شعر

دل سنگین استبداد

به قلب خستگان عشق وطرب را می کنم جاری

وبای غم نگردد تا به جسـم و جان و دل ساری

اگـر بـر طبل جـنگ طبّـال افـراطی زنـد هـردم

محـبـت را ســـرایــم بـا نــوای نــــرم دوتــاری

اگرچه عهد و پیمان و وفا زخمین زخمین است

بسـازم مرحـم لطـف و امـیـد از گـرمـش یاری

وفــا و گــرمـی دل از محـبـت می شــود پـیـدا

بـنازم جـذبـۀ عـشق و طـرب در طرد بیزاری

به صحرای جنون گم کرده ام قلب پریـشان را

رهـایم از سـیاســت بازی و زنجـیـر هـشیاری

ز بـس پایین و بالا چاله و چـه دیـده ام در راه

نـوای شــادمـانی سـر کـنــم در بــزم همـواری

سـرود عشق می خوانـم به گوش مردم مأیوس

نـدیـده مـردم ما جـز غـم و رنـج و گـرفـتـاری

ز افراط و ستم در زیر هر نام و نشان بگریز

مکـن بـا قـاتــل و افــراطـی و جـلاد همکاری

نـدارد عامـل قتل و تـرور و جـنگ و ویـرانی

دل صلـح و صـفا و نقــشـه و ابـزار معـماری

مکـن با طرح صلح و سـازش افراطیون باور

که با ایـن شـیوه تخـم فتنه و افـراط می کاری

مجو از سـینۀ قـدرت طلب مهـر و محـبت را

دل سـنگین اسـتـبـداد از مهر و صـفا عـاری

سراسر می کشد؛ غارت کند؛ آزاروکین دارد

ولی در پـیش مـردم می کـنـد اظهار همیاری

ز عـمـق قلـزم خون نخل آزادی کـشـیده سـر

بـرای نـسـل فـردا مـی دهــد پـیـغام بـیـداری

امـیـر و پادشـاه زنجـیـر و اسـتـبـداد می آرد

دیگر در ملک ما جایی ندارد ظلم و باداری

4/5/2017

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا