امریکا و تکرار تجـربۀ شوروی
درحالیکه مذاکرات دوحه میان هیأتهای طالبان و امریکا از سر گرفته شده و گمان برده میشود که این دور نشستها به توافقاتی میان دو طرف نزدیک شود، در افغانستان نگرانی نسبت به آینده هرچه بیشتر فزونی گرفته است. برخیها نگران اند که نشود امریکا با طالبان به توافقی دست پیدا کند که باعث نابودیِ همه چیز و از جمله دستاوردهای هجده سالِ گذشته شود. این هراس ریشه در گذشته دارد و ناگهانی به صورتِ سمارق از زمین بیرون نشده است.
هراسِ فعلی برمیگردد به تجربهیی که مردم افغانستان پس از خروج نیروهای شوروی از این کشور دارند. در آن زمان نیز ادارۀ وقتِ مسکو به رهبری گورباچف، نخستین و آخرین رییسجمهوری شوروی سابق، در مورد خروج نیروهای آن کشور از افغانستان مذاکرات طولانی و دشواری را با رونالد ریگان رییسجمهوری وقتِ امریکا آغاز کرد. در آن زمان البته طرفهای متخاصم جنگِ افغانستان افزون بر دولت داکتر نجیبالله و مجاهدین ـ که به هفت تنظیم در پاکستان و هشت تنظیمِ دیگر در ایران میرسید ـ شوروی سابق و امریکا بودند؛ دو ابرقدرتی که پس از جنگ جهانی دوم جهـان را میان خود تقسیم کردند و در کشمکش و جنگ سرد با یکدیگر بر سر تسلط یافتن بر کشورهای جهان به سر میبردند.
توافقاتِ موسوم به ژنیو میان سران دو ابرقدرت و بیرون شدنِ نیروهای شوروی سابق از افغانستان به پایان جنگ نیجامید، بل آن را شعلهورتر کرد و وارد فاز فاجعهبار و هولناکی ساخت. از آن زمان که به نام «فراموشی جهان در قبال افغانستان» یاد میشود تا سقوط رژیم طالبان پس از حوادث یازده سپتمبر و ایجاد دولت جدید در کنفرانس بُن، مردم افغانستان در میان آتش و دود زندهگی کردند. چه جنگهای میانگروهی دهۀ هفتاد که عوامل روشن و آشکاری داشت و چه تسلط ظالمانۀ طالبان بر بخشهای وسیعی از افغانستان این کشور را به تاریکترین دورۀ تاریخی آن برد. بهویژه در این میان، ظلمِ رژیم طالبان از همه چشمگیرتر و فاجعهبارتر است. گروه طالبان که در آن زمان ظاهراً به دنبال بحران داخلی به وجود آمده بود، با تسلط یافتن بر بخشهایی از کشور، حکومتی را پایهریزی کردند که هنوز یادآوری آن میتواند موی بر بدن انسان راست کند.
اینکه طالبان چگونه اینقدر قدرت یافتند و چرا جهان افغانستانِ پس از جنگ را به فراموشی سپرد درحالیکه از مردمِ آن برای مبارزۀ مشترک با دشمن مشترک استفاده کرده بود، پرسشهاییست که همچنان بدون پاسخ ماندهاند. البته اینطور هم نیست که کسی به این سوالها نپرداخته باشد؛ بلکه پرداختهاند و افراد زیادی اعم از محققانِ داخلی و خارجی تلاش کردهاند که عوامل جنگهای خونین دهۀ هفتاد و شکلگیری گروه طالبان را واکاوی کنند، اما هنوز حلقههای مفقوده در این برهۀ تاریخی به اندازۀ کافی وجود دارند و اینکه واقعاً حقایق پشتِ پرده چه بوده و چگونه امریکا با سقوط کمونیسم به یکبارهگی از همه چیز دلسرد شد، هنوز پاسخهای قناعتبخش نیافته و چه بسا که به این زودیها نیز نیابد.
پدیدۀ تروریسم نیز به اندازۀ سالهای تلخ و دشوارِ مردم افغانستان پیچیده و مرموز مینماید. چگونه این پدیده در مرزهای جنوبی افغانستان شکل گرفت و چگونه وارد برجهای تجارت جهانی شد، خود سؤالِ بسیار مهم و تاریخی است. اما جنگی را که امریکا به این بهانه آغاز کرد، حالا ظاهراً میخواهد به پایان برساند. نگرانی مردم افغانستان نیز با توجه به چنین تاریخی شکل میگیرد. اگر زنانِ افغانستان آنهمه واکنش تند به نوشتۀ همسر زلمی خلیلزاد نشان دادهاند، دلیل آن چنین تجربۀ تلخی میتواند باشد. مردم افغانستان نگران اند که یک بار دیگر طعمۀ تروریسم و افراطگرایی شوند.
من در نوشتۀ شرل بنارد، همسر زلمی خلیلزاد که از فعالان سیاسی امریکاست، چیز خاصی نیافتم که بتوان آنهمه بر آن خُرده گرفت. او آمده و از جایگاه یک امریکایی سخن گفته است. او سربازان و پولهای کشور خود را میبیند که در یک کشور دیگر به مصرف میرسند، اما مردم آن کشور هنوز هم راضی نیستند و تلاش دارند که این کمکها ادامه پیدا کند. تا این جای مسأله مشکلی ندارد و گمان میرود که خانم بنارد پیش از آنکه آمده باشد و به زنان افغانستان توهین کرده باشد، به صحبتهای چند روزِ پیش رولا غنی همسر اشرفغنی رییس حکومت وحدت ملی واکنش نشان داده است.
خانم غنی در نشست اجماع زنان کشور در مورد صلح که در کابل برگزار شد، به صورت واضح اعلام کرد که در گفتوگوهای صلح کسی نیست که از نام زنان افغانستان سخن بگوید و این موجب نگرانی او شده است. همسر خلیلزاد نیز با برشمردن بخشی از تاریخ مبارزات زنان امریکا برای تأمین حقوقشان و کمکهایی که این کشور برای بهتر شدن وضعیت زنان افغانستان انجام داده، خواست به همسر آقای غنی بگوید که به جای رجز خواندن، خوب است آستین بالا زند و عملاً برای صلح، دموکراسی و آزادی به صحنۀ جنگ برود. او در نوشتۀ خود به صورت روشن از قربانیهایی که زنان امریکا برای به دست آوردن حقوقشان انجام داده اند، یاد کرده و به گونهیی خواسته بگوید که این ارزشها را هیچ کسی به عنوان هدیه آنگونه که همسر آقای غنی و برخی سیاسیونِ ما فکر میکنند، به آنها نداده است. اما پرسش اصلی اینجاست که اگر قرار بود روزی امریکا با طالبان روی میز مذاکره بنشیند، پس چرا اینهمه سال گذاشت که مردم افغانستان قربانی شوند؟
بحث بر سرِ خروج نیروهای امریکایی از افغانستان نیست، چون این نیروها یک روز نه یک روز باید افغانستان را ترک میکردند؛ ولی بحث بر سر نحوۀ خروج این نیروها و نوع مذاکراتی است که این کشور با یک گروه تروریستی انجام میدهد. اگر قرار بود و هست که نیروهای امریکایی افغانستان را ترک کنند، این کشور به جای امتیاز دادن به طالبان بهتر آن بود که با دولت مشروعِ افغانستان پس از برگزاری انتخاباتِ شفاف و عادلانه که رهبری واقعاً توانا ادارۀ افغانستان را به دست میگرفت، این معامله را صورت میداد. حالا اینکه واقعاً امریکا از امتیاز دادن به طالبان میخواهد چه را به دست آورد، هنوز در هالهیی از ابهام قرار دارد؛ ولی بدون شک این مذاکرات نمیتواند به نتیجۀ دلخواه برسد.