شعر

جنگ؛ چرا؟

 

پـرورده ام بـه دامـن دل کـودک خـیـال

رویای شوق بیت و غزل را دهد کمال

درمحفلیکه سازوسرودست ورقص دل

شادی فزا و هلهله زن گشته شوروحال

خرم دلی که گلـشن عشـق و امید گشت

در یـورش مهیب خـزانیـست بی زوال

خرگه زنان درخت گشن شاخ می شود

در عـمق خاک ریشـه دوانـد اگـر نهال

از مـیــوۀ رسـیـده و شـیـریـن بهـر بـر

ورنـه دوبـاره بـاز نـیــابی دمی مجـال

بـا قـامـت الـف بـه بـاغ و چـمـــن درآ

 تا سرو خوشخـرام نگـردیـده مثل دال

خورشید چهره رابکش از پردۀ حجاب

روشـنگـر شـبان شـوی تا که با جـمال

زیـر فـشـار قـامـت میهـن خـمیده است

ازناله جسم وجان وطن گشته همچونال

از ماسـت آنچه بـر سـر ما آمـده کنون

از خویش گیله دار ز چـرخ فلک منال

چل سال جنگ وماتم وویرانگری چرا؟

امروز پیش چـشم هـمه آیـد ایـن سـوال

تا مغـز انتحار و تـرور اسـت مـدرسـه

پنجـاب و طالب اسـت حمـایتگـر قـتـال

مردم زجنگ ووحشت وکشتارخسته اند

پایان دهـیـد بـه کینۀ پـرعـقـده و جـدال

ازخشم وجنگ وحمله به جایی نمیرسید

آزموده انـد چـون همه ایـن شیوۀ محال

بی عشق ومهروعاطفه دنیا شود خراب

ویرانـه هـا شـونـد پر از کین دیـو و آل

آنچه کند برهمه تبعیض و جنگ و کین

بر خـامـه بس گران و نگنجـد در مقال

24/10/2020

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا