شعر

ورطۀ فقر و فساد

 

وطن ز فتنۀ قـومـی خـراب می گردد

روان مــردم میهــن عــذاب می گردد

وطـن به ورطۀ فقر و فساد می پوسد

هلاک خنجـر قهـر و عتاب می گردد

فساد و رشوه کند فلج دست دولت را

فقط به چور و چپاول شتاب می گردد

بـه چنگ تـیـره شـب ظلـم مافـیا مردم

زرنج ودرد و تباهی بخواب می گردد

امید مـردم غمناک و خـسته و مأیـوس

به دشت داغ ضلالت سراب می گردد

کـسی بـه مـردم ما پـاسـخی نـداد نـداد

همیشـه پرسش ما بی جواب می گردد

دیگـر ز دولت فـاسـد انتظاری نیسـت

تمــام وعــدۀ آن نـقــش آب مـی گـردد

تنور پرخطـر اختلاف شـعله وراسـت

دل کـفـیــدۀ میهــن کـبــاب مـی گـردد

ز جنگ و کینۀ قومی حاکمان هرروز

نفاق و ظلم و ستم بی حساب می گردد

عجب ز خون دل پیر و کودک و برنا

بدست و پای ستمگر خضاب می گردد

ز خون مـردم مظلوم و بی دفاع تاکی

بـه درب ارگ سـتـم آسـیاب می گردد

حدیث سلسلۀ جنگ و وحشت و کشتار

نه یک رساله هـزاران کتاب می گردد

قرون وحشت و تاراج مملکت بگذشت

دیگر زخنجر و خون اجتناب می گردد

ز دســت فـتـنـۀ فـاشـیــزم دولـتی آخـر

بـه طـرز تـازه و نـو انقـلاب می گردد

28/9/2017

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا