خبر و دیدگاه

نگاه جدید بر رویداد ششم جدی

alt۱/ درنگی بر  تشریحات  انحرافی  وبیمارگونهء برنامه سازان  دوتلویزیون بیرون مرزی  آریانا افغانستان وپیام افغان در امریکا راجع به ششم جدی

۲/ نقد وبررسی نظریات آقایان فضل غنی مجددی ، سید خوبیب سادات وخانم سمین عمر راجع به حادثهء ششم جدی

بخش نخست:

روز ششم جدی سال ۱۳۵۸ خورشیدی نقطهء عطف در تاریخ مردم بلا کشیده ورنج دیدهء افغانستان بشمار می آید. درین روز حفیظ الله امین که بعضی ها از  وی بحیث مغز متفکر کودتای هفتم ثور نام می برند توسط حامی اصلی اش یعنی اتحاد شوروی متوفی از مسند قدرت؛ شکوه  و جلال به زیر کشیده شد.

.حفیظ الله امین در دوران حکومت صد روزه اش یک مصاحبهء رسمی با روزنامه نگاران داخلی وخارجی انجام داد که بعدا کاپی آن در روزنامه های دولتی انیس وهیواد افغانستان نیز چاپ گردید، وی  در آن مصاحبه از نیات باطنی اش  در برابر مخالفان وموافقان رژیم   پرده برداشته واظهار نمود که : بخاطر اعمار جامعهء سوسیالیستی  برای او تنها زنده ماندن یک ملیون انسان کفایت میکند.  بعداز نشر و پخش این  طرز دید غیر انسانی و وحشتبار؛ مردم افغانستان و جهانیان  بوضوح ؛ اوج غباوت؛ حماقت قبیلوی؛ بی پروایی ، بی مسوولیتی ، غولگری اوغانی،  کینه توزی؛ خودخواهی، وحشی گری؛ بدویت ،  نگرش عقده مندانه وجاهلانهء حفیظ الله امین را نسبت به جامعه وتاریخ این سرزمین در سر وسیمایش مشاهده نمودند.  حفیظ الله امین  با همین طرز دید قهقرایی وعقده های چرکین حقارت؛ عاشق ودلباختهء جامعهء سوسیالیستی بود واز برقراری دیکتاتوری پرولتاریا سخن میزد. وی حماقت وپستی را بخاطررسیدن به جامعهء سوسیالیستی بدانجا رساند که میخواست  واژهء برقراری دیکتاتوری پرولتاریا را در قانون اساسی افغانستان درج وتسجیل نماید. هدف حفیظ الله امین از تسجیل نمودن وقانونمند سازی دیکتاتوری پرولتاریا آن بود که رژیم خونخوار وتمامیتخواه خود را به بهانهء برقراری  دیکتاتوری پرولتاریا بطور یکجانبه مشروعیت وقانونیت بخشد وسایهء ننگین آنرا مانند رژیم خمرهای سرخ درکمبودیا بر مردم بیچاره و ساده دل افغانستان بگستراند.

 دیکتاتوری پرولتاریای حفیظ الله امین با بر قراری  نظام عدل الهی انجنییر گلبدین حکمتیار ویا امارت اسلامی طالبان برهبری ملاعمر ومولوی حقانی که مشروعیت آنرا از قرآن وسنت پیامبر وبیعت مردم میگیرند شباهت تام دارد.

درج وتسجیل دیکتاتوری پرولتاریا در مسودهء قانون اساسی افغانستان در آنزمان حتی  خشم مشاوران شوروی را برانگیخت .چنانچه در خاطرات سلسله وار جنرالان روسی زیر عنوان 🙁 چگونه به ویروس آ مبتلا شدیم)؛ ترجمهء آقای غوث جانباز از منابع روسی میخوانیم که :  زمانیکه حفیظ الله امین خواستار درج دیکتاتوری پرولتاریا در مسودهء قانون اساسی گردید مقامات حزب کمونیست شوروی درماسکو فورا به سفارت شوروی درکابل پیام عاجل فرستادند تا به امین بگویند که ازین حماقتها دست بردارد. همچنان در سلسلهء همان مقالات ؛  آمده است که امین  وتره کی هر زمانیکه با پیشنهاد ها ومشوره های مشاوران شوروی برای جلوگیری از وحشیگری های بیشتر توسط پیروان جاهل وکورمغز شان در ادارات پولیس و امنیت  روبرو میشدند این عاشقان پاکباز جامعهء سوسیالیستی؛  شهکاری های استالین را برخ آنها می کشیدند و میگفتند که ما راه رسیدن به مرحلهء سوسیالیزم را از رفیق استالین یاد گرفته ایم و اعمار جامعهء سوسیالیستی بدون کشتن نیروهای ارتجاعی و  گروه های  اپرتونیست داخلی که منظور پرچمی ها ودیگر گروه های چپ بودند  امکان پذیر نیست؛ آنها نیم ساعت برای مشاوران شوروی در مورد چگونگی راه رسیدن به جامعهء سوسیالیستی و فلسفهء مارکسیزم- لیننزم  و ویژه گیهای جامعهء افغانی لکچر میدادند.

اسناد  ویدیویی بجا مانده در آرشیف  نشرات تلویزیون افغانستان نیز ادعاهای جنرالان و مشاوران شوروی سابق را تائید میکند که امین وتره کی دو تن از آن جاهلترین های مرکب بودند که هرگز به جهل ، نادانی وبیسوادی خویش پی نمیبردند. ویدیوکلیپ هایکه در یوتیوب از آرشیف تلویزیون افغانستان وسخنرانی های بی سر وبی پای نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین   به نشر رسیده است نشان میدهد که حفیظ الله امین وتره کی بیسواد ترین؛ جاهلترین؛ عقده مند ترین،  خودشیفته ترین رهبران سیاسی در سطح کشورهای جهان سوم بودند.

نظر به رویت همین اسناد ویدیویی میتوان گفت که :  نگاه حفیظ الله امین نسبت به شوروی سابق یک نگاه کاملا فرا قومی و فرا ملیتی بود. حفیظ الله امین کشور شوراها را یگانه پایگاه زحمتکشان جهان میدانست. چنانچه وی در حکومت صد روزه اش انستیوت علوم اجتماعی را درکابل برای تربیهء کدر های جوان خلقی تاسیس نمود و در روز افتتاح انستیوت علوم اجتماعی گفت:

درین انستیوت فلسفهء مارکسیزم – لیننیزم بشکل علمی ودقیق آن توسط استادان ومربیان کشور دوست اتحاد شوروی  درس داده میشود و این انستیوت برای آنعده از خلقی های جوان تعلق دارد که  در نظام های ارتجاعی گذشته نسبت به معاذیر امنیتی ؛ اقتصادی واجتماعی وتعلق شان به طبقات تهی دست جامعه  نتوانستند تحصیلات شانرا تکمیل نمایند .

اما دیری نگذشت که همچو شخصیت دل باختهء سوسیالیزم  توسط سردمداران همان پایگاه زحمتکشان جهان به شکل خیلی مفتضحانه وخفت بار به زباله دان تاریخ سپرده شد.

داستان کشته شدن حفیظ الله امین واسیر شدن اعضای خانواده اش بدست روسها خود یکی از طنزهای تلخ تاریخ افغانستان است که باید از آن درس عبرت گرفت.

 دکتور صالح محمد زیری؛ وزیر صحت عامه در کابینهء حفیظ الله امین وازطرفداران نورمحمد تره کی؛ داستان حمله به قصر تاج بیگ را از قول خانم متوفایش درکتاب ( خاطرات نیم قرن) بزبان پشتو آورده است که واقعا عبرت انگیز است.  علاوه بر آن نظر به اسناد موثق که حالا در دسترس مردم قرار گرفته است بالخصوص سلسله مقالات که درسالهای اخیر توسط آقای غوث جانباز ازمنابع روسی زیر عنوان ( چگونه به ویروس آ مبتلا گردیدیم) بوضاحت نشان میدهد که  حفیظ الله امین  مسوول درجه یک کشاندن پای روسها به افغانستان می باشد.

قبل از نشر مقالات ترجمه شده توسط آقای غوث جانباز؛ درخواست کمکهای نظامی توسط آقایان نورمحمد تره کی وحفیظ الله امین درکتاب دیگری  زیر عنوان: افشای اسناد لانهء جاسوسی امریکا در ایران چاپ ونشر گردیده بود. آن کتاب ها مجموعه ای از یک سلسله اسناد ترجمه شده از انگلیسی به فارسی است  که بعداز  اشغال سفارت امریکا درتهران در اوایل انقلاب اسلامی بدست انقلابیون مسلمان افتاده بود.

دانشجویان پیرو خط امام در ایران بعداز ختم ماجرای گروگانهای سفارت امریکا در تهران؛ تمام اسناد محرم سفارت امریکا را باخودشان بردند وچند سال بعد همهء آن اسناد محرم را بزبان فارسی برگردان نموده وزیر نام افشای اسناد لانه جاسوسی امریکا به چاپ رساندند.

مطابق همین اسناد :

در زمان حاکمیت خلقی ها میان سفارتهای امریکا درکابل و تهران در پیوند به انکشافات اوضاع در منطقه  مکالمات و تیلکس ها وپیامهای شدیدا محرمانه  رد وبدل میگردید. منابع استخباراتی امریکا در آنزمان کشف کرده بودند که امین وتره کی هردو خواهان ورود واحدهای نظامی شوروی در لباس عساکر افغانی می باشند.

چه کسی تصمیم حملهء نظامی شوروی به افغانستان را گرفت؟

آنچه  تاکنون از منابع روسی بدست آمده است طرح حملهء نظامی به افغانستان وسرنگون ساختن رژیم خودکامهء حفیظ الله امین تصمیم شخصی بریژنف در مشوره ورایزنی با آقایان چرییننکو و اندری پوف بوده است. هرچند بعضی از اسناد از مخالفت اندری پوف سخن میگوید ولی مخالفت اندری پوف در آنزمان جنبهء تاکتیکی داشت نه استراتیژیک. اما

درمیان رهبران غیر شوروی ؛ تنها کسی که ازین حملهء نظامی واقف گردیده بود خان عبدالغفارخان زعیم ملی پشتونها بود.  خان عبدالغفار خان یک هفته پیش از ورود قوای نظامی شوروی به افغانستان به بهانهء معالجه به ماسکو  رفت  وبه احتمال قریب به یقین که وی در جریان تصامیم ماسکو قرار گرفته بود.افراسیاب ختک از فعالان سیاسی جنبش ملیگرای پشتون در پاکستان  ملاقات خان  را با سران حزب کمونیست شوروی تایید میکند ولی هرگونه اطلاع داشتن قبلی خان عبدالغفار خان را از اعزام قوای نظامی به افغانستان نفی می نماید.

اما چیزیکه نمیتوان هرگز از آن انکار نمود این است که :

خان عبدالغفار خان بعداز ورود قوای نظامی شوروی به افغانستان، به رهبران مستقر مجاهدین در پشاور وهمچنان سران دولت کابل بریاست زنده یاد ببرک کارمل فقید هوشدار میداد که :

این جنگ، جنگ شوروی وامریکاست وشما تنها هیزم آتش این جنگ می باشید، خان عبدالغفار خان در سخنرانی هایش همیشه این مطلب را تکرار میکرد که:

آنچه در افغانستان میگذرد، جهاد نیست، در هردو طرف خط جنگ، تنها پشتونها  بخاطر اهداف دیگران میمیرند، اینطرف خط هم پشتون ، آنطرف خط هم پشتون.

بدون شک، خان عبدالغفار خان ازماهیت اصلی این جنگ وقوف کامل داشت ورنه چگونه امکان دارد که در آن شرایط سخت ودشوار که ازیکطرف سیل از سلاح های مرگبار ازمصر وکشورهای غربی به مجاهدین سرازیر میشد وازطرف دیگر شوروی با تمام نیرو وقوت نظامی اش در کابل وسایر شهرهای بزرگ افغانستان لنگر انداخته بود وروزانه به هزاران روستا ودهکده مورد وحشیانه ترین بمباردها قرار میگرفت ولی تنها یک فرد معلوم الحال صدای بیهوده  بودن این جنگ را بلند میکند. پرسش این است که خان عبدالغفار خان ازکجا درک کرده بود که این جنگ، جهاد واقعی در برابر قوای اشغالگر بیرونی نیست؟

دوم اینکه: جنرال ضیاء حاکم نظامی آنزمان پاکستان که با آنهمه قساوت وبیرحمی که در برابر صداهای مسالمت جویانه باروسها نشان میداد چرا در برابر این صداهای خان عبدالغفار خان خاموشی اختیار نموده بود و دست اورا در سفرهایش میان کابل وماسکو ودهلی  وهمچنان میانجیگریهای پسرش خان عبدالولی خان میان کابل ورهبران مجاهدین باز نگهداشته بود؟

واقعیت امر آن است که : خان عبدالغفار خان درحالی، پشتونها را در دوطرف خط جنگ؛  قربانیان اصلی این جنگ میدانست که در شمال ومرکز وغرب  افغانستان اقوام غیر پشتون بیشتر از پشتونها در معرض کشتارها، بمباردمانهای هوایی قوای شوروی قرار داشتند. جنگهای شمال افغانستان بویژه شمال کابل به فرماندهی  فرماندهان زبدهء مجاهدین آنزمان منجمله شهید احمدشاه مسعود قهرمان، استاد ذبیح الله ، امیر محمد اسمعیل خان وگل محمد خان تیزانی وعلا الدین خان درهرات، ارباب حفیظ فاریاب، ارباب جمعهء چاه آبی، ارباب جمعهء اندراب، عبدالبصیر خالد، غلام محمد آرین پور، استاد عبدالودود وبرادرش بهادر مدافع ،  داکتر سیدحسین، قاضی اسلام الدین حامد، سرمعلم طارق، معلم عبدالحی حقجو، مولوی درمحمد جویا،  مامور غیور،   سیدجمال ولید، انجنییر بشیر شهادتیار، قاضی کبیر مرزبان، مامورحسن دشت قلعه،   استاد عبدالصبور فرید، انجنییر طارق، استاد فتح محمد، پهلوان عبدالواحد، پهلوان آغاشیرین پنجشیری   ، قوماندان گلزار پنجشیری، قوماندان بهلول پنجشیری، قوماندان عظیم پنجشیری که حالا یک دست خودرا از دست داده است، قوماندان گل حیدر پنچشیری که حالا پاهایش را از دست داده است،  قوماندان محمد پناه، قوماندان گدا محمد خالد،  کریم شاهد در قره باغ کابل، داکتر خان آغا درشکر دره،  پادشاه رباطی، عنایت الحق شفق بگرام، قوماندان شاهین بگرام ،  اسدالله بنوال، انجنییر سلیم لرخابی، سید منصور حسنیار مشهور به سیدپادشاه،  صوفی پاینده محمد، سارنوال رؤوف وغیره  مشت نمونه ای خروار از همان نسل نخستین فرماندهان جنگ علیه شوروی سابق بشمار می آیند که در مناطق شمال وغرب و مناطق مرکزی افغانستان بر سر زبانها افتادند.  اشخاص فوق الذکر گذشته از حب وبغض های شخصی وحزبی درتاریخ مبارزات مسلحانهء مردم شمال علیه شوروی سابق بزرگترین تلفات وخسارات جانی ومالی وانسانی را متحمل شده اند. جبهات جنگی این اشخاص در شمال ونقاط مرکزی افغانستان محل داغترین وخونین ترین جنگها با قوای شوروی بود. راه های اکمالاتی جبهات شمال نیز با پاکستان نیز خصوصا در فصل زمستان کاملا ویا قسما مقطوع می بود. همین اشخاص وفرماندهان عمدتا غیر پشتون بودند که شمال افغانستان را زیر پای عساکر شوروی سابق به آتش سوزان مبدل نموده بودند، .اما مرحوم خان عبدالغفار خان تنها درغم پشتونها بود.البته درین جای شک وجود ندارد که در  جنوب افغانستان نیز تلفات وضایعات انسانی کمتر از شمال افغانستان نبود ولی چیزیکه هرگز از آن منکر شده نمیتوانیم ، مناطق جنوبی بخاطر نزدیکی اش با پاکستان وباز بودن راه تدارکات واکمالات نظامی امکان گریز وفرار را بسوی پاکستان بیشتر دارا بودند.  اما اگر ویژه گیهای جیو پولیتکی مناطق شمال وجنوب را کنار بگذاریم  پرسش مهم این است که خان عبدالغفار خان چرا در آن سالها تنها وتنها درغم پشتونها افتیده بود؟

پاسخ این سوال را اززبان یکی از اعضای حزب اسلامی در کشور دنمارک می شنویم.

خاطرهء یکی از اعضای سابق حزب اسلامی شاخهء حکمتیار:

داکتر گلشیر عابد ازاستان کنر افغانستان و یکی از اعضای حزب اسلامی حکمتیار که فعلا در کشور دنمارک اقامت دارد. او وخانواده اش از نخستین آوارگان سالهای حاکمیت امین وتره کی از استان کنر می باشند. داکتر عابد خاطرات  زیاد از قتل عام مردم کیرالا وبغاوت غند اسمار در کنر وسقوط نورستان وسایر نفاط کلیدی بدست نیروهای حزب اسلامی دارد. او درمورد خان عبدالغفار خان وپیروانش در فیس بوک میگوید:

” در نخستین سالهای حکومت تره کی وامین ، زمانیکه ما به شکل کتلوی ودسته جمعی ازکنر به پشاور مهاجر شدیم با دشمنی وعداوت کینه توزانه پیروان بی دین ، لامذهب وکافر خان عبدالغفار خان مواجه گردیدیم. بعدا که شوروی ها به افغانستان حمله کردند دشمنی پیروان خان با ما دو چندان شد، آنها در آنزمان شعار ( ووزه اوغانه مهاجره) یعنی بیرون شو مهاجر افغان را سر میدادند. درهرجا پناهنده گان وآواره گان افغانستان را  چماق پدستان خان عبدالغفار خان لت وکوب میکردند، آنها میگفتند بر گردید به وطن تان، چرا از امکانات نظامی وتخنیکی شوروی ها استفادهء معقول نمیکنید؟ چرا کفران نعمت میکنید؟ ورود قوای شوروی برای  شما یک رحمت الهی است.

برای این انسانهای جاهل واحمق، قتل عام کیرالا درکنر توسط خلقی ها اصلا قابل درک نبود. واقعا درسخت ترین وضعیت روزگار قرار گرفته بودیم، ازیکطرف سرزمین وخاک ما را کمونیستها اشغال نموده بودند ومردم را به جرم مسلمان بودن قتل عام میکردند وازطرف دیگر، پیروان جاهل ولا مذهب غفارخان ما را مهاجر گفته توهین وتحقیر نموده وکتک میزدند.

 این آزارها واذبت ها بالاخره سبب شد تا رهبران مجاهدین از مقامات نظامی دولت پاکستان بخصوص از شخص جنرال ضیاء در زمینهء امنیت جانی وفزیکی پناهنده گان طالب کمکهای بیشتر شوند. همان بود که یک روز، جنرال ضیاء به پشاور آمد ودریک سخنرانی تاریخی، برای همه هوشدار داد که اگر کسی بخواهد بعدازین یک تار موی پناهنده گان افغان را بیجا سازد به سرنوشت بوتو مواجه میشود.

همان بود که پیروان  عبدالغفار خان  دست از مزاحمت واذیت پناهنده گان برداشتند و غفارخان وپسرش عبدالولی خان راه وساطت ومیانجیگری میان رهبران مجاهدین وسران دولت کابل را بعهده گرفت . عبدالولی خان به نماینده گی ازطرف پدرش،  پیامهای را از انجنییر حکمتیار به کارمل واز کارمل ونجیب را به گلبدین حکمتیارانتقال میداد.

به نظر بنده، پیروان جاهل غفار خان با تحریک احساسات ناسیونالیستی پشتونها میخواستند جهاد افغانستان را رنگ قومی دهند، بد بختانه که آنها درین هدف شیطانی شان موفق شدند، ناسیونالیستان پشتون پاکستانی توانستند اختلافات قومی میان پشتون وغیر پشتون را بداخل افغانستان توسط عمال ونوکران شان در احزاب خلق وپرچم مانند سلیمان لایق بکشانند ولی در داخل پاکستان از راه مبارزهء پارلمانی به کرسی ها ومقامات دولتی برسند. من هرچند خودم پشتون استم ولی پشتونهای پاکستانی هرگز برای ما افغانها نیات نیک ندارند. پشتونهای پاکستانی از اسلامیست ها وملاها گرفته تا ناسیونالیستها وکمونیستها وسیکولارها   تنها در غم توسعهء پاکستان؛ منافع علیای پاکستان استند. آنها در دل نفرت وکینهء عمیق از مردم  افغانستان دارند. برای خودشان، پیشرفت وترقی میخواهند ولی برای مردم افغانستان زیر نام شریعت ویا ناسیونالیزم پشتون؛ تباهی وبربادی وبی اتفاقی را آرزو دارند. خودشان حاکمیت پنجابی را بدلیل حفظ وحدت وتمامیت ارضی پاکستان پذیرفته اند ولی برای پشتونهای افغانستان هوشدار میدهند که از تاجیکها وهزاره ها وازبیکها حذر نمایند “

دست پاچه شدن خلقی ها بعداز قیامهای مردمی:

تصمیم اعزام قوای نظامی به افغانستان از جانب بریژنف قبل ازهر عامل دیگر بدرخواستهای مکرر رهبران  حزب خلق برهبری نورمحمد تره کی و حفیظ الله امین صورت گرفته است. بعداز قیامهای مردمی چنداول کابل؛ قیام افسران نظامی در بالاحصار کابل؛ قیام بیست وچهارم حوت در هرات، ؛ سقوط بخشداری ها ( ولسوالی های) پنجشیر؛ فرخار، ورسچ؛ کلفگان چاه آب ورستاق   زیروک پکتیا؛ بغاوت غند اسمار  به فرماندهی دگروال عبدالرؤوف  ساپی در کنر؛ سران رژیم خلقی را در موقعیت فوق العاده بد قرار داده بود.مطابق اسناد منتشرشدهء امروزی، تره کی وامین هرلحظه مرگ را در چند قدمی شان میدیدند؛ بهمین خاطر آنها  دیگر باور واطمئنان شانرا برای بقا درقدرت از دست داده بودند ویگانه راه حل را در کشتارهای بیرحمانه ، محاکمه های صحرایی ، قلع وقمع نمودن وزنده بگور نمودن مخالفان و حتی کشتن  کسانیکه بیطرف بودند جستجو می نمودند.

جگرن عزیز یکی از افسران نظامی از  درهء  پنجشیر که درزمان خلقی ها در استان قندهار افغانستان ایفای وظیفه میکرد خاطراتش را از بغاوت افسران نظامی در قندهار چنین بیاد می آورد:

” من در زمان خلقی ها در قندهار وظیفه داشتم؛ هر روز شاهد کشتن واعدام های صحرایی صاحبمنصبان وافسران غیر خلقی می بودیم، یک خلقی بنام ( سپاند) از طرفداران امین بود که هر روز یکی دو صاحبمنصب غیر خلقی را به سوی اعدام صحرایی سوق میداد. من اطلاع حاصل نمودم که نام من نیز درلست کسانی است که باید محاکمهء صحرایی شوم، بناء موقع را غنیمت شمرده   با تعدادی از افسران دیگر یکجا  تصمیم گرفتیم که در یک روز میله های تانک را بسوی خلقی ها در قندهار نشانه رویم؛ قیام در ابتدا موفقیت آمیز بود ولی متاسفانه نظر به بی تجربه گی وعدم امکانات مجاهدین آنزمان در قندهار نتوانستیم که قیام را به پیروزی برسانیم ولی باوجود آن  موفق شدیم که یک روز را بنام قیام افسران قندهار درتاریخ ملت مجاهد افغانستان به ثبت برسانیم.  بعدا من  با دیگر قیام کننده گان به پاکستان مهاجر شدیم؛ مادر وپدر ودیگر اعضای خانواده ام  در کابل بودند . آنها از زنده بودن ویا مرده بودن من تا بسیار وقتها  احوال نداشتند، تا اینکه بعداز جابجایی در پشاور ذریعهء یک فرد مطمئن که از نزدیکان وبستگان خانواده گی ما بود ، یک قطعه عکس کاملا تازهء خود را با ریش وپکول مجاهدین به آنها فرستادم تا آنها از زنده بودنم اطمئنان حاصل نمایند.”

از سخنان جگرن عزیز و سایراسناد منجمله، (ما چگونه به ویروس آ مبتلا شدیم) درمورد قیامهای افسران نظامی در آن زمان ثابت میشود که : ارتش افغانستان بعداز کودتای خلقی ها دچار تشتت ، پراگنده گی و چند دستگی گردیده بود وسران رژیم خلقی اعتماد شانرا هر روز بالای ارتش از دست میدادند. اوج این بی اعتمادی بالای ارتش را در عجز وبیچاره گی ، درمانده گی  وبالاخره تضرع های مسلسل تره کی وامین به الکسی کاسگین نخست وزیر آن زمان در اتحاد شوروی بعداز سقوط هرات  میتوان بدرستی مشاهده کرد که امین وتره کی حتی صاحبمنصبان وافسران نظامی ارتش افغانستان را که در اتحاد شوروی در رشته های مختلف نظامی تحصیلات مسلکی نموده بودند همه  را اخوانی ها و مایوویست  ها معرفی میکنند و از شوروی ها میخواهند که خودشان باید ابتکار عمل را  بدست گرفته و در لباس ویونیفورم صاحبمنصبان افغانی از طریق ترکمنستان وارد خاک افغانستان شوند وهرات را از قبضهء دشمن بیرون آورند.

مقامات کریملین  در آنزمان   درخواست های مکرر تره کی وامین را مبنی بر داخل نمودن قوای نظامی  در لباس وینفورم عساکر دولتی افغانستان از طریق بندر ترکمنستان به خاک افغانستان  پیوسته رد نموده و آنرا کاملا احمقانه وغیر واقعی می دانستند  چنانچه در همان دیالوگهای مخابروی میان مقامات کابل وماسکو  این درخواستهای مکرر ازطرف مقامات کریملین بلخصوص از طرف الکسی کاسگین رد می شد واین نیز قابل تأمل است که :  الکسی کاسگین بعداز اعزام قوای نظامی به افغانستان وسرنگونی رژیم حفیظ الله امین از وظیفه اش کناره گیری نمود.

اما  شوروی ها زمانی مجبور به مداخلهء نظامی شدند که حفیظ الله امین مرشد فکری ومعنوی اش را با بالشت خفک نموده بود وافغانستان روز بروز به سوی سقوط در کام پاکستان فرو میرفت.

قبل از سقوط حفیظ الله امین، سفر آغاشاهی نخست وزیر پاکستان بدلیل برفباری کابل لغو گردید، ومطابق اسناد امروزی، دکتور شاه ولی وزیر خارجهء دولت امین، با اصرار از دولت پاکستان میخواهد که آغاشاهی باید هرچه زودتر به کابل بیاید.

چنان به نظر میرسد که شوروی ها  کاملا حرکات زیکزاک وماجراجویانهء حفیظ الله امین را زیرنظر داشتند  وکشف نموده بودند که حفیظ الله امین میخواهد با این حرکات درمنطقه طوری تشنج بیافریند که خودش یکه تاز میدان باشد.

در سلسله مقالات آقای جانباز همچنان ازموجودیت دیک دیپلومات کارکشتهء امریکایی آگاه میشویم که هر هفته با مقامات سفارت شوروی درکابل درمحافل مختلف دیپلوماتیک دید وبازدید می نمود  ونظر مساعدی نسبت به شوروی ها داشت. آن دیپلومات کارکشتهء امریکایی که  در اصل عضو سازمان جاسوسی امریکا بوده ولی برخلاف تمام معیارها وموازین دشمنانهء جنگ سرد میان امریکا وشوروی وقت ؛ او هیچگاه از شوروی ها بدش نمی آمد. وی همیشه با دیپلوماتهای سفارت شوروی سابق در کابل محشور بوده است.  این جاسوس امریکایی  همیشه  درملاقاتهایش با جاسوسان کا گی بی بطور ضمنی به شوروی ها چراغهای سبز را مبنی بر داخل شدن احتمالی قوای  نظامی شوروی نشان میداده است : تا آنجا که وی بحیث کارمند سفارت امریکا از بی علاقه گی امریکا نسبت به افغانستان و  شامل نمودن افغانستان در حوزهء منافع شوروی سخن میزده است.

 اما  بعداز سقوط رژیم حفیظ الله امین  جنرال ضیاء حاکم نظامی پاکستان دریکی از مصاحبه هایش   گفته بود که ” من نمیدانستم که این بدبخت ( حفیظ الله امین) چرا آنقدر اشتیاق به سفر آغاشاهی بکابل داشت اگر  من میدانستم که امین واقعا میخواهد که خودش را از دامان  شورویها بیرون کند کمکش میکردم” این گفتهء جنرال ضیاء کاملا به یک طنز شباهت دارد. زیرا: جنرال ضیاء به هیچ صورتی از اوضاع آنزمان افغانستان بی خبر نبود. از قراین واسناد امروزی، معلوم میشود که هم شوروی ها وهم امریکایی ها از پلانهای امین کاملا آگاه بودند. حتی دربسیاری حالات طوری معلوم میشود که این  امریکایی ها بوده که  به شوروی ها درزمینهء ملاقاتهای خصوصی شان با امین اطلاعات محرم را انتقال میدادند.

اما آنچه شورویها علیه حفیظ الله امین عمل نمودند باید گفت که :

ابتدا شوروی ها میخواستند که حفیظ الله امین را بدون سر و صدا از صحنه بردارند، بهمین خاطر قبل از متوسل شدن به هرنوع اقدام نظامی، حفیظ الله امین را در قصر تاج بیگ دریک ضیافت که در آن اعضای بیروی سیاسی حزبش  با خانواده هایشان اشتراک نموده بودند به نحو مرموزی ازطریق خوراندن سوپ ویا شوربای مخصوص مسموم نمودند که وی دو باره از آن جان سالم بدر برد.

بهوش آمدن دوبارهء حفیظ الله امین بعدازمسموم شدن؛ شورویها را درموقعیت بس خطرناک قرار داد؛ شوروی ها بعداز ناکام شدن پروژهء مسموم سازی امین؛ دست پاچه گردیده ومجبور شدند تا رسیدن شب قضیهء حفیظ الله امین را برای همیش یکطرفه سازند. درین مرحله نیز شوروی ها مطابق پلان قبلی؛ قبل از هر اقدام دیگر مرکز ارتباطات بی سیم   در وزارت مخابرات را  درقلب شهرکابل انفجار داده وبدین وسیله تمام سیستم ارتباط افغانستان را با جهان خارج قطع نمودند.

 اما حفیظ الله امین مطابق چشمدید شاهدان عینی؛ منجمله خانم متوفای دکتور صالح محمد زیری تا آخرین لحظه ایکه عساکر شوروی را بچشم خود ندیده بود، باورش نمیشد که فیر ها وشلیک گلوله ها در اطراف قصر تاج بیگ از سوی شورویها است. بلکه او فکر میکرد که این اشرار استند که به داخل شهرکابل رخنه نموده واین قوای شوروی است که برای دفاع از قصر تاج بیگ برضد مجاهدین گلوله شلیک میکنند. پیش از آن حفیظ الله امین حتی یک  محافظ امنیتی خودرا که برایش راپور داده بود که این شوروی ها استند که بالای قصر حمله نموده اند به رویش  سیلی زده بود که چرا میخواهد با ارائهء معلومات غلط  وی را گمراه سازد.

بناء  با صراحت میتوان ادعا کرده که : حفیظ الله امین بسان دیگر پادشاهان وسلاطین قبیلوی پشتون  درافغانستان  برای حفظ تاج وتخت خود  بارها از مقامات کریملین درخواست کمک نظامی نموده بود وآرزو داشت که شوروی ها از او بحیث مغز متفکر انقلاب کبیر ثور تجلیل نموده و او را درمقابل رقیبان داخلی وخارجی اش کمک ویاری نمایند.

 حفیظ الله امین که  زمام امور را از استادش نورمحمد تره کی با مکر ، حیله ، تزویر ، تملق،  دستبوسی و نمایشات خیلی مضحک وخند آور و سپس با حذف فزیکی او  غصب نمود، فکر میکرد که شوروی ها به وی نیاز بیشتر دارند وهرگز او را به شخص دیگری تعویض نمیکنند.

او با همین خیالات باطل و بلند پروازانه،  بعد از قبضه نمودن قدرت سیاسی؛ یکه تاز میدان شد و بسان دیگر پادشاهان سنتی پشتون تبار افغانستان درگیر یک منازعهء خونین قبیلوی با طرفداران نورمحمد تره کی از یکسو، جناح پرچم از سوی دیگر و مخالفان مسلح اسلامگرای رژیم  که تا آنزمان لقب مجاهدین را در رسانه های غربی کسب نکرده بودند رو برو  گردید. شوروی ها حفیظ الله امین را بجرم آنکه پایش را از گلیم اش بیشتر دراز نموده بود و نورمحمد تره کی بنیانگذار حزب خلق را با بالشت خفک نموده بود به بیرحمانه ترین شکل  در قصر تاج بیگ  کابل ازبین بردند.

 حفیظ الله امین وناسیونالیزم افغانی

. آنچه که تاکنون از نوشته های خاطره نویسان شوروی بر می آید، حفیظ الله امین تنها رهبر درمیان رهبران احزاب کمونیستی در سطح کشورهای جهان سومی در دههء هفتاد میلادی بوده که علنا تمایل خود را نسبت به استالین ابراز میداشته است.

در سلسله مقالات  چگونه به ویروس (آ) مبتلا گردیدیم  ؛  این موضوع بصراحت معلوم میشود که حفیظ الله امین عکس استالین را در قطار سایر رهبران واندیشه پردازان افکار کمونیستی در دفتر کارش آویزان مینمود وعلنا به مشاوران شوروی؛  شور واشتیاق خود را نسبت به استالین ابراز می نمود. اما سوال که مطرح میشود این است : حفیظ الله امین که ازیکطرف به ناسیونالیزم افغانی خود مباهات می ورزید  و قبل از کودتای ثور در جراید ونشرات دولتی زیر نام مستعار (اباسین) از داعیه اتحاد  پشتونهای لر وبر دفاع نموده ودر آن باره قلمرسایی می نمود چگونه میتوانست پیرو راه ورسم استالین شود؟

 درسایت اینترنتی لر وبر یک مقالهء تاریخی  از قلم حفیظ الله امین زیر نام (اباسین) بزبان پشتو وجود دارد. دست اندرکاران سایت لر وبر مدعی اند که نوشتهء مذکور دربارهء ایجاد یک افغانستان بزرگ و یکجا شدن  پشتونهای افغانستان وپاکستان در جراید دولتی سالهای سلطنت محمد ظاهر نشر شده است. در آن مقاله حفیظ الله امین؛ پشتیبانی از داعیهء پشتونستان را معادل به پشتیبانی از انسانیت میداند.  حفیظ الله امین یا اباسین نوشته است که : هرکی از داعیهء برحق یکجا شدن پشتونها پشتیبانی نمیکند او اصلا به انسانیت باور ندارد. اباسین یا حفیظ الله امین ؛ علت تمام بدبختی ها وعقبمانده گی های منطقهء جنوب شرق آسیا را در جدایی  ملت واحد پشتون میداند. وی بهمین خاطر هرگز بریتانیا را نمی بخشد  واین خط کشی وجدایی میان ملت پشتون در دو طرف مرز دیورند را نتیجهء دشمنی انگلیس با پشتونها میداند.

حالا پرسش که مطرح میشود این است که چنین شخص  بیمار ومالیخولیایی وعظمت طلب وقومگرا که تنها وتنها دغدغهء پیوستن پشتونها را در دو سوی مرز افغانستان وپاکستان  در سر می برورانید با استالین چه گونه قابل مقایسه است؟

چرا حفیظ الله امین بعوض عکس استالین عکسهای هتلر را در دفتر کاری اش نمی آویخت؟

آقای … منگل از اعضای کمیتهء مرکزی جناح پرچم درین زمینه میگوید : “حفیظ الله امین بخوبی میدانست که شوروی ها از هتلر نفرت عمیق به سینه داشتند. در جنگ  جهانی دوم؛ آلمان نازی زخم های خونین برای شوروی ها بجا گذاشت. فتل عام وتبعید یهودهای اروپای شرقی هرگز از صفحات ذهن مشاوران شوروی که عمدتا یهودی تبار بودند زدوده نشده بود. بناء برای حفیظ الله امین خیلی مشکل بود که خودش را علنا در حضور شوروی ها پیرو راه ورسم هتلر اعلام نماید. ولی در نقطهء مقابل هتلر؛ استالین قرار دارد که  او برای  دفاع از جمهوریتهای شوروی سابق و دفاع از  ازسوسیالیزم و کمونیسم دربرابر هتلر  تلفات وخسارات  زیادی را متحمل گردید ولی  درعین زمان قساوت قلب؛   کشتارهای دسته جمعی  ،  تبعید نمودن مسلمانهای چچین ،  سلاخی نمودن رقبای حزبی ، ترورهای مرموز وجنایات پوشیدهء  استالین در داخل حزب کمونیست شوروی   برای حفیظ الله امین جذابیت خاص بخشیده بود. چنانچه بعدا ثابت شد که : حفیظ الله امین   علاقهء مفرطی به کشتارهای دسته جمعی، ترور نمودن رقبای سیاسی ازجمله استاد ورهبر فکری اش نورمحمد تره کی داشت.”

تاثیر افکار حفیظ الله امین بر ناسیونالیستان امروزی پشتون:

اما همین شخصیت بیسواد ، خوشباور، مالیخولیایی ، بیمارروانی و وطنفروش  بنام حفیظ الله امین که نظامیان  شوروی را تشویق بداخل شدن در قلمرو وطنش  می نمود واز آنها میخواست که درلباس افسران افغانی درهرات هموطنانش را قتل عام نمایند وابتکار عمل را بدست بگیرند  امروز بحیث نماد شجاعت وشهامت وکیاست ورهبری جامعهء پشتون قلمداد میشود.

عبدالرشید جلیلی؛ وزیر آموزش وپرورش در حکومت حفیظ الله امین که فعلا در کشور هولند مقیم است؛ چند سال پیش در یک مصاحبهء تلویزیونی با تلویزیون آریانا به جواب آقای عبدالقدیر میرزایی گفت:

” افغانستان زمانی به قله های بلند سعادت وخوشبختی میرسد که یک حزب سیاسی با الهام از افکار ونظریات مرحوم  حفیظ الله امین زمام امور را در دست بگیرد.”

صالح محمد پیروز، معین وزارت فواید عامه در زمان حفیظ الله امین که فعلا درشهر اوپسالای سویدن مقیم است باری دریک محفل خصوصی  درمورد حفیظ الله امین چنین درفشانی میکرد:

” حفیظ الله امین، یک افغان  انقلابی  به معنای واقعی کلمه بود؛ او از درد ورنج جامعهء ایلی و قبیلوی پشتون بیشتر از هرکس دیگر  آگاه بود؛  رفیق امین نوکری وچاکری برای روسها را  برای خود ننگ میدانست . او برای من وهر پشتون باغیرت نماد یک انسان کامل، آزاده و وطنپرست بوده وبرای تمام اعضای خانواده ام و حتی اولادهایم ونواسه هایم بحیث یک اسطورهء جاودانی  باقی مانده وباقی می ماند. ما از حفیظ الله امین آموختیم ودر مکتب فکری او بزرگ شدیم. او یک افغان با غیرت بود وافغانیت را نسبت به هر چیز دیگر ترجیح میداد. اگر او مانند کارمل ونجیب؛ نوکری وذلت را برای روسها قبول میکرد  هرگز کشته نمیشد واز بین نمیرفت. من بعداز آنکه روسها وطن ما را اشغال کردند همراه با دیگر همرزمانم  راهی زندان پلچرخی شدیم و تمام دورهء کارمل وطنفروش را در زندان گذشتاندیم و امروز به آن افتخار میکنیم”

اما با احترام به نظریات واحساسات جناب صالح محمد پیروز این مطلب را باید اضافه نمایم که متاسفانه اسناد و شواهد تاریخی برعکس قضاوت شان سخن میگویند.

حفیظ الله امین تسلسل حاکمیتهای دو قرنهء پشتون تبار است که متاسفانه با خودخواهی ها، وطنفروشی ها، اختلافات قبیلوی داخلی  وبیسوادیهایشان این وطن ومردم بیچاره را بخاک وخون کشاندند.

 زعما وپادشاهان پشتون از زمانیکه نام این کشور را به افغانستان تبدیل نمودند و کابل وپشاور را بحیث پایتختهای تابستانی وزمستانی خویش  در آوردند از آنزمان تا امروز در کشاندن پای ابرقدرتهای استعماری از سیک ها وانگلیسها گرفته تا روسها واعراب وچچین وغیره برای تصفیه حسابهای داخلی میان خودشان همیشه نقش منفی بازی نموده اند که بد بختانه این تاریخ ننگین باربار تکرار میشود وتا امروز ادامه دارد. چنانچه امروز نیز این رهبران ونخبه گان پشتون استند که در دوطرف مرز دیورند میان القاعده ، داعش ، ارتش پاکستان وایران وقوای نظامی ناتو تقسیم گردیده وهر یک از زعمای پشتون بخاطر رسیدن بقدرت انحصاری،  خودشان را بدامان هریک از کشورهای خارجی انداخته اند. هر زعیم پشتون از اشرف غنی گرفته تا گلبدین حکمتیار وحقانی وملاعمر وحامد کرزی تعبیر های خاصی از استقلال، تمامیت ارضی، ناسیونالیزم افغانی واسلامیت دارند، یکی میخواهد که برای تحقق آرمان شهدای (؟) دوران جهاد تا آخرین نفس در کنار نیروهای ارتش پاکستان علیه  سرزمین آبایی واجدادی خود بجنگد ودیگری بخاطر ایجاد لوی افغانستان از  اباسین تا دریای آمو با قوای امریکا وناتو پیمان استراتیژیک امنیتی امضا می نماید ومیخواهد افغانستان بزرگ و مزعوم خود را از عقبمانده گی های چندین قرنه نجات دهد. در اینجا تنها کسانی که قربانی این خودخواهی ها و وطنفروشی ها شده اند توده های مردم بیخبر ، ساده دل وبیسواد افغانستان از همهء گروه های قومی  هستند که کمتر به مسایل سیاسی علاقه میگیرند. پادشاهان ورهبران قومی پشتون همیشه در طول تاریخ، غلامی ، نوکری و وطنفروشی خودشان را توجیه سیاسی نموده وهرزمانیکه قدرتهای خارجی به ایشان پشت نموده اند آنوقت رگ غیرت افغانی وشجاعت شان به شور آمده است. شوروی ها تا زمانیکه دست های حفیظ الله امین وتره کی را درکشتار مردم بیدفاع افغانستان باز نگهداشته بودند آنها دوست کشور شوراها بودند وازکمکهای بیدریغ وانترناسیونالیستی شوروی سپاسگذار بودند ولی به مجردکه کشور شوراها برای جلوگیری از وحشی گری های بیشتر وغولگری های اوغانی شان وارد اقدام نظامی شد آنوقت همهء پیروان امین با پیروان گلبدین وتره کی  ومولوی خالص وحقانی یک شبه به مجاهدان راه خدا واستقلال وآزادی وطن تبدیل شدند.

حامد کرزی را امریکاییها در استان اورزگان با چرخ بالهای نظامی دیسانت نمودند وبعد با فشار وتهدید نظامی امریکا وشخص زلمی خلیلزاد امریکایی افغانی تبار  ولخضرالابراهیمی الجزایری تبار بالای  مرحوم برهان الدین ربانی و جبههء مقاومت ضد طالبان تحمیل نموده وبر خلاف تمام موازین ومعیارهای اخلاقی درکنفرانس بن او را بر اورنگ قدرت نشاندند.  این آقا مانند حفیظ الله امین وتره کی تا   سال ۲۰۰۹ میلادی ممنون امریکاییها بود و در یکی ازمصاحبه های رسمی اش به تلویزیون سی ان ان گفت : ” اگر مرا مردم  دست نشاندهء امریکاییها بگویند به آن  افتخار میکنم چه افتخار بالاتر ازین وجود دارد که مردم مرا دست نشاندهء امریکا بگویند” ولی بمجردیکه امریکاییها دوام قدرت سنتی و قبیلوی او را نه پذیرفتند حامد کرزی حالا به یک عنصر ضد امریکایی تبدیل شد و در انظار مردم  به یک مجاهد راه آزادی تبدیل شده است وحالا دم از استقلال وآزادی وطن میزند.

  تبعات وپیامدهای روز ششم جدی

 

اما این نکته را نباید فراموش کرد که روز ششم جدی با تمام خوبیها وبدیهایش تبعات و پیامدهای یکسان برای همهء مردم افغانستان ندارد .

برای تعداد کثیر از هموطنان ما خصوصا آنهایکه خودشان ویا بستگان شان در زندانهای حفیظ الله امین وبا بیرون از  زندانها در مخفیگاه ها انتظار  مرگ را می کشیدند  روز ششم جدی،  روز نجات است.

همچنان روز ششم جدی؛ برای ناسیونالیستان پشتون که حاکمیت و قدرت دولتی را در افغانستان حق خدا داد وطبیعی قوم پشتون میدانند  روز زوال پشتونهاست. زیرا در چنین روز برای اولین بار در تاریخ غمبار افغانستان  یک فرد هزاره به مقام نخست وزیری رسید وبساط پندارهای باطل که در افغانستان جز حاکمان پشتون دیگران استعداد اداره ورهبری را ندارند یکسره به زباله دان تاریخ سپرده شد

اما برای بخش دیگر از جامعه؛ روز ششم جدی تداوم همان کودتای هفتم ثور بود. کودتای را که حفیظ الله امین درهماهنگی با افسران وابسته به دستگاه استخبارات نظامی شوروی موسوم به ( جی آر یو)  در ارتش راه اندازی نمودند با وقوع حادثهء ششم جدی  وارد مرحلهء نوین وتکاملی اش گردید.

خاطرهء یک عضو جناح پرچم از روز ششم جدی:

یکی از کارمندان سابق دستگاه استخبارات  افغانستان موسوم به (خاد) که خود یکی از پیروان راه واندیشهء زنده یاد ببرک کارمل می باشد ازطریق  فیس بوک خاطره اش را از روز ششم جدی برای بنده چنین حکایت نمود:

” ما در زمان حفیظ الله امین در شرایط خیلی بد بسر می بردیم؛ بعداز تبعید شدن زنده یاد ها هریک ببرک کارمل ورفیق محمود بریالی ومادر معنوی ما زنده یاد اناهیتا راتب زاد بنام سفیر در کشورهای خارجی وزندانی شدن کدر رهبری جناح پرچم، برای ما از سوی رفقای که در سطوح بالاتر حزب قرار داشتند و تا آن هنگام اسیر پنجه های خونین حفیظ الله امین نگردیده بودند  دستور داده شد تا خود را مخفی سازیم. ما همه در اختفا بسر می بردیم، در قسمت های جادهء میوند کابل یک اطاق را در جوار یک مسافر خانه  به کرایه گرفته بودیم وخیلی با احتیاط ومخفیانه  جلسات مخفی را دایر میکردیم و دید و وادیدهای مخفیانه را برای بیرون رفت از وضع اسفبار آنزمان وکمک به خانواده های پرچمدارکه در زندان بودند  انجام میدادیم.  اما در شب  ششم جدی من در خانه بودم . در آن شب صدای آتش سلاح های سنگین وشلیک گلوله ها به گوش میرسید. برای من ودیگر رفقا در آنشب ها و روزهای دیجور؛  وقوع یک حادثهء بزرگ  کاملا  قابل پیش بینی بود. زیرا خبرهای موثق بما میرسید که : بریژنف در کریملین بخاطر کشته شدن نورمحمد تره کی بدستور حفیظ الله امین  سخت نا راحت شده و بالای وی خشمگین  است ودندانخایی میکند؛ راپور ها بما میرساند که  بریژنف تصمیم گرفته تا درین روزها وشب ها انتقام خون نورمحمد تره کی را از حفیظ الله امین بگیرد. بناء باشنیدن فیرها وانفجارها خواستم رادیو را روشن نمایم. یکی دو تن از رفقای پرچمدار نیز که در همسایگی  ویا کمی دور تر از کوچهء ما می زیستند  بخانهء ما آمدند. آنها نیز میخواستند بدانند که در درون شهر کابل چه میگذرد. در آنزمان  غیر از رادیو   هیچ منبع اطلاع رسانی عاجل دیگر برای مردم وجود نداشت؛ همه گفتیم : بیایید که رادیو را روشن کنیم که سخن از چی قرار است . زمانیکه رادیو را روشن نمودیم؛ رادیو افغانستان هنوز اخبار عادی وکلیشه ایی  دولت حاکم وشخص حفیظ الله امین را پخش میکرد. در اخبار صحبت از دید وادید حفیظ الله امین  با هیئت شوروی، باز گشت سالم رفیق دستگیر پنجشیری از سفر چند ماهه اش به  شوروی ودیدارش  در قصر تاج بیگ  با حفیظ الله امین بود. هر کدام ما ازین خبر ها تعبیر ها وبرداشت های طنز آمیز خود را تو أم با چاشنی های از خنده و خوشی ابراز می نمودیم ومی خندیدیم. یکی از رفقا برسم طنز گفت  : خدا کند که رفیق دستگیر پنجشیری از آن شوربای زهر دار نوش جان نکرده باشد. من با خنده گفتم: نخیر رفیق پنجشیری برای چندماه از خوردن ونوشیدن شوربا نظر به توصیهء دکتوران شوروی منع شده است. هرکدام ما یک طنز میگفتیم ومیخندیدیم؛ آوازهء مسموم شدن امین در همهء شهر پیجیده بود اما در اخبار رادیو افغانستان  ازین رویداد هیچ حرف بمیان نمی آمد تو گفتی که جهان کاملا به کام حفیظ الله امین میچرخد و همه جا خیر وخیریتی است. تمام خبرهای رسمی ودولتی حاکی  از صحت وسلامتی حفیظ الله امین و اعضای کابینه اش بود. یکی از رفقا گفت : بیایید به سراغ رادیوهای دیگر برویم که آنها  چه میگویند. همین که خواستم فریکونس را تغیر دهم فقط در پهلوی فریکونس رادیو افغانستان شنیدم که نشرات رادیو تاشکند با آن یکجا شده است . درینجا  قبلا نشرات فارسی مربوط اتحاد شوروی  از تاشکند  پخش میشد  ولی این بار برخلاف معمول ناگهان صدای زنده یاد ببرک کارمل بگوش رسید. شنیدن صدای زنده یاد ببرک کارمل برای ما در آن لحظات تاریخی قوت قلب بود؛ اما بدبختانه زمانیکه : اصطلاح (حزب واحد وتجزیه ناپذیر ودرود بر روان پاک نورمحمد تره کی ومیراکبر خیبر ) را از زبان زنده یاد ببرک کارمل شنیدم  شخصا خیلی مایوس گردیدم؛ ودانستم که شوروی ها این بار تمام کثافت کاری ؛ خیانت و وطنفروشی  خلقی های گرد پا وقبیله اندیش  را بدامان پاک پرچمی ها وبخصوص زنده یاد ببرک کارمل پاک کردند.

زیرا من و دیگر اعضای خانواده ام بشمول برادرانم که در زمان سلطنت محمد ظاهر عضو حزب دموکراتیک خلق افغانستان شده بودیم و چندین بار تجربه های تلخ وحدت و جدایی را میان خلقی ها وپرچمی ها بچشم سر دیده بودیم مفهوم ومعنای (حزب واحد وتجزیه ناپذیر) را خوبتر از دیگران میتوانستیم درک کنیم. ما میدانستیم که وحدت سازمانی وارگانیک  با خلقی ها به یک سراب می ماند. زیرا خلقی ها آنقدر از پرچمی ها نفرت داشتند که حتی اخوانی ها و شعله یی را نسبت به پرچمی ها ترجیح میدادند.

 من خیلی کوشش کردم که نا رضایتی خویش را به رفقایم و اعضای خانواده ام در آنشب سرنوشت ساز ابراز نکنم وتا آخر نیز بخاطر حفظ نظم ودسپلین حزبی ابراز نکردم، زیرا  من دانستم که حالا کاملا در برابر یک عمل انجام شده قرار گرفتیم؛ برای ما دیگر توان وقدرت تغیر دادن مسیر حوادث وجود نداشت؛ باید خود مانرا باحرکت وسیر حوادث همگام می ساختیم؛ الترناتیف های دیگر پیش روی ما دیده نمیشد؛  یا باید از رژیم خونخوار امین دفاع میکردیم، یا با اشرار بی فرهنگ آنزمان که از معلم گرفته تا مامور دولت را بجرم با سواد بودن توته توته میکردند یکجا می شدیم ویا اینکه با  خانه وعیال به پاکستان میگریختیم که  سرنوشتی جز مرگ وترور و ازبین رفتن همهء اعضای خانواده چیز دیگری نصیب ما نمی شد. تمام این راه ها را یکایک با خود  سنجیدم ولی هیج کدام آنها برای ما مقدور وامکان پذیر نبود.  برای ما در آن زمان سقوط رژیم خودکامهء امین در اولویت قرار داشت. زیرا حفیظ الله امین برای ما سمبول مرگ و وحشت بود. حفیظ الله امین بخش رهبری جناح پرچم را بنام سفیر از کشور تبعید نمود وبخش دیگر را به بیرحمانه ترین شکل زندانی ساخت و سایر رفقای پرچمدار را در رده های پایینی  بدون هیچ پرس وپال هر روز در دشتهای پلچرخی کابل وسایر ولایات زنده بگور میکرد و ما از ترس و وحشت دستگاه استخباراتی او (کام) جرات ظاهر شدن در ملاء عام را نداشتیم.

 اما  در آنشب تاریخی با شنیدن اصطلاح ( حزب واحد وتجزیه ناپذیر دموکراتیک خلق افغانستان) از زبان زنده یاد ببرک کارمل یقین حاصل نمودم که ما بمثابهء حزب مستقل و بحیث شهروندان افغانستان در انکشاف اوضاع آنزمان هیچ نقش وتاثیر نداریم.   این بار بخاطر مصلحت شوروی ها باید قربانی میدادیم وننگ وحدت وائتلاف را با خلقی های گردپا بجان قبول می نمودیم. این شورویها بودند که: خواهان وحدت هردو جناح حزب بودند ویکبار دیگر این تجربهء ناکام را زیر چتر رهبری زنده یاد ببرک کارمل بوجود آوردند.

چند روز بعدتر از سقوط رژیم خودکامهء امین زمانیکه اسدالله سروری را درکنار رفیق کشتمند در محفل فاتحه خوانی قربانیان رژیم امین دیدم بیشتر مایوس گردیدم اما بنابر مصلحت های حزبی؛ نمیتوانستم اعتراض نمایم. ما پرچمی ها  هرگز فرصت؛ امکانات،  قدرت وتوانایی محاکمهء جنایتکاران و ناقضان حقوق بشر مربوط خلقی های گرد پا را نیافتیم. همه چیز را مشاوران  شوروی پیش می بردند. باید از مشاوران شوروی درمورد محاکمهء خلقی ها کسب اجازت می نمودیم. خلقی ها با تمام جنایت و وطنفروشی وکارهای احمقانهء شان وجفا های نابخشودنی که در حق پرچمی ها نموده بودند مورد عفو قرار گرفتند و بار دیگر درکنار پرچمی ها با حقوق مساوی وارد صحنهء سیاسی افغانستان گردیدند. فقط یک تعداد محدود ومعدود از اطرافیان حفیظ الله امین مانند شرعی جوزجانی ؛ منصور هاشمی ، عبدالقدوس غوربندی، خیال محمد کتوازی؛ عبدالرشید جلیلی  وچند نفر دیگر بنا بر اصرار والحاح رفقای رهبری به مشاوران شوروی  به زندان رفتند وبس. دیگر خلقی ها  همه در وزارتهای داخله وپوست وتیلگراف (مخابرات) وترانسپورت  وهرجای که یک خلقی قدرت داشت مانند مور وملخ در اطراف شخصیتهای کلیدی مانند: سیدمحمد گلابزوی؛ اسلم وطنجار؛ شیرجان مزدوریار؛  صالح محمد زیری؛ میرصاحب کاروال وغیره جمع شده و کرسی های دولتی وحزبی را دو باره اشغال نمودند.

خلقی ها بعداز مرحلهء ششم جدی؛ هم در قدرت حزبی ودولتی سهم اساسی داشتند وهم علیه رهبری حزب ما به تبلیغات زهراگین می پرداختند. دوران حاکمیت خویش را دوران استقلال  وحاکمیت مستقل ملی و طلایی تبلیغ میکردند ومرحلهء ششم جدی را مرحلهء اشغال نظامی توسط شوروی ها تبلیغ می نمودند. هم با اشرار آنزمان خصوصا با گلبدین ارتباطات مخفی برقرار نمودند وهم از امتیازات مادی موتر وخانه های لوکس درمکروریانها و بورسهای تحصیلی به کشورهای سوسیالیستی استفاده نمودند. دریک عبارت: بعداز مرحلهء ششم جدی؛ خوشبخت ترین مردم در دو طرف مرز دیورند خلقی ها وبعدا پرچمی های پیرو خط فکری میراکبر خیبر و سلیمان لایق بودند.” ختم

بخش دوم:

چه درسهای از ششم جدی میتوان گرفت؟ پرسش که آقای فضل غنی مجددی مطرح نمود:

در روز  ششم جدی همه ساله، در وسایل اطلاعات جمعی افغانستانیها وهمچنان فیس بوک ها وتویترها ونشرات دیداری وشنیداری وتاری؛  هر کسی مطابق افق  دید خود، نظریات خویش را ابراز میدارد.اما واقعیت آنست که با وجود پیشرفتهای قابل ملاحظه در عرصهء تکنالوژی معلوماتی ؛ بد بختانه ما  کمترین معلومات را از روز ششم جدی داریم. تعداد هم خیلی علاقه مند استند که رویداد ششم جدی را مطابق ذوق وسلیقهء شخصی خود با معیار های امروز محک بزنند؛ تعداد دیگر نیز به آوازه های سرچوک اکتفا می نمایند.

امسال در یادبود از روز ششم جدی ؛ دو برنامه بنامهای صدای حق ودیگر بنام امت وسط در  تلویزیونهای بیرون مرزی افغانستان توجه بنده را بخود معطوف ساخت.

 در برنامهء صدای حق به مدیریت خانم سمین عمر در تلویزیون آریانا منتشرهء امریکا این پرسش جناب فضل غنی مجددی زیر عنوان :” چه درسهای باید از روز ششم جدی آموخت” برایم جالب افتاد ولی بدبختانه پاسخ های  آقای فضل غنی مجددی بخاطر پرسشهای بیجا وغیر منطقی تهیه کنندهء برنامه  خانم سمین عمر به انحراف کشانیده شد.

در برنامهء امت وسط به مدیریت آقای سید خوبیب سادات بمناسبت روز ششم جدی؛ همان شعارهای تکراری دهه های هشتاد میلادی یکبار دیگر طوطی وار زمزمه گردید وتمام کاسه وکوزه بر سر یک جناح سیاسی شکستانده شد.

ازنظر مقایسوی؛ میان آقایان فضل غنی مجددی و سید خوبیب سادات تفاوتهای جدی بنظر میخورد:  تاکنون آقای فضل غنی مجددی را از جمله اشخاصی یافته ام که تا اندازه ای زیادی از ابراز نظر های پا درهوا واحساساتی جلوگیری  می نمایند.

این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر از سوابق تحصیلی جناب فضل غنی مجددی اطلاع کافی ندارم ولی حدس وگمان بر آنست که ایشان در رشتهء تاریخ سیاسی اسلام تحصیلات اکادمیک داشته باشند. تاکنون آنچه بنده  از طرز گفتار ونظریات جناب فضل غنی مجددی استنباط نموده ام :  آقای فضل غنی مجددی  طرفدار بحثهای عقلانی  وتحقیقات علمی وبیطرفانه درمورد مسایل تاریخی  افغانستان وجهان اسلام می باشند که این موضوع بخودی خود یک  آرزوی خوب و خیرخواهانه است، زیرا به قول گاندی : ملتی که تاریخ خویش را نداند همیشه محکوم به تکرار آن میشود.

روز ششم جدی وبیماری مزمن عوامزده گی:

اما یک قسمت از پاسخهای جناب فضل غنی مجددی راجع به اینکه چه درسهای باید از روز ششم جدی آموخت بیشتر عوامزده ؛ سطحی وقهقرایی بود. شاید جناب فضل غنی مجددی بخاطر موجودیت خانم سیمین عمر در پهلوی شان نتوانستند جوابهای منطقی وجامعه شناسانه راجع به این رویداد مهم وتاریخی ابراز نمایند ولی آنچه را که من دربرنامهء صدای حق راجع به ششم جدی از زبان فضل غنی مجددی شنیدم هرگز به یک استاد دانشگاه ویا دانشمند عرصهء علم تاریخ شباهت نداشت.

مثلا این سخن جناب فضل غنی مجددی در مورد ششم جدی که حادثهء ششم جدی نتیجهء نا کامی علمای دینی افغانستان  وغفلت نظام شاهی بود به هیچ صورتی یک سخن علمی، جامع  ومنطقی نیست. این نظریهء قهقرایی تنها به مذاق ملاها و زاهدان ریا کار برابر است.

رویداد ششم جدی نتیجهء منطقی تضادهای طبقاتی و قومی در داخل افغانستان وتوطئهء صهیونیزم بین المللی درخارج از افغانستان می باشد. کشورهای ضعیف ودرگیر منازعات قومی وطبقاتی همیشه میدان تاخت وتاز ورقابت ابر قدرتها می باشند. در همچو کشورها  علمای دینی وملا ها اگر نقش را بخواهند بازی کنند جز نقش منفی وخانمان برانداز؛ نقش مثبت را هرگز بازی کرده نمیتوانند. عالم دین؛ ملا؛ آخوند،آیت الله وحجت الاسلام، پاپ کلیسا، حاخام همیشه مانند باکتریای فاسد و مضره در جاهای قابلیت نشو ونما دارند که در آنجا ها جهالت ونادانی حاکم باشد.

درجوامع باسواد، منور  وتحصیلکرده نقش علمای دینی ، نقش ثانوی است. نظر به قول زنده یاد کارل مارکس، قشر روحانی؛ همیشه از جهالت توده ها تغذیه میشود. قشر روحانی؛ حثیث میکروب یا باکتریای فاسد را در اجتماع دارند، هرجا که کثافت وبی نظافتی باشد همانجا محل نشو ونمای میکروبهاست بهمین ترتیب هرجا که جهالت ونادانی وبیسوادی باشد آنجا محل نشو ونمای ملاها وآخوندها می باشد. تعجب میکنم از اینکه: جناب فضل غنی مجددی ازین همه کشتارهای دسته جمعی وجنگهای فرقه ایی ، مذهبی ودینی در کشور خودشان افغانستان، عراق وپاکستان صومالی؛ ارتیریا ویمن نایجریا هنوز درس عبرت نگرفته اند و یکبار دیگر میخواهند با اظهارات عوام پسندانه وقهقرایی شان یک قشر فاسد ومفتخوار را بنام علمای دینی  برگرده گاه مردم حاکم نمایند.

دوم اینکه : در دین اسلام هیچ قشر بخصوص بنام علمای دینی ویا آخوند وملا  که  صاحب امتیازات ویژه باشد  و مقدس ومالک الرقاب مردم شناخته شود وجود ندارد. بناء حواله نمودن مسوولیت رویداد ششم جدی به قشر آخوند وملا از زبان جناب فضل غنی مجددی کاملا دور از انتظار بود.

فرمان عفو عمومی رهبران مجاهدین وبخشش غرامات جنگی به شورویها توسط مرحوم برهان الدین ربانی

موضوع خندآور دیگریکه جناب فضل غنی مجددی ویکی از تماسگیرنده های تیلفونی شان بنام (خلج) اظهار نمودند ، نظریهء عفو نمودن افسران نظامی وجنرالان ارتش دولت نجیب الله احمدزی توسط رهبران مجاهدین وهمچنان بخشش غرامات جنگی به شوروی ها توسط مرحوم برهان الدین ربانی بود.

این نظریهء سطحی وعوام پسندانه را جناب فضل غنی مجددی در رابطه به ناکامی رهبران مجاهدان در برقراری یک نظام سچه(!) اسلامی اظهار نمودند که گویا  فرمان عفو عمومی رهبران مجاهدان در پشاور نسبت به افسران وجنرالان بلندپایهء رژیم نجیب الله عامل اساسی نا کامی مجاهدین دربرقراری یک نظام سچهء اسلامی وخالص بود.

آقای فضل غنی مجددی فرمودند: عفو عمومی که رهبران مجاهدین درمورد افسران عالی رتبهء رژیم نجیب الله احمدزی اعلام نمودند راه را برای نفوذ مجدد صاحبمصبان وافسران خلق وپرچم در حکومت مجاهدین مساعد ساخت ومجاهدین  دوباره درگیر جنگهای داخلی شدند و نتوانستند که رژیم دلخواه ومورد پسند شانرا در کابل مستقر نمایند.

بعداز هذیان گوییهای جناب فضل غنی مجددی، شخص دیگری بنام خلج در تماس تیلفونی شان فرمودند که : بخشش غرامات جنگی به شوروی توسط برهان الدین ربانی، در بدل تعهد برهان الدین ربانی برای رسیدن بقدرت سیاسی ازطریق تائید مقامات کریملین صورت گرفته  بود. نظر به این گفتهء آقای خلج برهان الدین ربانی به ماسکو تعهد نمود که : اگر تنظیم جمعیت اسلامی را ماسکو بقدرت برساند؛ جمعیت اسلامی  تمام غرامات جنگی را به روسها می بخشد.

حالا بیائید که  این نظریات آقایان فضل غنی مجددی درزمینهء عفو افسران نظامی دولت کابل ونظریهء آقای خلج را دربارهء بخشش غرامات جنگی به روسها توسط مرحوم برهان الدین ربانی در روشنایی اسناد ومدارک همان زمان باعقل ومنطق سلیم   مورد بحث وفحص وکنجاوی قرار دهیم که تا چه حد این ادعاها درست ومنطقی ثابت میشوند.

اما قبل از اظهار هرگونه نظری این مطلب را خدمت آقای فضل غنی مجددی ودیگرخواننده گان عرض نمایم که :

این نظریهء جناب فضل غنی مجددی از چندین جهت ناقص ، غیرمستند ومبتنی بر حدسیات وگمانهای باطل است. از فحوای این نظریهء جناب فضل غنی مجددی معلوم  که جناب فضل غنی مجددی در زمینهء ناکامی حکومت مجاهدین معلومات کافی ندارند و با یقین میتوانم بگویم که : جناب فضل غنی مجددی بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی حتی برای یکبار هم به کابل سفر ننموده اند واز نزدیک رویدادهای خونین پس از سقوط رژیم نجیب الله را مشاهده ننموده اند.

در اینجا همان ضرب المثل معروف فارسی درحق محترم فضل غنی مجددی صدق میکند که :” کور خانه نشین از بغداد سخن میگوید”. متاسفانه این نوع کورهای خانه نشین در امریکا وبعضی از کشورهای غربی کم نیستند. چنانچه بیاد داریم :  در سالهای راکت پرانی های گلبدین  بالای شهریان بیچاره ودربدر کابل وسبوتاژ نمودن دولت نوپای مجاهدین وبعدا ظهور طالبان یک تعداد کورهای خانه نشین دیگر مانند عمر خطاب ونبیل مسکینیار نیز در انظار مرم بنام ژورنالیست وخبرنگار ظاهر گردیدند  که با پرسشهای سطحی و هوایی وتهیهء برنامه های رادیویی مضحک درسطح محلی وایالتی در امریکا به اشتراک آقایان گلبدین حکمتیار ومرحوم غفورزی خودشان را ژورنالیست وخبرنگار وطنپرست درانظار مردم جا میزدند.

انتظار که ما از آقای فضل غنی مجددی داریم این است که: آقای فضل غنی مجددی باید خط فکری شانرا از خط فکری این کورهای خانه نشین جدا نمایند. اما تا زمانیکه جناب فضل غنی مجددی این کار را انجام بدهند پرسش که از ایشان میخواهم مطرح نمایم این است که :

آیا تمام  رهبران مجاهدین مستقر در پاکستان وایران  وفرماندهان نظامی شان در داخل افغانستان در  اواخر سالهای هشتاد میلادی  قبل از سقوط رژیم نجیب الله احمدزی از نظر نظامی وسیاسی درجایگاه وموقعیتی بودند تا ازطریق زور  بتوانند بر دولت آنزمان کابل غلبه حاصل نمایند؟

به نظر من مطابق اسناد ومدارک که از آن سالها بجا مانده است جواب این پرسش کاملا منفی است.

سه سال دفاع مستقلانهء دولت کابل پس از خروج قوای شوروی  برهبری نجیب الله احمدزی در برابر حملات مجاهدین این موضوع را ثابت ساخت که مجاهدین آنزمان هرگز از طریق نظامی قدرت براندازی دولت  را نداشتند.

فرمانده احمدشاه مسعود بمثابهء یگانه فرمانده باسواد واستراتیژیست مجاهدین در آنزمان؛ نخستین کسی بود که به  پیروزی مجاهدین ازطریق نظامی بعداز خروج قوای شوروی خوشبین نبود. احمدشاه مسعود بخاطریکه مجاهدین آنزمان قدرت وتوانایی براندازی دولت را از راه نظامی نداشتند دلایل زیادی نزد خود داشت که حالا آنرا میتوان ازطریق مطالعهء   روزنامه ها وجراید مجاهدین در پشاور وهمچنان ویدیوهای نشرشده درسایت  یوتیوب ازهمان مقطع زمانی درک نمود. فرمانده احمدشاه مسعود بخاطر سقوط دولت نجیب الله احمدزی به استراتیژی تعرض گام بگام وتدریجی بالای نقاط ضعیف دولت نجیب الله احمدزی رو آورد. او در آنزمان معتقد بود که : ارتش دولت کابل از هماهنگی ویکپارچگی کامل برخوردار است ؛ درحالیکه مجاهدین آنزمان ازمرحلهء جنگهای پراگنده وچریکی بیرون نشده بودند. برعلاوه اختلافات وتنش های داخلی میان تنظیم های مجاهدین وتسلط بیش ازحد افسران ونظامیان پاکستانی بالای مجاهدین نیز یکی دیگر از عوامل ضعف مجاهدان آنزمان بود که مسعود نسبت به آن آگاهی کامل  داشت.

گذشت زمان نیز حقانیت فرمانده احمدشاه مسعود را ثابت ساخت. مجاهدین بعداز خروج قوای شوروی در جلال آباد به شکست مفتضحانه وذلت بار روبرو گردیدند. چند سال بعدتر مراکز نظامی لشکر ایثار در تنگی واغجان لوگر مربوط حزب اسلامی حکمتیار بدست پرتوان نیروهای امان الله گلم جم وجنرال دوستم تار ومار گردید.

شکست نیروهای فرمانده احمدشاه مسعود در شهربزرگ بدخشان؛ خواجه غار ولایت تخار مسعود را  نیز بیشتر مصمم ساخت تا درزمینهء تاکتیک ها وپلانهای خود تجدید نظر نماید.

از جانب دیگر، بعداز امضای توافقات ژنیو وموافقهء ماسکو و واشنگتن برای خروج نظامیان شوروی از افغانستان امریکا وکشورهای غربی دیگر به افغانستان علاقه نگرفتند وپروندهء افغانستان را بصورت مکمل به پاکستان سپردند.

در چنان شرایط تیره وتار این پاکستان بود که تصمیم میگرفت  کدام یک از گروه های مجاهدین را بقدرت برساند. اما در داخل افغانستان رژیم نجیب الله احمدزی ، هنوز ازکمکهای ماسکو برخوردار بود؛ ارتش تا دندان مسلح دولت از نظم وهماهنگی ویکپارچگی کامل وانگیزهء دفاع از وطن برخوردار بود و شکست حملات مجاهدین آنزمان درجلال آباد ، بعدا در تخار وبدخشان وقندوز حتی شکست کودتای وزیر دفاع خلقی رژیم به نفع مجاهدین این موضوع را قطعی ساخت که دولت نجیب الله احمدزی  به آسانی سقوط نمیکند.

قطع کمک های لوژیستکی به رژیم نجیب الله احمدزی:

.

اما قطع کمکهای نظامی ولوژیستکی ماسکو به دولت نجیب الله احمدزی؛ دولت وحزب او را در قعر اختلافات داخلی قومی وزبانی فرو برد و  شعله ور شدن اختلافات داخلی در بدنهء حزب حاکم زمینهء سقوط دولت نجیب الله احمدزی را تسریع بخشید.

بدون شک قبل از هر عامل دیگر  این قطع کمکهای نظامی ولوژیستکی ماسکو به دولت نجیب الله  احمدزی با دیپلوماسی ماهرانه وزیرکانهء مرحوم برهان الدین ربانی به ماسکو ارتباط منطقی دارد.

زمامداران کریملین در آنزمان میخواستند بدانند که رهبران مجاهدین بعداز آنهمه خون ریزی وجنگ در افغانستان بالاخره  دربارهء آیندهء روابط میان افغانستان وروسیه وکشورهای مشترک المنافع درشمال افغانستان چه نظر وفکر دارند. آنها زمانیکه با مرحوم برهان الدین ربانی ملاقات نمودند ونقاط نظر او را دربارهء آیندهء روابط مجاهدین وروسیه درک نمودند تصمیم گرفتند که دولت نجیب الله احمدزی را قربانی نمایند.

اما حالا طرفداران گلبدین حکمتیار، بازمانده های نجیب الله احمدزی، شاه پرستان، ناسیونالیستان قومگرای پشتون بعداز گذشت سی سال بیدار شده اند و خودشان را بیشتر از هرکس دیگر شوروی ستیز و ضد ماسکو جا میزنند. این آقایون وخانمها حالا خواهان غرامت جنگی از روسها به افغانستان می باشند.

درحالیکه شرایط امروز نه  ازنظر سیاسی با دوران نجیب الله قابل مقایسه است ونه هم ازنظر نظامی. اما  این اقایون وخانمها حالا خودشان را غالب احساس میکنند. این  عده افراد ، بدون مراجعه به اسناد ومدارک آنزمان؛  مرحوم برهان الدین ربانی را متهم می نمایند که : وی دربدل بخشیدن غرامات جنگی به ماسکو پشتیبانی ماسکو را برای بقدرت رسیدن حزب جمعیت اسلامی کسب نمود.

اسحاق توخی، دستیار نجیب الله احمدزی، بعداز گذشت سی سال، گوشه ای ازخاطرات جعلی خویش را در دفتر سازمان ملل متحد در کابل با نجیب الله احمدزی بیاد آورده ومیگوید که روزی داکتر نجیب الله در تلویزیون دولتی کابل بیانیهء برهان الدین ربانی را می شنید وزمانیکه آقای ربانی دربارهء  از سرگیری روابط  متقابلا دوستانه  با همهء کشورهای دور ونزدیک منجمله  با فدراتیف روسیه  سخن بمیان آورد، نجیب الله فورا رو به آقای توخی نموده وگفته است: حالا فهمیدی رفیق توخی که ما چرا اینجا محبوس مانده ایم؟

بعد توخی در جوابش میگوید که: بلی صاحب من دانستم.

هدف دکتور نجیب الله احمدزی از طرح این پرسش از توخی آن بوده تا به وی بفهماند که اگر وی (نجیب) نیز با ماسکو خواهان روابط نیک وحسنه می بود، ماسکو هرگز به او پشت نمیکرد ومجاهدین هرگز به پیروزی نمی رسیدند.

اسحاق توخی همچنان اعلام نمودن  یک روز سال در افغانستان را  بحیث روز نجات توسط نجیب الله احمدزی بخاطر خروج آخرین سرباز شوروی  از دریای آمو عامل خشمگین شدن مقامات ماسکو بالای نجیب الله میداند. همچنان آقای اسحاق توخی، ادعا دارد که: شورویها ازنجیب الله احمدزی خواهان عفو غرامات جنگی بودند که آنرا نجیب الله احمدزی با آنها نه پذیرفت.

اما حالا بیائید که تمام این ادعاها را در روشنایی منطق وعقل سلیم درکنار هم قرار دهیم وبعد قضاوت نماییم که تا چه حد این اعاها منطقی ودرست اند؟

 صدیق الله راهی برادر نجیب الله احمدزی، در اثر جاودانه اش بنام ( آیا نجیب را می شناسید) از اخلاص وارادت نجیب الله به روسها تا سرحد ناموس فروشی پرده بر میدارد.

مطابق همین نوشتهء جناب صدیق الله راهی این پرسش را باید مطرح ساخت که :  آیا نجیب الله احمدزی با آنهمه ارادت واخلاص که به روسها داشت  و با آنهمه نیاز وضرورت که به روسها داشت میتوانست به یکباره گی ضد روس شود؟ کسیکه  از نهایت اخلاص وارادت به روسها حتی خانم خود میرمن فتانه را برای علاج امراض ولادی ونسایی اش به ماسکو با یک مشاور روسی تنها دریک هوا پیما میفرستاد چگونه میتوانست عنصر ضد روس باشد؟

کسی   را که خود روسها تربیه وپرورش دادند وبدستور روسها تا مقام ریاست جمهوری و رهبری حزب ارتقایش دادند  چگونه میتوانست ضد روسها شود؟ آیا چنین شخص وطنفروش و ناموس فروش که از عزت وکرامت زن خود دربرابر مشاوران روسی دفاع کرده نمیتوانست چگونه وبکدام منطق یکباره گی خواهان تادیهء غرامات جنگی شد؟ آنهم در زمانیکه از تیل خودروهای نظامی گرفته تا مواد خوراکی وابسته به ماسکو بود؟ آیا چنین ادعایی از قلم محترم اسحاق توخی؛  بی پایه ، دروغ وجعلی نیست؟ واقعیت مسلم آنست که در برهم زدن رابطه میان ماسکو وکابل، دیپلوماسی ماهرانه وزیرکانه وعقلانی مرحوم برهان الدین ربانی کارساز واقع گردید. این نجیب نبود که به ماسکو پشت کرد، بلکه این ماسکو بود که نجیب را ترک کرد. کتاب توفان درصحرا اثر لیاخفسکی نیز به این موضوع اشاره نموده و بسیاری از مقامات دولتی وحزبی در کابل را متهم به بی وفایی به شوروی ها نموده است. نظر به ادعای لیاخفسکی؛ شوروی ها در آخر درک کردند که رفقای شان درحزب دمکراتیک خلق خیلی ناسپاس وبدعهد استند، آنها تازمانیکه به شوروی ها نیاز داشتند شوروی پرست بودند ولی زمانیکه دیدند، شوروی بسوی اضمحلال وفروپاشی پیش میرود نسبت به هرمجاهد دیگر مجاهدتر شدند.

مشابهت های شکلی میان سوریهء امروز وافغانستان دیروز:

 حالا سوال را که باید آقای فضل غنی مجددی و طرفداران پرو پاقرص انجنییر حکمتیار محترم  آقای خلج جواب بگویند این است که : : اگر ماسکو به کمکهای نظامی ولوژیستکی اش به دولت نجیب الله احمدزی در آنزمان ادامه میداد شما  مجاهدان واقعی با مجاهدان غیر واقعی تان یکجا قادر به سقوط دادن دولت نجیب الله می بودید؟

دمشق پایتخت سوریه  را قبلا عربها قلب توفندهء جهان عرب (القلب النابض العربی )می نامیدند، اما امروز همین قلب توفندهء جهان عرب بخاک یکسان شده است. زیرا  روسیه درکنار رژیم بشار الاسد قرار دارد و مخالفان مسلح رژیم بعثی سوریه تاهنوز با تمام پشتیبانی وحمایت ترکیه و دنیای عرب وکشورهای امریکا و اروپایی  قادر به اسقاط رژیم بعثی سوریه نگردیده اند. چهارسال میشود که بشار الاسد با سلاح های روسی دربرابر گروه های اسلامگرا وسیکولار سوری که توسط غرب تجهیز وتمویل میشوند میجنگد، تمام شهرهای زیبا وتاریخی سوریه بخاک وخون کشانده شد ولی به اندازهء  یک انچ عقب نشینی در مواضغ سیاسی ونظامی بشارالاسد دیده نشد. حالا اگر روسیه؛ بدولت نجیب الله احمدزی کمکهای لوژیستکی ونظامی اش مانند سوریهء امروزی ادامه میداد آیا مجاهدان آنزمان قادر به سقوط دادن نظامی دولت نجیب بودند؟

 به نظر من متهم ساختن مرحوم برهان الدین ربانی به بخشش نمودن غرامات جنگی  خیلی بی پایه وغیرمنطقی وکینه توزانه وعاری ازهرگونه ارزش تاریخی است  است که هرگز آنرا یک عقل سلیم باور نمیکند.

زیرا  تمام مجاهدان آنزمان افغانستان ورهبران آنها در پاکستان وایران وفرماندهان نظامی شان در داخل تا آخرین روزهای فروپاشی شوروی درمرحله ای نبودند تا ازطریق نظامی بالای دولت نجیب الله غلبه حاصل نمایند. تنها راه سقوط دولت نجیب الله برای مجاهدان تفاهم با ماسکو بود.

نجیب الله احمدزی؛ تازمانیکه از روسها کمکهای نظامی ولوژیستکی دریافت میکرد؛ فقط ازطریق رسانه بالای رهبران مجاهدان می خندید وبه آنها هوشدار میداد که از راه جنگ نمیتوانید دولت مرا سقوط دهید. بیائید که باهم کنار بیائیم. منظور او از کنار آمدن همانا تسلیم شدن بود. ولی زمانیکه ولایات شمال یکی پی دیگری درحال سقوط بود تا زمانیکه سقوط ولایت پروان و فرودگاه نظامی بگرام بدست پرتوان مجاهدان شورای نظار هیچ نشانه ای از تنازل وانعطاف نجیب الله احمدزی در برابر مجاهدان دیده نشد.بعداز سقوط ولایات شمال؛ نجیب مجبورگردید تا در خفا با نمایندهء سازمان ملل متحد طرح حکومت اشخاص بیطرف توسط سازمان ملل متحد را بپذیرد. درحالیکه دیگر احزاب مجاهدین خصوصا آقای گلبدین تسلیم شدن بلاقید وشرط دولت نجیب به مجاهدان وبرقراری نظام دلخواه مجاهدان را شعار میدادند که باید با نعره های تکبیر وارد شهرکابل شوند.

اما قبل ازین مرحله، مجاهدان هرگز درچنان حالت نبودند که  تقاضای غرامات جنگی از ماسکو نمایند. تقاضای غرامات جنگی در زمان ضعف مجاهدان نه  تنها که عاقلانه و و واقعی نبود بلکه به معنای خودکشی تمام مجاهدان آنزمان بود که درعرصهء نظامی هیچ دست آورد وپیروزی قابل ملاحظه ای نداشتند.

تقاضای غرامات جنگی از ماسکو در آنزمان ازسوی برهان الدین ربانی؛ معنای دوام کمکهای نظامی وتسلیحاتی به دولت نجیب الله احمدزی بود که چنین چیز هرگز به سود مجاهدان آنزمان نبود.

بعداز سقوط دولت نجیب الله احمدزی؛ گلبدین حکمتیار وبعدا طالبان برای یک لحظه هم فرصت ایجاد یک دولت قانونمند را چه براساس شورای عقد وحل وچه براساس یک انتخابات آزاد  به برهان الدین ربانی ندادند. در همچو حالت چه کسی باید از روسها تقاضای غرامات جنگی را میکرد وبا کدام زور ومشروعیت ملی بین المللی؟

بعداز بررسی این عامل، به عامل دیگری برمیگردیم وآن انحلال ارتش افغانستان ویا صدور عفو عمومی برای جنرالان وافسران نظامی دولت نجیب الله است.

جناب فضل غنی ظهور مجدد صاحبمنصبان ارتش نجیب الله را در حکومت مجاهدین عامل ناکامی مجاهدین در برقراری نظام سچهء اسلامی (!) میداند. این درحالی است که تعداد دیگر از بقایای احزاب خلق وپرچم؛ مجاهدین را عامل فروپاشی ارتش افغانستان میدانند. کدام یک راست میگوید؟

ازدید این بندهء حقیرفقیرسراپا تقصیر، نه فرمان عفو مجاهدین میتواند عامل ظهور مجدد افسران ارتش وناکامی مجاهدین  باشد ونه فروپاشی ارتش افغانستان به حاکمیت نوپای مجاهدین ارتباط دارد.

زیرا بعداز بقدرت رسیدن مجاهدین، ارتش افغانستان که قبلا بنا بر ملحوظات وخط کشی های قومی ومذهبی وزبانی که در ارتش ودیگر نیروهای امنیتی بوجود آمده بود هریک، به جناح ها ودسته های مختلف  مجاهدین پیوستند. بعدازین همه پیوستن ها ما دیگر چیزی را بنام اردو یا ارتش ملی نداریم بلکه  ارتش و دیگر نیروهای مسلح دولتی بخودی خود یک ارتش منحل شده بحساب می آمد. هر صاحبمنصب هزاره وشیعه به یکی از احزاب شیعی پیوست وهر تاجیک وپنجشیری وشمالی وال وکابلی به حزب جمعیت اسلامی وهر پشتون واوغان که وجود داشت به حزب اسلامی گلبدین حکمتیار ودیگر مجاهدان پشتون پیوستند.

شاید یک سلسله استتثناءآت خیلی کوچک نیز واقع شده باشد که هرگز قابل رویت نیستند ولی قدر مسلم آنست که ارتش نجیب الله احمدزی با تمام ساز وبرگ ونظامی اش بعداز قطع کمک های ماسکو؛ به گروه ها واحزاب مختلف مجاهدین تقسیم گردید. آنچه که درشمال باقی ماند به جنرال دوستم به میراث ماند. آنچه در شرق وجنوب باقی ماند بدست نیروهای حقانی ومولوی خالص وحرکت انقلاب اسلامی ومحاذ ملی وغیره افتاد وآنچه درکابل ماند میان حزب اسلامی شاخهء حکمتیار ودولت مجاهدین تقسیم گردید. در اینجا چیزی بنام انحلال رسمی یک ارتش ملی واحد که مانند دیگر کشورها از اتوریته ومشروعیت ملی برخوردار باشند بنظر نمیخورد.

تنظیم های مجاهدین نیز نتوانستند ارتش بدیل خویش را بمیان آورند. نظام پاتک سالاری؛ چور وچپاول شهرهای افغانستان؛  پاکستان را وا داشت تا بخاطر رسیدن به عمق استراتیژیک خویش هرچه سریعتر وارد عمل شده و گروه جدیدی را زیر نام طالب به بهانهء استقرار امنیت وثبات وتطبیق شریعت غرای محمدی از طریق قندهار تا دروازه های کابل مارش نماید.

برهان الدین ربانی که خودش را رئیس دولت مشروع  مجاهدین ومنتخب ازطریق شورای اهل عقد وحل میدانست برای برچیدن پاتک ها وقوماندانسالاری درجنوب مجبور شد تا با طالبان دست کمک وهمکاری دراز نماید ولی نمیدانست که آنها مارهای پنهان شده در آستین دارند.

از جانب دیگر؛ سقف مطالبات و خواستهای  احزاب شیعه وهزارهء افغانستان وهمچنان خواست ازبیکهای شمال افغانستان تحت رهبری جنرال دوستم از دولت برهان الدین ربانی قبلا به آن درجه رسیده بود که  که دولت مرحوم برهان الدین ربانی از قبول آن عاجز مانده بود.  عبدالعلی مزاری؛ رهبر حزب وحدت اسلامی که در ابتدا با نیروهای برهان الدین ربانی ومسعود برای سقوط رژیم نجیب الله احمدزی متحدانه وارد عمل گردیده بود بعدا خط خود را از دولت برهان الدین ربانی جدا نموده وبه جناح مخالف او یعنی گلبدین حکمتیار پیوست. آقای مزاری  در تعریف نظام اسلامی میگفت:

“حکومت اسلامی ازنظر ما همان حکومتی است که به حقوق غصب شدهء تاریخی هزاره ها عطف توجه نماید وتشکیلات ظالمانهء نظامهای قبلی را لغو نموده و مناطق هزارستان را بحیث ایالات خودگردان برسمیت بشناسد برعلاوه سهم شخصیتهای سیاسی ونظامی هزاره در دولت مرکزی نیز معلوم ومشخص شود. فقه جعفری درکنار فقه حنفی برسمیت شناخته شود.”

همچنان جنرال عبدالرشید دوستم که در براندازی رژیم نجیب الله احمدزی وهمکاری اش با مجاهدین خودش را مستحق هرنوع تقدیر وتحسین میدانست درکنار مرحوم عبدالعلی مزاری خواستار ایجاد جمهوریتهای فدرال گردید.

عاجز ماندن مرحوم برهان الدین ربانی از پذیریش خواستهای جناح های وحدت اسلامی وجنبش ملی اسلامی  آنها را مجبور ساخت تا درکنار گلبدین حکمتیار قرار گیرند.

گلبدین حکمتیار که قبلا دولت برهان الدین ربانی را متهم به تجزیه طلبی وائتلاف نامقدس علیه پشتونها می نمود این بار خودش با جنرال دوستم ومرحوم عبدالعلی مزاری کنار آمد وتمام مطالبات آنها را  در خطبه های نماز جمعه اش درچهار آسیاب کابل شرعی وقانونی خواند وبرهان الدین ربانی ومسعود را متهم به تعهد شکنی دربرابر خواستهای جنرال دوستم وعبدالعلی مزاری نمود.

آنعده ازجنرالان پیرو خط فکری زنده یاد ببرک کارمل مانند جنرال محمد نبی عظیمی، جنرال آصف دلاور، جنرال نورالحق علومی، جنرال حلیم وغیره که نیروهای جمعیت اسلامی وشورای نظار را درداخل شدن شان به کابل کمک نموده بودند مورد بی مهری مقامات جمعیت اسلامی وشخص شهید احمدشاه مسعود قرار گرفتند وآنها ترجیح دادند که افغانستان را ترک نمایند.

در تمام ادارات دولتی، ونظامی در وزارتخانه دفاع و داخله وامنیت ملی این مجاهدا سربکف بودند که عز تقرر حاصل نمودند.بناء چسپیدن آقای فضل غنی مجددی بالای  جنرالان رژیم گذشته  به هیچ صورتی عاقلانه وجامعه شناسانه نیست وهرگز  اساس منطقی وتاریخی ندارد. در ابتدای ورود مجاهدان به کابل فرمان عفو مجاهدین هیچ تاثیر مستقیم ویا غیر مستقیم در اوضاع سیاسی آنزمان ندارد.

اعضا وقوماندانهای تنظیمهای مجاهدین هرگز به فرمان عفو رهبران شان توجه نه نمودند  ونه آنرا احترام میکردند. چنانچه مولوی یاسر معین وزارت شهرسازی در کابینهء استاد فرید نخستین کسی بود که یکی از صاحبمنصبان همولایتی اش را هنگام صرف طعام در منطقهء ریشخور به ناجوانمردانه ترین شکل به قتل رساند. آن افسر نظامی که ازنهایت اخلاص وارادت وبخاطر رعایت ارزش های اوغانی خواست ملا یاسر را مهمان نماید ولی جناب ملاصاحب که در آن زمان معاون امارت سیاف و معین وزارت شهرسازی درکابینهء استاد فرید نخست وزیر مجاهدین بود ؛ بدون مراعات کوچکترن رحم وعاطفهء انسانی ومعیارهای اخلاقی واسلامی  او را در خانه اش  بضرب چند گلوله در پیش چشم اولادهایش به وحشیانه ترین شکل کشت. همچنان ترور عبدالکریم شادان؛ قاضی القضات دوران نجیب الله احمدزی، ترور سیدمنصور هاشمی در نزدیکیهای دانشگاه کابل، ترور جمال الدین عمر یکی از افسران عالیرتبهء دولت نجیب در منطقهء خیرخانه  در همان روزهای نخستین حاکمیت مجاهدین نشان داد که هیچ یک ازتنظیمهای مجاهدین به فرمان رهبران شان احترام نگذاشتند.

 آن فرمانها تنها  پوشش بود برای جذب افراد مسلح دولتی برای سازمانهای مجاهدین که هوای رسیدن به کابل را در سر می پروارنیدند. اگر ارتش ودیگر نیروهای مسلح دولت نجیب الله به خط کشی های قومی تقسیم نمیشدند وکمکهای نظامی ماسکو همچنان به دولت کابل ادامه می یافت، پیروزی مجاهدین مانند پیروزی مخالفان سوریهء امروز به یک خواب وخیال تبدیل میشد.

علت ناکامی مجاهدان نه بخاطر وجود صاحبمصبان خلق وپرچم بلکه بخاطر لاینحل بودن قضایای ملی وقومی  در  درون افغانستان بود. احزاب مجاهدین نیز مانند خلق وپرچم درمیان خودشان از اختلافات قومی وزبانی رنج می بردند. مجاهدان پشتون تبار برهبری گلبدین حکمتیار ومولوی خالص وحقانی وغیره  به مجاهدان تاجیک وازبیک وهزارهء شمال کشور به نظر ملیشه های قومی نگاه میکردند وتا هنوز این طرز دید ونگرش ادامه دارد. چنانچه این طرز دید را اززبان محترم قاضی امین وفاد یکی از رهبران مجاهدین  در اثنای کمپاین های انتخاباتی اشرفغنی احمدزی در قندهار درمورد برهان الدین ربانی وببرک کارمل انعکاس وسیع درمیان کاربران شبکه های اجتماعی یافت. ازنظر قاضی محمد امین وقاد، ببرک کارمل مسوول آوردن قوای شوروی وبرهان الدین ربانی مسوول کشاندن پای امریکایی ها به افغانستان می باشد.

نگاه نویسنده گان پان عربیست راجع به جهاد افغانستان دربرابر شوروی:

از نظر بسیاری از روزنامه نگاران پان عربیست دنیای عرب امثال عبدالباری عطوان در لندن ؛ سناریوی کشاندن پای شوروی در افغانستان یک سناریو صهیونیستی بود که صهیونیزم بین المللی آنرا بخاطر انحراف افکار مسلمانان  از قضیهء اصلی واساسی جهان اسلام یعنی: ادامهء  اشغال سرزمین های  فلسطینی خصوصا بیت المقدس بدست اسرائیل چنین سناریو خطرناک را راه اندازی نمودند.

این نویسنده ها معتقدند که : بعداز هر ده سال استراتیژیستهای صهیونیزم بین المللی بخاطر حفظ ثبات وامنیت کشور اسرائیل نقشه های خیلی ظالمانه ووحشیانه را در سطح جهان طرح ریزی نموده وآنرا ذریعهء عناصر نفوذی خود در درون سازمانها ونهادهای استخباراتی کشورهای بزرگ مانند امریکا؛ شوروی سابق وکشورهای اروپایی به منصهء اجرا در می آورند.  طرح اشغال افغانستان توسط شوروی سابق نیز در راستای تامین منافع اسرائیل توسط عناصر نفوذی صهیونیزم بین المللی در  درون ( کی جی بی ) شوروی سابق وسازمان جاسوسی امریکا در اواخر سالهای هفتاد میلادی به منصهء اجرا در آمد. در تطبیق این سناریو؛  شوروی سابق وامریکا در ظاهر امر بحیث دو دشمن  معلوم میشوند  ولی در پشت پرده هردو ابر قدرت بخاطر انحراف اذهان عامهء مسلمانان هماهنگ عمل نموده اند.

انور السادات؛ نخستین رئیس جمهور عرب ومسلمان که دست دوستی بسوی اسرائیل دراز نمود و مصر را درمیان کشورهای مسلمان وعرب منزوی ساخت؛ به یکباره گی در اواخر دههء هفتاد میلادی به یک عنصر ضد کمونیزم  و حامی مجاهدین ومیزبان رهبران مجاهدان  افغانستان تبدیل میشود. به تعقیب آن دانشگاه الازهر که در کنترول دولت مصر قرار دارد؛ فتوای جهاد را  در افغانستان صادر نموده و نام مجاهد وجهاد برای اولین بار وارد میدیای جهانی میشود. جنرال ضیا حاکم نظامی پاکستان که قبلا دستهایش بخون هزاران آوارهء فلسطینی در اردن سرخ بود یکباره گی به مجاهد اعظم تغیر قیافه میدهد  درحالیکه چند سال پیش از صدور  فتوای جهاد توسط الازهر ومجاهد شدن جنرال ضیاء یکی از شروط اساسی برای برسمیت شناختن سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی در سازمان ملل متحد حذف واژه جهاد بود. در ابتدای بوجود آمدن سازمان کنفرانس کشورهای اسلامی؛ همهء کشورها متعهد گردیدند که از واژه جهاد در کشورهای شان استفاده ننمایند. زیرا این واژه، صلح وامنیت جهانی را به مخاطره می اندازد.

اما بعداز ورود قوای شوروی به افغانستان یکباره ؛ واژهء جهاد زنده شد. به تعقیب آن ؛ دولت مصر متعهد گردید که  سیل از سلاح های روسی را از دیپوهای وزارت دفاع مصر در بدل پولهای سرشار عربستان سعودی وامریکا برای جنگجویان افغانستان بفرستد؛ به تعقیب آن سیل از کمکهای لوژیستکی و نظامی کشورهای عربستان سعودی ؛ کویت و کشورهای حاشیهء خلیج فارس وتمام بلوک غرب به مجاهدان  افغانستان ازطریق بندر کراچی پاکستان جاری شده و به تعقیب آن جوقه جوقه از جوانان داوطلب عرب از اقصا نقاط جهان به غرض  انجام فریضهء جهاد علیه کمونیزم به پشاور میریزند.

امریکا وکشورهای غربی حامی دموکراسی؛ دست جنرال ضیاء را درکشتن مخالقانش باز نگهداشتند وجنرال ضیاء بخاطر توجیه ادامهء حاکمیت نظامی اش به قرآن وجهاد رو آورد. جنرال ضیاء بخاطر انحراف اذهان عامه؛ درمجمع سازمان ملل متحد سخنرانی رسمی اش را با تلاوت از آیات قرآن وترجمهء آن به زبان انگلیسی آغاز می نمود.

درحالیکه در داخل کشورش، مخالفان مسلمان را به بدترین شیوه قلع وقمع می نمود ولی در مجامع بین المللی با بدست گرفتن وبوسیدن وهدیه نمودن مصحف قرآن همهء این جنایات را می پوشاند.

 آیا همهء این قضایا تصادفی بود؟ مضحک تر ازهمه این موضوع است که حاکمان کشورهای عرب با همهء شور واشتیاق که به رهبران مجاهدان افغانستان از خود نشان میدادند  ولی از پخش ونشر صحبتها وسخنرانی هایشان در داخل کشورهای شان هراس داشتند.  سانسور نمودن سخنرانی عبدالرب رسول سیاف ویکبار سخنرانی گلبدین حکمتیار وبار دیگر از مولوی محمد خالص در جلسهء کشورهای اسلامی  نمونه های واضح این عشق وعلاقهء مضحک ومسخره وریا کارانهء سران عرب نسبت به رهبران مجاهدان افغانستان بود.

حاکمان عرب؛ طرفدار جهاد رهبران مجاهدان افغانستان وبر قراری نوع حکومت اسلامی آنها در درون خاک افغانستان بودند ولی برای کشورهای خودشان؛ نظام سیکولار وتداوم حکومتهای خاندانی را خواستار بودند.

 نویسنده های پان عربیست و ناصرییست ها، جهاد افغانستان علیه شوروی  را نه یک جهاد اسلامی بلکه یک فتنه وتوطئهء سازمان موساد میدانند که هنوز هم دوام این فتنه وتوطئه در سوریه وعراق وسوریه وصومالی ویمن قابل دید است.

ازنظر این نویسنده ها: لابی های اسراییل درکشورهای غربی از بی عقلی، بی خردی، جهالت وبیسوادی مسلمانان بهترین استفاده را برده اند. آنقدر ضربات کوبنده ایکه خود مسلمانان برعلیه اسلام و برادران دینی خودشان درکشورهای مسلمان بنام تطبیق شریعت و برقراری حکومت ناب  محمدی واحیای خلافت و امارت اسلامی وارد میکنند، غربیها واسرائیلی ها وکمونیستها  وارد نکرده اند ونمیکنند. درهرجا که بدبختی است، خون ریزی و وحشت است سر وکلهء یک امیر المومنین جهاد یا یک خلیفه مسلمین جهان پیدا میشود. موج از فرار مغز ها ازکشورهای مسلمان به سوی غرب ادامه دارد. روزانه به هزاران پناهنده وآواره ازکشورهای مسلمان در راه رسیدن به کشورهای غربی در کشتی ها وقایق ها غرق شده واجساد شان توسط پولیس های مرزی کشورهای اروپایی از قعر دریاها بیرون می شود.

اسلامگرایان؛  کشورهای مسلمان را به بهانهء ساختن یک جامعهء صد درصد اسلامی به جهنم سوزان تبدیل نموده اند ولی خود از هرنوع امکانات مادی ولوژیستکی برخوردار اند. منابع تمویل آنها نیز جز کشورهای پیشرفتهء صنعتی غرب بویژه امریکا وانگلیس کس دیگر بوده نمیتواند. زیرا آنها نه خود کارخانهء اسلحه سازی دارند ونه هم قادر به تولید سلاح ومهمات می باشند. پس این سلاح ها وامکانات ازکجا بدست آنها می رسد؟

نظر سید خوبیب سادات ودیگر نویسنده های عوامزده راجع به رویداد ششم جدی:

 اما جناب سید خوبیب سادات مربوط قشر دگم اندیشان و عوامزده ها میشود. قشر که  جناب سید خوبیب سادات  به آن تعلق فکری دارند، قشر عوامزده ها وعوام پسندها می باشد. این قشر متشکل از افراد واشخاص خود شیفته واز خود راضی است که  با وجود ادعاهای پرطمطراق وجلوه های عوامفریبانه هرگز به مطالعهء کتاب وخواندن ونوشتن  و تحقیق علاقه ندارند. اینگونه افراد تنها خوش دارند که نظریات وسخنان شنیده گی و آوازه های کوچه وبازار را که از زبان این ویا آن شنیده اند برای مردم بیچاره وبیسواد تبلیغ نمایند وتوقع شان نیز از مردم وبیننده ها وخواننده ها این است که  : مردم همان آوازه ها را  بحیث حقایق مسلم تاریخی بپذیرند.سال یکبار هر روزیکه ششم جدی ویا هفتم ثور فرا میرسد، طبل پرچمی ستیزی وشوروی ستیزی عوامزده های بیسواد نیز بصدا در می آید. درین روز شاهد نشخوار نمودن شعارهای تکراری وسخنان کلیشه ایی افراد احساساتی و خود  شیفته همچو آقای سیدخوبیب سادات می باشیم که فکر میکنند با سر دادن شعارهای پر زرق وبرق واحساساتی خوبتر میتوانند در انظار عامه بحیث  مسلمانان خوب وبا غیرت و مجاهدان ومدافعان واقعی  وطن جلوه نمایند.

اما این تنها جناب سید خوبیب سادات نیست که عوام پسند وبیسواد تشریف دارند. بلکه یک خیل  بزرگ  آدمها از طرفداران پر وپاقرص آقای گلبدین حکمتیار گرفته تا  سازمان راوا؛ وشاخه های مختلف  باقیمانده ازجریان شعلهء جاوید به بیماری عوامزده گی مبتلا می باشند.

این عوامزده ها درهمه جا حضور دارند؛ برنامه های تلویزیونی را اشغال کرده اند؛ سایتهای اینترنتی را بصورت یکجانبه تسخیر نموده اند. به هر سو که می بینم سر وکلهء نویسنده های عوامزده؛ برنامه سازان عوامزده  ونظریه پردازان عوامزده در نظرما مجسم میشود.

نقد وبررسی یکایک این عوامزده ها درین مقال گنجایش ندارد اما به یقین کامل میتوان گفت که : این مجموعه از آدمها تا کنون یک کتاب ورسالهء کوچک  را درمورد رویداد ششم جدی از قلم نویسنده ها وسران حزبی ودولتی مربوط جناح های خلق وپرچم مطالعه نکرده اند واین موضوع کاملا در گفتار ونوشته های شان هویدا است.

 اگر صاف وساده بخواهم مطلب خودرا ابراز نمایم: اینگونه آدمها هنوز هم در دههء هشتاد میلادی زنده گی میکنند. برای  سید خوبیب سادات و هفمکرانش  زمان توقف نموده است. شما زمانیکه مقالات ویا سخنان اینچنین   افراد را چه مرد ویا زن درمورد ششم جدی میخوانید یا می شنوید؛ به هیچ وجه نشانه ای از بلوغ فکری و یا ( اپدیت) شدن ونو شدن را در آنها نمی بنید.

سیدخوبیب سادات که خودش را دعوتگر راه خدا میداند ولی درمورد حوادث ورخدادهای کشور آبایی اش مبتلا به بیماری عوامزده گی است وتنها خوش دارد که  با سخنان پا درهوا ومیان تهی وشعارگونه  بیننده های جاهلتر از خویش را خوش سازد. آقای سادات زمانیکه لب به سخن میگشاید معلوم میشود که ایشان مطابق همان ضرب المثل معروف  از هرچمن سمنی سخن میگوید و با سر دادن شعارهای توخالی مرده باد وزنده باد  میخواهد یکتعداد مردم بیسواد وبی مطالعه وبیخبر را بنام امت وسط بفریبد. تا کنون در هیچیک از کانال تلویزیونی دیگر مربوط قومیت ها وزبانهای دیگر از عربی تا فارسی وانگلیسی واردو   همچو برنامه ساز بی مطالعه وبی برنامه را ندیده ام که از آگاهی دینی ومعرفت دینی  سخن بگوید ولی خودش از مطالعه وخواندن ونوشتن گریزان باشد. نشخوار نمودن سخنان تکراری، شعارگونه  وبی معنی در برنامه های امت وسط از زبان آقای سیدخوبیب سادات نشان میدهد که ایشان بی خریطه فیر میکنند.

آیا جنگهای امروز تسلسل  رویداد ششم جدی است؟

آقای سید خوبیب سادات؛ دررابطه به جنگهای مجاهدین با بعبارت دیگر راکت پرانی های گلبدین بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی وهمچنان اوضاع نابسامان امروزی میفرمایند:  جنگهای که بعداز سقوط حکومت نجیب درکابل رخ داد تسلسل همان جنگها وفتنه انگیزیهای پرچمیهای وابسته به ماسکو بود. جناب سیدخوبیب سادات همچنان بدبختی های امروز کشور ومردمش را به حادثهء ششم جدی گره می زند. از دید جناب سیدخوبیب سادات؛ تمام بدبختی های امروزی مانند آواره شدن ودربدر شدن مردم افغانستان به حادثهء ششم جدی ارتباط دارد، اگر حادثهء ششم جدی اتفاق نمی افتاد دنیا ازنظر سیدخوبیب سادات گل وگلزار می بود. آیا چنین پندار وفکر سخیف در عصر رایانه واینترنت قابل قبول است؟

جناب سیدخوبیب سادات با نشخوار نمودن این کلمات وعبارات واهی میخواهند؛ جنایات و وحشیگریهای همقماشانش بخصوص مرشد فکری اش آقای گلبدین حکمتیار را پنهان نمایند. کسیکه در ابتدا به بهانهء حضور ملیشه های دوستم شهر کابل را به ویرانه تبدیل نمود وروزانه هزاران انسان بیگناه شهر کابل قربانی راکتهای کور او از استقامت کوه های زنبورک شاه وزنبیلک شاه میشد ولی بعدا در اتحاد وهماهنگی با همان ملیشه ها بار دیگر بر قتل وجنایت ضد بشری اش افزود. چگونه میشود که مردم وبخصوص شهریان کابل آن جنایات گلبدین حکمیتاررا یکسره فراموش نمایند وهمه را بخاطر گل روی سیدخوبیب سادات بر  وی ببخشایند و درعوض پرچمی ها ورویداد ششم جدی را عامل بدبختی خویش اعلام نمایند؟ آیا چنین فکر بخودی خود احمقانه وجاهلانه نیست؟

من میخواهم از آقای سیدخوبیب سادات بپرسم که : آیا حبس خانگی شما توسط پولیس آلمان وقطع کمکهای اجتماعی برای اطفال تان  به پرچمی ها و رویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا نفاق اندازی تان میان مقتدیان مسجد انصار در شهر فرانگفتورت بدوش پرچمی ها ورویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا عوامفریبی و دزدی پولهای کمکی نمازگزاران شهرفرانگفورت به بهانهء اعمار مسجد وسپس مصرف نمودن آن پولها در راه نشر برنامه های مزخرف تلویزیونی تان به رویداد ششم جدی ارتباط دارد؟

آیا کدام پرچمی وکارملی بشما مشوره داده بود که مقتدی های بیسواد ، مسلمان وخوشباور خودرا فریب دهید وپولهای شانرا بدزدید وبعد منکر تادیهء دوبارهء آن شوید؟

آیا کدام پرچمی وکارملی بشما مشوره داده بود که شما طرح مسایل قومی وزبانی را درمیان نمازگزاران تان حاد بسازید؛ پشتون را درکلهء تاجیک وتاجیک را به کلهء پشتون بزنید؟

آیا کدام پرچمی وکارملی برای پسر جوان تان چند سال پیش مشوره داده بود که برود در فروشگاه های بزرگ شهر فرانگفورت به دزدی اشیای قیمتی دست بزند وبعد توسط توسط پولیس شهر گرفتار شود؟

عین همین پرسشها را میتوانید از مرشد فکری تان جناب حکمتیار بپرسید که :

آیا کدام پرچمی وکارملی برایش دستور داده بود که اول؛  شهر کابل را به بهانهء حضور ملیشه های دوستم به خاکدان سیاه بنشاند وبعد بار دیگر باهمان ملیشه ها یکجا شده وبار دیگر شهریان کابل را فتل عام نماید؟

بناء چپه نمودن تمام بار ملامتی بالای پرچمی ها وکارملی ها در عصر رایانه واینترنت، خیلی عوامپسندانه وسطحی وقهقرایی است.

کارمل وکارملی ها اگر خوب کردند یا بد، بعداز سقوط رژیم نجیب الله احمدزی ، آنها رسما مسوولیت هیچ کثافت کاری رهبران مجاهد نما منجمله رهبر ومرشد فکری شما را بعهده ندارند. این شما ومرشد معنوی تان بودید که به بهانهء استقرار نظام اسلامی؛  خلق خدا را درکابل ودیگرشهرهای افغانستان بکام مرگ کشاندید وتا هنوز نیز سلسلهء جنایت وآدمکشی وقتل وغارت بنام جهاد فی سبیل الله  واعلای کلمه الله ادامه دارد ولی خودتان با اولادهای نازنین تان از تمام نعمات مادی ومعنوی درکشور آلمان برخوردار استید.این شما استید که  از طریق تلویزیون مردم را بسوی رفتن به جهنم تشویق میکنید ولی خودتان واولادهای تان از خوان گدایی کشور آلمان  به بهانهء بشردوستی استفاده میکنید. خودتانرا مستحق هرگونه کمک وخیرات وصدقات کشور آلمان میدانید ولی برای دیگران زنده گی نمودن درخاک حرمین شریفین را توصیه میکنید. تا غلامی وبرده گی عربها را قبول نمایند. برای خودتان در آلمان آزادی بیان را میخواهید ولی برای دیگران اجازه نمیدهید تا ازجنابعالی انتقاد نمایند. فکر نکنم که تمام این رذایل اخلاقی شما به پرچمی ها و رویداد ششم جدی ارتباط منطقی داشته باشد.

خانم سمین عمر نمونهء دیگر از برنامه سازان تلویزیونی عوامزده:

نمونهء دیگر از برنامه سازان تلویزیونی عوامزده محترمه خانم سمین عمر می باشند. خانم سمین عمر از جملهء خانمهای اند که راه حل مشکلات زنان افغانستان را در چنگ زدن آنها به کتاب الله وسنت رسول الله جستجو میکنند اما بدبختی آنست که خودشان  بحیث یک مجری برنامه های دینی و اجتماعی و سیاسی هیچ اطلاع کافی از کتاب الله وسنت رسول الله وهمچنان هیچ اطلاع دقیق از زنده گی رقتبار زنان ودختران در داخل افغانستان ندارند.

این بندهء حقیرفقیرسراپاتقصیر چندی پیش لینک یک مقالهء نشر شده ام را درکابل پرس از طریق ایمیل به خانم سمین عمر فرستادم تا آنرا مطالعه نمایند. خانم سمین عمر در پاسخ برایم با یک ادبیات خشن ودور از اخلاق اجتماعی نوشتند که: ایشان وقت کافی برای خواندن مضامین ومقالات روافض وپرچمی های منافق که حالا در لباس اسلام مردم را میخواهند بفریبنند ندارد. بعداز خواندن این پاسخ محترمه خانم سمین عمر دانستم که: خانم سمین عمر علاوه بر بیماری عوامزده گی وبیسوادی  بسان دیگر زنان ومردان ” افغان” یک  افغان واقعی و اصیل نیز تشریف دارند.

زیرا ” افغانها”  یگانه مردم درجهان استند که بر نادانی ، بیسوادی وجهالت شان  افتخار می کنند. کبر ونخوت وغرور بیجا وفخر فروشی بالای دیگران بخاطر جاهل بودن وبیسواد بودن از صفات برجستهء یک زن ومرد  افغان واقعی می باشد. بهمین خاطر است که نزد اکثر جامعه شناسان فرهنگ  افغانیت یعنی: خرگری؛ جهالت ونادانی وسرتمبگی تعریف شده است.

 نظر به تحقیقات علمی اکثر دانشمندان عرصهء مردمشناسی بیشترعادتها ؛ تقالید وپندارهای  نا پسند انسانی واسلامی مانند لجاجت وسرتمبگی زیر نام افغانیت وغیرت پشتونوالی ریشه در پندارهای قبیلوی ما قبل التاریخ دارند. حتی بعضی ها این خصایل ناپسند وغیر انسانی را به ( خر) نسبت میدهند.  این عادتها وتقالید قبیلوی وسنتهای متروک  ما قبل التاریخ در قرون هژده ونزده زیر نام افغانیت وپشتونوالی توسط استعمار بریتانیا بخاطر خرسازی وتحمیق توده های پشتون بیشتر دامن زده شد. بعداز ختم استعمار بریتانیا درشبه قارهء هندوستان وایجاد  کشور نو بنیاد پاکستان ؛ زمامداران جدید کشور پاکستان  خودشانرا میراثداران حقیقی همان بریتانیای کبیر درمنطقه میدانند. آنها همان روشها وتاکتیکهای استعمار بریتانیا را  درحق پشتونها به منصهء اجرا در آوردند وتا کنون  همان  روشها مورد استفادهء کارگزاران سیاسی ونظامی دولت پاکستان قرار دارد . زمامداران پاکستانی ؛ بعداز جدایی از هندوستان توانستند که   قبایل پشتون را زیر نام غیرت اوغانی وشجاعت پشتونوالی دربرابر سیگهای هندوستان به جنگ کشانیده  ونیم از خاک کشمیر را از تسلط هندوستان بیرون آورند.

امروز نیز در دوطرف مرز دیورند این پشتونها اند که بخاطر منافع پاکستان واعراب القاعده وایران وامریکا قربانی میدهند. مردم که بخاطر آبادی دیگران خانه وکاشانهء خودرا خراب کند چنین مردم هرگز سزاوار تحسین وتقدیر نمی باشند.بهمین خاطر است که بیشتر مردم غیر اوغان؛ افغانها را اوغان خر وجاهل صدا میزنند. به نظر من خرشدن و تعلق داشتن به فرهنگ خری در عصر رایانه وانترنت هیچ افتخار ندارد. خصوصا برای زنان مانند خانم سمین عمر که خودشان را یک سر وگردن نسبت به دیگران بالاتر احساس می نمایند؛ افتخار به افغان وافغانیت عین حیوانیت وحماقت است.

خانم سمین عمر اگر یک زن اصیل افغان نمی بودند این مطلب را بدرستی میدانستند که: در دنیای نویسنده گی عصر حاضر؛ این مجریان برنامه ها و کارگزاران فرهنگی عرصهء مطبوعات استند که به مطالعه ونقد منتقدان ضرورت دارند نه برعکس آن. برای این بندهء حقیرفقیر سراپا تقصیر هرگز مهم نیست که : آیا نوشتهء حاضر را محترمه سیمین عمر یا سیدخوبیب سادات  میخوانند ویا نمیخوانند. اما من به نوشته های نقادانه ام دربارهء هرکس وهرجریان انحرافی ادامه میدهم.

حرف آخر:

در آخر میخواهم یکبار دیگر قول گاندی را تکرار نمایم که: ملتی که تاریخ خویش را نمیخواند؛ روزی محکوم به تکرار آن میگردد. امروز در افغانستان پس از گذشت سی وهشت سال ازحادثهء ششم جدی هنوز هم حادثهء ششم جدی بحیث یک حادثهء مهم درتاریخ مردم افغانستان مورد مناقشه وبحث قرار دارد. اما تعداد کسانیکه ازین حادثه آموخته باشند خیلی اندک وقلیل اند. زیرا:  درس آموزی ازتاریخ، کار کسانی است که به مطالعه وخواندن ونوشتن علاقه دارند.درس گرفتن از تجارب تاریخی کار انسانهای لا ابالی وسرگردان وبیسواد وگریزان ازکتاب ومطالعه نیست بلکه کار انسانهایست که از خواندن ومطالعه وتحقیق ترس نداشته باشند.

 متاسفانه فرهنگ خواندن ونوشتن در میان مسلمانان بصورت عموم ودر میان مردم افغانستان به صورت ویژه تا هنوز نهادینه نشده است. دکتور عایض القرنی یکی ازنویسنده های اسلامگرای عربستان سعودی درمورد فرهنگ خواندن درمیان مسلمانان حرف جالبی دارد. او میگوید:

 من هرزمانیکه به خارج سفر میکنم در هوا پیما یا قطار؛ بیشتر اروپایی ها  را درحالت مطالعه وخواندن یک کتاب می یابم، ولی مسلمانان همدین وهمکیش خود را بارها به عوض خواندن ومطالعه یا درحالت استراحت ویا خوردن همبرگر وساسچ ونوشیدن فانتا وپیپسی کولا یا درحالت شنیدن موسیقی دیده ام، مسلمانان به خواندن کتاب علاقه ای ندارند، بیشترین وقت مسلمانان به خوردن  ونوشیدن ولهو ولعب میگذرد. این درحالیست که ما مسلمانان ادعا داریم که اولین آیهء نازل شده درکتاب دینی ما یعنی قرآن با امر وفرمان خواندن آغاز میشود. چگونه ما دعوای مسلمانی داریم درحالیکه ازخواندن بیزار استیم؟ آیا ما واقعا همان امت (إفرأ) می باشیم؟”

این نظر دکتور عایض القرنی را بنده در روزنامهء الشرق الاوسط سالها پیش زمانیکه در عربستان سعودی اقامت داشتم خوانده بودم وتا کنون نیز هرجا که میروم، این گفته اش بیادم می آید که مسلمانان به مطالعه وخواندن چندان علاقه ندارند.

بویژه ما مردم افغانستان، خیلی کمتر به مطالعه علاقه داریم ودر ضمن یک تعداد با این مقولهء عامیانه عادت کرده ایم که ” بگذار تاریخ ؛ خود قضاوت خویش را درمورد اشخاص ورهبران وجریانهای سیاسی  میکند”

به نظر اینچنین آدمها تاریخ چیز خارج ازمحدودهء زمین وآسمان معلوم میشود که بعداز مرگ همهء ما از گوشهء از آسمان فرود میاید ودربارهء اشخاص وافراد در دنیا قضاوت عادلانه ویا ناعادلانهء خودرا می نماید. درحالیکه چنین نیست.

این ما هستیم که تاریخ را می سازیم و از تاریخ گذشتهء خود می آموزیم، وتاریخ آینده را رقم میزنیم. مطالعهء تاریخ تنها ازطریق خواندن ومطالعه میسر است. حالا زمانیکه یک برنامه ساز ویا نویسندهء پر مدعا بدون خواندن بخواهد دریک مورد نظر بدهد خودش را رسوا می سازد. ما باید فرهنگ کتابخوانی را درمیان خود ترویج نماییم. باید حوصلهء خواندن مقالات ورساله ها وکتابها را ولو به مذاق ما برابر نباشد در وجود خویش پیدا نماییم در غیر آن ما اشتباهات گذشته گان مانرا دوباره تکرار میکنیم وبه همین ترتیب اشتباه را برای  نسل های آیندهء خویش به میراث میگذاریم ..

رویداد ششم جدی، یک حادثهء بزرگ درتاریخ افغانستان بود، کشورهای غربی بخاطر شکستاندن هیبت شوروی که خواب راحت را برای شان حرام ساخته بود وبخاطر فرو ریختاندن دیوار برلین بزرگترین استفاده را ازخون مردم افغانستان بردند ولی در آخر ؛ یک افغانستان دربدر را برای مردم افغانستان ویک اروپای ازاد وبدون تشویش را برای خودشان بجا گذاشتند.

از رویداد ششم جدی تا حالا تحولات زیادی درسطح منطقه وجهان رخ داده ولی بدبختانه مردم بیچارهء ما هنوز درخم یک کوچه اند. پاکستان وهندوستان به کشور های اتومی تبدیل شدند، ایران درحال تبدیل شدن  به کشور اتومی  است  ولی مردم افغانستان در بدبختی و دست بدست شدن قدرت ازیک قبیلهء اوغان  بدست قبیلهء اوغان  دیگر؛  گیر مانده اند وهر روز بدتر ازگذشته در قعر بدبختی ها فرو می روند.

بعداز رویداد ششم جدی، اعداد وارقام تبلیغاتی غربیها مبنی بر : پنچ ملیون آواره، دونیم ملیون شهید وسه ملیون  معلول  وزخمی که هرروز از بنگاه های نشراتی غرب و از زبان رهبران مجاهدین بگوش میرسید ومعلوم نبود که آن ارقام واعداد را ازکجا  بیرون آورده بودند ولی امروز از آواره شدن وغرق شدن هزاران انسان افغانستان درراه رسیدن به کشورهای غربی کسی سخن نمی زند ورقم اصلی آنرا ارائه نمیدهد.

از فرار دسته جمعی دیپلوماتها وماموران وزارت خارجهء افغانستان با اعضای خانواده های شان در طول سیزده سال حاکمیت کرزی وتا حکومت امروزی هیچ کسی سخن نمی راند ولی تمام کوزه وکاسه را خیلی آسان برسر حادثهء ششم جدی شکستانده میشود.

من نمیگویم که رویداد ششم جدی کاملا برای مردم افغانستان خوشی وسعادت به ارمغان آورد ولی این را میخواهم  بگویم که چپه نمودن بار تمام کوتاهی ها وتقصیرها و وطنفروشی های دیگران بالای زنده یاد ببرک کارمل ورویداد ششم جدی یک منافقت وعوامفریبی بیش نیست. سه قرن است که ابرقدرتهای استعماری از انگلیس ها گرفته تا روسها وحالا امریکایی ها تنها ازمیان یک قوم بخصوص برای مردم افغانستان پادشاه وامیر ورئیس جمهورتعین می نمایند وهر زمانیکه بخواهند او را به مزدور دیگر عوض می نمایند ولی تعداد ازنویسنده های ما تا هنوز  تنها بجان زنده یاد ببرک وشاه شجاع چسپیده اند. این افکار قهقرایی  وعوام پسندانه در بارهء رویداد ششم جدی ناسیونالیستان پشتون را بیشتر گستاخ ساخته است تا آنجا که :

افرادی نظیر روستار تره کی وقاضی محمد امین وفاد رویداد ششم جدی را بقدرت رساندن اقلیتهای قومی غیر پشتون بالای اکثریت پشتون توسط ابرقدرت استعماری شوروی میداند درحالیکه:

مطابق اسناد تاریخی؛ چنانچه در بالا ارائه گردید بزرگترین تلفات انسانی بعداز رویداد ششم جدی را اقوام غیر پشتون این کشور در شمال متحمل شده اند. بار اصلی جنگ ومقاومت بعداز ششم جدی بیشتر بر دوش اقوام غیر پشتون این سرزمین بود. اگر اقوام تاجیک وهزاره وازبیک این کشور عقلانیت خان عبدالغفار خان زعیم ملی پشتونها را در آنزمان میداشتند به یقین که حرث ونسل خود را تباه نمیکردند ومیتوانستند با قدرت بزرگ شوروی از راه مصالحه وسازش پیش آمده وزمینهء آبادانی مناطق شان را مساعد سازند. ولی بدبختانه بعداز گذشت سی وهشت سال از رویداد ششم جدی امروز رهبران وفرماندهان جنگی آنروز اقوام غیر پشتون؛ بحیث ملیشه ها وتجزیه طلبان وجنگ سالاران ولی پشتونها بحیث نیروهای مقاومت ملی در رسانه های غربی  تبلیغ می شوند.

 برهان الدین ربانی واحمدشاه مسعود بحیث جاسوس ها واجنتهای روس تبلیغ میشوند ولی حفیظ الله امین وتره کی و نجیب الله احمدزی، مدافعان اصلی وطن ومجاهدان حقیقی. این است حاصل ونتیجهء جهاد (؟) چهارده سالهء ملت واحد افغان دربرابر اشغال نظامی شوروی.

اینجا باید بر حماقت وبدویت وغباوت قبیلوی خویش هرکسی که نمیخواهد از تاریخ بیاموزد بخنندد.

اما درمورد پشتون بودن ویا تاجیک بودن زنده یاد ببرک کارمل فقید باید خدمت ناسیونالیستان پشتون عرض شود که :  کمتر انسان عاقل پیدا میشود که از پشتون بودن زنده یاد ببرک کارمل منکر شود. ببرک کارمل فقید فرزند جنرال محمد حسین از پشتونهای اصیل جنوب شهرکابل ازمنطقهء کمری بود. نزدیکان وبستگان زنده یاد ببرک کارمل همین اکنون بزبان پشتو وفارسی تکلم مینمایند.اما چیزیکه روستار تره کی ودیگر ناسیونالیستان تنگنظر پشتون نمیتوانند به آن اعتراف نمایند این است که :  هر پشتون آزاده وروشنفکر که به سطح انسان وانسانیت بیندیشد او را ناسیونالیستان پشتون؛ پشتون حساب نمیکنند. ازنظر روستار تره کی؛ تنها حفیظ الله امین وتره کی وداوودخان وظاهرشاه ونادرشاه و محمدگلخان مهمند نمادهای اصیل پشتونی استند درحالیکه اگر  آنها را نیز نمادهای اصیل قومی پشتون بدانیم بازهم بوی تعفن وگند وطنفروشی حاکمان پشتون بیشتر بالا میرود. اما ایکاش که مانند زنده یاد ببرک کارمل بزرگ وفقید امروز چند تا پشتون آزاده و مترقی وهدفمند دیگر می داشتیم که بر سنن ناپسند اوغانی تف میکرد وانسان را بخاطر انسان بودنش احترام میکرد نه بخاطر تعلقات قومی وایتنکی اش. به امید ظهور چنان پشتون های آزاده مقاله ام را به پایان می برم.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا