امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا
انسان ها، تمدن را ساختند، موج تمدن ها باعث شکل گیری تاریخ شد، از عمق تاریخ، ملت ها خیزش کردند؛ ملتها، برای رفاه و آسایش خویش دست به تشکیل دولتها زدند. اما دولتها در قبال شان چی کردند؟ دولتها بدون اینکه نیازهای ملت ها را در نظر بگیرد، دست به امپراطوری سازی زدند. و تاریخ ملل همواره گواه، صعود و سقوط دولتها و امپراطوری ها بودند. نظر به قانون طعبیت در هر قرن و دهۀ که هر دولت قدرتمند که در عرصه نظام بین الملل پا نهاد، خواست که تمام نظام را بر اساس ارزشهای مادی، معنوی و ایدیولوژیکی خود عیار بسازد تا به وجه احسن منافع ملی و بین المللی خود را تأمین کنند.
آخرین امپراطوری که شعار می داد «آفتاب بریتانیا هیچ گاه غروب نمی کند» که غروب هم کرد، سال ۱۹۴۵م، از صحنه استعمار جهانی پا پس کشید، “امپراطوری بریتانیای کبیر” بود. اما دیری نگذشت که این امپراطوری جایگاه خود را به یک قدرت جدید که به تازه گی وارد سیاست های جهانی شده بود، و نسبت به هر زمان دیگر، پس از صنعتی شدن به قدرتمندترین کشور از زمان امپراطوری روم بدل شد، و یگانه کشوری که از هر ترکیب ملل دیگر قدرتمندتر بود؛ و یک قرن گذشته بر اقتصاد، سیاست، علم، تکنالوژی و فرهنگ جهانی سلطه داشته است و در بیست سال گذشته آن سلطه بی رقیب و منحصر به فرد بود، پدیده ای بی سابقه در تاریخ مدرن بود، آن “امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا” بود.
در حالی که جنگ دوم جهانی باعث تضعیف کشورهای اروپایی شده بود، ایالات متحده آمریکا با دکترین مارشال، برای بازسازی اروپا به یک رهبر جهانی مبدل گردید. اگر چه امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا این جایگاه را از امپراطوری بریتانیا به ارث برده بود، اما با یک پرستیژ جدید و شعار های جالب و جذاب وارد صحنه جهانی شد و دولت و ملت ها را شگفت زده ساخت، و رسانه های جهانی حکایت از یک قدرت جهانی با شعار های مانند؛ بیاید با آمریکا آشنا شویم! به نظم نوین جهانی خوش آمدید! دموکراسی برای همه! این شعار ها در رسانه های اروپایی و غربی وانمود کرد که بلوک امپریالیسم سرمایه داری با سیاست ها و استراتژی های سلطه گرایانه با پشتوانه دموکراسی و حقوق بشر لقب جدید به خود داده است (امپراطوری دموکراتیک).
مفهوم امپراطوری دموکراتیک چیست؟ آیا نظام آمریکا، یک نظام امپراطوری است!؟
در تعریف امپراطوری می توان گفت؛ عبارت از دستۀ از ملل یا ممالک که تحت لوای یک فرمانروا به نام امپراطور وحدت یافته اند. عنوان امپراطوری به دولت یا حکومت تحت فرمان یک امپراطور که دارای قلمرویی وسیع و مردمانی گوناگون است نیز اطلاق می شود. این جاست که امپراطوری ها از بطن دولتهای شاهی متولد می شود!.
واژۀ امپراطوری قدامت تاریخی دارد که، به دولت های گفته می شد که نظام سیاسی شان پادشاهی بود که اهداف خود را در چارچوب سیاست های امپریالیستی دنبال می کنند. دولت ها زمانی که به قدرت سیاسی-نظامی خود پی می بردن ناگهان دست به امپراطوری سازی می زدند، که هیچگونه مرزهای فکری، سیاسی-اقتصادی و جغرافیایی را به رسمیت نمی شناختند.
معروفترین امپراطوری ها؛ امپراطوری چین باستان، امپراطوری مقدونیه و روم که پیش از میلاد مسحی بودند، در جریان قرون وسطی امپراطوری مقدس رُم-ژرمنی و امپراطوری فرانسه، ایتالیا و بریتانیا بودند که جهان را در قبضه خود داشتند، که آخرین امپراطوری بریتانیأ کبیر بود که قدرت بلا استثناش را در جنگ های جهانی اول و دوم از دست داده بود، که اقتدارش رو به متزلز شده، در نتیجه در سالهای ۱۹۴۵م، از هم پاشید.
در سال ۲۰۰۳م، آقای محمد حسنین هیکل در مقالۀ تحت عنوان “امپراطوری آمریکا” نوشته است؛ «جورج بوش پدر گروه گسترش امپراطوری را در سال ۱۹۹۱م، و پس از جنگ دوم خلیج فارس و باز پس گیر کویت از عراق ایجاد کرد. اما این طرح در زمان جورج بوش پسر در سال های ۲۰۰۱-۲۰۰۳م، با اشغال افغانستان و عراق به اجرا در آمد».
آقای هیکل این امپراطوری خواهان را به سه دسته مختصر تقسیم می کند که عبارت از؛
۱– امپراطوری خواهان تندرو نظامی؛ مثل دونالد رامسفلد وزیر دفاع، ریچارد پرل و پل ولفووتیز وزیر خارجه، که خواهان برقراری سلطه سیاسی_نطامی بر خاور میانه اند و اسرییل را به عنوان پایه اصلی خود می داند.
۲– امپراطوری خواهان نفتی و صنعتی؛ این گروه شامل بزرگان صنعت و نفت هستند. مثل، جورج بوش(پدر و پسر) رأسای جمهور، جیمز بیکر و ریچارد دیک چینی معاون رئیس جمهور؛ که عقیده دارند نفت همان کالای مورد نظر آینده ما است، که سلطه به آن می تواند طرح امپراطوری را گسترش و اجراءکند، تا زمانیکه صنعت جدید جای آن را بگیرد.
۳– امپراطوری خواهان مالی، تجاری و سیاسی؛ مثل هنری کسینجر وزیر خارجه، زبینگو برژنسکی دهمین مشاور ارشد امنیت ملی، دیوید راکفلر بنیانگذار شرکت های راکفلر و کاندولیزا رایس وزیر خارجه؛ اینها به این باور هستند، که اروپا تنها قدرتی است که بیشترین منافع حیاتی در منطقه خاورمیانه دارد و ۸۵ درصد مصرف نفتی اروپا را خاورمیانه تأمین می کند.
این سیاستمداران و بازیگران قدرتمند عرصه جهانی، نه تنها نقش خود را در چارچوب یک دولت بازی کردند؛ بلکه آنها در رأس شرکت های قدرتمند فرا ملیتی هم قرار داشتن که گسترش طرح امپراطوری را وظیفه مقدس خود می دانستند.
بعد از حادثه ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱م، و اشغال افغانستان و عراق توسط ایالات متحده آمریکا، که حدود ۲۲۷ سال پس از تأسیس یک نظام جمهوری دموکراسی شد، “آقای آبراهام لینکن” یکی از بنیانگذاران نظام دموکراسی و شانزدهمین رئیس جمهور آمریکا در توصیف جمهوری دموکراسی آمریکا یعنی اینکه حکومتی از مردم، توسط مردم و برای مردم، را در آمریکا بیان کرد، که امروز توسط خیلی ها زیر سوال رفته و با چالش روبرو شده است.
دانشمند آمریکایی به نام “یورگن هابرماس” به این باور است که؛ دکترین بوش که تحت لوای «مبارزه علیه تروریسم جهانی» به اجرا در آمد در مقایسه با سیاست های صریح و سلطه گرایانه، هیچ مزیتی ندارد و نمی توان از آن، مشروعیت پیروزی نیروی سلطه طلب دانست؛ این گونه حفظ و تأمین برتری، مختص امپراطوری های قدیم بوده است.
به همین لحاظ از یک طرف، بشر در عصر نظام های دموکراسی به سر می برد، و از طرف دیگر، بشر در زیر سایه یک ابر قدرتی که از هر بُعد قدرتمند است و شبه امپراطوری های قدیم، سرزمین های دور دست را اشغال کرده و منابع اقتصادی و فکری دیگران را می دزدد، یگانه تفاوت امپراطوری های قدیم با امپراطوری آمریکا در این است که امپراطور های قدیم مشروعیت خود را از منابع الهیات و متون مقدس می گرفتن، اما در عصر حاضر امپراطوری دموکراتیک، مشروعیت خود را از منابع مردمی می گیرد. در گذشته های قدیم امپراطوری های بزرگ را یک امپراطور اداره و رهبری می کردند، اما حالا این امپراطوری دموکراتیک را استراتژی های پنجاه تا صد ساله اداره و رهبری می کند، و فرمانروا هایشان همان روأسای جمهور است که از سوی مردم انتخاب می شود. آمریکا در سیاست های داخلی خود همواره شبه نظام های دموکراسی عمل کرده، اما در سیاست های خارجی خود شبه امپراطوری ها بوده است.
اینجاست که نباید امپراطوری آمریکا گفت، بلکه “امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا” باید خطاب کرد.
تقریباً به مدت چهار تا پنج دهه از سال ۱۹۸۹م، نظم بین المللی را قدرت آمریکا تعریف کرده است. همه راه ها به واشنگتن (مرکز امپراطوری دموکراتیک) ختم می شد، و اندیشه های آمریکا در باره سیاست، اقتصاد و دیپلماسی جهانی نقطه شروع بوده است.
درهمه سرزمینها، آمریکا بزرگترین و قدرتمندترین بازیگر خارجی بود و بر نیم کره غربی تسلط داشت و مهمترین عامل متغیر بیرونی بود؛ که آن موازنه در اروپا و شرق آسیا بود، آمریکا توانست نقش خود را در خاورمیانه و در مرکز و جنوب آسیا گسترش دهد.از روسیه و چین گرفته تا آفریقای جنوبی و هند، مهمترین رابطه در جهان از همه ابعاد رابطه با آمریکا بوده است، این نفوذ با مسئله عراق به نقطۀ اوج خود رسید!.
اگر چی آمریکا خود ابداع کنندۀ “جهانی شدن” است و دولت ها و ملت ها را به طرف جهانی شدن و جهانی سازی کشاند اما فراموش کرد که خود را جهانی بسازد!، یک فرد آمریکایی تنها به زبان انگلیسی صحبت می کنند و کمتر با فرهنگ دیگران آشنایی دارند. اگر به اطراف و پیرامون “امپراطوری دموکراتیک آمریکا” نگاه کنیم، بزرگترین صنعت فلم بالیوت است نه هالیوت؛ و پربیننده ترین سریال ها ترکی و هندی به سبک مدرنیستی بوده است نه آمریکایی. و بلند ترین ساختمان در دبی و تایپه است. و بزرگترین شرکت تجارتی جهان چینی است. بزرگترین هواپیمای دنیا در روسیه و اوکراین ساخته می شود. بزرگترین پالایشگاه در هند ساخته شده است. بزرگترین کارخانه های دنیا همه در چین است. لندن به مرکز اصلی مالی جهان تبدیل شده و امارت متحده عربی به مقصد ثروتمندترین صندق های سرمایه گذاری دنیا شده است. بزرگترین چرخ و فلک در سنگاپور است. در جهان، امروز ده مرکز خرید بزرگ وجود دارد و فقط یکی آن در آمریکا است و بزرگترین آن در پکن است. بهترین سلاح ها، ساخت روسیه و آلمان است. بهتر است بگویم که در همه این موارد یاد شده، آمریکا سهم بزرگی هم داشته است، که یکی این امتیازات این است که در جهان بهترین دانشمندان هستند که آمریکایی نیستند اما حدود شصد فیصد آنها در آمریکا زندگی می کنند. به عقیده آقای فرید ذکریا؛ آمریکا در جهان برای خود چنان جایگاهی ساخته است که امروز نمی توان در حالت صلح و جنگ نقش آمریکا را نادیده گرفت.
امروز در همه کشور ها دیده می شود که روشنفکران، رسانه ها، سیاستمداران و… سیاست خارجی آمریکا را به شدت محکوم می کنند به همین لحاظ آقای جان مکسل همیلتن در روزنامه فایننشال تایمز نوشته بود؛ «ازهنگام فروپاشی اتحاد شوروی، یاوه گویی های زیادی در باره دموکراسی نوشته شده است. مثلا؛ اینکه کشور های دموکراتیک در مقابل یکدیگر نمی جنگند؛ یا اینکه با سقوط کمونیسم جهانی بحث، دیگر در باره حاکمیت متوازن دو قطبی جهان پایان یافته است. فقط یک نظام وجود دارد و آن لیبرال دموکراسی به سبک غربی است». اما آقای فرید ذکریا که یکی از تئوریسن های برجسته روابط بین الملل است، که در باره دموکراسی ملاحظۀ دارد که معقول است اما به هیچ وجه دل گرم کننده نیست، نوشته است: «آنچه امروز در سیاست به آن نیاز داریم نه دموکراسی بیشتر بلکه دموکراسی کمتر است.»
حالا وارد نظم نوین جهانی شدیم، پایان یک بازی و شروع یک بازی دیگری است و اینجا قواعد بازی فرق می کند!
دقیقاً در سال های ۱۹۸۹-۱۹۹۱م، بود که بزرگترین امپراطوری و فاتح جنگ جهانی دوم یعنی اتحاد جماهیر شوروی بود که از هم پاشید. از بطن این شکست پدیده های چون تروریسم دولتی و تروریسم اسلامگرایی افراطی، شرکت های چند ملتی و غول های نفتی، کاردینال های قدرتمند مواد مخدر و… بیرون آمد. خوشحالی این شکست، بعضی ها را وادار کرد که نظریه های مانند «پایان تاریخ» و یا «برخورد تمدنها» را ارایه کنند، در این جا به آنها می پردازیم؛
“فرانسس فوکویاما” معاون بخش برنامه ریزی وزارت خارجه آمریکا در یکی از مقالات اش نوشت: «بشر به پایان تاریخ رسیده و رقابت های ایدیولوژیکی پایان یافته و تمام نظامهای جهان از نوع لیبرال دموکراسی به سبک غربی خواهد بود.» (سازمند، دکتر بهاره، سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، ص،۱۴۴-۱۵۲).
در سال ۱۹۹۳م، «نظریه برخورد تمدنها» توسط آقای “ساموئل هانتینگتون” استاد دانشگاه هاروارد مطرح شد که واکنش های تندی را هم در پی داشت، این مقاله در فصلنامه آمریکایی به نام فارین افیرز، نشر شد. نویسنده این مقاله می نویسد؛ «جنگ های ایدئولوژیکی با فروپاشی شوروری در سال ۱۹۹۰م، پایان یافت، ناسیونالیسم تضعیف شد، اما ناسیونالیسم جدید در قالب تمدن های بزرگ بر تاریخ ملل حاکم خواهد شد که فرهنگ و دین مهمترین عناصر آن است.»
به باور هانتینگتون، چند تمدن بزرگ در جهان وجود دارد که عبارت از؛ تمدن غربی در اروپا و آمریکایی شمالی، تمدن اسلامی از شمال آفریقا تا جنوب فلپین، تمدن کنفوسیوسی در چین و خاور دور، تمدن چاپان، تمدن هندو، تمدن ارتدکس روسی، و تمدن آفریقا. (آقا بخشی، علی، فرهنگ علوم سیاسی، ص، ۱۰۱)
این دانشمند برجسته همچنان به این باور است که در آینده امکان اتحاد تمدن کنفوسیوس با تمدن اسلامی در برابر تمدن غرب برخورد خواهد کرد. نظریه برخورد تمدنها باعث شد که یک بار دیگر دولتها سیاست های بین المللی را بازنگری کند.
آقای “گراهام فولر” متخصص ارشد سابق خاورمیانه در سازمان سی.آی.ای می نویسد؛ «جهان در ورطۀ یک بحران فرهنگی بی سابقه گرفتار شده است. فرضیات برتری فرهنگی غرب بویژه در دامن دو پیکرۀ فرهنگی، اسلام و تمدن کنفوسیوسی بشدت مورد حمله قرار گرفته است. این دو جریان خفی می توانند به خصومتهای اقتصادی، سیاسی و حتی نظامی تبدیل شوند.» (هانتینگتون ومنتقدان، نظریۀ برخورد تمدنها، ترجمۀ، امیری، مجتبی، ص، ۲۴)
در عرصه اقتصادی یکی از بزرگترین سرمایدار آمریکا به نام “دیوید راکفلر” در سال ۱۹۹۳م، در شورای تجارت سازمان ملل متحد نظر خود را چنین ابراز کرد؛ «ما در آستانهء دگرگونی جهانی قرار گرفته ایم، تنها چیزی که نیاز داریم بحران بزرگ مناسب است، و ملت ها نظم نوین جهانی را خواهد پذیرفت.» (سودوفسکی، میشل شو، ترجمه، نوایی، جمشید، جنگ و جهانی سازی، ص،۱۶۰-۱۶۶).
به باور “آر. آر. پالمر” در سال ۱۷۹۳م، جنگ شاهان به پایان رسید و جنگ ملتها آغاز شده است. این الگوی قرن نزدهم تا پایان جنگ جهانی اول دوام یافت و سپس در نتیجۀ انقلاب روسیه، این درگیری ها جای خود را به برخورد ایدئولوژیها داد. جنگ نخست میان کمونیسم، فاشیسم، نازیسم و لیبرال دموکراسی بود؛ که بلاخره بعد از جنگ جهانی دوم و شکست نازیسم و فاشیسم، نبرد بین کمونیسم و لیبرال دموکراسی در طول دوره های جنگ سرد در جریان بود که هر دو قدرت(شوروی کمونیستی و آمریکا لیبرالیستی) بر اساس ایدئولوژی های خود، هویت شان را تعریف می کردند. اما با فروپاشی بلوک کمونیسم، ایالات متحده آمریکا هویت خود را در بر اساس هژمونی بین المللی تعرف کرد، نه تنها هویت خود را مشخص کرد بلکه منافع ملی، دوست و دشمن خود را نیز تعریف کرد. قواعد بازی در گذشته این گونه بود که آمریکا همواره اشتباهات سیاست خارجی خود را در مبارزه با کمونیسم توجیه می کرد و اما حالا این اشتباهات را در مبارزه علیه تروریسم بین المللی و اسلام گرایان افراطی توجیه می کند. این جا این گونه قواعد را وضع می کند که ملاک نگرش شما باید «تأمین منافع» یا «تهدید منافع» آنها از سوی سایر جوامع باشد تا از طریق مدد رسانه ها برتری فرهنگی خود را مسئله عمده عنوان کند.
امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا؛ بد نام ترین امپراطوری در عصر دموکراتیک!
ایالات متحده آمریکا نه به دلیل سیاست های امپرایالیستی اش بد نام است، بلکه به دلیل ایجاد خشونت ها، نقض حقوق بشر و کرامت انسانی، جنایت های سیاسی و جنگی، ترور اقتصادی و حتی به دلیل عامل اصلی بحران ها در جهان بد نام شده است. روشنفکرانی و دانشمندانی مانند؛ جان پلیجر آمریکایی استرالیایی تبار، فرید زکریا آمریکایی هندی تبار، آندره ولچک آمریکایی چک تبار، نوآم چامسکی آمریکایی بومی، میشل شو سو دوفسکی، شان کلارک، سابرینا هوک و امثال اینها هستند که همه این ها در آمریکا زندگی می کنند و همواره سیاست خارجی آمریکا را در قبال دولت ها و ملت های دیگر، به باد انتقاد گرفته است. در این میان آقای نوآم چامسکی در کتاب «راهزنان و امپراطوران قدیم و جدید» دولت مردان آمریکا را با یک گروه راهزن توصیف کرده است و در کتاب دیگر خود به نام «تروریسم غرب» آن را (دولت آمریکا) را به یک دولت تروریستی معرفی کرده است. آقای پروفسور زیگلر استاد جامعه شناسی دانشگاه ژنو، به شکل کنایه آمیز به ترور اقتصادی قدرت ها که در رأس شان آمریکا است چنین اشاره می کند؛ «در سال ۲۰۱۰م، هر پنج ثانیه یک کودک زیر سن ۱۰ سال از گرسنگی می میرد و هر روز ۵۷۰۰۰ نفر. هر کودکی که می میرد در واقع به قتل رسیده است».
قبل از اشغال عراق آقای جورج بوش پدر نظر خود را چنین ابراز کرد «ما نه به دنبال نابودی عراقیم، و نه هدف مان این است که مردم عراق را به دلیل تصمیمات و سیاست های رهبران شان تنبیه کنیم». اما بر اثر تحریم ها علیه عراق بود که تنها نیم میلیون کودک جان شان را از دست دادند. این جنگ در واقع اقتصادی بود اما با ابزار های نظامی که بین کشور های سرمایداری به خاطر سلطه بر بازارهای مصرف و انرژی رقابت داشتن، و اسم اش را بازار آزاد اقتصادی نامیدن، (اقتصاد جهانی، در واقع، جهانی شدن فقر است). نمونه دیگر جنایت بشری، که عامل آن آمریکا است؛ در کشور اندونزیا می باشد. کودتای که در سال ۱۹۶۵م، توسط ژنرال سوهارتو طرح و اجرا شد، در پشت پرده این کودتای خونین، رئیس جمهور “جان اف کندی” از حزب دموکرات ها در آمریکا بود. این کودتا منجر به قتل بیش از یک میلیون انسان شد که مانند گوسفند، ذبح می شدند. این بزرگترین کشتار در نیمه دوم قرن بیستم به حساب می آید. اما در غرب رسانه ها هیچ گاه این لاپوشانی آمریکا را افشاء نکردند!. در مقابل، همه جنایت خود را به گردن تروریست های مانند “اسامه بن لادن” یا به دوش جانشینانش یعنی ” دولت های محور شرارت” می انداخت.
حادثه یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱م، نشان داد که آمریکا در تصمیم گیری های خود سراسر دچار اشتباه شده است، حتی بعد از این حادثه، اسامه بن لادن رهبر شبکه القاعده در یک نوار ویدیوی به صراحت بیان کرد که آمریکا حاصل سیاست ها و استراتژی های خود را که در مبارزه با کمونیسم در جهان و افغانستان را می بیند. از این سخن اسامه چنین برداشت کرد که تروریسم که امروز دامنگیر منافع شما شده و یک تهدید خطرناک به شمار می رود؛ این همان پدیدۀ است که با سیاست های شما (آمریکا) بریتانیا بوجود آمد و توسط متحدان شان (پاکستان، عربستان و امارت متحده عربی) هدایت می شدند، امروز هیولای برای تمام بشر یک تهدید شده است. طبق پژوهشی که در کشور های اروپایی و غربی از تاریخ ۱۷ اکتبر تا ۱۰ دسامبر سال ۲۰۰۱م، دور از چشم رسانه ها صورت گرفته است، حداقل ۳۷۶۷ تن از شهروندان بی گناه افغانستانی در اثر پرتاب بمب های خوشه یی آمریکایی به قتل رسیده است، آیا این جنایت و ترور نیست؟ اگر مقصران واقعی حادثه یازدهم سپتامبر را دریابیم آنها همه شان از کشور های عربی و از عربستان سعودی هستند که در آمریکا و آلمان تعلیم یافتن، حتی رهبران شان یک زمانی دوستان سیا بودند.
اگر ادعای جامعه جهانی بر این اصل استوار است که جلو ترور ها و جنایت گرفته شود تنها دنبال “اسامه بن لادن” و “صدام حسین” یا “ملا عمر”نمی بودند باید تروریست نکتایی دار مانند “جورج بوش” پدر و پسر و “رونالد ریگان” و “زبیگنیو برژنسکی” که آزادانه گشت و گذار میکنند باید گرفته می شد. آن گاه است که ترور متوقف می شود!.
سلاح مخفی آمریکا!
صنعت، ناتو و تروریسم اسلامگرا از جمله سلاح های مخفی ایالات متحده است که سال اهداف خود را در چارچوب این سلاح مثلث از ملت خود و سایر ملل دیگر پنهان کرده است. اروپا نسبت به آمریکا توسعه یافته است اما ایالات متحده از لحاظ صنعتی پویا است. برتری آمریکا در زمینه نوآوری؛ دو علت دارد، نخست اینکه شصد درصد دانشمندان جهان را در خود جا داده است و دوم حاصل مهاجرت است که آمریکا از نیروی فکری دانشمندان و نیروی فیزیکی مهاجران، خود را در صنعت پیشتاز کرده است. یکی از امتیازات برای آمریکا و آمریکایی ها این است که روزی این مهاجرین اگر به کشور های خود برگردند نوآوریهای آمریکا و ارزشهای فرهنگی آن را نیز با خود انتقال خواهد داد. اما ناتو (پیمان اتلانتیک شمالی) که در سال ۱۹۴۹م، به منظور دفاع جمعی از آمریکایی شمالی و اروپایی غربی، به امضاء وزرای خارجه دوازده کشور در مقابل گسترش کمونیسم و پیمان ورشو رسید. این ابزار همیشه برای تحت فشار آوردن روسیه نتیجه خوبی داده است، یعنی گسترش ناتو به سمت شرق اروپا بوده است. ناتو به عنوان نیروی نظامی برای دفاع از اروپا در برابر روس ها مطرح شده است. اما پس از رویداد سال ۱۹۸۹م، و فروریختن دیوار برلین، نقش ناتو دیگر مضحک آور است و کدام توجیه ندارد چون حالا نه شوروی وجود دارد و نه پیمان ورشوی، پس ضرورت ناتو چیست؟ تصور می رفت که ناتو منحل شود اما برعکس توسعه یافت. و اما تروریسم اسلامگرا، بعد از حادثه یازدهم سپتامبر فردای آن روز بحث در باره گفتمان تروریسم، به طور بی پیشینه موضوع هر میز سیاسی همه کشورها شده بود. این ابزار یا سلاحی بود که امریکا در مقابل اتحاد جماهیر شوروی در جنگ سرد ایجاد کرد و از آن استفاده گسترده نمود، اما چیزی که آنها نمی دانستن، آینده این گروه های چریکی عقیده گرا بود که امروز تبدیل به معضل بزرگی شده است. فلسفه تروریسم مدرن بر می گردد به دکترین برژنسکی-کارتر که در سال ۱۹۸۰م، برژنسکی مشاور امنیت ملی کارتر طرحی را ابتدا به رئیس جمهور و بعد به کنگرس پیش کرد و به تصویب رسید، بر اساس این دکترین، دولت ایالات متحده و شرکای منطقه ای استراتژیکی آن (پاکستان و عربستان) مؤظف بودند مجاهدین اسلامگرا تندرو را در پاکستان و بعضی مناطق خاورمیانه پرورش یافته، و تمویل و تجهیز نمایند و اکثریت شان را در افغانستان مستقر ساختند. بعدها از بطن همین دکترین و مقاومت جهادی ها تروریسم منطقه ای و بین المللی (طالبان، القاعده، داعش و…) تولد شدند. این سلاح خطرناک و کشنده به چندین بخش تقسیم شده است، یک عده آن در دست آمریکا است، یک عده دیگر در دست پاکستان، عربستان، روسیه، ایران و چین هستند و برای رقابت های سیاسی از آن در منطقه و جهان استفاده می شود.
زوال قدرت امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا و خیزش دیگران!
آقای نوآم چامسکی به این باور است که اوج قدرت آمریکا در سال های ۱۹۴۰م، بود از آن به بعد زوال قدرت آمریکا شروع شد.
یگانه تفاوت امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا با امپراطوری بریتانیا این است که بریتانیا از بُعد سیاسی قدرتمند بود، اما از بُعد اقتصادی ضعیف بود و یگانه عوامل شکست بریتانیا همین اقتصاد ورشکسته بود، در باره آمریکا همین مسئله صدق می کند که آمریکا از جهت اقتصادی دولت قدرتمند است و از همه مهمتر اینکه در رأس بلوک سرمایداری قرار گرفته است، ولی از جهت سیاسی و سیاست گذاری خارجی خود همواره ضعیف عمل کرده است، به باور نویسندگان شرقی و غربی، آمریکا در عرصه روان شناسی، جامعه و فرهنگ شناسی و… دیگر ممالک ناتوان بوده است، بریتانیا که در عرصه سیاست های جهانی موفق بوده است، علت اساسی اش این بوده که بریتانیا پیشینه استعمار دارد و در بین تاریخ امپراطوری ها، شرق شناسی این کشور هم بی رقیب است.
بهترین مثال؛ می توان سیاست های دوران جنگ سرد را گفت، ابزار های مانند ایجاد و حمایت از گروه های تندرو شبه نظامی-اسلامگرایان و به کارگیری واژۀ جهادیسم به عنوان استراتژی نادرست در مقابل کمونیسم، در کشور های خاورمیانه و جنوب آسیا و آسیایی میانه بود که امروز این گروه ها تبدیل به قدرت های غیر دولتی و همزمان ابزاری برای منافع شوم دولت های شرور شده که همه جهان را در معرض تهدید قرار داده است. با قدرت گرفتن گروه های تروریستی اسلامگرایان افراطی (طالبان، القاعده، داعش و…) که میراث سیاست های جنگ سرد آمریکا بود، از کنترول آمریکا خارج شده و در خیلی موارد دامنگیر منافع و اهداف آمریکا شده است، از همه بد تر اینکه این ابزار (تروریسم بین المللی) در دست دشمنان و رقیبان ایالات متحده آمریکا افتاده است. خیلی از آمریکایی ها در افغانستان، عراق، سومالی و اوگاندا با سلاح های کشته شدند که توسط خود آمریکایی برای بنیاد گرایان داده شده است.
اما خیزش دیگران یا اوج گیری دیگران؛ فرید زكریا معتقد است که جهان در ظرف ۵۰۰ سال گذشته شاهد سه جابجایی در ساختار توزیع قدرت بوده است كه حیات بین المللی و سیاست، اقتصاد و فرهنگ در آن دگرگون شده است. این سه جا بجایی عبارت از؛
– اولین جابجایی پیدایش جهان غرب بود؛ فرایند که در قرن پانزدهم آغاز شد و در اواخر قرن هژدهم شتاب فوق العاده داشت که باعث شد از بطن این تحول مدرنیته تولد شود، که موجب تسلط سیاسی ملل غرب شد.
– دومین جابجایی قدرت در اواخر سدۀ نوزدهم رخ داد؛ و آن اوج گیری قدرت امپراطوری دموکراتیک ایالات متحده آمریکا بود. در این دوره آمریکا نسبت به دیگر قدرت ها بالای همه چیز تسلط داشته است و نقش تعیین کنندۀ در شرایط صلح و جنگ دارد.
– سومین جابجایی قدرت که اکنون بشر در همین دوره به سر می برد؛ که آقای زکریا اسم آن را “اوج گیری دیگران” یا خیزش دیگران گذاشته است. این رشد در آسیا بهتر چشم دید داشت نسبت به دیگر نقاط جهان، اما حالا دیگر محدود به این مناطق نیست.
یکی از خصوصیات این دوران، کنش و واکنش قدرت ها در مقابل هم دیگر و از همه مهمتر اینکه در این دوران کنشگران غیر دولتی نیز در بر می گیرد. که سازمان تجارت جهانی و اتحادیه اروپا نسبت به دیگران سهم بیشتر دارند. در اینجا فضاء برای سرمایگذاری ها و جابجای ثروت، اشتغال زایی در مکان های دور دست بعضی دولت ها را سود و بعضی ها را زیان می رساند. تروریست های مانند طالبان، القاعده داعش، کاردینال های مواد مخدر، قاچاقبران سلاح و شورشیان شبه نظامی و… در شکل گیری نظام بین المللی بیشتر فعالیت پیدا می کنند. نقش کنشگران غیر دولتی آنقدر تأثیر گذار است که اگر در خاورمیانه حمایت آمریکا در از اسرائیل نباشد، حزب الله و گروه حماس در ظرف چند روز سرزمین های اشغال شده از سوی صهیونیست ها گرفته می شود. در سال های ۲۰۰۴م، اسامه بن لادن در نامۀ به ابومصعب الزرقاوی فتوا داد که از کشتن شیعیان دست بردارید و یهودیان و مسحیان را هدف قرار دهید! این کار القاعده باعث شد که آمریکایی ها ترس دیگری را احساس کنند، آن هم با کلمه جهاد که سال آمریکا از آن استفاده می کردند.
اوج گیری دیگران در شأن قدرتهای دولتی جدید بهتر صدق می کند تا به بازیگران غیر دولتی. روسیه بعد از فروپاشی شوروی، چین بعد از نظام مائو، جاپان، هند، ترکیه، برازیل حتی ایران و… که جهان را تبدیل به یک چند قطبی ساخته است.
پس می توانیم بگویم که نگرانی های آمریکا از حالا نیست، این نگرانی ها را میتوان به سه دوره تقسیم کرد؛
– نخستین موج نگرانی در اواخر سال ۱۹۵۰م، با پرتاب ماهوارۀ اسپوتنیک اتحاد شوروی بود.
– دومین موج آن در اوایل سال ۱۹۷۰م، با بالا رفتن قیمت نفت و کاهش رشد در آمریکا، آمریکایی ها را نگران ساخت.
– سومین موج آن در در اوسط سال های ۱۹۸۰م، تا امروز با رسیدن جاپان در عرصه تکنالوژی و اقتصاد ابر قدرت آینده خواهد بود.
حالا معلوم شد که تنها چاپان نیست؛ چین، ترکیه، روسیه، ایران، برازیل و بعضی کشور های آمریکایی لاتین و اروپا هم جزء این قدرت ها خواهد بود، که بر فرهنگ، سیاست، اقتصاد، تکنالوژی و حتی علم و دانش تأثیر بنیادی خواهد گذاشت.
چه چیزی در پیش رو است؟
- منابع
۱- سازمند، دکتر بهاره، ۱۳۹۰، سیاست خارجی قدرتهای بزرگ، ص ۱۴۴-۱۵۲.
۲- آقا بخشی، علی،۱۳۸۶، فرهنگ علوم سیاسی، ص ۱۰۱.
۳- سودوفسکی، میشل شو، ۱۳۸۴، ترجمه، نوایی، جمشید، جنگ و جهانی سازی، ص ۱۶۰-۱۶۶.
۴- هانتینگتون ومنتقدان، ۱۳۸۶، ترجمۀ، امیری، مجتبی، نظریۀ برخورد تمدنها، ص ۲۴.
۵- دهشیار، دکتر حسین،۱۳۹۱، سیاست خارجی آمریکا در تئوری و عمل، ص ۲۱-۱۰۲.
۶- زکریا، فرید، ۱۳۸۸، ترجمۀ، قلیان، احد علی، جهانِ پس از آمریکا، ص ۹-۱۳، ۶۵-۱۰۳، ۱۹۲-۲۹۲.
۷- چامسکی، نوآم و ولچک، آندره،۱۳۹۴ ترجمۀ، کاکوان، مازیار، تروریسم غرب، ص ۲۱-۴۹، ۱۲۱-۱۵۵.
۸- پلیجر، جان،۱۳۹۲، ترجمۀ، شهابی، مهرناز و مهرداد، اربابان جدید جهان، ص ۱۱-۳۲، ۷۱-۲۱۰.
۹- کلارک، شان، و هوک، سابرینا، ۱۳۹۴، ترجمۀ، رفیعی، طیبه، جهان پسا آمریکایی، ص ۵۳-۶۴.
۱۰- نصار، جمال راجی، ۱۳۹۲، ترجمۀ عرفانی، سید طاهر، جهانی شدن و تروریسم، ص ۱۲۶-۱۵۲، ۱۶۰-۱۹۰.