خبر و دیدگاه

هنوزشب است

شب است و من همه شب،
زپشت پنجره های غریب و درد آلود
نگاه خود به تماشای فجر دوختــه ام
ولی هنوز نویدی زبامــــدادان نیست
هنوزشب است
شبی که دارۀ شبخونیــان ویرانگـــر
کمین گـرفته به تاراج وکشـتن انسان
هجـوم تلخ حوادث یکی پیء دیگــــر
زکـوچه های شـب مرگبـار میگـذرد
چه لحظه ها که به سختی محشرکبرا
زچشم مادرشب زنده دار میگـــــذرد
هنوزشب،
شبی مخوف که هرگـزکسی نمی داند
ازین کویرلجن بارتا به ساحـــــل نور
چگونه ره به سلامت کشد مسافرشب
که چارسوی بادیه آگنـده ازخطراست
صدای شیهۀ رخشی نمی رسد ازدور
مسیردشـت تهی ازرفیـق همسفراست
نه همدلی نه پناهی نه راه فریادی
نه رهبـری نه امیدی به عشق فردائی
درای قافـله خاموش وبیم شب درپیش
خدای من که چه خلقی اسیرودربه دراست !
هـنوزشب است
شبی که آدم ازآدم، پرنده ازجنگل
چو گرگ ومیش یکی ازدگـرهراسان است
صدا، صدای غـم اندود وگریه گریۀ خــون
نفس زپنجهء تقدیرخود گـــــــــریزان است
شـبی که هرنفسـش درنزول ثانیـه ها
به امتداد سیاهی گناه میکارد
شـبی که دست دعا درمحاق میسوزد
چـراغ مدرسه درچـــار راه ،
می میـرد.
جون 2019
فرانکفورت

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا