلکه ضربهء سنگینی بر پیکر تمامی جریان های اسلام گراها در سراسر جهان وارد کرد و همه را درگیر نوعی سرخورده گی های فکری و روانی کرد. این سرخورده گی های فکری نوعی انحراف فکری را در میان گروه های جهادی بوجود آورد. القاعده و طالبان و بعد داعش و النصره و سایر گروه های افراطی از متن این سرخورده گی ها سر بیرون کردند. با این تحول داعیهء اسلام سیاسی دچار انحراف شدید گردید و نه تنها فرصت تجربه کردن یک نظام سیاسی را در افغانستان از دست داد؛ بلکه تمامی انرژی را در دوران استقرار قربانی جنگ های داخلی نمود. این حقیقت را آشکار ساخت که هر مبارزه ایکه فرسایشی شود، نه تنها وابسته و از مسیر اصلی خود منحرف می گردد؛ بلکه بدتر از آن چنان از خودبیگانه می گردد که حتا کم ترین گام اجرایی هم برای عملی شدن اسلام سیاسی برداشته نمی تواند و در نتیجه این داعیه از ریشه عقیم گردید.
در کل باور ها براین است که جنبشهای اسلامگرا راه حل های معنادار در عرصه های سیاسی و اجتماعی و اقتصادی ارائه ندادند. آنان تنها شعار دادند و به این تکیه کردند که “اسلام راه حل است” و “قرآن قانون اساسی ما است“. در حالی که این راه حلی مبتکرانه برای سیاستگذاری عمومی به منظور حل مشکلات نیست؛ مشکلاتی چون افزایش فقر، بیکاری گسترده، نظام آموزشی شکست خورده و فساد همه گستر بومی و داخلی که در گذشته رهبران اقتدارگرا از حل آن طفره رفته بودند. نبود راهء حل معنا دار سبب شد تا حزب عدالت و توسعه در مراکش همانند اخوان المسلمین در مصر از سیاستهای اقتصادی ساخته شده توسط تکنوکراتهای دولتی تحت فشار نهادهای مالی بین المللی پیروی کنند. این نشان دهندهء فقدان آشکار هرگونه نظریه تولید اقتصادی در دکترین اسلامگرایی بود. چه رسد به اینکه با استفاده از این تیوری التقاطی و بیمار نقش دولت را در بازسازی اقتصادی مطرح بحث قرار داد.
دیگر این که اسلامگراها به جز تونس دیگران نتوانستند خود را با دموکراسی وفق بدهند و در تطبیق دموکراسی و ارزش های آن شکست خوردند. شاید شماری استدلال کنند که اسلامگرایان برای اداره کردن امور فرصت نیافتند تا اعتبار دموکراتیک خود را به اثبات برسانند. چنانکه اسلام گراها در افغانستان درگیر جنگ داخلی شدند و در مصر، اخوان المسلمین در صدد تثبیت قدرت و سیطرهء خود بود و نه در فکر بسط کثرت گرایی و مردم سالاری؛ برعکس اخوان برای حدف بازیگران سکولار مبادرت ورزید تا آنکه به خواست های مدنی مردم پاسخ مثبت نگفت و ارتش مصر بهانه یافت تا دولت مرسی را سرنگون کند.
از سویی هم بی ثباتی و معامله گری های اسلام گراها و در جایی تبدیل شدن آنان به گروه های مخالف قانونی و همکاری با قدرت های اقتدار گرا و فاسد تا سرحد تشکیل ائتلاف با این گروه ها از اعتبار آنان کاست. چنانکه شاهد همکاری ها و ایتلاف های مضحک اسلام گراها در افغانستان و در مصر پس از سقوط حسنی مبارک در فبروری ۲۰۱۱ میلادی، بودیم که اخوان المسلمین با ارتش همکاری کرد و در مقابل، تمام بازیگران سیاسی دیگر را تحقیر کرد و نادیده گرفت.
هم چنین سازش حزب عدالت و توسعه با شاهء مراکش و برقراری روابط با نهاد پادشاهی و انحراف آن از اصول محوری چون دفاع از حقوق بشر و آزادی بیان و تلاش برای ترویج نصیحت و اطاعت پس از پیروزی در انتخابات ۲۰۱۱ میلادی. ائتلاف امروز این حزب اسلامگرا با دربار پادشاهی و ارتش آن کشور و در نهایت با طرفداران سرسخت دولتهای سابق بسط یافته است و از هر نوع انتقاد از شاه خودداری می کند. این سبب شده تا دولت با آن بازی کند و وضعیت سیاسی در مراکش بحال سابق بماند. اسلامگرایان در حال حاضر سخت درگیر نزاع اند و بار سنگین تقسیمات و اختلافات ژئوپولیتیک و درگیری های فرقهای را بدوش می کشند. این امر ادعای مافوق بودن آنان را مبنی بر “مدرنیته پسا استعماری کثیف” و ارائه رویکردی ناب و موفق از “استقلال” زیر پرسش برده است. به گونهء مثال حزب الله تحت قیمومیت و حمایت از سوی ایران مدعی است که از جانب مردم لبنان مبارزه میکند در حالی که در عمل منابع خود را صرف جنگ در سوریه علیه نیروهای سنی میکند. حزب الله جنگ در سوریه را جنگ در میدان نبرد آخرالزمانی می خواند و کمترین دغدغه را درباره آینده سیاسی و اقتصادی لبنان دارد. این حزب بیش تر به یک نهاد فراملی تبدیل شده است که مقاصد ایدئولوژیک و آخرالزمانی خود را در خاک کشورهای خارجی دنبال میکند.
در عراق، عوامل ژئوپولیتیک اسلامگرایی را ناتوان ساخته است. در سال ۲۰۰۶ میلادی، مقتدا صدر تغییر جهت داد و از محکوم کردن روند گذار سیاسی مورد حمایت امریکا به مشارکت با این روند روی آورد. جنبش او در نتیجه این همکاری بخشی از کرسیهای پارلمان را کسب کرد، کرسیهایی که برای تبدیل شدن آن گروه به یک نیروی جریان ساز و تاثیرگذار کافی بودند. سرنوشت حزب الدعوه اسلامی در عراق که نسخه برداری شده از روی ایدئولوژی و استراتژی اخوان المسلمین است، بیشتر شباهت به حزب الله لبنان دارد. اسلامگرایان اغلب ادعا میکنند که از جانب غرب و اقتدار گرایان طرد شده اند و اما خود باعث ایجاد اقتدارگرایی در نهادهای دولتی شدهاند که خود پیشتر مدعی بودند برای رفع آن تلاش میکنند. آنان بیش از آن که به زمامداری دموکراتیک و یا توسعه اقتصادی بپردازند، بیشتر به تنبیه و مجازات ناباورمندان پرداخته و شعار ایجاد دولت اسلامی را سر می دهند.
تونس تنها نمونهء موفق حکومت اسلامگرایی است. همکاری جنبش النهضه با رقبای سکولار آن مانند ندای تونس برای جلوگیری از تعمیق تعارضات اجتماعی نشانهء خوب برای حفظ دموکراسی در این کشور است.
النهضه بحیث یک نیروی اسلامگرای معنادار با پایگاه مردمی گسترده و رهبریای قوی توانسته تا با ندای تونس و سایر احزاب سکولار همکاری موفقانه نماید که ترکیبی از نیروهای چپگرا، ملی گرا، نخبگان اقتصادی و بازرگانان و اعضای سابق رژیم تحت رهبری زین العابدین بن علی هستند که پس از انقلاب ۲۰۱۱ تونس از مرکز قدرت بیرون رانده شدند. بهار عربی خواست به این پرسش: در صورتی که اسلامگرایی یک راه حل برای مشکلات مسلمانان نباشد پس چاره چیست؟ پاسخ بدهد. پاسخ این پرسش، سیاست دموکراتیک، حاکمیت مردمی و احیای کرامت انسانی است. اکنون بخش عمدهای از منطقه تحت سلطه اقتدارگرایی و احیای آن مدل قرار گرفتهاند و به این نتیجه رسیده اند که اسلامگرایی نمیتواند نجات دهنده باشد و آرمانگرایی بهار عربی که از نوع دموکراتیک بود نیز تحقق نیافت.
شکست اسلام سیاسی سبب تحولات ویژه در جهان اسلام شده است که روحانیتستیزی در میان اعراب از طریق ابزاری شدن متون مقدس و تبعیت از نهاد ها بیانگر نوعی قدسی گرایی است که قدسیگرایی به نحوی پایان درخشش اسلامگرایی قلمداد می شود. رژیمهای سیاسی تلاش کردهاند تا خلاء ایجاد شده را با رویکردهای متقاطع از پایین پر کنند. خط مشی ضد روحانیت و رد شعارهای اسلامگرایانه، اشتیاق مردم را برای آزادیهای دموکراتیک آشکار گردانید که در بهار عربی بیان شد و از تمایل مردم به دینداری در عرصه زندگی روزمره پرده برداشت. نمونههای بسیاری از آن را میتوان در خاورمیانه و شمال آفریقا مشاهده کرد. در چنین شرایطی رژیم های مستبد با دیکته کردن قوانین اجتماعی تمایلات جوانان برای آزادی را سرکوب میکنند. با این حال، با تحت کنترل درآوردن و مطیع ساختن فضاهای سیاسی زیر نظر و اختیار قدرت دولتی این رژیمهای استبدادی اشتباه اسلامگرایان را تکرار میکنند. این در حالی است که مداخله دولتی درون حوزه مذهبی پیامدهای عمیق بلند مدتی نه تنها برای مذهب که برای آینده دموکراسی و ثبات در خاورمیانه خواهد داشت. برخی از دولتها سیاست خارجی خود را مبتنی بر قرائت خارج از تفسیر رسمی از اسلام تنظیم کردهاند. مانند، حزب بر سر اقتدار عدالت و توسعه در ترکیه. این حزب در اتحاد قوی با شبکههای فتح الله گولن در راستای تحکیم قدرت دولتی و صادر کردن نسخه مدنظر خود از اسلامگرایی بود. از زمانی که رجب طیب اردوغان با گولنیستها (که اکنون آن را دشمن خود قلمداد میکنند) وارد چالش شده، سیاست حزب عدالت و توسعه و ایدئولوژی آن حول محور شخص اردوغان تمرکز یافته است.
از آنچه گفته آمد، آشکار می شود که اسلام سیاسی با وجود آنکه سنگ داعیهء نجات انسان را به سینه می کوبد تا کنون نتوانسته ارایه کننده و پاسخگوی یک نظام سیاسی پایدار و مورد قبول افراد جامعه شود. از مطالعهء پیشینه مبارزاتی اسلام گراها در یک قرن اخیر و بویژه پس از دههء پنجاه میلادی در جهان اسلام، فهمیده می شود که آنان تا کنون قادر به دریافت نسخه ای از نظام اسلامی نشده اند که بتواند، پاسخگوی جهان اسلام باشد. نه تنها که موفق به ارایهء نظام پاسخگو نشده اند و برعکس با کارنامه های بدتری حکومتداری های ضد دموکراتیک و مردم سالار و زن ستیز بر دشواری های جهان اسلام افزوده اند و حتا گفته می توان که این ناکامی پای قدرت های مهاجم را در افغانستان و عراق و سوریه کشاند. یاهو