علما وسیاست، گزینۀ مشارکت ویا انتخاب عزلت؟
مسالۀ علما وسیاست بخشی از مسأله ای ( نگرانی ها واحتياط ها) است که آن را در بخش گذشته مورد بحث قرار دادم. کما اینکه این مسأله به طور کلی بخشی از قضیۀ (دین وسیاست) نیز است که در باره آن نیز در بخش گذشته صحبت کردم.َ
اینكه اين مسأله بخشی از مسالۀ دین وسیاست است به این معنا که هیچگونه رابطۀ میان دین وسیاست متصور نیست مگر اینکه علمای دین در آن حضور داشته ویا از جملۀ بازیگران آن اند.
واینكه اين مسأله بخشی از قضیۀ نگرانی ها وواحتياط ها است؛ برای اینکه مداخلۀ علما در شئون حکومت داری ودولت وسیاست، در عصر حاضر باعث بر انگیختن نارضایتی وعدم پذیرش آن از منظر بسیاری از سیاستمداران وتمام روشنفکران سکولاریست وحتا نزد برخی از اسلامگرایان می گردد.
پس مداخلۀ علما در سیاست وچگونگی آن، ورابطۀ ایشان با حاکمان خواه با تأیید وهمکاری ویا با مخالفت وبرخورد، ويا کار وفعاليت آن ها به دور از حاکمیت بدون دوستی ویا دشمنی، این مسأله از جملۀ مسائلی است که گاه وبیگاه میان علما از قدیم الأیام مطرح بحث وگفتگو بوده است.
اختلاف علما وتفاوت آن ها در زمینۀ تعامل با سیاست وسیاستمداران، اختلاف علمی واصولی نیست، بلکه اختلاف سیاسی است، اختلاف در گزینش بهترین راه ومفید ترین آن برای تعامل با واقعیت های سیاسی ای که بتواند رسالت عالم را تحقق بخشد وضامن انجام رسالت او به گونه نیکو باشد. اما از نگاه مبدأ، هیچگونه اختلافی در نقش سیاسی علما وجود ندارد – برای اینکه علما ورثۀ انبیا اند- ودر بخش گذشته ابعاد سیاسی واداء سیاسی رسالت انبیاء علیهم السلام را بیان نمودم، پس برای وارثین انبیاء لازم است تا از پیامبران الهی، سیاست راست ودرست شان را که جامع میان مصلحت های دینی ودنیوی است، به ارث برند.
علمای ربانی یا عالمان سیاسی
قران کریم درمواضع متعددی از علمای ربانی که صنف ایده آل وبلند مرتبه اند بگونه ای که میان علم وعمل جمع نموده اند، یاد آوری کرده است.
آنجا که می فرماید:(ما تورات را نازل كرديم كه در آن هدايت و نور بود و پيامبران كه تسليم در برابر فرمان خدا بودند، با آن، براى يهوديان حكم مى كردند و (همچنين) علماء و دانشمندان به اين كتاب الهى كه به آنها سپرده شده بود و بر آن گواه بودند، داورى مى نمودند) (مائدة:44).
واز بنی اسرائیل می گوید:( چرا دانشمندان نصارى و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟) (ال عمران”63). وصفت “ربانيين” به صيغه امر در این قول خدا امده که می فرماید:( كُونُوا رَبَّانِيِّينَ)(ال عمران:79).” مردمان الهي باشيد”.
علمای ربانی کی ها اند؟ وبرای چه آن ها را ربانی می گویند؟
بدون شک مفرد کلمۀ “ربانیین” ربانی است.
بعضی گفته اند ربانی را برای این ربانی می گویند که ایشان با صفات “رب” (پروردگار) در تدبیر امور بندگان به حکمت وعدالت ورحمت تأسی می کنند.
وبرخی دیگر می گویند: ربانیین نسب به ربان دارد ( وربان به ناخدای کشتی گفته می شود).
در هر دوحالت این واژه بر می گردد به فعل رب یرب که دال به رعایت واصلاح وتعهد می باشد.
برای بیان معنای واژۀ ربانی به بیان وگفتار شیخ مفسرین ولغویان امام جریر طبری برمی گردیم. ایشان در ذیل آیت ال عمران که قبلاً ذکر گردید می گوید:” بهترین اقوال از منظر من در بیان کلمه “ربانیین” آن است که مفرد آن ربانی بوده که نسبت به ربان شده وربان به کسی گفته می شود که مردم را می پرورد وبه اصلاح وتدبیر امور آن ها می پردازد… پس ربانی ها تکیه گاه مردم در فقه وعلم وامور دین ودنیا اند؛ به همین لحاظ مجاهد گوید:” ربانی ها از نگاه جایگاه ومنزلت از احبار بالاتر اند” برای اینکه “احبار” همانا علما اند، وربانی: به کسی گفته می شود که در پهلوی علم وفقه، دارای بصیرت وتدبیر سیاسی بوده که بدینوسیله به اموری می پردازد که باعث صلاح امور دنیوی واخروی مردم می شود”.
وابن جریر رحمه الله در ذیل آیت 44 سوره مائده می گوید:” ربانیون.. همانا علما وحکما وآگاهانی اند که به سیاست مردم وتدبیر امور وانجام مصالح آن ها بر می خیزند”.
ربانیونی که قران کریم از آن ها یادآوری کرده همانا علمای برگزیده ای اند که میان علم شرع وسیاست خلق وتدبیر امور آن ها واصلاح احوال شان، جمع نموده اند.
علما وامیران میان همگرائی ویا دوری
از گذشته ها تا به امروز علما وفقها در بارۀ رابطه وچگونگی تعامل شان با امیران وپادشاهان وهمچنان در زمینه عهده دار شدن وظائف حکومتی دارای ماهیت سیاسی مانند: قضا واحتساب ووزارت وشورا … با هم اختلاف نظر داشتند. واین اختلاف زمانی اوج می گیرد که متولیان امور حکومتی از نگاه شرعی از مسیر صحیح وترسیم شده انحراف کرده وبه مفاسد روی آورند.
کارعلما در زمینه مخالفت با زمامداران فاسد به جایی کشید که برخی از آن ها حتا به جنبش های مسلح مخالف سیاسی جذب شدند. گرچه این امر، جز در موارد محدود ووضعیت های استثنائی وگذرا در حالت های دیگر کمتر اتفاق افتاده است.
اما عامۀ علما به این باوراند که برداشتن سلاح در برابر حکومت های فاسد به هر اندازه هم که به انحراف رفته باشند تا زمانیکه کفر صریح از آن صادر نگردیده باشد، حرام است. ولکن ایشان روش های متنوعی را در زمینۀ تعامل یا عدم تعامل با حکومت ها با تفاوت هایی میان آن ها در هر دو صورت ( در صورت تعامل وعدم تعامل) در پیش گرفتند. وبدون اینکه به تفاصیل مسأله بپردازیم ویا اندازۀ همکاری وعدم همکاری آن ها را بیان کنیم به طور خلاصه می توانیم گفت که در این زمینه دو رویکرد وجود دارد: یکی رویکرد همکاری وهمگرائی ودوم رویکرد مقاطعه ودوری.
رویکرد نخست: به این باوراند که باید با حاکمان ارتباط داشت وآن ها را در کارهای خیر همکاری نمود واز نصیحت واندرز آن ها در باره اشتباهات خودشان وافرادشان دریغ نورزید… وبه این عقیده اند که این از صمیم مسوولیت های ایشان به حساب می آید وهمین روش باعث تحقق اهداف شریعت ومقاصد آن که جلب مصلحت ها ودفع مفسده ها به قدر توان است، می گردد. وبه این باور اند که دوری جستن از حاکمان هیچ مصلحتی را تحقق نمی بخشد وهیچ مفسده ای را دفع نمی کند بلکه دوری از آن ها باعث منحرفتر شدن آنان می گردد.
رویکرد دوم: به این عقیده اند که سلامتی دینی ودوری از فتنه ها وفسادها جز با دوری جستن از دربار پادشاها وامیران وواگذاشتن آن ها ودنیای شان به دست نمی آید. واز منظر این ها معاشرت با امیران وپادشاهان، علما را بسوی حلال دانستن مال وجاه ووابستگی به مال ومتاع دنیا کشانیده وباعث سکوت در برابر منکراتی می گردد که از طرف زمامداران صورت می گیرد وشاید علما را نیز به مشارکت به آن سوق دهد. وبرخی از این علما به این باور اند که اموال ودارائی هایی که در اختیار زمامداران است همه ویا اکثر آن حرام بوده، پس سزاوار عالمان دینی نیست که از ایشان چیزی بگیرند ونزدایشان چیزی بخورند. واین ها به این عقیده اند که پیش آمدگویی زمامداران وایجاد رابطه با عالمان دینی برای کسب شهرت ومشروعیت بخشیدن به قدرتی است که ایشان لیاقت آن را ندارند … به همین لحاظ این طیف ازعلما، کارهای علمی وتربیتی واصلاحی خود را مستقل وبدور از حکومت وکارگزاران آن ادامه داده اند.
دو نمونه از این دو رویکرد را خدمت خوانندگان تقدیم می دارم که قاضی عیاض آن را از دو عالم که با هم دوست بوده ودر یک شهر زندگی می کردند ودارای یک مذهب هم بودند، حکایت می کند. این دو شخصیت، یکی: ابوبکربن مجاهد ودیگری ابوبکر باقلانی هستند. حکایت از این قرار است که “ملک عضد الدوله فناخسرو بن بویه دیلمی، خواست مناظرۀ علمی ای در کاخ خود میان دوستان معتزلی اش ومخالفین آن ها که اشاعره بودند منعقد کند. وی از علمای اشاعره پرسید، وی را به دو عالم زبردست اشعری مذهب در بصره راهنمائی کردند. وی به کارگزارش در بصره نوشت تا آن دو عالم را برای مناظره بفرستد واز اموال شخصی خود نیز برای مصرف آن ها تخصیص داد. هنگامیکه نامه به این دو عالم بزرگوار رسید، شیخ (ابن مجاهد) وبرخی از یارانش گفتند: این دیلمی ها قوم کافر وفاسق اند – دیلمی ها از شیعه های رافضی بودند – برای ما حلال نیست که بر فرش آن ها راه رویم. وهدف پادشاه از برگزاری اینگونه مجالس این است که بگویند که درمجلس وی همۀ خطیبان وعلما با دیدگاه های متفاوت حضور دارند. اگر انعقاد اینگونه مجالس برای خدا می بود من دعوت وی را می پذیرفتم. قاضی (باقلانی) گفت: من برای ابن مجاهد گفتم که همینگونه ابن کلاب ومحاسبی ومعاصرین شان درمجالس مأمون حضور نیافته وگفتند: که مامون فاسق است در مجلس اش حاضر نمی شویم. واین کارشان باعث شد تا امام احمدبن حنبل را به طرطوس ببرند ومورد شکنجه وازار واذیت قرار دهند. واگر محاسبی ودیگر علما به ایشان به مناظره می نشستند، یقیناً که کار به این جاها کشانده نمی شد وبا حجت، حقایق را برای آن ها ثابت می کردند. وتوهم ای شیخ می خواهی راهی بروی که محاسبی ورفقایش رفتند وبر فقها وضعیتی آید که بر امام احمد آمد، وآن ها به مخلوق بودن قرآن وندیدن ذات باریتعالی در بهشت بگویند؟ اگر تو نمی روی من می روم. شیخ(ابن مجاهد) گفت: اینکه خداوند دلت را شرح نموده تا در این مناظره شرکت کنی، پس برو …”.
برای قاضی باقلانی چنین موقفی عجیب نیست؛ برای اینکه وی پیشرو آنعده علمائی است که مخالطت وهمگرائی با زمامداران را بهترین راه برای اصلاح آن ها می دانند. اما کسان دیگری به این باور نیستند ودوری وعزلت گزینی را بر مخالطت ترجیح می دهند. که از جمله آن ها استاد باقلانی ابوبکر ابهری امام مالکی مذهبان در عراق است. ابوبکر خطیب گوید:” از ابهری خواسته شد تا منصب قضا در بغداد را متقبل شود، وی از این کار امتناع ورزید وابوبکر رازی را سزاوار چنین منصبی دانست، اما وضعیت رازی در عبادت به راهبان می ماند، وحنفی مذهب هم بود، رازی نیز از قبول منصب قضا امتناع ورزید، ووی ابهری را سزاوار این منصب دانست. زمانیکه هیچکدام این ها منصب قضا را نپذیرفتند کس دیگری را قاضی بغداد ساختند…”.
ابهری یاران خود را توصیه کرده ومی گفت:” خداوند به ولایت خویش(علم ودانش) شما را پسندیده، وشرف دنیا وآخرت را در شما جمع نموده، تا زمانیکه شما در پی علم هستید واز پادشاهان دوری می جویید ولایت دنیا وآخرت وسُرور ان ها را سزاوار خواهید بود، واگر به پادشاهان چسپیدید وعلم دین را وسیله برای کسب مال ومتاع دنیا ساختید، خداوند شما را از ولایت خویش عزل کرده ودر دنیا وآخرت خورد وکوچک می سازد “.
امام شاطبی در این زمینه نظر دقیقی دارد، وی به این باور است که عالم وهرکس دیگری از اهل دین وصلاح هرگاه به وظائف ومسوولیت هایی دعوت می گردند که جز آن ها دیگران از انجام آن عاجز اند، در این صورت برای او جایز نیست تا به بهانۀ زهد وپارسائی خود را کنار بکشد.” مانند عالمی که از ترس ریا وخودبرتربینی وحب رئاست از مردم دوری می جوید، ویا پادشاه و والی عادلی که سزاوار این منصب بوده وتوانائی انجام وظایف را دارد، ویا مجاهدی که از جهاد دست می کشد برای ترس از طلب دنیا، واینگونه دوری جستن ها باعث اخلال مصلحت عمومی می گردد، در این صورت اشخاص فوق الذکر نمی توانند وبرای شان جائزهم نیست تا از قبول منصب ومقام امتناع ورزند؛ برای اینکه عزلت گزینی ودوری جستن این ها، باعث برهم خوردن وتعطیل مصالح خلق می گردد، واقامت دین ودنیا بستگی به انجام وظائف این ها دارد، پس برای عزلت گزین روا نباشد که به بهانۀ ریا وخودبرتربینی از قبول چنین وظائفی امتناع ورزد بلکه بر وی لازم است از قبول چنین وظائفی طفره نرفته وبه قدر توان وبه دور از اجبار ومکلفیت بیش از توان، چنین وظائفی را بپذیرد.
ضابطه در این زمینه از منظر امام شاطبی همانا موازنه میان مصلحت ها ومفسده ها در حالت اقدام ویا در حالت امتناع ورزیدن از تقلد مناصب است،” هرپله ای که ترجیح یابد به آن گرفته می شود”.
ودر زمینۀ ایجاد موازنه میان مصلحت ها ومفسده ها، داستان یکی از استادان شاطبی که به نام علامه فقیه ابو العباس قباب است را ياد آور می شوم. ایشان مدتی متولی منصب قضا در فاس بودند، سپس آن منصب را ترک کردند. زمانیکه از وی خواسته شد تا متولی منصب دادگاه عالی شود، نپذیرفت ودیر زمانی از انظار مردم پنهان بود، بعدها در صحنه حضور یافت وبه تدریس وکارهای علمی پرداخت.
شاید ایشان با این کارشان میان مصلحت ها ومفسده ها موازنه کرده وپله ای را بردیگری ترجیح دادند، وبه همین اساس مدتی منصب قضا را پذیرفته وزمانی هم آن را رد کردند.
نویسنده: پروفسور احمد الریسونی
برگردان به فارسی: احمدذکی “خاورنیا”