دیدگاه ها - اجتماعی

مدرنيسم در افغانستان

 

زمان مي گذرد، عقربه هاي ساعت هيچ گاهي به سكون و سكوت مواجهه نمي شوند و هيچ كس قادر نیست تا عقربه هاي ساعت را به عقب برگرداند و يا زمان را متوقف كند طبق اين گراف اين زمان است كه با گذشت هر روز فرش جديدي را پهن مي كند. در اين مبحث تلاش خواهم كرد تا جوانه هاي ايديولوژي مدرنيسم و فرايند مدرنيته را در زمان سلطنت امان الله خان به بررسي بگيرم .

الزامي است كه در نخستين سطور اين مبحث تمركزي داشته باشم بالاي مقوله «ايديولوژي» ،»مدرنيسم، و مدرنيته. مفهوم ايديولوژي در اين جا برخورد گزينشي يعني به مفهوم عام معني ايديولوژي مد نظر است پس زماني كه انسان در مقام گرايش آن ها قرار گرفته صدق پیدا می کند، از اين رو است كه ايديولوژي را به عنوان پيشوند مدرنيسم مطرح مي نمايم چون در مقوله مدرنيسم يك فرايند طبيعي مطرح نيست تا در مقياس آن تحولاتي زاييده آن فرايند طبيعي باشند.

بلكه برخورد گزينشي فراتر از يك مقياس طبيعي مطرح است. اما مدرنيته خود به عنوان يك فرايند طبيعي است كه به قول انديشمند بزرگ ما دكتر عبدالكريم سروش (‌«مدرنيسم با مدرنيته فرق دارد. مدرنيته همان نو شدن است.

نو شدني كه كسي عزم بر نو آوري نداشته و خود به خود حادث مي شود. اما مدرنيسم نوعي ايديولوژي است، نوعي انديشه است كه در پي جاي گزين كردن مدرن به جاي كهنه است و بر اين اساس مدرن را برتر از كهنه مي داند.

بنا بر اين مدرنيسم نوعي ايديولوژي است در حالي كه مدرنيته حالتي است كه در فكر و يا در عالم خارج رخ مي دهد و عمدتا غفلت آلود است و به عزم كسي پديد نمي آيد و به عزم كسي هم عوض نمي شود.»)

اين انديشه دكتر سروش در اين باب بود پس مدرنيسم نوگرايي است و مدرنيته نوعي نوشدن است كه بدون گزينش تكثر مي یابد. اما موج مقاومت سنت ها ( هدف از سنت در اين نوشته سنت هاي اجتماعي قبيلوي است نه سنت هاي ديني) در برابر مدرنيسم بيشتر محسوس است تا مدرنيته. فرسودگي و صلابت سنت ها به خصوص زماني كه سنت به ايديولوژي (سلاح يك قطبي) مبدل مي گردد و وحدت داخلي و خارجي يا نگرش دروني و بيروني آن اتحاد مي كنند مدار هاي را خلق مي كنند كه به يك هويت ديگر مبدل مي گردد كه در آن وقت است كه به قول ماركس اعدام و از بين بردن ايديولوژي ها واجب مي شود.

و يا به قول انيشتين كه زيبا مي گويد( تغیير و تجزيه انديشه يي كه از پيش شكل گرفته باشد از شكستاندن اتم دشوارتر است).

حاكميت سنت هاي قبيلوي در جامعه به مفهوم حاكميت يك هنجار عصري و منطبق با عقلانيت نيست از اين جا است كه نگرش جامعه سنتي نسبت به آزادي بدبينانه و توأم با نفرت است .

اگر از سنت تعبيري از شكل يك هنجار ندهيم (كه بدون شك هنجار هم نيست) طبيعي است كه انديشه نوگرايي (مدرنييسم) در برابر يك هيولاي فربه شده يي قرار گرفته كه با صلابت كامل مقاومت مي كنند از اين رو است كه من پيشوند ايديولوژي به تعبير ماركس را (يعني وجدان كاذب) براي سنت هاي قبيلوي الزامي مي شمارم.

به هر حال بايد براي پرهيز از حاشيه گويي به اصل مطلب بپردازم. بدون شك قدرت مزين با ايديولوژي سنتي، قومي در تاريخ افغانستان احمد شاهي آفتي بوده است كه همواره تقدم اش را حفظ كرده است.

اين نوع قدرت كه گاه به عنوان يك پديده موروثي، خانوادگي، مذهبي آرايش مي گرديد در واقع در مسموم ساختن تعقل و تفكر و تكثر عاطفه پروري نقش عمده يي را براي بقاي قدرت بازي نمود چون حاكم(مستبد و عقل ستيز) تكثر و تنوع آرا و پرورش عقل جمعي را مقدمه متزلزل ساختن زير بنا هاي تخت و بخت پادشاهي اش تلقي مي نمود، از اين رو هيچ گونه مجالي را براي تنوع آرا و تكثر عقل جمعي را مجاز نمي شمرد.

سركوب گري و مهر باطليت زدن بر تعقل و به حاشيه راندن آن را بايد به مثابه يك عرف قبيلوي در تاريخ افغانستان ابدالي تلقي نمود.

بنابر این من معتقدم كه مردم افغانستان تسليم جبر علت هاي سنتي شده اند كه اين علت ها حاشيه يي از متن يك ايديولوژي با صلابت است و از اين رو است كه اين علت ها دليل، استدلال و تعقل را بر نمي تابند. و اين سلسله جبر علت ها از زمان احمد شاه ابدالي آغاز و تاثير آن تا حال بر تاكيد و تحريك آن علت ها با نگرش سنتي، قبيلوي گواهي مي دهد.

بدون شك تعقل و آزادي لازم و ملزوم همديگر اند و از اين رو دولت هاي مستبد و قومي قبيلوي بقاي شان با آزادي به فنا مبدل مي شود. مسأله قدرت گرايي قبيلوي را به بحث هاي ديگر واگذار مي كنم، در اين جا بحث ما بيشتر روي نوگرايي مي چرخد اين مسأله را منحصر به حاكميت امان الله دانسته و آن را مختصر به بررسي مي گيرم.

در نخست بايد بگويم كه هويت هاي ديگر امان الله براي من ملاك نمي باشد و هيچ گونه اشتراكات ميان من و امان الله خان وجود ندارد چون در تعريف ملت من سرحد و دايره ملت را ملاك دانستن زبان و ادبيات خواندم و از اين رو تمدن و زبان من گراف مشتركات ملتي را براي من مشخص مي كند. از اين رو براي من تفاوت نمي كند ميان شخصيت هاي امان الله خان و مصطفي كمال فقط مشتركات ذهني من در قالب نوگرايي سرحد مشتركي را تعين مي كند و تمدن من، زبان و تاريخ آن مي باشد.

امان الله خان در ميان سردمداران قوم گرا و تمدن ستيز افغانستان ابدالي از كساني بود كه از منطق انساني برخوردار بوده اعتقاد او به آزادي و آزادي از اسارت عرف هاي قبيلوي بيانگر انديشه نو گرايي در او بوده است. دولت امان الله خان كه به قول محمد صديق فرهنگ دولتي بود (كه از بركت همكاري روشنفكران نسبت به دولت هاي سابق از جهان بيني بيشتري برخوردار بود.) بدون شك نقش و تداخل انديشه هاي روشنفكري در پيشبرد روند سياسي تا حدود زياد به روشن نگري و دعوت عقل به مجتمع عاطفي سنتي و به حاشيه راندن نگرش قبيلوي منجر گرديد.

امان الله خان معتقد به خارج شدن از قفس قبيله گرايی و خسته از ويرانگري عرف هاي عقل ستيز بود، از اين رو ايجاد روابط ديپلوماتيك با كشور هاي غربي و منا سبات سياسي، فرهنگي و بازرگاني خود نمايانگر تمايل شديد او به انديشه هاي مدرن و به وجود آوردن يك فضاي كاملا مدني بود. مير محمد صديق فرهنگ در كتاب افغانستان در پنج قرن اخير در باره ايجاد رابطه افغانستان در دوران امان الله خان مي نويسد: («افغانستان توانست با كشور هاي مختلف جهان مناسبات سياسي، بازرگاني و فرهنگي قائم نموده و دروازه هاي كشور را به روي افكار، انديشه ها، فرهنگ و تخنيك جديد باز نمايد.

معارف محدود كشور گسترش يافت و در قدم اول ليسه (دبيرستان) جديدي بنام امانيه به كمك فرانسه در كابل تاسيس گرديد و كار حفريات آثار باستاني افغانستان در زير نظر شرق شناس فرانسوي فوشه روي دست گرفته شد.

همچنان كار شناسان آلماني، ايتا لوي و تركي براي مهندسي، زراعت و امور حربي به كابل وارد شدند و ليسه اماني به كمك آلمان به ميان آمد. علاوه بر سفارت خانه هاي روسي و انگليسي نمايندگي هاي سياسي كشور هاي تركيه، ايران، فرانسه، آلمان و ايتاليا در كابل و سفارت خانه ها و وزارت مختاري هاي افغانستان در كشور هاي مذكور تا سيس گرديد، در اثر اين اقدامات، انزواي قبلي درهم شكسته، مسافرت افغانان به خارج و مسافرت خارجيان به افغانستان جريان يافت ) اين فرايند كه در واقع از نوگرايي امان الله خان نشأت مي گرفت در واقع آن را بايد يك جريان مدني و وارد شدن انديشه هاي مدني تلقي نمود.

اين فرايند يكي از سخنان كارل ماركس را به ياد مي آورد كه: (كساني كه كالاي مادي وارد مي كنند قادر اند تا كالاي فكري نيز وارد كنند) بدون شك وارد كردن كالاي مادي وكالاي فكري با هم منافات ندارند و باز شدن دروازه هاي افغانستان به روي تخنيك، انديشه ها، و فرهنگ جديد توسط امان الله خان به مفهوم وارد كردن انديشه هاي مدني و ابزار رفاهي بود. گرايش امان الله خان به انديشه هاي غربي در واقع به عنوان يك رويكرد مثبت در مدني ساختن افغانستان احمد شاهي براي خارج شدن از چنگال قبيله و عرف هاي عقل ستيز را بايد يك اقدام انقلابي و اصلاح طلبانه تلقي نمود.

شورش منگل به مثابه اقدام ضد نوگرايي و ضد تعقل آغاز نبرد با فرايند نوگرايي بود. شورش منگل در واقع مدعاي چند پديده سياسي و ايديولوژيكي بود. اول اين كه من فكر مي كنم كه نادرشاه به عنوان محرك اصلي شورش منگل نقش عظيمي را در تضعيف حكومت امان الله خان و اصلاحات او داشته است، ممكن است اين بينش من در ديدگاه ها به گونه يي با تعجب جا بيافتد، اما واقعيت را مي توان به گونه هايي مختلف اثبات كرد.

گرايش نادرخان به قبايل سمت جنوب يعني جنوبيان خود مي رساند كه قبيله گرايي و قوم گرايي هاي او عامل اصلي وابستگي و همبستگي او با شورشيان و عاملين شورش منگل بوده است.

محمد صديق فرهنگ مي نويسد: (در عين حال محمد نادرخان وزير حربيه از قيادت قوا عليه شورشيان استكناف نمود و از وظيفه اش به عنوان سپه سالار و وزير حربيه استعفا داد(يا برطرف شد) معروف است كه چون امان الله خان در مجلس وزرا رهبري اردو (ارتش) را در جنگ عليه شورشيان به او تفويض كرد، سپهسالار در جواب گفت اين وظيفه را به شرطي مي پذيرم كه دولت از تطبيق قانون جزا و قانون خدمت نظام معروف به هشت نفري در سمت جنوبي صرف نظر نموده و به او اجازه بدهد كه با دادن اين امتيازات با شورشيان صلح نمايد.

شاه در جواب گفت كه نمي تواند در يك كشور دو قانون را جاري سازد و اگر او حاضر نيست براي تطبيق نمودن قوانين نافذ در كشور به سمت جنوبي برود و بايد وظيفه اش را ترك بگويد و وي چنين كرد.)

آشكار مي شود كه عشق نادر خان به قبايل جنوبي ريشه در محوريت جنوب براي قدرت او بوده است. محرك سياسي شورش منگل نادر خان بوده است، زماني كه موصوف در آستانه به دست آوردن قدرت بود روشن است كه از ائتلاف قبايل سمت جنوبي به تخت و بخت پادشاهي رسيد.

فرهنگ در زمينه مي نويسد: (محمد نادر خان به تاريخ23ميزان سال1308 مطابق 15 اكتوبر سال 1939 به كابل وارد شد و سر راست به سلام خانه رفته، در حضور سران لشكر سمت جنوبي و وزيري، ريش سفيدان كابل و اطراف آن و اركان دولت اماني كه در آن جا دعوت شده بودند، بيانيه يي ايراد نمود. وي در اين بيانيه درضمن ساير مسايل اظهار داشت كه قصد او از بازگشت به كشور، نجات دادن آن از دست دزدان بود و اكنون كه اين مقصد بر آورده شده چون شخصا ادعاي پادشاهي ندارد مي خواهد لويه جرگه يي را براي انتخاب پادشاه جديد كشور دعوت كند تا زمام دار آينده از جانب نمايندگان ملت تعیين شود.

قبايليان جواب دادند كه به انعقاد لويه جرگه نيازي نيست، زيرا خودش پادشاه است.) طبق اين گراف ادعاي ما در اين باب كامل مصداق واقعيت است كه شورش منگل كه شورش عليه مدنيت و نوگرايي بود از جانب كي بر انگيختانده شده بود.

فرهنگ در مورد چپاول لشكريان قومي سمت جنوبي مي نويسد: (پيش از رسيدن محمد نادر خان به كابل لشكريان قو مي سمت جنوبي ساختمان هاي دولتي از جمله ارگ شاهي و قصر دلگشا را با خانه هاي اركان دولت حبيب الله چپاول نموده، مال و منال آن را به غارت برده بودند.)

بادهايي كه از سوي شورشيان منگل در جنوب به وزيدن آغازيد، تا حال نيز در جنوب اين بادها با صلابت تر از آن تداوم شان را حفظ كردند. معرفت سوزي (مكتب سوزي)، منع بانوان به مكتب رفتن، تخريب آنتن هاي مخابراتي به عنوان پديده مهم ارتباطات و يك تخنيك مدرن براي كوچك تر شدن جهاني شدن و خصومت با تمدن غرب يا به مفهومي مخاصمت با مدرنيسم اثباتي بر اين ادعا ها است.

عامل دوم كه نقش و دخل عمده در تحريك شورش منگل داشته است برخي عناصر مرتجع در درون حكومت نيز به گونه یی با يك ائتلاف فكري با محمد نادر خان و برادران او كه هسته مخالفت را در داخل و خارج ايجاد كرده بودند هم صدا و نوا گرديدند.

مير محمد صديق فرهنگ در زمينه مي نويسد: ( استنكاف محمد نادر خان از رهبري عمليات نظامي عليه شورشيان نه تنها موجب تشويق مخالفان در داخل كشور گرديد، بلكه هسته اي از مخالفت را در خارج تاسيس كرد كه بعد ها دو برادر ديگر محمد نادر خان، محمد هاشم خان و شاه ولي خان نيز به آن پيوستند.

در حالي كه حضرت نورالمشايخ هسته فعال ديگري را در نقطه نزديك تر به افغانستان، يعني در هند بريتانوي به وجود آورد. عناصر محافظه كاري كه در داخل با اصلاحات امان الله خان مخالف بودند، به شمول يك عده از اشخاصي كه در دولت جا و مقام داشتند، به اين دو مركز ارتباط مستقيم يا غير مستقيم برقرار نموده به كارشكني در داخل دستگاه مبادرت ورزيدند) آشكار مي شود كه عوامل دروني نيز سهمي فعال در تضعيف اصلاحات امان الله خان داشتند و قبايل جنوبي با ائتلاف ايديولوژيك نوگرایي شاه را تكفير و بر عليه او دسته جات و قبايل ديگر را ترغيب به تضعيف او مي زدند.

مسافرت امان الله خان به اروپا در واقع گرايش او را به مدرن شدن شديدتر ساخت و ازين رو او باصلابت تر از هميشه در مقام كسب تمدن صنعتي و فكري قرار گرفت. امان الله خان مي خواست با زمان حركت كند، اما فراموش نموده بود كه زمان در ماده است (يعني زمان در افغانستان كند حركت مي كند) و ماده در زمان و يكي بدون ديگري ناهمگون و غير متناسب جلوه مي نمايد. ازين رو مي توان گفت مقاومت در مقابل مدرنيسم در افغانستان يك پدیده تاريخي و تا حدود زياد منوط به فرايند رشد و يا عدم رشد و يا عدم يك تمدن تاريخي است.

شورش منگل و مقاومت در برابر نوگرایي و اصلاحات امان الله خان مدعاي اين نگرش است. امان الله خان بعد از مسافرت به اروپا خود را به عنوان يك پادشاه انقلابي تلقي مي كرد و دقيقاً اين توجيه تا حدود زياد متناسب به حال وي بود، اما نفس و ماهيت اصلي اصلاحات و نوگرايی هاي او نياز به يك فرايند زماني داشت.

مناطق قبايلي سمت جنوب چه در گذشته و چه در حال اولين جايگاه مقاومت در برابر نوگرایي و مدرن شدن بوده است، چنان چه مقاومت روحانيان و رؤساي قبايل با منطق گرايی و اصلاحات شاه بيشتر در سمت جنوب متبلور مي گرديد.

محمد صديق فرهنگ در زمينه مي نويسد: ( اما مقاومت روحانيان و روساي قبايل در برابر شاه و اصلاحات وي هم زمان با انعقاد لويه جرگه آغاز نهاد.

در مرحله اول حضرت محمد صادق مجددي كه در غياب برادرش فضل عمر مجددي وظيفه رهبري با نفوذ ترين خانواده روحاني را در كشور به عهده داشت، به اتفاق برادرزاده اش ميان محمد معصوم مجددي و يك عده از ملايان، در حالي كه فتواي كفر شاه را با امضاء چهار صد تن از علما ي ديني با خود داشتند از كابل به منطقه قبايلي سمت جنوبي رفته، سعي كردند آتش بغاوت را در منطقه مذكور كه قبلاً شورش منگل از آن آغاز كرده بود مشتعل سازند.

اين اقدام به ناكامي انجاميد ) در اين موقع است كه شاه در زير فشار و توطئه هاي بي منطقان قرار مي گيرد كه بالاخره همه اين شورش ها و فشار ها و اقدام هاي خصمانه با مدرنيسم منتهي به سقوط و توقف اصلاحات و نو گرايی و حكومت شاه مي گردد.

بر اساس دوره بندي هاي تاريخي حكومت امان الله خان، دوره اول كه با اعلان پادشاهي آغاز مي گردد كه اصلاحات تحت دايره يك فرايند طبيعي روان است كه اين درخشان ترين و مطلوب ترين دوره به حساب مي آيد. محمد صديق فرهنگ مي نويسد: (شاه جوان كه در حصول استقلال كاميابي درخشاني را به دست آورده بود و به محبوب بودن در بين مردم اطمينان داشت به كمك جوانان تحول طلب داخلي و كارشناسان ترك و ساير ملل براي تنظيم امور دولت مثل ماشين قانون وضع مي كرد و با عشق و علاقه و پشتكار جواني مي كوشيد تا بر خرابه نظام كهنه قبايلي و خان خاني، شالوده دولت و اداره عصري پي ريزي كند. از جمله علايم بارز اين كار، تشكيل كابينه يا هيأت وزرا كه در همان سال 1919 اجراشد.)

يكي ديگر از دستاوردها و عملكرد های امان الله خان تكثر جامعه مدني بود. برخورد او با انتقادها، برخوردها و قضاوت های آزاد ديگران در مورد حاكميت ملبس با منطق عصري و دموكراسي بود. تاريخ افغانستان احمدشاهي آشكار مي سازد كه شاهان در تاريخ افغانستان در يك دايره خاص مستثني از ارتكاب خطا محسوب مي گرديدند.

و حرف شاه به قول سروش وحي منزل پنداشته مي گرديد. اما امان الله خان دست به مدني ترين حركت در جهت تعيین سرحد به قدرت شاهي زد، چنان چه تصويب اولين قانون اساسي دولت كه در (20حمل 1302) و يا (19 اپريل 1923) به عنوان نظام نامه اساسي دولت افغانستان بود. به قول محمد صديق فرهنگ: (از جانب 800 نفر از ارگان دولت و سران قبايل كه شاه در جلال آباد به نام لويه جرگه تصويب رسيد به موجب اين قانون كه مركب از 73 ماده بود براي بار اول در تاريخ افغانستان قدرت شاهي توسط قانون و موسسات سياسي مثل هيأت وزرا، شوراي دولت و محاكم، محدود مي گرديد و يك تعداد معيني از حقوق سياسي افراد مثل آزادي بيان و نشرات با مصئونيت مسكن و محروميت مكاتبات تأمين شد.)

بسط و گسترش آموزش و پرورش و اجباري ساختن آموزش افغانستان از ديگر دستاورد هاي شاه بود كه بدون شك در تعيین و خلق كردن زير بناي اصولي نقش عظيمي داشت. تكثر مطبوعات و آزادي بيان براي اولين بار در كشور الهام دهنده رشد و گسترش جامعه مدني را مي داد كه امان الله خان به آن ارزش و بهاي زيادي قايل بود.

دست آورد هاي امان الله خان در عرصه ي گذار به سوي مدنيت عبارت از الغاي قانون ضد انساني بردگي 2 – تفكيك قوا 3 – آموزش اجباري 4- توجه به تخنيك مدرن و گرايش به جريان هاي روشنفكري 5- تكثر مطبوعات و آزادي بيان 6- اعتقاد امان الله خان به دموكراسي. محدود ساختن قدرت شاهي توسط امان الله خان ازعمل كرد هایی بوده است كه تاريخ افغانستان احمدشاهي نظير آن را شاهد نبوده است.

از زمان احمدشاه ابدالي به بعد قدرت خواص ايدئولوژيكي و طبقاتي را اخذ كرده است و از برندگان قدرت در همچو بازي ها نمي توان انتظارعدالت و آزادي و نظام انساني داشت، ازين رو است كه نزاع بالاي قدرت در افغانستان هميشه به يك معما حل نشده باقي مانده و. در مرور زمان حاكميت هاي سياسي نقاب هاي متعددي را به چهره مي پوشانند.

امان ا لله خان به مفهوم خاص يك روشنفكر بود، به قول دكتر سروش: ( روشنفكر كسي است كه در شكاف ميان سنت و مدرنيته حركت كند) طبق اين، شاه از بعضي شكاف ها حتي فراتر رفت، او يك روشنفكر بود. امان الله خان حد طبيعي پله هاي نردبان را براي زاييده شدن طبيعي طفل (مدرنيته) نه پيموده بود كه گرايش او به مدرنيسم تصعيد يافت.

از اين رو زماني كه يك هنجار به مقياس طبيعي اش تولد نشود طبعآ ضايعاتي را نيز در پي دارد، اما اگر از دريچه ديگر به اين منظر نگاه كنيم طبعآ برخورداري از مزاياي تمدن، لازمه اش مدرنيسم است، يعني گزينش است، كسب كردن است تا مدرنيته، چون مدرنيته خود به خود در مرور زمان شكل مي گيرد و هيچ گونه دخلي از سوي كسي محسوس نيست.

امان الله خان از دريچه مدرنيسم وارد شد به نوعي عقل ستايي و عاطفه زدايي و قبيله زدايي متوسل گرديد. او كاملا ويران گري قبيله ها و عاطفه ها را درك کرده بود، اما اكثر اوقات مرتكب يك گونه شتاب زدگي مي گرديد. اصلاحات و نهضت امان الله خان جامعه سنتي فرسوده و مرده را به جامعه عقلاني و صنعتي فعال زنده پرشتاب مبدل مي ساخت و تمدن اقتصادي و بسط عقلانيت، تكنالوژيك، عدالت، قانون و رفاه هيچ گونه منافاتي با اصل دين داري ندارند؛ كه شورش هاي تمدن ستيزان صبغه ديني كسب كرد، در حالي كه دين خود به ديگرگوني و تغيیر همواره تاكيد مي كند.

سلاح تكفير که شورشيان و ديگر قبايل از آن براي از بين بردن شاه استفاده كردند در واقع آن ها ازكوچك ترين ماهيت دين آگاهي نداشتند، تنها يك توجيه عالمانه از‌‌‍] والعصران الانسان]كافي بود تا نوشدن را در منافات با دين نبينند.

امان الله خان براي بسط انديشه هاي تمدن اقتصادي و علمي تلاش هاي زيادي در جهت تقويه و ابداع شبكه هاي مطبوعاتي به خرج داد تا از آن شيوه براي گسترش و انتقال فهم نوگرايي و زندگي در دنياي متمدن زمينه هايي را مساعد ساخته باشد.

رشد معارف و مطبوعات در دوران امان الله خان گوياي اين قضيه است، وقتي تاثير مطبوعات در دستان نيرو هاي هیتلر را مطالعه مي كنيم به اين اصل پي مي بريم كه وقتي وزير اطلاعات و فرهنگ آن موفقانه در بسط و شرح در فهم و حس مردم تغيیراتی را وارد می کند، ظفر مندانه نازی ها محبوبیت حاصل می کنند. طبق این می توان به اهل مطبوعات به عنوان عامل ویژه در تعیین یک هویت و ارزش قايل گردید.

امان الله خان نیز مطبوعات را گسترش داد تا فهم مدرن شدن را به مردم انتقال دهد، اما تفاوت بود میان کاربرد هیتلر از مطبوعات و کاربرد او، چون که بسط و پروش حس نژادی، مذهبی و هویت بخشیدن به ایدئولوژی سهل تر، چه که دل انگیز تر می باشد. بر عکس پروش و رشد عقلانیت آن هم در جامعه ای که سنت های قبیلوی چون اژدها منطق را می بلعند و عدالت و اخلاق و تعقل را با سلاح تکفیر به حاشیه می رانند. پس هیتلر در بسط و گسترش حس عاطفی نژادی موفق بود و امان الله خان در بسط عقلانیت نتوانست موفق شود به دلایلی که گفته شد.

آزاد سازی و الغای قانون بردگی، تفکیک قوا دیگر تحولات بنیادی بوده است که شاه به تاریخ خدمت کرده است، بدون شک جامعه خاصیت و صبغه سیاسی را در ماهیت ندارد و بیشتر صبغه مدنی و اجتماعی دارد و دولت هم در ماهیت صبغه و خاصیت مدنی و اجتماعی را در خور ندارد و تمایز و تبیینی میان جامعه و دولت لازمه نظام های دموکرات اند که مدرنیته سیاسی را در بر خورداری از انسان آزاد و دولت سیاسی می پندارند. در افغانستان هیچ گاه مرزی میان جامعه و دولت و دین وجود نداشته است، امان الله خان می خواست تا هویت های در هم آمیخته را از همدیگر جدا کند و سرحدهایي را برای همه ی این اصول معین نماید.

سنت باوری ( هدف از سنت، سنت های قبیلوی است ) و عدم تمایز میان جامعه و دولت تحول و گذار به سوی مدرنیته را نا ممکن می سازد. دین خود به دگرگون شدن توده ها تأکید می کند و رابطه دین و همراهی دین با مدرن شدن از این نقطه نشأت می گیرد که دین شکل جوامع را نمی دهد، بلکه به قول سروش محدوده زندگی را می دهد.

پس دگرگون شدن پدیده های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، تکنولوژیکی به مفهوم تقابل با دین نيست و هیچ گونه منافاتی با دین ندارد، بلکه دین خود در مقام همراهی با پدیده های متذکره است و قادر است تا تحولات را آسان گرداند. به هر حال امان الله خان به عنوان یک اصلاح طلب تند رو در پدید آوردن تغییرات برای عصری ساختن معرفت ها تلاش های زیادی کرد و موفقیت های اندکی به دست آمد.

در پایان اشارهایي فهرست وار به اشتباهات سیاسی امان الله خان داریم:

1 – شتاب زدگي

2- فاصله گرفتن از انگلستان و روی آوردن به رقیب آن یعنی روسیه

3- زبان گرایی های او در برخی مواقع می رساند که حس قبیلوی دودمان ابدالی در او زنده بود

4- ضعف اداره و عدم یک سیاست مثبت برای بهبود وضعیت اداری

5- عدم تطبیق پروژه های زیربنایی

6- عدم یک شناخت جامعه شناسانه از کشور و غیره از اشتباهات او بودند.


 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا