مبانی مذاکره با طالبان
تمهیدات طالبان مهمترین تهدید برای امنیت افغانستان به حساب می آیند. . با اینحال، تا کنون هیچ راه حلی برای پایان دادن به این تهدید ارائه نشده است. دلایل عمده ی این نارسایی، سیاسی و قومی است. در مناظره های کاندیدان مقام ریاست جمهوری افغانستان، نامزدها سخنان «رای آور» و «غیر تخریش کننده» بر زبان می آورند. کاندید دولت- آقای کرزی- بطور آشکارا، این مشکل را مشکل قومی می داند و راه حل قومی به آن مطرح می نماید.
در مورد انگیزه ی فعالیت طالبان سخنان متفاوتی گفته شده است: بعضی ها به این عقیده اند که طالبان به دلیل حضور مخالفین شان در دولت آقای کرزی، با این دولت می جنگند؛ اما اینان نگفته اند که چرا طالبان با دولت استاد ربانی می جنگیدند. بعضی ها گفته اند آنان فقط با دولت کرزی می جنگند، اگر این دولت تعویض شود، جنگی در میان نخواهد بود. ولی حقیقت اینست که طالبان هم با دولت کرزی می جنگند، هم با دولت بعد از او، چنانکه با دولت قبل از او نیز جنگیدند. زیرا مبنای فعالیت آنان را دو امر مهم تشکیل می دهد: 1) برداشت سیاسی آنان از آیین اسلام و چگونگی برپایی نظام سیاسی یا دولت، برپایه ی این برداشت (در مجموع برداشت طالبان از اسلام با باورهای سنتی و محلی آنان عجین شده است) ؛ 2) وابستگی رهبران آنان به سازمانهای سیاسی مماثل و دستگاههای استخبارات کشورهای ذیدخل.
از نظر تباری هر چند اکثریت رهبران طالبان، پشتون اند، اما به ندرت در آنان تمایلات قوم پرستانه به ملاحظه می رسد. در اکثر موارد دیده می شود که طالبان فراتر از محدوده ی مناسبات قومی می اندیشند؛ از همینرو به دعوتهای دولت کرزی جواب مثبت نداده اند. اما از آنجاییکه زمینه ی اصلی فعالیت طالبان در مناطق پشتون نشین افغانستان است، بیشترین قربانی اعمال آنان را پشتونها تشکیل می دهد.
اصطلاح طالبان، کاربرد وسیعی دارد: دسته های جنگجویی که در افغانستان و پاکستان، مرزهای هندی- پاکستانی کشمیر، و در داخل خاک پاکستان علیه هر سه کشور متذکره می جنگند، طالبان خوانده می شوند. این دسته ها، شهروندان کشورهای متعددی چون چین، اروپا، عرب و امریکا، آسیای میانه، افغانستان و پاکستان اند. اما در این نوشته اصطلاح طالبان- جز در مواردی که تصریح شده- به دسته های افغانی آن جنگجویان اطلاق می شود.
از همان آغاز تشکل، این سازمان مناسبات ایدئولوژیک و همسویی های عملی با سازمان های مماثل خویش- در منطقه و در جهان- پیدا کرد؛ چندانکه در عمل نمی توان آنان را از همدیگر جدا ساخت. البته با تاکید باید گفت که این روابط که توسط دستگاه استخبارات نظامی پاکستان ایجاد گردیده، در سطح رهبران طالبان، منحصر است.
امریکا و متحدین غربی او ادعا می کنند که: «ما برای سرکوب دشمنان خویش به افغانستان آمده ایم؛ دشمنان ما در افریقا، اروپا و در امریکا به ما حمله کردند. آنان که در راس شان القاعده است، در افغانستان لانه کرده بودند و در پناه دولت طالبان مشغول برنامه ریزی برای حملات بعدی بودند. تقاضای ما برای تحویل دهی رهبر القاعده- اسامه بن لادن- از جانب طالبان رد گردید، ازینرو ما مجبور شدیم به خاک افغانستان لشکر کشی کنیم.»
ولی آنان از نقش خود، پاکستان و بعضی از کشورهای عربی، در تاسیس و تقویه ی طالبان چیزی نمی گویند؛ با آنکه عملاً به پایگاههای در خاک پاکستان حمله می کنند، به دلیل همسویی دولتهای وقت آنان، با دولت وقت پاکستان در امر ایجاد طالبان، پرده از روی این حقیقت بر نمی دارند. کم نیستند کسانی که درباره ی ادعا یا فلسفه ی حضور امریکا در افغانستان، تردید نشان می دهند و می گویند که اگر امریکا از افغانستان خارج شود، طالبان- و حتا تروریزمی- در کار نخواهد بود. ولی با پیروزی دموکراتها در امریکا، بسیاری از کشورهای منطقه و همسایه (ی افغانستان)، به این عقیده اند که امریکا در شعار مبارزه با تروریزم خویش، جدی است.
در داخل این سازمان یا دسته ی جنگجو، اطلاق اصطلاح «طالبان معتدل» و «طالبان تندرو» کاربرد عملی ندارد؛ به عباره ی دیگر، آنانی که عضویت این سازمان را دارند، بالعموم محارب و تندرو اند. اما وابستگی آنان به ایدئولوژی یا اعتقادات رسمی سازمان، کاملاً فرق می کند. بسیاری از افراد این سازمان با انگیزه های غیر ایدئولوژیک، به عضویت این سازمان در آمده اند که میتوان اصطلاح «طالبان میانه رو» را به آنان اطلاق کرد.
حملات نیروهای ائتلاف با همکاری نیروهای مقاومت در سال 2001 میلادی، بساط سیاسی و نظامی طالبان در افغانستان را برچید. اما چند امر زیر باعث گردید که آنان دوباره احیا گردند: 1) حکومت کرزی که با اتکا به نیروهای مقاومت به قدرت رسیده بود، غرض ایجاد پایگاه برای خویش، در صدد دلجویی از طالبان بر آمد، و حتا به نحوی آنان را تبرئه کرد (تاسیس کمیسیونی بنام تحکیم صلح که ضیاع و اتلاف امکانات مالی را نیز در پی داشت، وسیله ای برای تشویق طالبان گردید.)؛ 2) به دلایل سیاسی، پیش از اطمینان از امحای طالبان، و پیش از تاسیس و تقویه ی اردو و پولیس، نیروهای مقاومت را که با طالبان می جنگیدند، خلع سلاح کردند؛ 3) گماشتن والی ها و ولسوالهای فاسد و بی کفایت، مردمان ولایات مرزی را که با سقوط اداره ی طالبان، امیدوار به امنیت و عدالت شده بودند، نا امید ساخت؛ 4) عدم هماهنگی میان نیروهای بین المللی و نیروهای داخلی در عملیات، نارضایتی مردم را بیشتر ساخت، و این امر باعث گردید که طالبان بتوانند به آسانی از میان جوانان سربازگیری کنند؛ 5) ادعای اتحاد استراتیژیک دولت افغانستان با امریکا و هند باعث تخریش و تحریک همسایگان و کشورهای منطقه در امر حمایه از طالبان شد؛ 6) اهمال امریکا از ادامه ی حمایه ی پاکستان از طالبان زمینه ی رشد مجدد آنان گردید؛ 7) اتحاد کرزی با قاتلان اسرای طالبان انگیزه ی انتقام گیری در آنان را تقویه نمود؛ 8) بی رغبتی جهان اسلام، در امر حمایه از تحول جدید در افغانستان به پندار حضور اشغالگرانه ی نیروهای بین المللی، باعث تشویق رهبران طالبان گردید؛ 9) روابط مشکوک نیروهای نظامی بعضی از کشورها (مستقر در افغانستان) با طالبان مانع تصفیه ی مناطقی از حضور آنان گردید؛ 10) اهمال جامعه ی جهانی در امر مبارزه با مواد مخدر تمویل مالی آنان را آسان ساخت. اما بی تردید طالبان توان نظامی و پایگاه گسترده ی سیاسی سالیان قبل از 2001 را ندارند؛ آنان دیگر از حمایه ی ملی و افغانستان شمول برخوردار نیستند. آنان اقلیت محدودی اند که- مخصوصاً- در اطراف کشتزارهای کوکنار سنگر گرفته اند و از عواید آن- فی الجمله- هزینه ی جنگ را تامین می کنند.
خلع پرویز مشرف از قدرت و پیروزی حزب مردم در پاکستان، صفحه ی جدیدی را در مناسبات آن کشور با طالبان- و در مجموع با پدیده ی بنیادگرایی و تروریزم- گشود. حکومت ملکی پاکستان وارد کارزار جدی علیه کارنامه ی اسلاف خویش در این صحنه گردید. سوات که یکی از پایگاههای اصلی طالبان پاکستانی به حساب می آمد، از سکنه خالی ساخته شد؛ مراکز طالبان در مناطق قبایلی هم مرز با افغانستان، زیر حملات مستدام قرار گرفت، چندانکه اینک با قتل بیت الله محسود- رهبر طالبان وزیرستان- امیدواری زیادی برای امحای مراکز آنان در آن سوی مرز پیدا شده است.
با توجه به تمهیدات فوق، صلح با طالبان به معنای شریک ساختن آنان در قدرت سیاسی نیست، چون طریقه ی مشارکت در قدرت سیاسی، همانا پذیرش و همنوایی با روندی است که با سقوط آنان آغاز گردیده، و با آهنگ پر شتاب و امید بخشی به پیش می رود. مبانی مذاکره با طالبان و یا هر نیروی مخالف نظامی یا سیاسی دیگر، نباید به قیمت تخطی از اصول مسلم پیشرفت، ترقی و همبستگی ملی باشد. اصولی که – هرچند بخشی از آنها مکتوب نبوده- به جنگ خانمانسوز داخلی چندین ساله پایان داد. موارد آتی شامل اصول مذکور می باشند:
1- پیوستن به قرائت معتدل از اسلام، قرائتی که روح قانون اساسی افغانستان را می سازد. قرائتی که اکثریت مطلق باشندگان افغانستان که به «جمهور مسلمین» تعبیر می شود، از اسلام دارند. همین قرائت یا باور به اسلام است که از اسباب اصلی همبستگی یا وحدت ملی میان اقوام مسلمان ساکن در افغانستان به حساب می آید. قرائت های افراطی که «شاذ» گفته می شوند، به این دلیل که تفرقه افگن و فساد آور اند حق ورود به حوزه ی سیاست را ندارند. اما باورمندی به آن، تا وقتی که به مخالفت شرعی جمهور مسلمین مواجه نگردد، جرمی شمرده نمی شود.
2- روند جدید مدنی سازی که مظاهر آن همانا تاسیس دولت مردم سالار از طریق انتخابات، سهم اساسی زنان در حیات سیاسی و اجتماعی، و آزادی بیان و رسانه هاست، نباید متوقف و معطل گردد. این روند نیز مورد حمایه ی قاطبه ی مردم افغانستان است. مخالفین این روند را کسانی تشکیل می دهد که از نظر رشد فکری و اجتماعی، از کاروان پیشرفت و تمدن عقب مانده اند؛ به آنان باید کمک کرد تا به این قافله بپیوندند.
3- حفظ همبستگی ملی و رعایت یگانگی سیاسی مردم افغانستان، شرط اصلی هر مذاکره با هر مخالفی است. افغانستان کشور واحد با اقوام متعدد است؛ مذاکره با طالبان باید از «موضع ملی» – یعنی از موضِع تمام اقوام- صورت گیرد. به عباره ی دیگر، با طالبان و با هیچ مخالفی نباید از موضع یک قوم وارد مذاکره شد. دولتها نماینده ی ملت باید باشند؛ ایفای نقش قومی از جانب دولتها، علاوه بر آنکه مشروعیت ملی آنان را از بین می برد، باعث از هم گسیختگی ملی و تفرقه ی قومی نیز می گردد. طالبان- و هر مخالف نظامی دیگر- فقط می تواند یکی از دو حالت را داشته باشد: یا دشمن همه ی مردم افغانستان، و یا دوست همه ی مردم افغانستان. حالت سوم وجود ندارد؛ یا لا اقل نباید وجود داشته باشد. آنان نمی توانند با برخی از مردم افغانستان دوست، و با برخ دیگر دشمن باشند؛ در غیر آن وجود ملتی بنام «ملت افغانستان» یا ملت افغان زیر سوال می رود.
4- حفظ همسویی افغانستان با جامعه ی جهانی از دست آوردهای حیاتی دوره ی جدید است. افغانستان نمی تواند بدون این همسویی به حیات سیاسی خویش ادامه دهد، وبه وظایف جهانی خویش عمل کند. بنابرین، افغانستان مکلف است خود را با قرائتی که جامعه ی جهانی از تروریزم و طالبان دارد، همنوا سازد. در صورتیکه دولت افغانستان در مخالفت با نظر جامعه ی جهانی، وارد معامله ای با طالبان گردد، پی آمد آن وخیم و نامیمون است؛ چه، حتا در صورت خروج بی موقع نیروهای بین المللی از افغانستان، هیچ تضمینی برای ثبات- و حتا موجودیت- افغانستان باقی نمی ماند. گذشته از این، طالبان- و در مجموع تروریزم- دشمن مشترک جامعه ی جهانی و افغانستان است؛ بنابرین، هیچ یک از این دو طرف، حق معامله ی یکجانبه با دشمن مشترک را ندارند.
5- «مجرمین ملی» نباید بخشوده شوند؛ چه، معافیت مجرمین ملی، احساس وطندوستی و وجیبه ی ملی را که حراست از ارزشهای کشوری است، تضعیف می کند. این امر باید حکم کلی داشته باشد؛ چون شاید در شرایطی نتوانیم مجرم یا خاین ملی را محاکمه کنیم؛ اما هیچ دولتی، نمی تواند- یا نباید- آنان را ببخشد. با هیچ آئینی نمی توان فتوا دهنده و شکننده ی مجسمه های بامیان و سایر آثار تاریخی را بخشید؛ زیرا شکی وجود ندارد که انگیزه ی اصلی این اقدام ضد ملی، تحریک دشمن خارجی برای امحای آثار تاریخی و زایل ساختن هویت مستقل ملی افغانستان بود؛ در آن زمان، کشور همسایه خوابِ انقیاد و انضمام افغانستان به خاک خویش را در حال تعبیر می دید، و در پی بر انداختن هر نماد ایستاده، هر قامتِ افراشته و هر انسان به پا خاسته ای بود.