افزودهء تکاملی؛ که بشر را بیمار کرد
(مقدماتی بر تئوری های پسا کرونایی – 3)
بنابر ثقلت نسبی این بحث و فشار های جانفرسای قرنطین ها و تدابیر سخت بهداشتی در برابر وبای کرونا که گریبانگیر همه ماست؛ مایلم پارچه های طنزی و شادِ متناسب خدمت پیشکش نمایم؛ به این سلسله اینک اجرایی بسیار جذاب و گویا و رسا از شاد روان علیرضا رضایی:
https://www.youtube.com/watch?v=QNQH7dkcdGg
*****
رویهمرفته کم از کم (؟) چند ده هزار سال از لحظات سرنوشتی و دوران ساز تاریخی میگذرد که بشر منحیث یکی از انواع چندین میلیونی موجودات حیه؛ به برکت افزودهء تکاملی ایکه در دماغ خویش نصیب گردیده بود ـ خویشتن را از همهء موجودات حیه و از کُل طبیعت به وضوح «استقلال» بخشیده رفت. (سیر تحولات طولانی زمین شناسی و دیرین انسان شناسی اینجا منظور نیست!)
این استقلال قطعاً نسبی هست و تا ابد نیز نسبی باقی خواهد ماند؛ ولی با اینهم؛ واقعیتی است تا کنون بی بدیل.
اینکه میگوئیم «تاکنون!» معنای ژرفی را داراست:
هیچگونه تضمین و دلیلی وجود ندارد که فردا؛ موجود حیهء دیگری معروض «جهش تکاملی» ی کیفیتاً عالیتری نگردد و در مقامی بالا و بسیار بالاتر از بشر قرار نگیرد!
به صرفه نیست که اینجا از دیدگاه های مذهبی سخن برانیم و الا «مثنوی هفتاد من کاغذ» می توان سرود که خدایان بشر در همهء اعصار؛ و خدای نه چندان واحد ادیان ابراهیمی اعم از «اِل شده»ء خود حضرت ابراهیم و یهوه (و روح القدوس و پسر یهوه: عیسی مسیح) یهودیان و مسیحیان؛ و الله صمد و اَحَد و اکبرِ مسلمانان؛ به بیلیون ها دلیل و علت و عامل: از «اشرف» و «اکرم» مخلوقات ساختن بشر پشیمان شده اند و بالاخره باید راهی بیابند که خود را از این رسوایی و روسیاهی و افتضاح و به تباهی افتادن نام و مقام و عز و جلال و کبریای خویش نجات دهند!
مگر کدام کارنامه های بشر؛ جز ساینس و تکنولوژی ایکه به زحمت و قربانی ی وصف ناپذیر طئ 5- 6 قرن اخیر حصول کرده است و مقداری ادبیات و آفریده های هنری و کمتر از 2 فیصد افراد کم و بیش “رسیده” و نسبتاً خوش خیم و خو؛ می تواند روی خدایان را سفید کند که گویا این جانور دوپا را به خلیفه گری و امامت و نیابت خویش در زمین عز تقرر بخشیده اند؟!
منجمله خدای ادیان ابراهیمی؛ مثلیکه خیلی ها پیش به مشکل؛ وقوف کبریایی یافته بوده و بدین جهت توسط فرستادن رقم معتنابه 124هزار پیغمبر و ترغیب با بهشت و حور و غیلمان و تنبیه سرسام آور با صاعقه ها و بلیات و توفانهای این دنیایی و جهنم آندنیایی؛ تدریجاً تلاش مبذول فرموده است تا نوع بشر را؛ آدمگری و اخلاق حمیده و تقوی و پرهیزگاری یاد دهد و شاید در حد اقل از نسناس و فوق وحشی و شریر و لئیم شدن آن برای خودش و دیگر جانداران و طبیعت و هستی جلوگیری نماید. تا جاییکه در پیامبری حضرت محمد خاتم الانبیا شادمانه اعلام داشته است که دیگر دین را برای تان کامل و نعمت خویش را بر شما تمام فرموده ام.
حقا که آرزو چنان بوده تا اگر نه بسیار؛ یک اندازه ای متفاوت تر از سایر امم و عشایر و قبایل؛ از این توده آخرین؛ سیاهه بهتر و نمونه وار و درخور محاسبه و یاد دهانی در عالم متبارز گردد.
ولی آنطور که معلوم است؛ امتیان حضرت محمد هم؛ نه اینکه کدام دانش و فضل و تقوی و اخلاق متفاوت تر از سایران در سایه دین اکمل و نعمت اتمم متذکره؛ بروز نداده و ریکارد شاندار قایم نساخته اند؛ بلکه در نمونه های حاکمان جایر و جبار تاریخ خویش و در مثال های اکستریمیست ها و غُلات و جُهالِ ترور پیشه و شرارت کار دیروزین و امروزین اسلامی؛ حتی مقصد و مدعای خلقت را بیشتر از پیش هم به گند و کثافت کشیده اند!
تا جاییکه از جمله برای هنرمند نازنینی که در نخست یادش کردیم؛ ملکه و تکیه کلام شده است که:
«مسلمانان بر دو قسم اند؛ یا منفجر میکنند، یا منفجر میشوند!»
به راستی که اشتباه بزرگان؛ بزرگترین و گناه های کبار؛ کبیره است!!!
بگذار؛ عجالتاً روی دیگر سکه را نخوانیم!
اگر بناست که پسند و سلیقه و علاقه و غریزه و لطف و کرم چند جانور دوپای قصر نشین و غاصب طلا و جواهر و کان و معدن و زمین و جنگل و دریا و بحر و اتموسفیر و اندرونی های آنها و چند دیوِ صاحب زور و سلاح و مرگ؛ معیار علم و جهانشناسی و شرافت و فضیلت… و بشر بودن و آدم نیک و خردمند و خلیق و محبوب و محترم بودن باشد؛ باید به بانگ بلند تر از «بلال حبشی» و هر موجود حیه ایکه حنجرهء نیرومند ترین دارد؛ اعلام داشت که بشر بودن هزاران و صدها هزاران و حتی به عدد لایتناهی؛ بدتر از «… بودن» است! (اسم هرجانوری را که نظر به عرف و فرهنگ تان بدینمنظور بیشتر رساست؛ اینجا بگذارید!)
آخر آیا نوع موجود حیه ای موسوم به … ؛ چیزی از قماش چنگیز و هلاکو و آتیلا و هیتلر و موسلینی و امین و پولپوت و چومبه و پنوشه و بن لادن و ملاعمر و ابوبکر بغدادی … دارد، آیا این موجود حتی به اندازهء میلیارد میلیارد میلیاردم بشر جنایت و سفاهت و دنائت کرده است، آیا این موجود حتی مثلاً یک بیلیونم برابر بشر… جنگ های جهانی و منطقوی و محلی و اشغالگرانه و غارتگرانه و استعمارگرانه و تروریستی و دهشت افگنی … به راه انداخته است؟؟؟
آیا این موجود(فرضی) و سایر موجودات حیه ـ حتی حرام ترین و نجس ترین آنها از نظر بشرِ «خود گم کرده» … ـ اینهمه همنوع خویشتن را کُشته اند؛ غارت کرده اند؛ غَرَب و غُراب کرده اند؛ برده و کنیز و بنده و اسیر و حقیر و گرسنه و بیچاره و معتاد و دیوانه ساخته اند؟
آیا این موجود غیربشری ـ جز برای سدجوع در تنازع بقا ـ سایر موجودات طبیعت و خود طبیعت و دفینه ها و ثروت های آنرا ـ حتی به اندازه بیلیونم برابر بشر … نابود و یا غارت و برای خویشتنِ خویش انبار و قفل و مهر و مُوم کرده است؟
هیاهویی مغرضانه اهریمنی که امروز بیش از هر زمان دیگر در افغانستان پیرامون “تروریست های خوب و تروریست های بد” در بالاترین سطوح جهانی به راه افتاده در واقع ثبوت همان چیزیست که تمام «تاریخ» های مقبول و مرسوم حاکمان و جباران بشری لبریز از آنهاست و بدبختانه همین اکنون ساحت افغانستان و شماری از کشور های بدبخت دیگر عرصه تداوم اِعمال و اِرائه و تمرین و تطبیق آنها به شریرانه ترین و نشنیده ترین گونه ها!
آری؛ بشرِ (جبار و ذیقدرت و حاکم!) «تاریخ» دارد؛ ظاهراً برای آنکه تومار جنایات و سبوعیت های بی مانندش متداوم و متوالی است و می تواند و میخواهد این تومار را به آینده گان خود به یادگار و ارث بگذارد.
ولی سایر موجودات حیه؛ مثلاً خر و خوک و بوزینه و مور و زنبور…«تاریخ» ندارند. چرا که جنایت ندارند؛ چرا که همنوع خوری و همنوع کشی و همنوع ذلیل کنی ندارند!
چرا که بلاهت و بیماری و جنونِ خاک خواری و زمین خواری و جهانخواری ندارند!
چرا که به همت و نیروی طبیعی و برابر با امکانات طبیعی ی خویش می آیند و میروند، زنده گی می کنند و می میرند!
میدانند که جزئی از طبیعت و مولود آنند و همان آغوش طبیعت ـ آغوش مادر اصلی ـ را از هر چیز و هر نعمتی گرامی تر میدارند!
«معصومیت» مگر شاخ و دم دارد. آیا به جز بشر…؛ همه انواع موجودات حیه «معصوم» نیستند؟!
بیهوده نیست که بشر… (توجه داشته باشید:همان بشر!) برای گنهکاران و غیر معصومان «دوزخ» درست کرده است!
مگر جز بشر… (همان بشر!)؛ کدام موجود حیهء دنیای کنونی؛ به فرض بعثِ بعد الموت؛ سزاوار دوزخ است و اصلاً علت وجودی ی دوزخ؛ فقط همو خودش نیست!؟
بدبختانه اگر از این قافیه ببافیم؛ بشر… (صد البته؛ همان بشر!)؛ نه به پنداشت و اتهام و دعوای ما؛ بلکه به حقیقت تام و تمام که آخرین کلام هستی و به باور مذهبیون: نام و کیف و کان خالق کائینات است؛ پلید ترین و رذیل ترین موجودات حیهء روی زمین میباشد.
هیچ پیامبر و فیلسوف و داعی و مدعی ای قادر نیست جز به نیروی شمشیر و بمب و آتش و مرگ؛ مقام و حیثیتی یک ذره بالاتر برای بشر… (همان بشر!) قایل شود و ثبوت کند. همه آنچه تاکنون بافته اند؛ به ناگزیر غیرصواب بوده است؛ چرا که هیچگاه پهلو و کنار خویش را به مقیاس همهء جهان – به طور عمودی و افقی – باید و شاید به حساب و به مقایسه نگرفته اند یا نتوانسته اند به حساب و به مقایسه بگیرند.
و آنانکه فقط اندکی به پهنای حقیقت دقیق شده اند؛ چنین یافته اند:
«آدمی» در عالم خاکی نمی آید به دست
عالمی از نو بباید ساخت و ز نو«آدمی»
*********
دی شیخ با چراغ همی گشت گِرد شهر
کز دیو و دد ملولم و«انسان»م آرزوست
گفتند : یافت می نشود جسته ایم ؛ ما
گفت آنکه یافت می نشود ؛ آنم آرزوست
(امیدواریم خواننده توجه داشته باشد که «شیخ» مولانا در هزارهء پیشین؛ شخصیتی معترض و عصیانگر بر همه گند و کثافت که از بشر ـ طبعاً بشر حاکم و ممتاز و زورمند و یا جاهل و بیمار و لومپن ـ برخاسته و دنیا را انباشته بود؛ مثلاً ذواتی مانند دیو جانس و شمس تبریزی … است و نه شیخ ها و الشیخ های امروزهء افجر و افسد عربی و عجمی و شرقی و غربی!)
ولی انصافاً عالم خاکی؛ طئ هفت قرن تحقیقات و اکتشافاتی که پس از زمان «حافظ» صورت گرفته؛ عالم زشت و بی استعدادی نیست و برعکس نه فقط «عالمی از نو ساختن» میسر نمی باشد؛ بلکه همین عالم خاکی زایندهء و بار آورندهء ژرفترین زیبایی ها، شگفت انگیز ترین تکاملات و تعالی ها؛ هم بوده و هم هست و هم خواهد بود.
همین عالم خاکی ـ پیش از بشر ـ گُل و گلزار و چمن و بوستان و جنگل و باغ های فردوس داشته است، مُشک ختن و عطر یأس و عسل و انگبین داشته است، پرنده گان و چرنده گان بی نهایت زیبا و مطلقاً بی آزار و بی بدی و بی ظلم و بی جنایت… داشته است….
منظرهء ستاره گان شب، چهرهء بی نهایت شکوهمند خورشید از ورای اتموسفیر؛ زیبایی ابر و باران و مه و شبنم، لطافت دره و دریا، بحر و ساحل و جنگل و آبشار … ـ چنانکه پیش از بشر و در غیاب بشر موجود بوده ـ با بیلیون ها دیوان شعر “حافظ” هم وصف نا شدنی ست!
نه فقط بهار که تابستان و خزان و زمستان با آنهمه آفرینشگری ها و حکمت ها و موهبت هایشان… به غایت عجیب و شگرف و عظیم اند!
حتی زلزله ها … حتی توفان ها و آتشفشان ها …. حتی امراض چون وبا و طاعون و کرونا… حتی سیارک ها و سنگ های آسمانی …
(بعد ها خواهیم دید؛ یکی از عوامل تقریباً تعیین کننده که امروز کرهء زمین اینطور است و حیات و بشر و تمدن در آن وجود دارد؛ فرود و تصادم چند سیارک بزرگ با کرهء زمین در 450 میلیون تا 65 میلیون سال پیش بوده است!)
و انگهی دنیا ـ عالم خاکی ـ اگر زیباست و اگر زشت؛ واقعیت همین است که هست؛ و بشر پارهء ناچیزی از آن می باشد و بس!
نوع بشر از ازل هستی وجود نداشته؛ حتی خیالِ دیوانه وار هم نمی توان کرد که تا پایان هستی وجود داشته باشد!!
نوع بشر؛ متأخر ترین موجود حیهء عالم است!
بشر مانند گیاه و مُور و مگس و زنبور و چلپاسپه و پرنده و ماهی و فیل و تمساح و همه و همه موجودات حیه بلا استثنا؛ جزء طبیعت، فرزند و مولود طبیعت است. در حالیکه تحقیقات ساینتفیک؛ عُمر عالم ـ در شکل کنونی ـ را 7ر13 میلیارد سال تثبیت کرده است؛ عُمر بشر (متمایز شده از عالم جانوری) ـ تا جائیکه می تواند موردِ این بحث باشد ـ به مشکل همان چند ده هزار سال است!
بشر و همه موجودات حیه؛ شعب مختلف انکشاف و تکامل و طول و تفصیل همان مولیکول واحد بنیادی و خود تکثیر و خود آفرین حیات یعنی (DNA) اند. همین (DNA) است که پروتئین ها و سایر ملکول های آلی را در مهندسی ی ساختمان و ریخت و بافت کلیه موجودات حیه از باکتری و گیاه تا دیناسور و بشر به کار گرفته و از آنها اینهمه پدیده های گوناگون و رنگارنگ و مختلف المزاج و مختلف الخواص پدید آورده است.
اینکه در پُشت (DNA) آپولون و زئوس و پرومته واقع است، فرعون و نمرود و ژول سزار ـ خدای رسمی و توسط مجلس قانونگذاری روم انتخاب شده! ـ قرار دارد، بگوان های کرور در کرور هندوان یا ذات یهوه صبایوت یهودی یا اللهِ اکبر ما مسلمانان و یا «پروردگارِعلم» اینشتاین و ابراهیم ویکتوری….؛ هیچ تفاوتی در اصل حقیقت و واقعیت طبیعت نمیکند!
پس اگر هستی و طبیعت با شکوه و پُرعظمت نیست؛ آنگه خود «شکوه» و «عظمت» چیست؟ آیا معنایی دارد و این معنا را از کجا میکند؟
می بینیم که امروزه هرگونه دهن کجی نسبت به هستی و طبیعت فقط بلاهت و سفاهت را اثبات میدارد.
همه نظامات عالم ـ به ویژه حیات ـ در آخرین تحلیل -علی القاعده- سلیم و صایب و به سامان است!
شر و بلا و بدبختی ـ بازهم در آخرین تحلیل ـ چیزی نیست جز در جهت مخالف قوانین و نوامیس هستی و طبیعت و حیات قرار گرفتن یا قرار داده شدن!
مگر بشر… «همان بشر !»؛
موجود حیهء خود رأی و خود پسند و «خود گم کرده»… که حتی تمامت هستی را همراه با خالق ها و مخلوقاتش در واقع و عملاً و حقیقتاً به اندازهء مدفوع خود هم نمی پندارد و از 90 فیصد همنوع خود ـ نه تنها «حقوق بشر» که «بشر بودن» را سلب کرده است!!
(بشر بودن:
یعنی افزودهء تکاملی ی فعال و آزاد در دماغ داشتن!
و لهذا به بند کشیده شدن، غیرفعال گشتن و به سنگ و منگ مبدل گردیدن این افزودهء تکاملی؛ که توسط زورمندان و صاحب امتیازان و نظامات و «قوانین» تاریخی ـ اجتماعی و اقتصادی و قضایی ایشان بر عامهء بشر تحمیل شده است و میشود؛
مساوی است با:
از بشر بودن محروم شدن آنان= سلب گشتنِ بشر بودن آنان!!)
روی همین دلیل؛ اینکه به بینش نابغه و لسان الغیبی چون حافظ در هفت قرن پیش؛ آدمی در عالم خاکی میسر نیامدنی جلوه کرده است؛ سخن کوچکی نیست.
تازه نوابغ پسین از جمله آلبرت آینشتاین نیز به دریافت مشابه رسیده اند؛ چنانکه او به تـأکید میگوید:
“دو چیز در عالم بیکران است:
کائینات و حماقت بشر.
و من در مورد اولی تردید دارم.”
معهذا دید و برداشت این نابغهء شرق؛ حالا حالا ها؛(منحیث «مفهوم»!) جای تأمل دارد!
شاید حافظ به مقتضای فرهنگ و باور های عصر خود؛ «آدمی» را تافتهء جدا بافته از طبیعت و موجودات حیهء موجود در دامان آن؛ می پنداشت و شاید هرگز برایش ممکن نبود که قبول کند آدمی یا بشر؛ فقط یکی از موجودات حیهء چند میلیونی موجود در دامان طبیعت است و لهذا «آدمی» اولاً جانوریست از سنخ همهء جانوران دیگر؛ و چیزی که این جانور را بشر میسازد؛ تنها یک افزودهء تکاملی ـ آنهم در دماغ او ـ است که سایر تغییرات اناتومیک (کالبدی) وارگانیک (اندامی) فقط نتایج فرعی ی همین افزودهء تکاملی می باشد!
مسلماً درک و شناخت بیشتر و عمیقتر از طبیعت و منحیث جزء بسیار ناچیزِ طبیعت: از بشر؛ یک ثمره و امتیاز دانش ها و اکتشافات عصر امروز می باشد؛ چیزیکه حافظ در 700 سال پیش؛ از وقوف داشتن و مسلط بودن بر آن مطلقاً معذور بود!
امروزه هم؛ تنها در پرتوی اکتشافات ساینس است که ما در می یابیم: تمامی دلایل و عوامل «آدمی» بودن یا نبودنِ بشر در همین عالم خاکی نهفته است، در همین عالم خاکی وجود دارد و به شرطِ شناخت علمی و ساینتفیک عالمِ خاکی؛ تمامی عوامل و دلایل اینکه «آدمی» ممکن است؛ در عالم خاکی به دست آمده نتواند؛ رفع و دفع شدنی است و نتیجتاً «آدمی» در همین عالم خاکیست که به دست می آید و باید به دست آید!
و اما چطور؟
(یار زنده و صحبت باقی)