غنیسازی سیاستهای منطقهای
بیش ازیکدهه است که شاهد تغییر گسترده در سیاستهای منطقهای اخصاً در قبال افغانستان میباشیم که در مدیریت آن کشورهای مختلف نقش داشته و اما بازیگر اساسی ایننقش ایالاتمتحدۀامریکا شناخته شده است. این تغییر از تصمیمگیری دولتمردان کشورهای متذکره بهخاطر برچیدن سیاستهای افراطگرایانۀ تندروهای اسلامگرا که باعث پیدایش تفکرطالبانی و تولیدتروریسم وگسترشآن در منطقه بخصوص قلمروافغانستان گردیدهبود، ناشی شده است که طییکدهه گاهی بچالش مواجه شده و بحران آفریده، و گاهی هم سعی شدهاست برای مهار این مسئله، دیدگاههای مثبتی از سوی عاملان اصلی این تغییر، ارائه گردد و توجه همه همتایانرا بخود جلب نموده و بخاطر رسیدن به اهداف و سیاستهای هژمونیک-منطقهای که بدان اشاره شد، آنها را بدنبال خویش بکشاند و این رویدادمنطقهای، توجه نگارنده را برای پرداختن به چگونگی نقش سیاست خارجی افغانستان بمثابۀ بازیگر اصلی که یک کشور اسلامی نیز هست، و کشورهای همسایۀ اسلامی آن اخصاٌ پاکستان که از طراحان اصلی چونان تفکر(طالبانی) درمنطقه شمرده میشود جلب نموده و محوریت این مبحث را همچنان شکل میدهد.
هرچند که تغییر وارده در سیاستهای منطقهای و سیاست خارجی کشورهای عضو، براساس تأمین امنیت شهروندان افغانستان که در بیش از سه دهۀ جنگ در اینکشور سوگوار عزیزانخویش بودهاند تعریف میگردد، لیکن دقت و تعمق در این رویداد مسایل دیگری همانند جلوگیری از تهدیدات منافعملی کشورهای هژمونیک-سیاسی (قدرتهایبزرگ) را بیشتر نشانه میرود که وقوع ۱۱هم سپتامبر۲۰۰۱، از نمونههای آشکار آنست که درماقبل آن شاهد چنین اقدامی نیستیم. اقدامات اخیر ایالاتمتحدۀامریکا در سطحجهانی و مخصوصاً حضورفیزیکی آنها درافغانستان، معرف تهدیدات ناشی از پیشرفت همان بازیهای سیاسی است که در طرح و تطبیق آن کشورهای مختلف بویژه دارندگان نفت و سرمایههایهنگفتاقتصادیتکنولوژیک مشمول کشورهای غربی، اروپایی و اسلامیاند و در پیشبرد این بازی، کشورهای که فقر در آن بیداد میکند، بمانند مهرۀهای سوختهای بیش واما بیرون از دائرهی بازی نیز نیستند. طراحی چنین بازیها از نگرش تاریخی-فرهنگیِامریکایی بهمفهوم مقولۀ گسترشنفوذ و توسعهطلبی در جهان معاصر تلقی میگردد که ماحصل فکر اندیشمندانسیاسی اینکشور در دهها سال قبل بوده است و قاعدۀ بازیهای سیاسی حکم بر کسب قدرت، حفظ و گسترش آن و رسیدن به منافع بیشتر و نیز بازیگران را برای بشترینۀی دقت در پیشبرد آن میکند. زیرا این منافعملی است که یکزمان در اتحاد کشورها مؤثر واقع میشود و در زمان دیگر آنها را در مقابلهم قرار میدهد و برای ثبات این موضوع، میتوان به شکلگیری اتحاد میان دولتهای ایران، پاکستان، هند، چین، عربستان، امریکا و انگلیس، بنابرانگیزه های گوناگون، اعّم از ایدئولوژیکی، اقتصادی، ژئوپولیتیکی، امنیتی و غیره در جریان اشغال افغانستان توسط نیروهای قشونسرخشوروی دهۀ ۱۹۸۰م، یادآوری کرد واما عدم شکلگیری چنان اتحاد از آدرس مشخص و رسمی مطابق نورم بینالملل، نتوانست دوام بیاورد و بعد از پیروزی نیروهای مجاهدین در کابل، ازهم پاشیده و منجر به ورود گروههای کلان تروریستی همانند طالبان و القاعده در افغانستان گردید.
بنابرین، وقوع رویداد ۱۱همسپتامبر۲۰۰۱م، طبیعی و ناگهانی نه بل سازماندهی شده از سوی رقیبان اصلی ایالاتمتحدۀامریکا بود که امروز این کشور را بیشتر از پیش متوجه ادامۀبازیهای منطقهای کرده است و بایستههای اینبازی، راغب ایالاتمتحدۀامریکا برای استقرار نظامدستداشتۀ در این جغرافیا و بهدلیل مغلوبکردن رقباء در منطقه شدهاست که موجودیت نیروهای نظامی آنکشور را در ساختار چنان نظام تعریف میکند. نظام تلویحی، بعد از رویدادمتذکره در افغانستان مستقر و بیش از صدهامیلیوندالر برای ساختوساز آن هزینه شده است. این نظام دربیش ازیکدهه و سه دورۀ انتخاباتی تحت نام نظام دموکراسی شکل گرفته است که از اهداف اساسی آن، بازسازی نهادها و اماکن حکومتی، برجستهسازی نقش زنان و سهمگیری آنان برای پیشبرد امور حکومتی و رعایت حقوق آنان درکنار مردان این سرزمین، توجه به حقوق اطفال، حقوق شهروندی و توزیع عادلانۀ کمکها از سوی جامعۀ جهانی را شکل میداد.
مسایلیادشدۀفوق، از برنامههای عملی حکومت و نظامدموکراسینوپای افغانستان بهرهبری حامدکرزی بود که نهبطور کامل تطبیق شد و نهمیتوان از تطبیقحداقلی آن چشمپوشید. اما سؤال اساسی دراینبارۀ ادعای کمککنندهگان جامعۀ جهانی است که رقمهنگفتِ (بیشازصدمیلیارددالرامریکایی) را از طریق رسانهها فاش کردهاند که دردسترس دولتمردان کشور قرارگرفته است، ولِی هنوزکههنوز است، مصوِّر جادههای کشور بخصوص شهرکابل، قدمبهقدم گدایانوبینوایان میباشند. دقت در اینمهم هرفردبااحساس کشوررا متوجه فقدان عدالتاجتماعی میکند که بایستی تفحص پیشهکند و دربارۀ بداند و درصورت توانمندی مسؤلیت شهروندی خودشرا ادأ کرده، راهکاری برای حل اینمعضل ارائه بدارد. نتایجحداقلیِ را که پژوهشگران ازطریق رسانههای تصویری، نوشتاری و صوتی به سهم شهروندان کشور رسانیدهاند، نشانداده است که کارگزاران در ساختار قبلی، غرق در فساداداری بودهاند و کلانترین رقمکمکشده توسط آنها حیفومیل شده است، و امروز هم همانا فساداداری دامنگیر حکومت امروزی بنابردلایل گروهیحزبی است که نمیشود از موجودیت آنها بعنوان سهامداران در بدنۀ حکومت انکار کرد. احزاب و گروههای ذینفوذ در دیگر کشورهای جهان نقش سازندهگی دارند و اینانگیزه است که، احزاب را از بهترین معلمان دروس سیاسی برای تودههای مردمی معرفی میکند. زیرا درکشورهای ترازاولودوم احزاباند که درافکار مردم رخنهکرده و آنها را برای دفاع از حقوق سیاسیشهروندی نهقومیقبیلهای آنها با توضیح دکترین، ایدئولوژی و برنامهها، فرامیخواند. در حالیکه این شهکار در افغانستان برعکس ثابت شده است و احزاب سیاسی بجای اینکه برای سعادت شهروندانخویش اندیشه و فعالیت کرده باشند، بنابر ساختارفردیانحصاری و عدم طرح و موجودیت دکترین، ایدئولوژی و برنامهها؛ بیشتر منافع شخصواطرافیانوی را درنظر داشتهاند و بعد از دستیابیبهآن شهروندانکشوررا بهباد فراموشی سپردهاند. این [مسئله] حضور نیروهای امنیتیجهانی و تواناییهای مدیریتی آنها در افغانستان را بهچالش مواجه کرده که میشود ضربالاجل خروج نیروها از افغانستان که پیشبینی شده بود را استنتاج آن دانست. اما سیاستهای خارجی امریکا درقبال منطقه اخصاً افغانستان همانند سیاستهای کی.جی.بی روسیۀ سالهای ۱۹۸۰م، بهدلیل برگزاری لویهجرگهعنعنوی و از آنطریق تجسس در دیدگاهها و افکارعامۀ مردم اینکشور در قبال خروج یا موجودیت نیروهای امنیتیآنها عجولانه نبود. حمایتآشکارمردمافغانستان (بیشاز٪۹۰) بهغیر از محدود رهبران سیاسی، از یافتههای اطلاعاتی ایالاتمتحدۀامریکا در اینمهم بود که خواستند با استفاده از روشهای جدید، مدیریت بازیرا درکنترول خویش داشته باشند.
تجدیدمدیریت در ازسرگیریِ بازیهایسیاسی، که در اینجا میتوان نام آنرا (تلاش برای اهداف امریکا در افغانستان) نوشت، رئیسجمهوریکنونیامریکا (اوباما) را در فکر چگونگی حفظ نیروهایامنیتی ایالاتمتحده در افغانستان انداخت، که نتیجۀآن تشکیل حکومتإیتلافیوحدتملی با ورود و میانجیگری وزیرخارجۀ آنکشور میانرهبرانسیاسی مخالف در نظام فعلی میباشد که البته هشدار کنگرسایالاتمتحده دربارۀ فسادگستردهجاری در افغانستان؛ که از ویژگیهای ازسرگیریِ اینتلاش تلقی میشود را نباید فراموش کرد که نخستین توجه حکومتوحدتملی، برداشتن نخستین گام در راستای بررسیپروندۀفساد درکابلبانک بود که بانک، در زمان زعامت حامدکرزی به تاراج رفته است. اما باکمال تأسف، اینپرونده نیز زیاد مؤفقانه انجام نشد و درکنار آن شهروندان کشورما شاهد کدام اقدام جدی در رابطه با اختلاسهای که در ساختار وزارتخانههای حکومت قبلی همانند بخش معارف و امنیتیدفاعی کشور صورت گرفتهبود همچنان نیستند و فردیهم در ارتباط به چونان مسایل بازداشت و زندان نشده است و مسؤلان وقت، خیلیهم بهراحتی میتواند مورد تبرئه قرار گرفته و با وسایطمودلروز (زِرِهی) عابرین جادهها را غرق خاک نمایند. عدم توانمندی برای اتخاذتصامیم در اینامر را همانا برخورداری کارگزاران در ساختار حکومتوقت از حمایتهای قوی داخلیوخارجی تصویر میکند که شاید از توان و قدرت رئیس جمهوری فعلی افغانستان جناباشرفغنی که درمحاصرۀ رهبرانسیاسیِآلودهبهفساد قرار دارد، خارج است. فسادگستردۀاداری نهتنها مربوط به اختلاسهای مالینیست بل مسایلامنیتی یعنی افزایش ارتباطات اعضایکابینۀ قبلیوفعلی [ستونپنجمیِکهدرایناواخرازسرزبانهاافتادهاند] با گروههای هراسافگن داخلیوخارجی را نیز شامل میشود که ناتوانی نیروهای امنیتی کشور در رابطه با جلوگیری از ورود واسکتپوشانانتحاری که انتقال آنها توسط وسایط شیشهسیاه ثابت شده بود، خرابترشدن وضعیتامنیتی شاهراههای کشور برای عابرانومسافران، که [دهها هزار آدم افغانستانی را بهجادهها فراخواند]، مکتبسوزیها در نقاط مختلف کشور بویژه درچند کیلومتری [ارگریاستجمهوری] که شاید چشم ارگنشینان از دود آن خیره شده است و اما به نظرشان مهم جلوه نمیکند، قتلخبرنگاران بیگناه که مبادا بیشتر از این هویت بازیگران مخفی در بدنۀ حکومت که به نفع دیگران فعالیت میکنند را فاشسازند، و رخداد صدها مسایل جنایی روزمرۀ راهزنی و اختطاف شهروندان را به نمایش میگذارد.
با اینحال، آنهایکه اصلاً نمیخواهند اندکتفکری برای انسانیت داشته باشند، طی ایندهه سردمداران حکومتی کشور، دنبال آنها رفتهاند و میروند که آنهارا بنامهای برادران ناراضی یا بعبارۀدیگر مخالفانسیاسی [دورمیزمذاکره یا [انسانیت] فراخوانند درصورتیکه آنها هیچگونه باورمندی به انسانیت ندارند. افغانستان، مرکزساختوساز تابلوهایسیاسی استکه هنوزهم طراحاصلی آن، نقاب برچهره داشته آنقدر ماهرانه رنگها را انتخاب و باآن نقش میکشند که شناخت از آنها کارسادهای نیست. هنرتحلیل وپیشبرد اینبازی از قدرت بازیگران افغانستانیآن خارج است و مثلمهرههایسوخته از آنها کارگرفته میشود. زیرا، سیاسیون کشورما امکاناتآنچنانی برای بدستگیری و فایقآمدن بربازی را همانند سایر بازیگران منطقهای حتا همسایۀ جنوبی خویش “پاکستان” ندارند.
در اینجا به گفتمان مکتب رئالیستی (دولتهای که نتوانند امنیت داخلی خودشان را تأمین کنند، قادر به انجام هیچکاری نخواهند بود) برمیخوریم که دولتسالاری از اصول اساسی و بنیادین این مکتب تعریف شده است. در دولتسالاری رئالیسم، مفهوم دولت با بکار بردن مشروع زور در قلمرو مشخص و برای حفظ آن همراه است؛ و بدین ترتیب، در چنین فضای مشخصی دولت از اقتدار عالیه برای وضع و اجرای قوانین برخوردار است که به تعبیری، در واقع این خود مبنای نانوشته میان افراد و دولت بهشمار میرود که میتوان گفت، در اینجا آزادی با ایجاد و تضمین امنیت معامله میشود. بنابرین، برپایۀ این استدلال وقتی امنیت حاصل شد، جامعه مدنی شکل و مفهوم پیدا خواهدکرد و درغیرصورت در نبود امنیت؛ هنر، فرهنگ و اقتصادهایتجارتی معنای خود را از دست داده نابودخواهندشد. تأمین امنیت از مکلفیتهای اولیۀ دولت گفته شده است که زمینه های فراگیری هنرهای مختلف را برای شهروندان کشور فراهم میکند و نیز شهروندان با بهکارگیری هنرهای گوناگون بسوی فرهنگسازی اقدام مینمایند و شکلگیری فرهنگ در مطابقت با نورمها و استانداردهای بین المللی باعث جلب توجه سرمایهداران و تاجران کشورهای منطقه میشود که در نهایت میتواند ضامن استقرار صلح در یک قلمرو گردد؛ و اما با کمال تأسف باید گفت که استقرار صلح به چند دلیل در افغانستان رؤیایِ بیش نخواهند بود:
1، تأکید بر ناسیونالیسمقومیپشتونی و ادعای خودبرتربینی آن قوم نسبت به دیگران است، درحالیکه سایر اقوام ساکن در افغانستان بنابر آمار دستداشتۀ یکدهۀاخیر تقریباً از نظر کمّی فرق اندکی باهم دارند، و از نظر کیفی، آنها نسبت به دیگران حتا ناتواناند؛ واما هنوزکههنوزاست بخاطر دغدغۀ ازدستدادن قدرت، این حقیقت از سوی سران قوم پشتونافغانستان نفی شده است و این دغدغه برادران پشتون مارا همیشه در جنگ با دیگران قرار داده و خشونت تولید کرده است که عملکردهای عبدالرحمانی از الگوهای آن در تاریخ کشورما است و اِعمال چنان خشونت، نتوانسته است باعث پاکی قلوب آدمهای افغانستانی غیرپشتون حتا در بیش از یک سدۀ گردد.
2، رویکردهای دفاع از دین اسلام است؛ گویی تنها افغانستان مکان حفظ چنان دین در جهان است و تنها این افغانستانیها بخصوص قوم پشتون آن هستند که بایدوباید حامی اسلام باشند و برای حفظ آن تنوزندگی [صدهاآدم مسلمان] را درسال قربانی کنند؛ و اِلا دین نابود خواهد شد. اولاً دین اسلام در افغانستان با رهگذرتاریخ واردشده است و مکان اصلی و امن برای آن سرزمین اعراب است که سالانه میلیونها آدم برای حضور و طواف در آنجا سرمایۀکار یکویاچندسالۀخودشانرا بخرج میدهند و ثانیاً و اساساً ما چوب سوخت آنها شده ایم. زیرا آنها از دستیابی به این سرمایۀ هنگفت سالانه در حسابخود، از آن معیشت بهتر و عالیتر و بِدور از تصوّرما برای خودشان میسازند و درکنار آن، با جهان غرب و غیرمسلمان خیلیهم روابط حسنه داشته و حتا مسایل عقدنکاح جانبین با آنها تأمین کردهاند و ما بخاطر حفظ منافع آنها اینجا در کشور و سرزمین خودمان باهم درافتاده ایم و روزانه همدیگر را کُتک میزنیم و تشنه بهخون هم هستیم. بنابراین، آیا صلح در افغانستان رؤیایِ بیش نیست؟
3، صلح، گاه بهشکل عمودی یعنی از بالا به پایین توسط رهبران سیاسی و دولتمردان به ارمغان میآید و گاهی هم منعکس شده توسط شهروندان مستقر میگردد. حالت اولی، زمانی مقبول است که مسایل کلان قومی و قبیلهیی میان رهبران سیاسی حلوفصل گردیده و حکومت های دیکتاتورشیپ جایشانرا به نظامهای دموکراسی به معنای واقعی کلمۀ خالی میکنند و منابعی قدرت بطور حقیقی و حقوقی آن میان اقوام که شهروندان کشور هستند و از حقوق مساوی برخورداراند توزیع میگردد. و اما تصویر از حالت دومی متکی به مدیریت و کنترل عملکردهای رهبران سیاسی توسط شهروندان کشور نقاشی میگردد یعنی درصورتیکه شهروندان از ستیز رهبران بخاطر منافع شخصی و دست داشتن به قدرت سیاسی آگاهاند و اینرا هم میدانند که رهبران برای میراثی کردن قدرت با برنامه حرکت میکنند، و اصلاً در فکر حقوق شهروندان نیستند، جلوگیری از چنان عملکردهای نادرست وظیفه و وجیبۀ شهروندان اعّم از اقوام مختلف است که دستدردست همداده و مدافع حقوق خویش باشند و نگذارند کشور بخاطر منافع شخصی و خانوادگی رهبران سیاسی، به بحران رفته سقوط نماید و خودآنها هم برای همیش دست تگدی برای کشورهای همسایه و منطقه ویاهم جهان دراز کنند. برای اثبات این دیدگاه، میتوان نقش نامآوران ورزش افغانستان در یکدهۀ اخیر را نسبت به فعالیت رهبرانسیاسی ارزشمندتر یادآوری کرد که همه شهروندان کشور در اولین دورقهرمانی فوتبال افغانستان در جنوب آسیا و یاهم قهرمانی بورد کِرکِت این کشور «بایکصدای، پیروزیازآنما است» گردهم آمده از آن بِدور از تبعیض و تعصب قوم و مذهب تجلیل نمودند، و نه؛ اینکه شورای حراست و ثبات و یاهم شورای عالی سران احزاب جهادی عرض اندام کرده و مشت دفاع از حقوق شهروندان را به سینه میکوبند و در ضمن از کارکردهای حکومت فعلی انتقاد میکنند، اینها هرگز مایۀی همبستگی ملی نبودهاند و نیستند و نادرست بودن عمل آنها قبلاً ثابت شده است که بخاطر انحصارقدرت و حفظ آن، باهم جنگیدند و برای متجاوزین کشورهای عربی، چچینی و پاکستانی فرصت تجاوز را مهیا کردند. توجه جدّی به این نکات نیز در ذات خودش برای استقرار صلح در افغانستان مهم و رعایت آن الزامی است که فیالحال، بهغیر از شهرکابل اکثر ولایات کشور با آن دست و پنجه نرم میکنند و از شهروندان در آنجا قربانی میگیرد.
4، نمیتوان نقش کشورهای همسایه و منطقه در قبال مذاکرات برای استقرار صلح دائمی در افغانستان را نادیده گرفت. دراینبارۀ به مثال ساده (هرکه ناندهد، فرمان دهد) مواجه هستیم که در حال حاضر اینخود یکی از مسایل حّاد و عمده در حل قضایای سیاسینظامیِ کشور ما (افغانستان) محسوب است. هیچکشوری در منطقه را سراغ نداریم که طیِّ یکدهۀ همکار اقتصادی و بشری با مردم ما نبوده باشد و نادیده گرفتن آنها بخصوص قدرتهای بزرگ ایالاتمتحدۀامریکا و جمهوریخلقچین که نقش اساسی روی اقتصادنظامی همسایۀ جنوبی افغانستان/پاکستان نیز دارند، مفهوم از فقدان بکارگیری عقلانیتسیاسی دولتمردان و شهروندان ما خواهد بود و بایستی از آن هشیارانه حمایت و چون مذاکرات دربارۀ استقرار صلح در کشورما تدویرشده و نقش سیاسیون ما در آن اساسیتر میماند، آنرا خوبمدیریت کنیم تا شاهد استقرار صلح درکشور خویش باشیم و اِلا جز منافع همسایه جنوبی ما در اینبازی چیزی دیگری به ارمغان نخواهد آمد. زیرا در معادلات سیاسی، پیروزی از آن همان واحد سیاسی خواهد بود که با هدف مشخص و با قدرت بیشتر در معادله حضوریاب میکند و میخواهد آنرا به نفع خودش رقم بزند که در این عرصه ما باید قبول کنیم که در تناسب با کشور همسایۀاتمی خویش ضعیف هستیم.
درنهایت، میتوان گفت که سیاستهای منطقهای در حال غنیشدن است. غنیشدن نه بهمعنای اینکه تصمیم بر غنامندی آن از طریق رئیسجمهوری افغانستان است بل بمعنای غنامندی آن از طریق نقش کشورهای طراز اولودوم برای رسیدن به اهداف و استراتیژی درازمدت اقتصادجهانی است که از نظر [سوقالجیشی] افغانستان یگانه جغرافیا برای تطبیق پروژههای کلان آنها در منطقه پیشبینی شده است و بر شهروندان افغانستان مشمول سیاسیون آنهاست که چگونه عقلانیت استفاده از موازنه تعاملات و موجودیت قدرتهای بزرگ را به نفع خودشان بخرج میدهند و آینده های خودشانرا خوب رقم میزنند. استقرار صلح در افغانستان تا زمانی رؤیایی خواهد بود که واحدهای سیاسی متذکره و پیرامون آنها دربارۀ تلاش ورزیده گروهها و لانه های تروریستی در دوسوی مرز افغانستان و پاکستان صادقانه مورد حملات نظامی قرارداده و به نابودی آنها بپردازند؛ و درکنار دفاع از تهدیدات علیه منافع خودشان منفعت مردم افغانستان را نیز درنظر گرفته و از آن حمایت کنند و اِلا عملکرد گروههای تروریستی که ریشه در مکاتب بنیادگرایی و تندرو دارد مبدل به ایدئولوژی فراگیرخواهدشد که در آنوقت نیز شاهد تکرار وقوع فاجعۀ یازدهمسپتامبر خواهیم بود.