خبر و دیدگاه

قوم مرکزی؛ دشمن ارزش های انسانی

racism2

قوم  محوری (ethnocentric یا ethnocentrism) که درحوزه ی علوم انسانی ازبحث های مهم واساسی است؛ گاهی به  نژاد پرستی تعبیرشده و گاه آن را معادل عصبیت  به کار برده اند.

اما واقعیت امر چیزی دیگری است، اگرچه از نظرمعنایی زیاد بی جا نخواهد بود که به جای قوم محوری، گاه از واژه ی قوم مداری و قوم گرایی استفاده شود. ولی از اینکه  هدف ما مقایسه ی این واژه ها و تثبیت معنایی و نحوه ی کاربرد آنها در این مبحث نیست، با یک تعریف  خلاصه از آن گذر نموده  به اصل موضوع می پردازیم.

قوم مداری عبارت است: ازالگوی  ذهنی برتری طلبانه و تمامیت خواهانه که  شخص گرفتار به این اندیشه ی مهلک، در ابعاد مختلف زندگی مبنای داوری و قضاوت هایش  قوم ویژه و آنچه اعم از مادی ومعنوی که مربوط به آن قوم شود، می باشد.

یعنی اگر ارزش های معنوی ، مانند اخلاقیات ، ارزش  ها و هنجارهای اجتماعی و فردی موضوع مورد بحث باشند، با معیار و مرکز قرار دادن ارزش های جزئی واخلاقیات و دگم های قبیله ی که فرد داور منسوب به آن  است ،همه ارزش ها و معنویات دیگران  رامحک می زند و بعد اعلام می کند که سایر ارزش ها و هنجارها درحد سخیف وپست تری  قراردارند، مگر ارزش ها و اخلاقیات قوم محور، اگربحث از تاریخ و فرهنگ و سبک های زندگی شود، بازهم افراد قوم مدارهمان تعصبات کور قوم و قبیله ی خود را برتر شمرده و ارجحیت میدهند.

پس ازاشاره ی اجمالی ، اکنون به زیان های فردی و اجتماعی آن درسطوح مختلف جامعه وشؤن گسترده ی زندگی می پردازیم.

قوم محوری و زیان های سیاسی آن:

افرادیکه  با اندیشه های قوم مدارانه و ویژگی های یاد شده  قدرت سیاسی  را در یک  جامعه تصاحب می کنند، درپی آن می شوند که تمام سیاست و پالیسی های خود را در چهارچوب ارزش های قبیله و قوم خاص  طراحی و تنظیم نموده و پیوندهای خود را درسطح قبیله و مرز و بوم قوم خود خلاصه نمایند، یعنی سیاست های سیاه وسفید دیدن را اختیارمی کنند. اگرکسانی که درچوکات قبیله آنان باشد سفید، درغیرآن همه راسیاه می بینند. از دیگران گریزان اند و به هیچ وجه روحیه ی  دیگر پذیری ندارند وحتا نسبت به انسانیت دیگران مشکوک اند، به جای فرهنگ همزیستی ، انسان دوستی و دیگرپذیری، دیگرستیزی را این گروه، عادت همیشگی و خصلت متصلب دایمی  خود می کنند.  درفرجام قوم محوری وسیاست های ناشی از آن به استبداد سیاسی  و تحمیل فرهنگی منجرشده و فراد این گروه انحصار طلبی وتمامیت خواهی  و حق بودن ، حق سرور بودن را ادعا می کنند، نمونه ی خوب و مصداق های مشهود و ملموس آن را با مراجعه به تاریخ افغانستان و واقعیت های اجتماعی درجامعه ما ، به کثرت می توان یافت.

قوم محوری و زیان های فرهنگی آن:

کشورهای که گرفتار این اندیشه ی مهلک و تعصب کور می شوند، اکثراً مانند خفاشان از نوردانایی و تعاملات فرهنگی دوری می کنند، در اطفاء و انکار روشنایی دانش تلاش نموده و مانند برخی زنده جان ها که در یک سوراخ لانه و بنایی  می گیرند و درخور آن دانایی کسب می  کنند، این افراد دانش و بینش  و همه دیدگاه هایشان قبیلوی و مبتنی به ارزش های قومی است نه ارزش های انسانی ،از جهان های فراخ خبری ندارند.

ازسوی دیگرتردید و شکی وجود ندارد که پیشرفت وترقی جوامع به سطح تیوری پردازی وعملی کردن تیوری ها درزندگی و به کارگرفتن و به خدمت گماشتن آنها  بستگی داشته و زمینه یابی نظریات و تحقق بخشیدن آنها  تلاش های دقیق و نیروها سیال و متحرک  انسانی  را می طلبد. یعنی درحقیت در پشت هرتیوری و نظریه یک عمل نهفته است ، ازاینکه اینگونه جوامع نه خود اهل نظراند و نه نسبت به اندیشه و ارزش های دیگران در بازار افکار و خرد ورزی دلبستگی دارند، نتیجه اش این خواهد شد  که دیگران آسمان ها و قله های رفیع و شامخ  اندیشه و باب های  مسدود اسرار را مفتوح می سازند، اما قوم مداران و یا قوم گرایان مانند حیوانات بی تفکر در یک زندگی مونوتون و یکنواخت و درجزیره ی بایر، سال ها را تکرار می کنند و نه چیزی نو و طرفه برای عرضه کردن دربازارداد و ستد اندیشه دارند ونه طالب چنین چیزهای هستند،فقط با کهنگی و فرسودگی خو گرفته ومعتاد شده اند، به قول مولوی “بوی آزادی ندیده ست  جان او”

نه بوی  آزادی به مشام جان  شان  رسیده و نه با تنوع و تعدد و تکثر توان مواجهه  و رو دررویی  را دارند.

قوم محوران در واقع با معیار قرادادن اررش های فرهنگی و قومی خود، با جهان ارزش ها و تمدن بشری به ستیز ومخاصمه می خیزند و بصورت جزم گریانه از نوآوری و شیوع اندیشه های بکر و طرفه می هراسند و سعی می کنند که مردم را در چهارچوب های بسته ، به دور ازآگاهی  های لازم محصورنگهداری  نمایند.

بصورت کلی اضرار و زیان های زیر را قوم محوری درعرصه فرهنگی  میتواند به پیکر فرهنگ  یک جامعه وارد کنند:

پیش داوری درهنگام قضاوت بر بنیاد داشته ها و ارزش های  قومی از خصایص دیگری خرد سوز وعقل کش این اعتیاد  می باشد، یعنی افرادیکه دچار این بیماری می شوند پیشاپیش یک سلسله تصورات قالبی وچوکات های ساخته شده در ذهن شان دارند و درهنگام مواجهه و برخورد با پدیده های نو، ظرف ذهنی و قالب های پوسیده و تنگ آنان  گنجایش و توان  پذیرش این پدیده های تازه را ندارد ، معلوم است که آن ظرف های کوچک و ضیق  نمیتوانند مظروف فربه ای داشته باشند، از اینجاست که به جای عوض کردن قالب های محقر و متصلب خود به دشمنی با همه ارزش ها و فراوردهای بشری می پردازند، جز دگم ها و جزئیات خود، با هرچه در پهنه ی هستی است، به عداوت می خیزند. باورشان به این است که آنچه ما می اندیشیم ومی دانیم درست و حقیقت مطلق است که خداوند در رهن و گرو ما آورده است، اما دیگران بهره وعدیده ی از حق ندارند، که این خود منجربه خود برتر بینی شده که از بدترین ضررهای  قوم مرکزی محسوب می شود؛ یعنی مطلق گرایان ،قوم مداران و کسانی که با نسبیت ارزش ها  و پلورالزم به معنای اعم آن بیگانه اند،همواره در تلاش به چوکی نشاندن  این اندیشه اند: ما قوم برترهستیم وآنچه ما تولید می کنیم جهانی است و باید در میان همه پذیرفته شده و تعمیم جهانی یابد، درحالیکه از اندیشه ها و ارزش های فرهنگی و هنجارهای دیگران خبری ندارند و فقط آسمان را سقف خود و ستارگان و دیگر سیارات را حتا به نفع خود توجیه می کنند وگویی خداوند به منظور انتفاع آنان همه را خلق کرده ودر خدمت آنان قرارداده است.

قوم محوری درسطح اجتماعی و فردی: این پدیده ی مذموم اشخاص را از بهره وری و بردن حظ  و نصیب از تمام اندیشه ها و محصولات فکری انسانی دور ساخته  و منزوی و زاویه نشین و محروم   می سازد، روحیه ی تساهل و تسامح برای دایم از اشخاص گرفتار به این بیماری ، منتفی می شود ، ارعاب و هراس از دیگر درد  های این مرض می باشد که افراد خارج از محدوده ی قبیله و بیرون ازچوکات خود را، نه تنها نمی پذیرند ، بل آنان  و ارزش های شان را در حد اسفل و پاین تر تلقی نموده و از ارتباط در سطح فردی و اجتماعی  با آنان هراسان بوده و خوداری می کنند.

ازسوی دیگر، این فرهنگ با ادخال واخراج اجتماعی که یکی از راه های شناخت ارزش های فرهنگی و آشنایی با فرآورد های ذهنی و فکری  بشری محسوب می شود ،خاصم و دشمن همیشگی است.

برای مثال همسرگزینی و ازدوج ها در این نگرش  فقط در سطح قبیله و مرزهای قومی خلاصه می شود، یعنی روابط و پیوند ها در کل از نوع  عاطفی وناشی از احساسات می باشد ،نه بر اساس خرد و بنیاد های عقلانی ،درحالیکه یکی ازراه های شناخت فرهنگ ها و سبک ها و الگو های زندگی برای عوام الناس تعاملات از راه های روابط اجتماعی و بیرون کشیدن سطح ازدواج ها ازمحدوده ی  قبیلوی آن می باشد؛ که خود می تواند شناخت حداقلی از سایرفرهنگ را نصیب اقوام جوامع  نمایند وسعه صدر و گشادگی سینه برای شان بدهد تا اینکه اگر ارزشهای دیگران را دوست ندارند، متنفر و دشمن آنها  هم نباشند.


برگرفته از سایت جبهه ملی


نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا