خبر و دیدگاه

ما و مُعمای اسلام و جهاد و طالب و داعش؟!

عالم افتخار
محمد عالم افتخار

مقاله «اسلام و پارسیان!» به قلم محترم احمد ذکی “موسی” و نوشتار «آیا داعش و طالب متفاوت اند؟» از خامه محترم اکرم اندیشمند نمونه هایی از جریان اندیشوری امید بخشی است که علی الرغم  اعتیاد ها و وابستگی های ایدئولوژیک بنابر جبر های عینی و ذهنی متعدد و متکثر در میان جامعه و مردم ما  به طرف بالنده گی و احتمالاً جهنده گی می رود.

محترم احمد ذکی “موسی” که معمولاً آثاری از متفکران معین قسماً نو اندیش اسلامی را برگردان نموده و به نشر میرساند؛ این بار خود دست به نگارش زده و به یکی از اساسی ترین مسایل زمان ما و جهان ما در حدود بینش خویش؛ تماس پرتوان و دلچسپی گرفته است.(1)

لطفا به این نکات حکمی بر گرفته از مقاله ایشان دقت نمائید:

ـ هنگامی که نور اسلام بر جزیرۀ عرب تابید، وادی مکه را که در جهل و تاریکی کامل به سر می برد با نور تابناکش روشن کرد.

ـ پیامبر اسلام با نهادینه ساختن نظام عدل الهی .. توانست انسان های وحشی جزیرۀ عرب را به سوی نور و روشنائی و هدایت و علم و تمدن سوق دهد و با هجرتش به مدینه پایه های تمدنی را نهاد که با مرور چند دهه توانست بزرگترین مستکبران جهان آن روز را به زانو در آورد.

ـ با گذشت زمان وضع به همانگونه که … پیام آور خدا (حضرت محمد) می خواست …، باقی نماند؛ اسلام و جهاد اسلامی ابزاری در دست عرب هایی قرار گرفت که تا آن زمان هنوز با خوی و خصلت اسلام و مدنیتش انس نگرفته بودند.

ـ (با اینهمه پارسیان نخبه) اسلامی را که در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت، به اسلامی مبدل کردند که توانست تمام اندیشه های علمی و فلسفی و مدنیت های مختلف را در خود هضم … کند و آن عصر تا کنون بنام عصر طلائی اسلام … یاد می شود.

ـ اما امروز گروهک هایی متحجر زیر نام های سلفی و وهابی و… می خواهند ما را به برداشت بدوی از دین و دیانت برگردانند و تمام این خدماتی را که در درازنای تاریخ صورت گرفته زیر نام بدعت از بین ببرند. (که درآن صورت) بدون شک تمام دستاوردهای چهارده صد سالۀ اسلام به باد فنا خواهد رفت… و در عوض، تعصب و قتل و برده گیری و نابود سازی نشانه های تمدن بشری جاگزین خواهد شد.

معنای مستقیم فرمایشات جناب احمد ذکی”موسی” خواهی نخواهی این میشود:

اسلامی که در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت، همان بود که موسس (آن) و پیام آور خدا (حضرت محمد) می خواست و البته داعیه برادری و برابری و عدالت داشت . بدین لحاظ مردمی که از ظلم زمامداران شان به ستوه آمده بودند، نیروی برخاسته (با این اسلام و این داعیه) از جزیرۀ عرب را پس از شکست لشکر هایشان!!؛ با جبین باز استقبال کردند.

منجمله پارسیان آن را به اسلامی مبدل کردند که توانست تمام اندیشه های علمی و فلسفی و مدنیت های مختلف را در خود هضم … کند و آن عصر تا کنون بنام عصر طلائی اسلام … یاد می شود.

اما امروز گروهک هایی متحجر زیر نام های سلفی و وهابی و… می خواهند ما را به برداشت بدوی از دین و دیانت برگردانند…

اینجا طوریکه خواننده اندکی دراک می یابد؛ متأسفانه سوال های دردناکی پیدا می شود:

آیا درین صورت وضع؛ تکرار همانچه نیست که اسلام و جهاد اسلامی؛ ابزاری در دست عرب هایی قرار گرفت که تا آن زمان هنوز با خوی و خصلت اسلام و مدنیتش انس نگرفته بودند؟

آیا خوی و خصلت اسلام و مدنیتش؛ از چه ها عبارت بود و عرب ها به معنای اعم و اخص کلمه بالاخره در کدام زمان «به آن انس گرفتند»؛ اگر «به آن انس گرفتند» پس این گروهک هایی متحجر زیر نام های سلفی و وهابی و… که اغلب عرب هستند و ملهم از قبله اسلام: عربستان؛ آیا به خوی و خصلت اسلام و مدنیتش؛ انس گرفته ها استند یا انس نگرفته ها؟

اگر؛ انس گرفته ها استند مگر حق ندارند که «بخواهند ما را به برداشت بدوی از دین و دیانت برگردانند؟» چرا که «اسلام؛..( اصلاً) در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت»؛ موسس (آن) و پیام آور خدا (حضرت محمد؛ چنین) می خواست؛ در نتیجه گویا خود خدا چنین خواسته بود!!!

اینکه منجمله (پارسیان) اسلامی را که در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت، به اسلامی مبدل کردند که توانست تمام اندیشه های علمی و فلسفی و مدنیت های مختلف را در خود هضم … کند و آن عصر تا کنون بنام عصر طلائی اسلام … یاد می شود؛ کار بالاتر و احتمالاً برخلاف خواست موسس آن و پیام آور خدا کردند!

آیا چگونه میتوان به خود قبولاند که مبدل کردن «اسلام بدوی» به «اسلام طلایی» کار درستی بوده و طرفِ نظر و پسند و خواست پیام آور خدا (حضرت محمد عربی) و رب کعبهِ مستقر در جزیرة العرب بوده است؟

اگر «رب هذی البیت» یا صاحب ذوالجلال و الاکرم کعبه؛ «اسلام بدوی» نه بلکه «اسلام طلایی» می خواست؛ مگر برایش ناممکن بود که این ماموریت را عوض «محیط بدوی»؛ در «محیطی پیشرفته و به تمدن انس گرفته» مثلاً به پیامبر عجمی یا پارسی و مردمان و نخبه گان آنان واگذار می فرمود؟

چرا که الله متعالِ پیام دهنده به پیام آور خدا؛ تنها «رب کعبه» نبود؛ «رب العالمین» بود و تمام عالم ها و آدم ها قلمرو و جولانگاه ربانی اش بودند. آنگاه مگر خود؛ در وجود همان «اسلام بدوی» دعوتش را تکمیل و نعمتش را تمام شده اعلام و ابلاغ  نفرموده بود؟

پس چرا، بندگانی فضول به آنچه الله اکبر؛ اکمل و اتمم و آخرین؛ گردانیده جسارت دخل و غرض و افزایش و پالایش …. به خود دهند؟

بدبختانه ناچار و ناگزیریم این سلسله سوال ها را به جاهایی هم برسانیم که قلم و دفتر آتش می گیرد.

بدینگونه؛ مقالت جناب ذکی “موسی” به روالی که طرح مسئاله کرده و به استدلال پرداخته است؛ نمیتواند به این “نتیجه” برسد که «اما (برعکس!) امروز گروهک هایی متحجر زیر نام های سلفی و وهابی و… می خواهند ما را به برداشت بدوی از دین و دیانت برگردانند و تمام این خدماتی را که در درازنای تاریخ صورت گرفته زیر نام بدعت از بین ببرند. (که درآن صورت) بدون شک تمام دستاوردهای چهارده صد سالۀ اسلام به باد فنا خواهد رفت… و در عوض، تعصب و قتل و برده گیری و نابود سازی نشانه های تمدن بشری جاگزین خواهد شد.»

بلکه دقیقاً؛ به این استنتاج باید خاتمه یابد که:

خوشبختانه امروز گروه های جهادگر فی سبیل الله مارا به برداشت اصلی و حقیقی از دین و دیانت اکمل و اتمم اسلام؛ چنانکه توسط الله متعالِ پیام دهنده به پیام آور آخرینش (حضرت محمد) اعطا و نازل گردانیده شده بود؛ بر می گردانند و تمام آنچه را در درازنای تاریخ به اسلام یک و نیم هزار سال قبل، بدعت و اضافه شده بود؛ از آن می زدایند تا همان «نور اسلام که بر جزیرۀ عرب تابیده، و وادی مکه را که در جهل و تاریکی کامل به سر می برد با نور تابناکش روشن کرده بود، مجدداً و کمافی السابق به همان شکل و شمایل و انرژی و طول موج و میدان… درخشان نماید. و از آنجا که دین اکمل و اتمم اسلام بر خلاف تمامی ادیان ابراهیمی و غیر ابراهیمی سابق؛ دین قومی و محلی و جزیره ای نبوده؛ دین کائیناتی و جهانی و عالمی است؛ همان شکل و شمایل و تشعشع و موج و میدانِ نوری 14 قرن پیش بایستی بر تمامی جهان بشری و جِنی و ملائیکی؛ تحمیل و تطبیق گردانیده شود.

و چونکه این؛ امر و هدایت و واجب خدا و پیامبر آخرین خدا می باشد؛ تعصب و قتل و برده گیری برای پیروز کردن آن و نابود سازی همه گونه نشانه ها و حرکات و آدمیان و حیوانات و اشیای بر خلاف آن؛ عبادت و جهاد مقدس و موجب رضای الله و محمد رسول الله است و السلام!

شاید جناب ذکی “موسی” بفرمایند که نه خیر؛ من اتمام حجت کرده ام:

ـ با گذشت زمان وضع به همانگونه که … پیام آور خدا (حضرت محمد) می خواست …، باقی نماند؛ اسلام و جهاد اسلامی ابزاری در دست عرب هایی قرار گرفت که تا آن زمان هنوز با خوی و خصلت اسلام و مدنیتش انس نگرفته بودند.

بدین برهان؛ اسلام چنانی که موسس آن و پیام آور خدا (حضرت محمد) می خواست؛ نا به هنگام به مشکل خورد و پیاده نشد. و بر ضدِ اصل و حقیقتش؛ اسلام و جهاد اسلامی که؛ توسط عرب های اکثراً ناخوان و نادان همراه با اقلیتی قلدور و استعمارگر و چپاولگر  بر مردمان تحمیل گردید؛ اسلام محمدی نبود و از «برادری و برابری و عدالت» چیزی نداشت.

متأسفانه با وصفیکه این مدعای جناب نویسنده؛ دارای روشنایی و قاطعیت الزامی نیست؛ بازهم حکمی که « اسلام.. در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت» حسب ریخت و بافت مقاله؛ به آن راجع می گردد که «موسس اسلام و پیام آور خدا (حضرت محمد) ؛ خود از محیط بدوی بود، و به ناگزیر؛ داعیه اش خوی و خصلت بدوی داشت و لاجرم «مدنیت» پرداخته اش؛ آنهم در ده سال پر از جنگ و آشوب و کشت و کشتار نیز؛ نمی توانست غیر«بدوی» باشد. آخر پیامبر اسلام به حکم بلامنازع الله و قرآن؛ بشری بیش نبود و جز به اندازه ایکه برایش وحی میشد؛ بیشتر نمیدانست و ازغیب آگاه نبود!

پس بازهم نتیجه حاصل از مقاله به توجیه گروهک های سلفی و وهابی… به عنوان جهاد گران مقدس برای نیل به اصل و بنیاد اسلام یا همان اسلام بدوی محمدی می انجامد و نه به آنچه که خلفای خاصتاً ستمگر و استعمارگر اموی و عباسی و عثمانی و سلاطین جبار مانند محمود غزنوی و خوانین و ملوک و ملایان عمامه کلان و قطور شکم؛ در 1400 سال ارتکاب نموده اند.

لذا مقاله جناب ذکی موسی عمدتاً از آشفته گی در موارد زیر رنج می برد:

ـ نابسامانی بینش معرفتی و جهانشناسانه.

ـ یکاستی  قواعد و التزامات منطقی.

ـ فقر میتود ها و تکنیک های نگارشی و ادبی.

گفتنی است که به ویژه در دو قرن اخیر؛ همپای انقلاب علمی در جهان؛ دانش دین شناسی و اسلام شناسی هم پهنا و ژرفای عظیمی کسب نموده منابع چاپی و انترنتی به صورت کتاب ها و متون و برنامه های دیداری و شنیداری و سی دی ها و دی وی دی ها…؛ چندین هزار برابر آنچه یک فرد کاملاً وقف گشته به مطالعه و تحقیق و آموزش دانش؛ بتواند آنها را مورد مطالعه و استفاده قرار دهد؛ در دسترس می باشد و حتی درین اواخر نهضت شنیداری کردن کتاب های قطور و وزین (کتاب صوتی)اعتلا یافته که امر آموزش و تحصیل اطلاعات و پالایش بینش و والایش اندیشه و عقلانیت را به مراتب تسهیل و جالب و جذاب گردانیده است.

با بهره گیری شجاعانه و سخت کوشانه و عاشقانه؛ امثال جناب “موسی” ظرف ماه هایی چند می توانند؛ اقتدار سنجش ناپذیری در اندیشیدن و سخن و ارائه و ابلاغ اکتساب نمایند.

در مورد آفت خود سانسوری که نویسندگی روشنگرانه را دچار تباهی می گرداند، باید اذعان کرد که چندان به نظر نمی رسد جناب ذکی “موسی”؛ گرفتاری داشته باشند و مثلاً در حدِ جناب اکرم اندیشمند بزرگوار؛ که اصلاً واقعیت گریز نیستند.

اینجاست که باید همزمان نگاه کنیم محترم اندیشمند در زمینهِ خیلی ها مشابه؛ چگونه جولانگری فرموده اند؟

به نظر میرسد بسیاری ها انتظار دارند که ایشان؛ به برکت پُرکاری و پُرتلاشی و پیش کسوتی؛ مفری برای خروج ما و مردم ما از اینهمه سر در گمی و کلافه گی که فقط و تنها جناب “ذکی” دچار آنها نیستند؛ گشوده باشند!

محترم اندیشمند؛ که تقریباً هفته وار دو تا سه مقاله و تبصره از ایشان سایت های معین انترنیتی را مزین می گرداند و به دلیل کوتاه نویسی؛ آسانخواهترین و راحت طلبترین ها را هم در سیاهه لشکر خوانندگان خود شاید همراه دارند؛ در کوتاه نوشت «آیا داعش و طالب متفاوت اند؟» می فرمایند:

«اگر داعش یک جریان خرد ستیز، خشونتگرا و تروریست از نام و آدرس اسلام است که با تفکر ضد مدنیت و ضد حقوق شهروندی و حقوق انسانی و با حملات انتحاری و نمایش انواع کشتار مخالفانش شناخته می شود، طالب سال ها قبل از داعش رفتار و عملکرد داعشی داشت.

هنوز جماعت سر بُر و سفاک به نام داعش ظهور نکرده بود که گروه طالبان در افغانستان سر آدم ها را از تن شان جدا می کردند و سر های بی تن و تن های بی سر را در معرض تماشای عامه می گذاشتند. از دفن اجساد نیروهای مخالف شان حتی بر خلاف ضوابط و دستورات اسلامی جلوگیری می کردند.

اگر داعشیان به عنوان یک گروه مخالف و متخاصم با مظاهر تمدن انسانی در عراق و سوریه به تخریب آثار باستانی تمدن بشری پرداختند و تمام نماد های کهن مدنیت قدیم را در شهر تاریخی “پالمیرا” واقع شمال سوریه در میزان 1394(اکتوبر 2015) منفجر کردند، گروه طالبان سال ها قبل از آن تندیس های بودا را در بامیان در حمل 1379(مارچ 2001) منفجر کردند و تمام آثار کمیاب باستانی تاریخ افغانستان را در موزیم ها شکستند و منهدم ساختند.

سرچشمه و منبع تغذیۀ فکری طالب و داعش واحد است. قرائت اسلامی هر دو که مبنای اندیشه و رفتار آن ها را شکل می دهد، قرائت یکسان و مشابه است….

اگر داعش در صدد تشکیل خلافت اسلامی در سراسر جامعۀ مسلمانان جهان است و ابوبکر بغدادی خود را خلیفۀ تمام مسلمانان جهان می خواند و هزاران نفر مسلمان را به عنوان جنگجویان یا مجاهدان این خلافت از کشورهای مختلف دنیا، وارد قلمرو این خلافت کرده، گروه طالبان بسیار پیشتر از آن ها در صدد تشکیل امارت اسلامی شدند و ملاعمر رهبر این گروه؛ خود را امیر المومنین تمام مسلمان ها نامید که مورد بیعت بسیاری از گروه های تروریستی چون القاعده و اسامه بن لادن و گروه های مشابه اعم از عرب و غیر عرب قرار گرفت و پناه گاه تمامی این گروه های افراطی و تروریست شد.

اگر گروه طالبان به عنوان یک گروه افراط گرای خرد گریز جنگجو و سفاک در افغانستان، ابزار دست سازمان استخبارات نظامی پاکستان و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی عربستان و شیوخ ثروتمند حاکم عربی بود، داعش هم از کدام سیارۀ دیگر پایین نمی شود و تافتۀ جدا بافته از طالب افغانی و یا طالب پاکستانی نمی باشد…»

چنانکه به وضوح مشاهده می فرمائید جناب اندیشمند با نثر شیوا و پرسش و پاسخ و هنر نمایی های دیگر؛ همان ظواهری را بیان می فرمایند که نه تنها اکثریت چیز فهمان بلکه عامه مردمان می بینند و لمس و احساس و ادراک می کنند؛ ولی بدبختانه جناب شان حتی در تبیین حقایق اظهر من الشمس از همین دست هم؛ گزینشی عمل نموده و ارتباطات و اتصالات جبری و مستند و مسجل را پاره پاره و خاک و دود می فرمایند!

مثلاً می نویسند «اگر گروه طالبان به عنوان یک گروه افراط گرای خرد گریز جنگجو و سفاک در افغانستان، ابزار دست سازمان استخبارات نظامی پاکستان و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی عربستان و شیوخ ثروتمند حاکم عربی بود، داعش هم از کدام سیارۀ دیگر پایین نمی شود و تافتۀ جدا بافته از طالب افغانی و یا طالب پاکستانی نمی باشد.»

این تابلو در عالم واقعیت تاریخی؛ زمانی کاملتر می بود که به رهبران و قوماندانان جهادی «ابزار دست سازمان استخبارات نظامی پاکستان و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی عربستان و شیوخ ثروتمند حاکم عربی»؛ پیشتر و بیشتر و طولانی تر از عمر طالبان هم ولو با توجیه و تقدیس؛ پرداخته میشد، و وحدت سرچشمه و منبع تغذیۀ فکری مجاهد و طالب و داعش لا اقل قبل از تعویض مجاهد به طالب؛ نیز تصریح می گردید.

یعنی که اصل ها و قاعده ها در مورد هرسه ویرژن “جهاد اسلامی”؛ یکسان و مشابه بوده و تفاوت ها کاملاً استثنایی و فرعی استند و ناشی از مرحله های متفاوت استراتیژی و تاکتیک «سازمان استخبارات نظامی پاکستان و سازمان های جاسوسی و اطلاعاتی عربستان و شیوخ ثروتمند حاکم عربی» و شرکای جهانی تر و ماورایی تر آنها می باشند و اهمیتی جز به اندازه تبدیل لته های بیرق در پیشینه و مابینی و پسینه ندارند.

البته این موارد صرف اختصاص به افغانستان و پاکستان دارد؛ مگر جریانی به مراتب بزرگ تحریک شده و تمویل شده و تشجیع شده نامنهاد «بیداری اسلامی» به وسیله قوای پطروـ دالر عربی و استخبارات مافیایی و تسلیحاتی جهانی که محققانی چون ژورنالیست بین المللی رابرت درایفوس؛ آنرا «بازی شیطانی» و مماثل ها خوانده و به همین نام و یا سایر عناوین؛ کتاب های تحقیقی و مستند و مسجل بسیاری در باره تألیف نموده اند؛ عین موارد را در کشور های مختلف اسلامی در برهه های کوتاه و دراز متعدد ثبت و ارائه نموده است که در دسترس تمامی جهانیان قرار دارد.

حد اقل می بایست جناب اکرم اندیشمند؛ بر عمل نامه جهادی های اولیهِ آی ایس آی در «تلک خرس» که در بدل دو ملیون کشته و تباه کردن همه دار و ندار افغانستان؛ گویا آسیای میانه و اروپای شرقی را آزاد کردند و دیوار برلین را در هم شکستند؛ گوشه چشمی فرموده؛ بعد دامن زائیده ها و نواسه ها و نبیره ها و نتیجه های این بزرگواران جهاد فی سبیل الله و شیپور دمان «نعره تکبیر(الله اکبر)» را بالا می فرمودند.

پس اینکه در ابتدا عرض کردیم نوشته های این محترمان؛ نمونه هایی از جریان اندیشوری امید بخشی است که علی الرغم  اعتیاد ها و وابستگی های ایدئولوژیک بنابر جبر های عینی و ذهنی متعدد و متکثر در میان جامعه و مردم ما  به طرف بالنده گی و احتمالاً جهنده گی می رود؛ چه ارزش و مصداقی میتواند داشته باشد؟

ارزش و مصداقش منجمله این است که دگر ترانی از سلسله جهادیست ها علی الاکثر؛ در همین حدود ها هم شهامت و آمادگی و چه بسا استعداد تماس به مسایل و حقایق مبرم روز و زمان و مردم و میهن را ندارند؛ در حالیکه محترم «موسی» با مقداری دقت در دیالکتیک و غوامض موضوعات و تکنیک های ارائه؛ و محترم اندیشمند با مقداری اندیشیدن ژرف تر و ذو جوانب تر می توانند؛ به مرز های وفاداری به حقیقت؛ و تحلیل و تعلیل و کشف سوژه ها؛ و انتظام در سخن و حل های نسبی مُعمای اسلام و جهاد و طالب و داعش؛ گذار نمایند و به سخن هموطن جوان و صاحب اندیشه عالی محترم عزیز نیکیار؛ نقاطی را در جایگاه سخت خالی “روشنفکران دینی” و محققان دیانت و سیاست پُر نمایند.

بادا که چنین بادا!

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اینجا به متن مقاله حضرت “موسی”؛ توجه کنید:

«هنگامی که نور اسلام بر جزیرۀ عرب تابید، و وادی مکه را که در جهل و تاریکی کامل به سر می برد با نور تابناکش روشن کرد، از آن زمان پیامبر اسلام برای نهادینه ساختن نظام عدل الهی تلاش کرد و با سخنان گهربارش که سرچشمه از وحی داشت، توانست انسان های وحشی جزیرۀ عرب را به سوی نور و روشنائی و هدایت و علم و تمدن سوق دهد. و با هجرتش به مدینه پایه های تمدنی را نهاد که با مرور چند دهه توانست بزرگترین مستکبران جهان آن روز را به زانو در آورد. و از این که این نور، بسان خورشید عالمگیر بود توانست با تابش اش به جان تمام مردم جهان آن روز روح و رمقی بدمد و کالبد خسته و شکسته آن ها را که در زیر چکمه های ظلم و ستم شاهان ستمگر خورد و خمیر شده بود، دوباره بازسازی کرده و نیروی فوق العادۀ در آن ها خلق کند؛ به همین لحاظ با شکست سپاهیان پارس در جبهات مختلف، مردمی که از ظلم زمامداران شان به ستوه آمده بودند، نیروی برخاسته از جزیرۀ عرب را که داعیه برادری و برابری و عدالت داشتند با جبین باز استقبال کردند. اما با گذشت زمان وضع به همانگونه که موسس و پیام آور خدا می خواست و برای تحقق آن مشکلات زیادی را تحمل کرده بود، باقی نماند. بلکه اسلام و جهاد اسلامی ابزاری در دست عرب هایی قرار گرفت که تا آن زمان هنوز با خوی و خصلت اسلام و مدنیتش انس نگرفته بودند.

از همین جا است که فرهنگ جاهلی دو باره به میدان می اید و برتری جویی ها شروع می شود و عرب ها برای تحقیر و توهین دیگران از تمام وسائل و ابزارهای دست داشته استفاده می کنند و حتی آن عده کسانی را که مردم را به مساوات و برابری دعوت می کردند آن ها زیر نام زندیق ها به قتل رسانده و هر کسی که به زبان پارسی صحبت می کرد اجازه ورود به مدینه را برایش نمی دادند و کار به جایی کشید که سخن گفتن به پارسی را خلاف مروت و جوانمردی می دانستند و امامی چون امام مالک کسی را که در مجلسش به زبان پارسی حرف می زد به دستورش بیرون مسجد پرت می کردند.

این چنین برخوردی با زبان پارسی و پارسیان در زمانی صورت می گرفت که چند دهه پیشتر از آن پیام آور خدا برای زمینیان، خود پارسی گفت و سلمان پارسی را یکی از اعضای خانوادۀ خویش به شمار آورد و فرمود که اگر علم در ثریا باشد مردان پارسی آن را بدست می آورند. به هر حال زبان پارسی در طی چندین دهه وضعیت ناگواری را سپری کرد و نزدیک بود که بسان زبان های دیگر در برابر زبان عربی نابود گردد. اما همت والای دانشمندان پارسی جلو این فاجعه را گرفت، دانشمندانی که نه تنها از زبان پارسی محافظت کرده و با استفاده از واژه های و دستور زبان عربی آن را غنی تر و پربارتر ساختند بلکه زبان عربی را نیز زبان علمی ساخته و برایش دستور وضع کرده و فرهنگ ساخته و بهترین اشعار را سرودند و چنان در این زمینه پیشرفت کردند که بعد از سقوط اموی ها تمام داروندار اسلام از  قدرت و شوکت و علم و دانش گرفته تا هنر وموسیقی و… به دست پارسیان افتاد و آن عصر تا کنون بنام عصر طلائی اسلام در عرصه های فکری و فرهنگی و علمی یاد می شود.

و چنان در این عرصه پیش رفتند که تمام علوم دینی و تاریخی و سیاسی را تدوین کرده و به مدنیت اسلام افزودند. و این ها بودند که اسلام را با عرفان و تصوف و فلسفه اراستند. اسلامی که در محیط بدوی پدید آمده بود و رنگ و بوی بدوی داشت، آن را به اسلامی مبدل کردند که توانست تمام اندیشه های علمی و فلسفی و مدنیت های مختلف را در خود هضم کرده و در قالب جدیدی برای جهانیان عرضه کند. و امروز هرآنچیزی را که عرب ها و مسلمانان در سرتاسر گیتی به آن افتخار می کنند وآن را بنام های علوم اسلامی و فلسفه اسلامی و طب اسلامی و… یاد می کنند همه اش فرآورد فکر و اندیشۀ پارسیان است.

اما انچه امروز مایۀ تاسف است این است که گروهک هایی متحجر زیر نام های سلفی و وهابی و… می خواهند ما را به برداشت بدوی از دین و دیانت برگردانند و تمام این خدماتی را که در درازنای تاریخ صورت گرفته زیر نام بدعت از بین ببرند. که تا کنون در این زمینه در مناطقی که تحت کنترول شان در عراق و سوریه قرار گرفته است موفق بوده اند … و اگر خدای ناخواسته این طرز تفکر در جامعه های اسلامی جا پیدا کند بدون شک که تمام دستاوردهای چهارده صد سالۀ اسلام به باد فنا خواهد رفت… و در عوض، تعصب و قتل و برده گیری و نابود سازی نشانه های تمدن بشری جاگزین آن خواهد شد.»

https://jawedan.com/2016/9724/

نوشته های مشابه

‫2 دیدگاه ها

  1. lمطلب سندی خواندم مه به این مضمون خوب ارتباط دارد و خواندنش برای خیلی ها درد خواهد داشته باشد

    افشاگری نویسنده امریکایی کتاب «ویزه برای القاعده»

    (عکس)

    رسول سیاف با عبدالله عزام و جمعی از عرب‌ها در پشاور. عزام را رهبر و مرشد اصلی سازمان تروریستی القاعده و شخص اسامه بن لادن می‌خوانند.
    «عرب های افغان» کسانی بودند که توسط سی.آی.ای به کمک عربستان و پاکستان از کشورهای عربی استخدام شده به جنگ افغانستان فرستاده می‌شدند. با خروج روس‌ها از افغانستان، اکثر اینان به کشورهای دیگر مسلمان فرستاده شدند تا به فعالیت‌های تروریستی و جهالت‌پرورانه ادامه دهند. (عکس از مجله «البنیان المرصوص»)

    مصاحبه مایکل سپرنگمان و بونی فالکنر | مترجم: احمر
    منبع: گلوبل رسرچ، ۹ سپتامبر ۲۰۱۵

    مصاحبه شونده از ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹، مایکل سپرنگمان (Micheal Springmann) ریاست بخش ویزه‌های غیرمهاجرتی را در نمایندگی سیاسی امریکا در شهر جده عربستان به عهده داشت. در ایام ریاستش، تصامیم وی در ارتباط به رد ویزه برای متقاضیان غیرواجد شرایط سفر به ‌طور روزمره توسط روسایش نقض می‌شد. پس از رویدادهای ۱۱ سپتامبر، او درک عمیق از مشکلاتی که در هنگام کارش برخورده بود، پیدا کرد. او نویسنده کتابی به نام «ویزه برای القاعده: گفته‌هایی از زبان یک فرد داخلی درمورد رهنمود سی‌آی‌ای که جهان را به لرزه آورد» است. در این کتاب، وی برنامه اعطای ویزه امریکا به تروریستان و گروه عرب‌های افغان را شرح می‌دهد. در ذیل ترجمه اندک تلخیص‌شده مصاحبه رادیویی آقای سپرنمان با بونی فالکنر از رادیوی «تفنگ‌ها و مسکه» (Guns and Butter) را می‌خوانید:
    بونی فالکنر:مایکل سپرنمان، به برنامه خوش آمدید.

    عکس (Micheal Springmann) مایکل سپرنگمان

    مایکل سپرنگمان: تشکر. خوشحالم و برایم مایه افتخار است که با شما و شنوندگان تان صحبت می‌کنم.
    بونی فالکنر: کتاب شما، «ویزه برای القاعده» از اولین صفحه‌اش کتاب موثری به نظر می‌رسد. می‌خواهم که بخش اهدای کتاب شما را بخوانم: «این اثر را به مردم افغانستان، عراق، لیبیا، روسیه، سوریه و یوگسلاویا اهدا می‌کنم. این را به‌عنوان یادبود کوچک به مردمان زنده و مرده این کشورهای شوربخت تقدیم می‌کنم، بخصوص آنانی که به تعداد میلیونی توسط امریکا به قتل رسیده‌اند.»
    براساس نوشته‌ی تان، شما راه درازی را درمورد تفکر تان پیرامون سیاست خارجی و حالا داخلی امریکا پیموده‌اید. شما دیپلومات پیشین امریکا که در پست‌های متعدد خارج از کشور کار کرده و مهمترین آن مامور ویزه در جده – عربستان سعودی از ۱۹۸۷ تا ۱۹۸۹ بودید. چطور به وزارت خارجه راه یافتید و در کدام پست‌ها گماشته شدید؟
    مایکل سپرنگمان: در هنگام لیسه، علاقه فراوان به امور خارجی داشتم. کتاب لیدریر و بوردک به نام «امریکایی زمخت» (The Ugly American) را خوانده بودم و تصورم این بود که وزارت خارجه به افرادی نیاز دارد که فکر بسته نداشته و چشم‌بند نپوشیده باشند.
    بنابر این، در رشته خدمات خارجی در پوهنتون جورج‌تاون درس خواندم و امتحان دادم که در تحریری کامیاب و تقریری ناکام شدم. بدبختانه، سفیر پیشین ویتنام به نام ایلسورت بنکر که خودش جارچی جنگ است را عصبانی کردم، وقتی از من پرسیدند، «امروز چه مشکلاتی در سیاست‌های خارجی در جهان می‌بینی؟» به ویتنام اشاره کرده و گفتم که دولت امریکا اعمالش در جنوب‌شرق آسیا را از دید مردم امریکا پنهان می‌کند ولی مردم جنوب‌شرق آسیا –ویتنامی‌ها، کامبوجی‌ها و لائوسی‌ها– همه‌ی شان می‌دانند که به فجیع‌ترین شکل مورد بمباران قرار گرفته‌اند. و ای رفیق، مصاحبه از آن به بعد خراب شد. من فرد مناسب مورد نظر آنان نبودم.
    در سال‌های آینده، چندین بار در امتحان شمولیت شرکت کردم، اما هربار در تحریری کامیاب و در تقریری ناکام می‌شدم….
    بونی فالکنر: در مقدمه‌ی کتاب، شما درمورد القاعده نوشته‌اید. القاعده چیست؟
    در جریان تحقیق برای نوشتن کتابم دریافتم که شاینه ستینجر، مامور قونسلگری در جده، به ۱۱ تن از حمله‌کنندگان حادثه ۱۱ سپتامبر ویزه داده بود و از این کار کاملا منگ شدم.
    مایکل سپرنگمان: خوب، القاعده یک نام تجاری برای ویزه‌های امریکایی در برنامه پرورش تروریستان است. در ابتدا، مجاهدین بودند که از سرتاسر دنیا استخدام شده و پس از آموزش در امریکا و پاکستان، به افغانستان گسیل شدند تا بر همه چیز رگبار کرده و یا آن را منفجر سازند به امید این که عساکر شوروی در داخل آن باشد.
    سپس، نام تجاری آنان به القاعده تغییر کرد، لیکن همان بنیادگرایان مسلمان بودند که در مزایده‌ی راه ‌انداخته‌شده توسط امریکا جهت بی‌ثباتی یوگسلاویا، عراق، لیبیا و سوریه برنده شده بودند. و حالا آنان را «خلافت اسلامی» و «داعش» می‌نامند که همان افراد اند. آنان «گروه عرب‌های افغان» اند، آن عده شهروندان عرب که ۲۵ سال قبل یا بیشتر از آن منحیث مجاهد برای جنگ در افغانستان استخدام شدند.
    آنان به اندازه نیروهای دریایی امریکا منسجم نیستند ولی افراد وحشی‌ای اند که توسط امریکا استخدام و آموزش دیده‌اند، سعودی‌ها، کشورهای خلیج و دیگران آنان را تمویل کرده و سپس به جان آن کشورها و دولت‌هایی که امریکا خوش شان ندارد، رها می‌شوند تا آن‌ها را بی‌ثبات، بی‌خانمان، بی‌فرهنگ و تباه سازند.
    آنان این کار را در عراق و یوگسلاویا کردند؛ عین کار را در لیبیا کردند، کشوری که بلندترین سطح زندگی را در افریقا داشت؛ این کار را در سوریه هم می‌کنند که فکر می‌کنم بعد از چهار سال جنگ تمویل‌شده توسط امریکا نسبت به وضع گذشته و حال عراق در بدترین وضعیت به سر می‌برد. کم از کم یک میلیون انسان در عراق کشته شدند و هنوزهم این کشور چهار میلیون مهاجر و بی‌جاشده‌ی داخلی را داراست، سوریه هم از مشکلات مشابه رنج می‌برد. چهار میلیون سوری بیرون از خاک شان زندگی می‌کنند.

    (عکس)
    عبدالله عزام با احمدشاه مسعود. (عکس از مجله «الجهاد»)

    بونی فالکنر: فکر می‌کنم که آموزش تروریستان در کشورهای خارجی مانند ترکیه، اردن و جاهای دیگر صورت می‌گیرد. در حقیقت، بیشتر آموزش‌ تروریستان در داخل امریکا انجام داده می‌شود. اعطای ویزه برای برنامه تروریستان چه بود یا است؟
    مایکل سپرنگمان: این همان حرفی بود که در شروع گفتم که به من وظیفه داده شد تا در جده انجام دهم. آنان همین مجاهدین استخدامی را از خاورمیانه تا شرق دور به اینجا می‌آوردند. انسان‌هایی بودند که به آنان آموزش داده می‌شد تا چگونه بر همه‌چیز رگبار کنند و منفجر سازند. آنان به تعداد هزارها به داخل کشور آورده می‌شدند تا در اردوگاه‌های نظامی امریکا در کارولینای شمالی توسط نیروی بحری یا در نزدیکی ویلیامز‌برگ، در ایالت ویرجنیا توسط یکی از سازمان‌های مربوط سی‌آی‌ای به نام «مزرعه» آموزش ببینند. اکنون، آنان در اردن جنگانده می‌شوند. تعدادی از پایگاه‌های نظامی امریکا نیز برای آنان آموزش می‌دهد. ظاهرا، در ترکیه پایگاه‌هایی وجود دارد که به آنان آموزش می‌دهد که چگونه سوریه را ویران کنند و در گذشته چطور لیبیا را ویران کردند. جالب است، شاید شما فکر کنید که در خارج آموزش آنان سهل‌تر و ارزانتر تمام می‌شود ولی معلوم نیست که در ذهن آنان چه فکری است؟
    بونی فالکنر: سه دفتر استخدام در کدام قسمت‌های عربستان سعودی موقعیت داشتند. شما در جده کار می‌کردید، آیا دو دفتر دیگر وجود نداشت؟
    مایکل سپردمان: یک دفتر در قونسلگری دیراهان بود که من هیچ‌گاهی نتوانستم درموردش بدانم، و دیگرش در ریاض بود. هیچ‌کسی قادر نشد که نشانی دقیق‌اش را برایم بگوید. بلی، فقط نام شهرها را گفتند ولی نشانی دقیق را هیچ‌کس نمی‌دانست.
    بونی فالکنر: شما پس از این که ویزه‌ عده‌ای را رد کردید به مشکل برخوردید. آیا همین طور نیست؟
    مایکل سپردمان: بلی. شما باید رابطه فرد درخواست‌کننده‌ی ویزه با کشور میزبان و کشور مقصد سفر را تشخیص دهید. شما وظیفه دارید، شما به مکتب می‌روید، شما کاروباری دارید، سرمایه‌گذاری کرده‌اید، دلیل قوی وجود داشته باشد که نشان دهد شما از امریکا برمی‌گردید. به‌ طور مثال، مردم برای سیاحت، بازدید اقارب شان یا امضای قرارداد تجاری به امریکا می‌روند. هرچه که باشد، در آنجا نمی‌توانند بمانند. بایست برگردند تا کاروبار شان را سروسامان دهند، از پوهنتون فارغ شوند، کار کنند، آنان رییس شرکتی هستند و نمی‌شود که کار شان را رها کنند.
    هیچ‌کدام از این افراد چنین پیوندی نداشتند. افرادی وجود داشتند که نمی‌توانستند نام شهری را که مقصد سفر شان است به درستی بگیرند و برایم نمی‌توانستند بگویند که چرا به آنجا می‌روند. هیچ معلوماتی در اختیارم نبود که نشان دهد برای چه به امریکا می‌روند. فکر می‌کنم که یکبار فریاد و سروصدا راه انداختم که شکایت می‌کنم تا این نوع کار توقف یابد. بازهم پس از ۱۱ سپتامبر و در جریان تحقیق برای نوشتن کتابم دریافتم که شاینه ستینجر، مامور قونسلگری در جده، به ۱۱ تن از حمله‌کنندگان حادثه ۱۱ سپتامبر ویزه داده بود و از این کار کاملا منگ شدم. بنابر تحقیقاتم در انترنت دریافتم که شاینه ستینجر با وجود جواب‌های مبهم به «کمیسیون بررسی ۱۱ سپتامبر»، هنوزهم همان وظیفه را در اختیار دارد و رتبه‌اش بالا رفته است.
    بونی فالکنر: شما می‌گویید که ۱۱ تن از مجموعه ۱۹ حمله‌کننده‌ی یازده سپتامبر…
    مایکل سپرنگمان: فکر کنم ۲۰ یا ۱۹ حمله‌کننده. ۱۵ تای شان در عربستان سعودی ویزه گرفته بودند و ۱۱ تن از این ۱۵تا از قونسلگری جده.
    بونی فالکنر: شما نوشته‌اید، «چیزی را که من علیه‌اش اعتراض می‌کردم، این بود که سی‌آی‌ای تلاش می‌ورزید تا استخدامیان اسامه بن لادن را جهت آموزش نظامی به امریکا بیاورد. آنان بعد از آن به افغانستان برمی‌گشتند تا برضد شوروی وقت بجنگند.»
    مایکل سپردمان: دقیقا . تمام شان با مجاهدین برگشتند. آنان [دولت امریکا] این افراد را استخدام کرده و برای شان آموزش دادند، و یکبار در وسط راه پی بردند، خوب، ما جمع افراد کارکشته‌ای را در اختیار داریم که واقعا در ویرانی دولت‌ها و کشورها خوب هستند، چرا از این افراد در دیگر کشور‌هایی که سود ما در دولت‌های لرزان و اقتصاد ورشکسته‌ی شان است، استفاده نکنیم؟ و فکر کنم که نخست آنان را به یوگسلاویا آوردند. آنان اسامه بن لادن و ۵۰۰۰ سعودی‌ یا بیشتر از آن را با خود داشتند. آنان افرادی را با داشتند که توسط خود شان آموزش دیده بودند و یکجا با ناتو یوگسلاویا را ویران کردند. براساس گفته‌های جان شنگلر که با «آژانس امنیت داخلی – ان‌اس‌ای» و «کالج جنگ دریایی» در پرویدنس در جزیره رود کار می‌کرد، آنان به کمک دولت امریکا به یوگسلاویا آورده شدند تا در آنجا باشند، اسلحه و معلومات استخباراتی در خدمت شان قرار گرفت و پرورش یافتند.
    سپس به عراق فرستاده شدند و دیدیم که عراق به چه روزگاری سردچار شد. این کشور به‌طور مجازی به سه قسمت بدون کدام دولت و اقتصاد کارا تقسیم شد. به لیبیا فرستاده شدند. افراد به‌اصطلاح شورشی لیبیا اسلحه بیشتر نسبت به ارتش انگلستان دارند. وقتی آنان به لیبیا برده شدند و سفیر امریکا به دست آنان به قتل رسید، زیرا ظاهرا او در وسط تلاش‌های شان برای انتقال اسلحه از لیبیا به سوریه قرار گرفته بود تا آن کشور را بی‌ثبات سازند. آنان فرصت خوبی در دست داشتند تا افراد و اسلحه را به کشورهایی انتقال دهند که می‌خواستند از شر شان خلاص شوند و ترکیه همکار بود. ترکیه محموله‌ های اسلحه و تجهیزات نظامی را توسط طیاره و کشتی انتقال می‌داد. توسط طیاره‌های سعودی نیز انتقال می‌دادند. از طیاره‌های ترکیه و اردن همچنان استفاده می‌شد.
    بونی فالکنر : « گروه عرب‌های افغان» را چگونه توصیف می‌کنید و سرچشمه شان از کجا آغاز می‌شود؟
    ما به آنجا رفتیم و یگانه راه خروج شوروی از افغانستان را در این یافتیم که از وحشی‌ترین و دیوانه‌ترین بنیادگرایان کمک بگیریم، و بنابراین امروز در افغانستان افراد میانه‌رو و چپ وجود ندارد.
    مایکل سپرنگمان: این افراد، نام شان جالب است، در اصل تروریستانی اند که توسط امریکا به کمک سعودی‌ها و پاکستانی‌ها استخدام شدند تا در افغانستان بجنگند. اینان را «عرب‌های افغان» نام نهادند. اینان افغان نیستند ولی عرب‌ها و از کشورهای دیگر مانند اندونیزیا و فلیپین اند که به افغانستان آورده شده و برای جنگ با شوروی تربیت یافتند. تصور می‌شد که کار با این افراد نسبت به افغان‌ها آسانتر است و لقب «عرب‌های افغان»‌ را به آنان دادند که بعدها به «گروه عرب‌های افغان» شهرت یافت.
    هرچند اینان همان عرب‌ها و مسلمانان بنیادگرا اند که مطابق گفته‌های شرل بینارد، خانم زلمی خلیلزاد – سفیر پیشین امریکا در افغانستان و عراق و سازمان ملل، ما به آنجا رفتیم و یگانه راه خروج شوروی از افغانستان را در این یافتیم که از وحشی‌ترین و دیوانه‌ترین بنیادگرایان کمک بگیریم، و بنابراین امروز در افغانستان افراد میانه‌رو و چپ وجود ندارد. تمام افرادی که شما در افغانستان می‌یابید، جمعی از مسلمانان بنیادگرا هستند.
    بونی فالکنر: این هم دلیل دیگر شده نمی‌تواند که بعضی از کشورها زندان‌های شان را خالی کرده و مجرمین را به آنجا [افغانستان] فرستادند؟
    مایکل سپرنگمان: کاملا درست است. این کار را در مصر و فکر کنم جاهای دیگر کردند. شما به مردان وحشی نیاز دارید؟ شما به افراد آشوبگر نیاز دارید؟ خوب، ما در تمام زندان‌ها از این نوع افراد داریم.
    بونی فالکنر: عبدالله عزام، فرد دوم بنیانگذار «دفتر خدمات»، کی بود و نقش او در ایجاد تروریزم بین‌المللی چه بود؟
    مایکل سپرنگمان: او فردی بود که با اسامه بن لادن کار می‌کرد. در حقیقت، تا جایی که من به یاد دارم، او مربی اسامه بود. کوشش می‌کنم که به یاد آورم از کجا بود…. او یکجا با اسامه بن لادن کار کرد تا حمایت از «گروه عرب‌های افغان»‌ را تشویق کند، تا از افرادی که در افغانستان برضد شوروی‌ها می‌جنگیدند پشتیبانی نمایند.
    بونی فالکنر: «دفتر خدمات» چیست که به همکاری عبدالله عزام ساخته شد؟
    مایکل سپرنگمان: در اصل این دفتر اداری بود که به‌ طور آشکار مسایل استخدام این افراد [عرب‌ها برای جنگ در افغانستان] را به پیش می‌برد. او در یکی از نوشته‌هایش گفته بود که افرادی که پولدار اند در امریکا هستند. افراد بی‌پول در کشورهای فقیر عرب و مسلمان‌نشین سرتاسر جهان هستند و ما ضرورت به کمک آنان داریم. بهترین راه دریافت کمک، از امریکا است.
    بونی فالکنر: از لابلای کتابت به یاد دارم، او مجله‌ای به نام جهاد را نیز نشر نمی‌کرد؟
    مایکل سپرنگمان: بلی، این درست است. این مجله به زبان‌های مختلف در سرتاسر جهان پخش می‌شد. آنان «دفتر خدمات» را ایجاد کردند تا مسایل استخدام، آموزش و تجهیز و به‌ طور مثال انتقال عرب‌های افغان را به بوسنیا اداره نمایند. عبدالله عزام غول فکری شان بود. او «مرکز الکفا» در مسجدی در بروکلین امریکا را ساخت و همچنان در بوسنیا برای استخدام جنگجویان در کشورهای بالکان کار می‌کرد.

    (عکس)

    «الجهاد» مجله‌ای بود که عبدالله عزام آن را از پشاور نشر می‌کرد و عمدتا در خدمت انعکاس فعالیت‌های «عرب‌های افغان» و باندهای بنیادگرای اخوانی افغانستان (جمعیت اسلامی، حزب اسلامی، اتحاد اسلامی) قرار داشت.
    بونی فالکنر: «عملیات سایکلون» چیست و نقش آن در ارتباط به «گروه افغان‌های عرب» چه بود؟
    مایکل سپرنگمان : براساس گفته‌های جان پلجر، خبرنگار آسترالیایی، رییس سی‌آی‌ای به نام ویلیام کیسی پشتیبانی‌اش را از برنامه شریر آی‌اس‌آی پاکستان جهت استخدام افراد از سرتاسر جهان برای اشتراک در جهاد افغانستان اعلام داشت. علاوه بر آموزش آنان در پاکستان، آنان را در اردوگاه‌های سی‌آی‌ای در ایالت ویرجینیا در «اردوگاه پیری» (Camp Perry) یا «مزرعه» (The Farm) در نزدکی ویلیامزبرگ آموزش دادند. این بود «عملیات سایکلون» که حتا پس از خروج شوروی‌ها در ۱۹۸۹ از افغانستان نیز ادامه پیدا کرد.
    بونی فالکنر : تا جایی که شما می‌دانید، آیا هنوزهم «عملیات سایکلون» ادامه دارد؟
    مایکل سپرنگمان: خوب، تصور می‌کنم بلی، با درنظرداشت این که آنان افرادی را توسط شبه‌ نظامیان سی‌آی‌ای در اردن و یکجا با نیروهای امریکایی در ترکیه آموزش می‌دهند، پس فکر می‌کنم که هنوزهم ادامه دارد. شاید نام متفاوتی به آن داده باشند و احتمالا که اکنون در خارج از امریکا صورت می‌گیرد. تا زمانی که کسی از میان خود شان دست به افشاگری نزند، ما چیز زیادی را نمی‌دانیم.
    بونی فالکنر : در امریکا در کجا و کی به تروریستان آموزش می‌داد. فعلا، شما نام یکی شان را ذکر کردید؟
    مایکل سپرنگمان: بلی در «اردوگاه پیری». آنان همچنان در کارولاینای شمالی در پایگاه نظامی‌ای آموزش می‌دیدند، فکر می‌کنم به نحوی از انحا توسط شرکت خصوصی نظامی «بلک‌واتر» (Blackwater). آنان در کارولاینای شمالی فعالیت می‌کردند.
    بونی فالکنز: فکر می‌کنید که دیگر کی دخیل بود. آیا در کتاب تان از «کلاه‌ سبزها» (قطعه نظامی ارتش امریکا) نام نبرده‌اید؟
    مایکل سپرنگمان: بلی. نیروهای ویژه امریکایی نیز دخیل بودند. فکر می‌کنم که آنان این تخصص و قابلیت را داشتند که با استفاده از گروه کوچک دولت مشخصی را واژگون کنند، عین کاری را که «تی. ایی. لارنس» (T.E. Lawrance) در عربستان سعودی کرد.
    بونی فالکنر: «مکتب الخدمت»‌ چیست؟
    مایکل سپرنگمان: این نام عربی «دفتر خدمات» است که توسط عبدالله عزام و عبدل انس جهت حمایت عرب‌های افغان به پیش برده می‌شد. آنانی که برای جنگ با شوروی‌ها در افغانستان استخدام شدند ولی افغان نبودند.
    بونی فالکنر: از مسجد الفاروق در بروکلین امریکا چه استفاده‌ای می‌شد؟
    مایکل سپرنگمان: این مرکز انتقال استخدامیان بود. مرکز انتقال پول بود. آنان به تروریستان در بوسنیا پول و تجهیزات می‌فرستادند. آنان این مرکز را پس از اختتام جنگ یوگسلاویا بنیان گذاشتند که مرکز بزرگی بود. آنان از امریکایی‌ها، مسلمانان و عرب‌ها در امریکا پول دریافت کرده و از طریق پولشویی آن را به افغانستان، بوسنیا و مناطق مختلف یوگسلاویای سابق می‌فرستادند.
    بونی فالکنر: آیا گروه عرب‌های افغان، القاعده و داعش عین افراد اند؟
    مایکل سپرنگمان: تقریبا همین طور می‌باشد. نام شان تغییر کرده است. تقریبا همان افراد بنیادگرا را در‌می‌یابید که به کمک امریکایی‌ها، سعودی‌های، خلیجی‌ها، ترک‌ها، اردنی‌ها و اسراییلی‌ها استخدام، آموزش داده شده تجهیز گردیدند. شاید همان افرادی نباشند که آنان ۲۵ سال قبل استخدام کردند ولی شاید افرادی باشند که آنان را تربیت داده‌اند و آنان دیگران را آموزش داده باشند.
    بونی فالکنر: مایکل سپرنگمان، تشکر.
    مایکل سپرنگمان: خوب، از شما هم تشکر. برایم جای افتخار است و خوشحالم که در بیان حقیقت به مردمی کمک نموده‌ام که علاقمندی به شنیدن آن دارند.

  2. آقای عام افتخار خیلی درد دارد همان درد های همه ماهوستان دارند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا