مسئله هویت ملی در افغانستان؛ چه باید کرد؟
خویشتنشناسی معمای بزرگ زنده گی ماست؛ خویشتنشناسی شامل “من کیستم، به کجا میروم و چی میکنم” میباشد. خویشتنشناسی بخش اساسی هویت ما را تشکیل میدهد.
مادام که ندانیم چی میکنیم و به کجا میرویم و از زندگی چی میخواهیم نمیتوانیم هویت واقعی خود را تشکیل دهیم بایست بیاموزیم و در زندگی خویش تعقل کنیم و به عبارت دیگر، به این درجه از خودآگاهی برسیم که به این پرسشها به درستی پاسخ بدهیم وگرنه نمیتوانیم هویت خود را شکل دهیم.
مفهموم هویت شناسی
واژه هویت (Identity) به معنا هویت از (Identitas) مشتق شده و همواره با دو مفهموم متضاد تعریف می شود (همسانی و تفاوت) بنابر این معناست که فرد به لحاظ همسان بودن و یا متفاوت بودن باید تعریف شود تا هویت بعنوان یک رکن اساسی معرفتی فردی در اجتماع و مناسبات رسمی و حقوقی نهادینه شود. بحث هویت از دو بعد قابل بررسی است:
1 – بُعد فردی در جهت پرورش شخصیت تک تک افراد یک ملت و آماده نمودن آنها برای زنده گی آینده شان.
2 – بُعد اجتماعی و تاثیر که هویت افراد یک ملت در سوق دادن جامعه به سوی وحدت ملی و وفاق اجتماعی دارد. نظریه ی هویت اجتماعی بطور ریشه یی در نیمه ی دوم دهه 1970 توسط هنری تاجفل و همکارانش در دانشگاه بریستول توسعه یافته است در این نظریه فرضیه ی اساسی این است که جامعه بصورت سلسله ی مراتب شکل گرفته است که در آن گروه های اجتماعی متفاوت در روابط قدرت و روابط پایگاهی مختلفی باهم روابط دارند، و همچنین مانوئل کاستلز جامعه شناس اسپانیوی و نویسنده سه گانه مهم عصر اطلاعات باورمند است که هویت سرچشمه معنا و تجربه برای مردم است .
برداشت کاستلز از اصطلاح هویت عبارت از فرآیند معنا سازی براساس یک ویژه گی فرهنگی ویاهم مجموعه ی به هم پیوسته ارزش های فرهنگی می باشد.
با توجه به این نظریات عوامل و پیش زمینه های گوناگون اند که در شکل گیری هویت فردی و جمعی با در نظرداشت به پیشینه ای تاریخی، فرهنگی و جغرافیای نقش برازنده ای دارد یکی از عوامل پیدایش هویت تعلق خاطر به یک تاریخ، تمدن، فرهنگ و ملیت خاص می باشد این بدان معناست که جامعه نیز به سان فرد در رشد و تکامل خود به فرهنگ و عناصر فرهنگی چون ارزش ها، آداب، رسوم، سنن و منش های خاص خود پایبند بوده تا باشد از منظر ملیت، نژاد و آثار کنونی خود از سایر جوامع متمایز باشد و در این مرحله است که فرد می تواند خویشتن را به لحاظ هویتی در یکی از این جغرافیا که حاصل ارزش های که تذکر گردید احساس تعلق کنند.
اما بحث هویت فردی که در یک مجموعه ی کلان در ساختار اجتماعی به شکل جمعی آن تبلور می یابد همواره در افغانستان بحث برانگیز و چالش آفرین بوده است. افغانستان از منظر جغرافیای سیاسی، اقتصادی و موقعیت مهم استراتژیک که در این حوزه ی تمدنی و فرهنگی داشته در ادوار مختلف از تاریخ و برهه زمان که امپراتوری ها لشکر کشی نمودند متاثر شده و اثرات آن در حوزه ی فرهنگی به گونه ی بوده که ارزش های فرهنگی و باور های نمادین این امپراتور ها در خصوص بافت هویتی افراد این سرزمین به گونه ی جا مانده است، که وجود چنین ارزش ها وباورها شاخصه و عامل اصلی منازعات پسا استعماری در حوزه سیاسی، فرهنگی و سرحدی گردیده به ویژه در هر مرحله ی تاریخی یا برهه ای زمانی که خواستند یک اتفاق نظر و تعریف از هویت فردی و همینطور هویت اجتماعی در یک قرار داد و مناسبات حقوقی و رسمی داشته باشند؛ مانند این زمان فصل تازه ی از اختلافات دیدگاه باز شده و این امر در واقع مانع تحقق تعریف هویت های فردی و اجتماعی در جوامع سیاسی افغانستان گردیده است.
باتوجه به گفتمان و منازعات جدید که برای یک فصل تاریخی که هویت ها در ان تعریف می شود در کشور باز شده و حس تعلقی تاریخی فرهنگی تمدنی و تباری بیشتر از هر زمانی دیگر در مناسبات فرهنگی و سیاسی داغ و پررنگتر گردیده است.
افغانستان و روند ملتسازی
افغانستان دربافت قومی خود یک کشور چندین قومی در ساختار اجتماعی اش یک کشور مشتت و پراگنده است و تاهنوز نتوانسته است که میان گروه های مختلف باشنده گان خود پیوند ارگانیک ایجاد کند و مفهموم هویت را که گذار به ملت شدن است پدید آورد تعلقات قبیله ی، منطقه یی و مذهبی به تمام شدت خود بر روابط و مناسبات اجتماعی مردم کشور حاکم بوده و شکاف های عمیق را بوجود آورده است.
این تعلقات باشنده گان کشور را به هویت های جداگانه تقسیم نموده است که این هویت های منقسم شده نتوانسته اند فرآیند همدیگر پذیری را در خصوص هویت واحد زیر نام هویت سیاسی و ملی بوجود بیاورند.
تاریخ رسمی افغانستان یک تاریخ قومی است و صبغه ی فانوس کُش برای قبیله ی حاکم را دارد واین روند تاریخی و حاکمیت سیاسی سازگاری باهویت ملی که در واقع مجموعه ی خصایص و ارزش های مشترک یک ملت مستقل که افراد ملت نسبت به آن آگاهی یافتند و به واسطه ی آنها به یکدیگر احساس تعلق کنند ندارد.
پدیدههای چون، سرزمین سیاسی مشترک، خاطرات سیاسی مشترک، سلسله آداب ادبیات و هنرهای مشترک مجموعه ای از این مفاهیم که هویت ویا شناس نامه ی ملی را پدید می آورد و یا هویت ملی یک گروه انسانی را واقعیت می باشد در واقعیت امر به لحاظ فرهنگی تاریخی و اجماع عمومی در میان همه اقوام کشور وجود ندارد.
تحولات و رخداد های قرن بیست و یکم نشان داد که دیدگاه برخی از دانشمندان مبتنی بر کم رنگ شدن عناصر محلی و ملی در جهانِ دهکده سان از پشتوانه های علمی برخوردار نبوده و یکی از شاخصه های بارز ملت ها در عصر کنونی شاخصه ی ملی هویت فردی و هویت ملی است.
جنجال هویت ملی در افغانستان
تعریف جنبش های مذهبی و افکار ناسیونالیستی در جهان بخوبی نشانگر همین امر است. در حقیقت هم هیچ ملت نتوانسته و نمی تواند بدون هویت های تاریخی خویش زنده بماند و به اعتماد به نفس پیشرفت کند . باتوجه به این همه دیدگاه ها چگونه میتوان در افغانستان هویت ملی را شکل داد؟
پلورالیسم ( کثرات گرایی ) در حوزه های مختلف بخش از حیات مهم اجتماعی سیاسی و فرهنگی جوامع مدرن اند که وجود تنوع و فرهنگ های متعدد و همینطور هویت های چند گانه که نماد و ترکیب از ساختار جامعه دموکراتیک و مدرن اند حقوق اقلیت ها و کنوانسیون های حقوق بشری نیز در خصوص جوامع متکثر به لحاظ فرهنگی یک اصل پذیرفته شده جهانی است. آیزیا برلین نظریه پرداز و فیلسوف سیاسی باورمند است که همگونی کشنده است و باعث رکود می شود.
از آنجایکه جوامع بشری به لحاظ روند تاریخی و طبیعی آن متکثر اند همسان سازی در ذات خود منازعه برانگیز است و منجر به بی ثباتی اجتماعی و سیاسی می شود روی این دلایل ارزش های دینی نیز به نوبه ی خود در مورد شناخت و هویت انسان ها تذکرات داشته است اینکه انسانها به طائفه های مختلف آفریده شده به اصل تنوع جوامع انسانی ارج نهاده است؛ تنوع فرهنگی قومی در بستر تاریخی جوامع بشری یک اصل مرسوم و پذیرفته شده است.
روی این اصل است که استفاده و کاربرد هر نوع ابزار نمی تواند افراد یک اجتماع را به لحاظ اصل طبیعی و مرسوم بودنش در حوزه ی تکثر فرهنگی تغیر دهد. و منجر به عقده گشایی و بی ثباتی بیشتر میشود.
ما نمیتوانم حتا اقلیت های کوچک قومی را نیز با استفاده از زور و استعمال قوه قهریه وادار به همسان سازی و تغیر هویت های شان کنیم. جوامع بشری به لحاظ تاریخی در حال تغیر است و بخواهیم یانخواهیم جز هم دیگر پذیری و احترام به تاریخ و فرهنگ یک دیگر راه و بدیل وجود ندارد.
در واقع گذار از مرحله تشنج و منازعه ی زمانی امکان پذیر است که دستگاه حاکم سیاسی در افغانستان تفکر بسط و تحمیل همسان سازی با استفاده از خشونت و قوه اجبار را شکسته و به تمام اقوام و خُرده فرهنگ های جوامع کشور به اساس ارزش های تاریخی و فرهنگی شان ارج نهاده، آماده ی پذیرش یک جامعه کثرات گرا در حوزه تاریخی فرهنگی سیاسی و قومی بوده، و این مناسبات تاریخی را در چهار چوب و مناسبات حقوقی و رسمی آن تعریف شامل نظام سیاسی افغانستان نموده نافذ نماید، تا تمام اقوام افغانستان نظام سیاسی را آیینه ی تمام نمای هویت های تاریخی، فرهنگی و سیاسی خویش بپندارند.