چرا تجزیه؟
در یکی از برنامه های دلچسپ تلویزیون طلوع زیر نام “سیاه و سپید”، داکتر اشرف غنی احمد زی آنهایی را که طرح تجزیهء افغانستان را پیشکش کرده اند، احمق خواند. اما بنده بدین باورم که اگر آنها احمق باشند، احمقتر از آنها هم در عرصهء سیاست کشور یافت می شوند و از بخت بد تار بسیاری از اجراات و برنامه ریزی های سیاسی درین کشور بدست همین احمقتر هاست. چرا که برنامه ها و پالیسی های نه سالهء همین ها است که زمینه را برای ایجاد اندیشهء تجزیه به مثابهء یکی از راه های حل و حتی یگانه راه حل معضل خانمان برانداز بی امنیتی و دهشت افگنی در کشور در برخی اذهان به میان آورده است.
طرح تجزیه که سوی یک دپلومات امریکایی در هند اعلام شد، به خاطر تامین امنیت یا هم رهایی امریکاست از لجنی که دران گرفتار آمده است؛ هم هدفش و هم راهکار هایی که برای رسیدن به آن به کار گرفته می شود، منشا و بازده بیرونی دارد. اما این طرح از سوی برخی حلقات در داخل کشور نیز خریداران و مخالفین جدی یی یافته است.
در داخل کشور، طرح یاد شده از سوی آنهایی که خواهان تامین حاکمیت یک جانبه بر سرنوشت و تقدیر افغانستان اند، به مثابهء زنگ خطری تلقی شد که می تواند خیال های دور و دراز آنها را برای به اشغال در آوردن کشور به نام یک قوم برهم بزند. در سوی دیگر آنهایی که امید خود را برای ساختن یک افغانستان مبتنی به عدالت اجتماعی و تامین حقوق مردم بر مبنای یک تذکره و یک رای، از دست داده اند، این طرح را روزنهء امیدی می بینند برای ساختن کشوری که بتوانند بدون دغدغه از خطر تاراج زندگی، ملکیت، هویت، تاریخ و حقوق شان زندگی کنند.
این که چرا برای برخی ها در داخل کشور این طرح چندان “احمقانه” هم نبوده است، باید دلایلی را دریابیم که در شرایط کنونی آیا دست اندرکاران حکومت کاری برای تامین وحدت ملی و همدلی ملی کرده اند و آیا اقوام کشور می توانند به زندگی آبرومندانه و مامون با یکدیگر، در زیر یک چتر سیاسی، دل خوش کنند؟ آیا با گذشت هر روز عرصهء زندگی باهمی برای اقوام گونه ساکن این کشور، تنگ تر نمی شود؟
پیش ازان که نشان بدهیم، چگونه عرصه برای زندگی باهمی درین کشور تنگ تر شده می رود، است به دو سه دیدگاهی که همین پسانها در رسانه ها آمده اند، اشاره کنیم.
چند روز پیش نشست تلویزیونی یی زیر عنوان “افغانستان به کجا می رود؟” از برنامهء “پرکار” تلویزیون بی بی سی پخش شده که دران روستار تره کی استاد پیشین دانشگاه کابل و مجیب الرحمن رحیمی دانشجوی دکتورا در دانشگاه اسکس لندن شرکت کرده بودند. درین برنامه روستار تره کی به روشنی تمام از اعمال جبر و زور از سوی پشتون ها علیه سایر اقوام برای ساختن یک دولت مرکزی دفاع کرده و آنرا تیوریزه می کرد. تره کی این شیوه را رایج کشور افغانستان می خواند و استدلال می کرد که گویا در هر کشوری نیروی محرکهء طبیعی یی وجود دارد که توانایی کشاندن دیگران بدور محور خود و تشکیل حکومت را دارند. از دیدگاه تره کی این نیروی محرکه در افغانستان پشتون ها اند و نشانی اش هم این که در گذشته پشتون ها در افغانستان حکومت تشکیل کرده اند. به همین گونه تره کی، دلیل نیروی محرکه بودن پشتون ها را اکثریت بودن پشتون ها عنوان می کرد و دلیل اکثریت بودن شان را هم تشکیل دادن حکومت از سوی آنها در طول سه قرن گذشته. تره کی هر گونه راه حل متمدنانه و دموکراتیک برای افغانستان را به این بهانه که افغانستان به آنجا نرسیده و افغانستان با سایر جهان فرق دارد رد می کرد. توگویی مردم افغانستان با انسان های دیگر فرق داشته و از کرهء مریخ آمده باشند.
هرچند این استدلال ها از سوی مجیب الرحمن رحیمی با استدلال های امروزین و دیدگاه مدرن به سیاست و جامعه رد می شد اما رحیمی نگفت که: 1) حاکمیت یک نفر ویک خانواده در یک جامعه به معنی حاکمیت همهء وابستگان قومی آنها نیست. در مورد افغانستان باید گفت که نخستین حاکمیت از سدوزایی های ابدالی بود و سپس حاکمیت به بارکزایی های ابدالی رسید که در هردو صورت اقوام دیگر مانند غلجایی ها و تیره های دیگر قومی پشتو زبان همان روز و روزگاری را سپری میکردند که سایر اقوام در کشور. 2) اگر تشکیل حکومت از سوی یک فرد در یک کشور معنی اکثریت بودن آن قوم را برساند پس اکثریت باشندگان هندوستان را باید مغول و ترک بدانیم چرا که چهارصد سال ترک ها در آنجا حکومت کردند.
داکتر فاروق اعظم که یکی از شخصیت های جهادی منسوب به حزب اسلامی حکمتیار است در مضمونی به ارتباط تجزیهء افغانستان که در سایت جرمن افغان آنلاین نشر شد، استدلال های جالبی دارد. او درین مضمون یکی از دلایل تجزیه ناپذیر بودن افغانستان را همدردی ملا های تاجک و ازبک با پشتون ها دانسته و این همنوایی را در گونهء مخالفت آنها با بمباران مناطق پشتون نشین توسط امریکایی ها قلمداد می کند. او در بخشی از مقاله اش می گوید که پشتون ها و تاجک ها در مناطق مختلف کشور در همنوایی و همدلی زندگی می کنند.
البته این یک حقیقت است که تا کنون پشتون و غیر پشتون در کشور در همدلی و همنوایی زندگی کرده اند مگر این که عبدالرحمن و نادرشاهی، محمد گل مومندی را به خدمت گرفته و دمار از روزگار مردمان غیر پشتون با اجیر کردن برخی از پشتون ها برآورده باشند. اما در نوشتهء جناب فاروی اعظم، جالب این است که ایشان کابل و هرات را در اصل پشتون نشین می خواند. این شاهد ناحق شاید دست شاهد های اجیر در دروازه های محاکم را نیز از پشت بسته است. آیا خنده دار تر ازین حرفی یافت می شود که کابل و هرات شهر های در اصل پشتون نشین باشند؟ آیا هرگز زمانی در تاریخ بوده است که زبان مردم کابل و هرات چیزی جز فارسی باشد؟ پس روی کدام دلیل ایشان این دو ولایت را “در اصل پشتون نشین” می خوانند؟
فاروق اعظم یکی از صد ها چهره ییست که منسوب به حزب اسلامی حکمتیار بوده و امروز جز حاکمیت به ریاست جناب کرزی است. او که خبر تجزیهء افغانستان را شنیده است، در عین حالی که ریاکارانه به همنوایی پشتون و تاجک اشاره می کند، با دیده درایی تمام کابل و هرات را پشتون نشین قلمداد می کند تا در آینده زمینه یی ساخته باشد برای تصاحب کابل.
آیا همچو ادعایی می تواند یک ادعای سالم باشد؟ نخست این که پشتون نشین بودن و تاجک نشین بودن روی چه معیاری استوار است؟ دوم این که آیا در طول تاریخ زمانی بوده است که نفوس پشتون ها در کابل و هرات بیش از غیر پشتون ها باشد؟ سوم این که آیا ادعای پشتون نشین بودن و تاجک نشین بودن خود راه اندازی دعوی و مرافعه طلبی قومی نیست؟ چهارم این که آیا به کسی که خود را عالم دین و مجاهد می شمارد، زیبنده و مناسب است که به راه اندازی همچو دعوی هایی بپردازد؟
بهتر است بدانیم که نوشتهء فاروق اعظم به گونهء غیر مستقیم از طالبان و جنگ آنها دفاع کرده و تلویحاً می خواهد بگوید که سایر اقوام این کشور نیز با آنها همنوا اند. یعنی سایر اقوام از غارت کنندگان خویش، از قتل عام کننده های خویش، سربرندگان خویش، از سوزانندگان زمین و خانه های خویش و دشمنان قسم خوردهء خود دفاع می کنند. یعنی سایر اقوام کشور آنقدر احمق اند که ندانند طالب مزدور کیست و زنجیرش در دست کسانیست. زهی علمیت و “فاروقیت”!
سایت فردا در آخرین شمارهء خود گزارشی از بزرگداشت کارهای عبدالباری جهانی شاعر شناخته شدهء زبان پشتو و همو که سرود ملی کنونی را ساخته است، به نشر رساند. درین گزارش همهء مقالاتی که درین بزرگداشت خوانده شده بود، آمده است. ازان میان نقدی که براندیشه های جهانی از سوی داکتر صبورالله سیاسنگ به نشر رسیده است، افشاگر اندیشه های باری جهانی است. نوشتهء سیاهسنگ زیرعنوان “جهان جهانی” در بسیاری از رسانه های چاپی و انترنتی دیگر از جمله سایت و روزنامهء آرمان ملی نیز به نشر رسید.
در نوشتهء سیاهسنگ می خوانیم که اندیشه های باری جهانی در اشعارش “مانیفیست نژاد گرایی” را به نمایش می گذارد. او ازین شعر باری جهانی آغاز می کند که: “کندهار در قبالهء بابا من است” و می رسد به جایی که باری جهانی پس از افتخار به “سردار بودنش پشتون ها و به ویژه کندهاری ها را “شیر” و سایر اقوام را الاغ یا “خر” می پندارد و دوستی خر و شیر را ناممکن. خود برتربینی باری جهانی به پشتون و سردار هم محدود نمی ماند بلکه او تنها و تنها به کندهار وسرداران فکر می کند و حتی سایر پشتون زبان ها نیز در خیالش نیستند. بگذریم ازین که تاجک ها و فارسی زبانان کندهار در اندیشهء باری جهانی نفی بلد اند و جایگاه و ملکیت شان را باری جهانی در قبالهء بابای خود در آورده است.
همین باری جهانی با همین مفکوره و خیال و اندیشه سرود ملی کشور را می نویسد اما از سوی دیگر با نظامی که به رهبری کرزی باشد مخالف است و اشعارش می رساند که به چیزی جز حاکمیت بی چون و چرا و خالص پشتون ها و سرداران درین کشور راضی نیست. چرا که در اندیشهء جهانی نظام کنونی دارای دو معاون رییس جمهور از اقوام دیگر است که “شیر” نیستند.
آیا فکر تجزیهء کشور مبتنی بر حماقت است؟
ازدید بنده، این فکر اگر احمقانه است یا غیر احمقانه، معلول حماقت هاییست که درین کشور صورت می گیرد. زمانی که ملا و مجاهد یک قوم شهر ها را برای قوم خود دعوا کنند و به اصطلاح جر بیندازد و نامش را هم “فاروق اعظم” بگذارد و یک بار هم نیندیشد که فاروق اعظم لقب حضرت عمر خلیفه دوم مسلمین است که به عدل و داد بینظیرش به این لقب دست یافته است نه با جرانداختن شهر ها به نام “در اصل: فلان قوم نشین؛ وقتی شاعری که سرود ملی کشور را می سازد، قوم خودش را شیر و دیگر اقوام را خر خطاب کند و حتی دوستی میان شیر (قوم خودش) و خر (سایر اقوام) را ناممکن بخواند، و زمانی که پروفیسور منسوب به یک قوم از تلویزیون یک کشور مدرن اروپایی کشتن و بستن و اعمال زور و فشار را راه ساختن یک حکومت قومی در افغانستان نسخه بپیچد، آیا می شود باز هم پذیرای اندیشهء زیست باهمی درین کشور بود؟
این ها همه یکسو، وقتی یک حزب فعال سیاسی که پیگیرنده اینهمه افکار فاشیستی است، گردانندهء اصلی برنامه های سیاسی درین کشور باشد و از امور تعلیم و تربیه تا دفاع و مالیه و فرهنگ را با اعضا و همفکران مشخص خویش زیر نظر داشته و سمت دهی کند، آیا زمینه برای پذیرش آنچه امریکایی ها در مورد تجزیه و برای حل مشکل خود ارائه می کنند، آماده تر از هروقت دیگر نمی شود؟
هیچ فرد و هیچ سازمان سیاسی از مردم افغانستان تاکنون حرف و حدیث تجزیه را پیش نکشیده است. مردم به پیامد ها و امکانات این اندیشهء خونبار آگاه اند. تا کنون همهء تلاش ها در جهت “ازهمین خاک جهان دگری ساختن” بوده است. این جهان دیگر باید مبنی و مبتنی بر عدالت اجتماعی و اصل حقوق شهروندی باشد نه اصل حاکمیت یک قوم. آیا کسانی که نه سال این کشور را برای ساختن یک حکومت تک قومی و قوم محور ضایع ساخته اند، خود در پهلوی خیانت علیه منافع کلیه شهروندان کشور، احمقتر ازآن امریکایی نیستند که تجزیهء کشور را برای حل مشکل امنیت پیشنهاد می کند؟
احمقتر آنهایی اند که به خاطر به کارگیری واژه های “دانشجو” و “دانشگاه” که کلمات سچه و ریشه دار در زبان آنهاست، مردم را به کیفر می رسانند. احمقتر آنهایی اند که در شورای ملی خود را و قوم خود را یگانه مالک این آب و خاک می خوانند. احمقتر آنهایی اند که سکاندار امور کشور اند و وظیفه و مسوولیت ساختن کشور برای همه مردمان آن را دارند اما همه به فکر قوم خود، اکثریت تراشی و اقلیت تراشی، تغییر ترکیب قومی مناطق، چور و غصب دارای ها و ملکیت های مردم به نفع یک قوم، ستایش از جباران قومپرست و چهره های بدنام و فاشیست و پیروی از شیوه های عبدالرحمن خانی تامین حاکمیت در کشور اند.
حماقت اینها زمانی آشکارتر می شود که دریابیم در عصر انفجار آگاهی و معلومات، زمانی که دیگر هیچ فردی را نمی شود به هیچ انقیادی جز انقیاد قانون مورد پذیرشش در آورد؛ زمانی که مردم نگاه و دیدگاه آزادانه وآگانه به تاریخ و گذشته و هویت خود دارد و مادامی که دیگر خون کردن بینی یک انسان نیز اعتراض سراسر جهان را بر می انگیزد و زندگی در جهان کنونی بدون همنوایی با معیار ها و ذهنیت عامهء جهانیان نا ممکن است و برتر از همه، مادامی که کشور ما افغانستان بدون کمک جامعهء جهانی توانایی یک روز ایستادن روی پای خود را نداشته در دام هیولای بی یال و دمی به نام طالبان والقاعده می افتد… در همچو شرایطی حدیث تامین حاکمیت قومی را بیان کردن و اندیشهء ساختن حکومت تک قومی را دنبال کردن آیا چار نعل به سمت حماقت تاختن نیست؟
با اندوه و سوگ فراوان باید گفت که کشور ما درین نه سال گرفتار چنین حماقت هایی بوده است. ازینروست که کار ما به جایی نمی رسد و امروز آتش نفاق در غرب کابل دق الباب دارد. آتش نفاق قومی مانند قوغ زیرخاکستر هستی این کشور را تهدید می کند، اما شماری در آن بالا ها دل به همین آتش خوش کرده اند و روی آن دیگ مراد می پزند. هوس دادن “هویت پشتونی” به افغانستان که دکترین حزب افغان ملت است، هستی این کشور را به لبه نیستی کشانده است. چرا هویت ملی این کشور ترکیب کلیه هویت های موجود کشور نباشد تا وحدت ملی تامین و حدیث تجزیه قصهء مفت نشود. چرا و چرا و چرا؟
برخی ها با خیالات واهی تجزیهء افغانستان را “جنون و خیال و محال” می خوانند و فکر می کنند که با برزبان راندن و نوشتن چنان یک جملهء مسجع، وحدت ملی تامین است و دنیا به کام. اما به این دوستان باید گفت که یک بار به عقب نگاه کنید و بنگرید که آیا افغانستان در گذشته تجزیه شده است یا خیر؟ تجزیه کنندگان این کشور به خوبی می دانند که چگونه در ذهن و روان برخی ها خانه کنند و خودخواهی را در آنها تا جایی هوا بدهند که راهی جز تجزیه برای دیگران باقی نماند. باید به یاد آورد که اگر سلطان محمد خان طلایی پشاور را با یک خریطه طلا فروخت، خلف الصدق های بیشماری درین خاک می توانند برایش بیابند که بخش های دیگرش را نیز از ایشان بخرند… ایشان “کلچر وسوسایتی” یی را که بتوانند دران درز بیندازند و تباهش کنند، خوب می شناسند. باید آن کلچر و آن سوسایتی را دگرگون کرد.
اگر تجزیهء این کشور خواب راحت را از ما می گیرد، پس باید در راه یکی ساختنش و بهم رساندن مردمی که هویت های قومی جداگانه یی دارند، کار و تلاش کرده و دژ استوار و رخنه پذیری ازان ساخت. این ممکن نیست مگر با ترک خود خواهی و قومپرستی.
اگر تجزیهء افغانستان اندیشهء احمقانه است، باید به حماقت هایی که تجزیه را موجه می سازد پایان داد.
_____
در همین زمینه:
افغانستان در مسیر تجزیه
احمد رشید: تجزیه افغانستان برای پاکستان «مخاطره آمیز» خواهد بود
نگاهی به نگرانی احمد رشید در باره ای تجزیه افغانستان