خبر و دیدگاه

ماموریت کابل – ۸

altنویسنده: الکساندر برنز

لندن، دسمبر ۲۰۱۴

پیشگفتار برگردان: الکساندر برنز در اواخر سال ۱۸۳۶ از طرف ایرل اکلند گورنرجنرال هند دستور می گیرد تا “ماموریت کابل” را به عهده گیرد. موصوف در راس هیئتی بتاریخ ۲۶ نومبر با کشتی از بمبئی حرکت کرده و بتاریخ ۱۳ دسمبر وارد خشکه در سند می شود. در روز نو سال ۱۸۳۷ به تاتا رسیده و بتاریخ ۱۸ جنوری به حیدرآباد می رسد. بتاریخ اول مارچ به میتانی رسیده، بتاریخ ۳۰ مارچ از خیرپور حرکت نموده و به روری بکهر پیشروی می کند. اتک را در ماه اگست عبور نموده و وارد پشاور میشود.

در ماه سپتمبر به ننگرهار رسیده، بتاریخ ۲۰ سپتمبر ۱۸۳۷ وارد شهر کابل شده، با شکوه و جلال بزرگ توسط اکبرخان پسر امیر دوست محمد مورد پذیرائی قرار گرفته و داخل بالاحصار میشود. پس از هفت ماه بودوباش، بتاریخ ۲۶ اپریل ۱۸۳۸ شهر کابل را ترک نموده، بتاریخ ۳۰ اپریل به جلال آباد رسیده، مورد پذیرائی گرم اکبرخان قرار گرفته، از طریق دریای کابل به پشاور برگشته، بتاریخ ۱۷ جون وارد لاهور شده و به اینترتیب، ماموریت او در کابل به پایان میرسد. این گزارش یا اثر درواقعیت، سفرنامۀ دوم او است که درسال ۱۸۴۱ بنام “کابل” در لندن به نشر می رسد و فکر می شود که پس از “گزارش سلطنت کابل” توسط الفنستون، یکی از با اعتبار ترین ماخذ در مورد امارت کابل در آنزمان باشد:

کافرهای سیاهپوش

من حالا کمی از موضوع منحرف شده و به معلوماتی روی میآورم که در کابل به ارتباط بعضی ممالک شمال هندوکش جمع آوری کردم: با آنهم میل ندارم خواننده را به جزئیات مسایلی بکشانم که لتنانت وود گزارش داده است. من تلاش می کنم روحیۀ حقیقی جغرافیای عمومی را درنظر گیرم که رانیل تعریف نموده و نه تنها دربرگیرندۀ اهداف فوری مورد نظر، بلکه کاوش مستقیم در تمام جوانب است. من توجه خود را به هیچ گروه دیگری بغیر از کافرهای سیاهپوش نه انداختم که باشندگان مناطق کوهستانی افغانستان شمالی بوده و تاریخ و شرایط آنها مورد دلچسبی فراوان قرار گرفته است. من در کابل تعداد زیاد کافرهای را دیدم که قبلا دستگیر شده و هنوزهم با زبان و شیوه های هموطنان خود آشنا هستند. من همچنان اشخاص هندو و مسلمانی را دیدم که مسکن کافرها را دیده و به همین علت فرصت صحبت با آنها را داشتم که در بارۀ خودشان چه فکر کرده و همچنان توسط بیگانگان چگونه درنظر گرفته می شوند. گزارش های قبلی الفنستون مرا مجبور می سازد جزئیات زیاد مواد بدست آمده را تکرار نکنم، زیرا موئید بیانات اوست: لذا من به آنها تماس نگرفته، هدف من بهبود معلومات موجود و تصفیۀ (اگر ممکن باشد) بعضی ابهاماتی است که هنوز وجود دارد.

کافرها در صحبت ملت خویش (طوریکه مسلمانان می گویند)، خود را کافر می نامند که با این نام (البته) معنای ننگ آور دیگری را یکجا نمی سازند، درحالیکه معنای کافر دارد. آنها خود را اولادۀ قوراشی درنظر می گیرند، اما همسایگان مسلمان آنها واژه را تعبیر نادرست نموده و آنها را از نسب قریش می دانند که یکی از نجیب ترین قبایل عرب است، ولی در رابطه به زبان مملکت آنها علاوه می کنند که کافر گفته شود. یک کافر برایم اطمینان داد که قبیلۀ او تمام افرادی را که کاکل می گذارند و شراب می نوشند، برادر می داند (از وقتیکه برتانیه داخل افغانستان شده، یکی از کافرهای نزدیک جلال آباد پیام شادباشی بخاطر ورود برادران کافر مانند خودشان فرستاده است!). آنها هیچ آگاهی از ممالک اطراف شان مانند باجور و کنر در جنوب ندارند که محدودۀ دانش جغرافیائی ایشان است. آنها هیچ کتاب یا خواندن و نوشتن در بین مردم خود ندارند، لذا آنها هیچگونه عادت نوشتاری ندارند. مملکت آنها یکتعداد زمین های هموار دارد که بعضی از آنها حدود ۱۵ یا ۲۰ میل امتداد داشته و در بالای آنها روستاهای آنها قرار دارد: وایگل و کامدیش در بالای این فلات ها قرار داشته و در شرق کامدیش مملکت مسلمانان قرار دارد. زمستان بسیار شدید است، اما انگور وافری در تابستان دارند که خوب پخته میشود.

دینبَر

حرف های یک جوان کافر که حالا در کابل بوده و حدود ۱۸ سال دارد، بهترین توضیح عادات زیاد آنهاست. نام او بحیث یک کافر، دین بَر بوده و مسلمان ها او را به فریدون تبدیل کرده اند. او ۱۸ ماه قبل به علت گم کردن راه به هنگام عبور از روستای بومی وایگل به گیمیر (جهت بازدید اقاربش) بدست مسلمان ها میافتد. او یک جوان فوق العاده مقبول، بلند قامت، با ویژگی های منظم یونانی، چشم های آبی و چهرۀ زیبا بوده و حالا بردۀ دوست محمد خان است. من یک تصویر دقیق او را با عادات مملکت او دارم، طوریکه او تشریح کرده است. دو پسر دیگر کافر ۸ و ۹ ساله که با او آمدند، دارای چهرۀ سرخرنگ، چشم های فندقی و موی قهوۀ بودند. آنها دارای رخسارهای بلند و ویژگی های منظم کمتر بودند، اما هنوزهم قشنگ و فوق العاده ذکی بودند. نام های کافری ایشان تیازیر و چوادر و نام های مادرهای شان راجمل و بیاسپگلی بودند. هیچیک ازاین سه کافر یا دو دیگری که من دیدم هیچگونه شباهتی با افغان ها یا حتی کشمیری ها نداشتند. آنها یک نژاد متمایز معلوم شده و حتی سطحی ترین بینندگان هم می توانند آنها را تشخیص دهند.

رسوم کافران

دین بر گفت که هیچ رئیس کافر وجود ندارد، بغیر از مرد بزرگی که بنام سابانیناش یاد می شود. قرارمعلوم آنها هیچگونه عملیات یکجا به مقابل همسایگان شان اجرا نمی کنند، اما وقتی هجومی به مرزهای شان صورت گیرد، آنرا تلافی می کنند: آنها به مقابل مسلمانان بسیار کینه جو بوده و هیچ رحمی به اسیران نمی کنند. آنها دارای فعالیت و توانائی زیادی بوده و دشمنان شان هم به این کیفیت های آنها توافق دارند. مسلمانان بندرت وارد مملکت آنها بحیث مسافر می شوند، اما هندوها بحیث تاجران و فقیران به آنجا رفته و با بد رفتاری مواجه نمی شوند. من یک مسلمان را دیدم که از آنطریق به بدخشان رفته و مورد اذیت قرار نگرفته است. کافرها در کشتن حیوانات برای غذا هیچ مراسمی ندارند: آنها گاوان و بزان را برای دوغان (موجود عالی) قربانی می کنند، بخصوص در یک جشن بزرگ که در آغاز اپریل بوده و برای ده روز ادامه مییابد. آنها مجسمه ها داشته و مهادیو (خدای هندوان) را بنام می شناسند؛ اما تمام آنها گوشت گاو می خورند که یا باور هندوئی خویش را از دست داده اند و یا هرگز چیز مشترکی با آنها ندارند. آنها مردگان خود را نه می سوزانند و نه دفن می کنند، بلکه جسد او را در یک صندوق انداخته و با یک لباس خوب مزین می کنند که متشکل از پوست بز یا پشم های کاشغری است: بعدا آنرا به قلۀ یک کوه نزدیک روستا برده و جسد را در بالای زمین رها می کنند، اما هرگز دفن نمی کنند. زنان کافر زمین را می کارند: به هنگام خوردن، مردان جدا از زنان می نشینند. آنها میز ندارند: ظرف دارای غذا در بالای یک سه پایۀ گذاشته می شود که از میله های آهن ساخته شده و دین بر و همرهانش یک مودل آنرا از خمچه (شاخه) ها تیار کردند. آنها با نشستن در بالای چارپایه ها یا دراز چوکی های که پشت ندارند، بدور آن نشسته و می خورند. آنها بسیار علاقمند عسل، شراب و سرکه اند، یعنی تمام آن چیزهای که با وفرت دارند. آنها هیچ مرغ خانگی ندارند؛ هیچ اسپی در مملکت شان یافت نمی شود: گندم و جو، غله جات آنهاست: جواری نیز وجود ندارد. آنها بسیار علاقمند موسیقی و رقص اند؛ اما در رقص (مانند غذا خوردن) نیز مردان از زنان جدا بوده و رقص مردان با زنان فرق دارد. هر دو نوع رقص برای من نمایش داده شد: مردان متشکل از سه نفر با یک پا ایستاده شده و چرخ میزنند: زنان دست های خود را بالای شانه های خود گذاشته، با هر دو پا پرش نموده و در یک حلقه میروند. آلات موسیقی آنها یکنوع دوتار و یکنوع طبل است.

شیوۀ زندگی

مطابق گزارش دین بر، شیوه زندگی در بین کافرها اجتماعی است، زیرا آنها غالبا در خانه های همدیگر یا در زیر درخت ها جمع شده، همدیگر را در آغوش گرفته و مهمانی های نوشیدنی دارند. آنها از پیاله های نقرۀ می نوشند، جوایزی که محصول غنایم جنگ های آنهاست. شراب که هم سبک و هم تیره است، برای سالیان دراز نگه داری شده و با فشار دادن شربت انگور در زیر پاها به داخل یک ظرف بزرگ گِلی (که گفته می شود ثمرۀ کار هنری ظریفانه است) ساخته می شود. پیر و جوان و مرد و زن شراب نوشیده و شربت انگور را به اطفال شیرخور میدهند. یک دختر- کنیز کافر که کمی پس از رسیدنش به کابل مادر شد، به هنگام تولد طفلش شراب یا سرکه تقاضا می کرد که برایش سرکه داده شد: او ۵ یا ۶ چهارمغز پخته را داخل آن انداخته و نوشیده و از هر نعمت دیگری صرفنظر کرد.

لباس این ملت را میتوان بصورت بهتر توسط طرح (سکیچ) توضیح کرد. یک جنگجوی موفق با کشتن هر مسلمان یک بند تنبان مزین با یک زنگ کوچک به آن علاوه می کند. دختر او امتیاز پوشیدن زیورات معین و پیچیده در موی خود را دارد که از صدف های بحری یا حلزونی (خرمهره) ساخته شده و هیچکس دیگری حق پوشیدن آنرا ندارد (درغیرآن مجازات می شود). یک هندو که در عروسی یک کافر حاضر بوده، برایم گفت که غذای داماد از پشت سرش برایش داده شد، چون او هنوز نتوانسته بود یک مسلمان را بکشد. خصومت در بین آنها به کثرت بوجود میآید: اما کشنده ترین دشمنی ها میتواند توسط یک جانب با بوسیدن نوک پستان سینۀ چپ جانب مقابل (بحیث نمونۀ نوشیدن شیر دوستی) پایان یابد. جانب مقابل تعارف خود را با بوسیدن سر عارض نشان میدهد که پس از آن تا زمان مرگ دوست هم می شوند. کافرها اطفال خود را به مسلمانان نمی فروشند، با وجودیکه یک مرد مجبور بعضی اوقات ممکن است خدمۀ خود یا طفل همسایه را دزدیده و به فروش برساند.

من از مسن ترین کافر معلومات دهنده پرسیدم که آیا او با از دست دادن مملکت خود متاسف است؟ او به یکبارگی جواب داد که در آنجا عادات کافران بهتر است و در اینجا عادات مسلمانان را ترجیح میدهد. با آنهم او به اسلام گرویده و گفت، در اینجا مذهب وجود دارد و در کشور او وجود ندارد. او یک واقعیت منحصر به فرد یکی از اقارب کافر خود را برایم گفت که شابود نام داشته، دستگیر شده، ملا گردیده، بنام کوروش به هند سفر کرده و پس از سه سال به کافرستان برمی گردد، او مسایل زیادی را به کافرها میگوید که هرگز نشنیده بودند. او پس از توقف کوتاهی می خواهد مملکت خود را ترک کند، اما برایش اجازه داده نمی شود. نام محلاتی که دین بر بخاطر داشت، وایگل، گیمیر، چیمی، کیگل، مینچگل، امیشدیش جموج، نیشایگرام ریچگل، دیری، کاتر، کامدیش، دانگل پیندیش، ویلیگل و ساوندیش اند. با آنهم فکر میشود که تمام باشندگان درۀ نور و دیگر دره های هندوکش در شمال کابل و جلال آباد کافرهای تبدیل (مسلمان) شده هستند، طوریکه از چهرۀ ظاهری و زبان شان معلوم است.

زبان کافرها در مجموع برای هندوها و همچنان برای همسایگان ازبیک و افغان شان غیر قابل فهم است. بعضی از آنها نرم لبی بوده و بندرت می تواند توسط یک اروپائی تلفظ شود (اما نمونۀ که من در ضمیمه ۴ داده ام، به بهترین وجه میتواند آنرا تمثیل کند. آنها طوری نوشته شده اند که دین بر صحبت می کرد). جملات کوتاه که واژه ها را دنبال می کند، نشاندهندۀ یک وابستگی آشکار به زبان های خانوادۀ هندو می باشد. از آنجائیکه کافرها هیچ مشخصۀ نوشتاری ندارند، من به آنها پوش انگلیسی داده ام. من در کوهستان کابل فرصت ملاقات با یکتعداد مردمی را داشتم که به زبان پشۀ صحبت می کردند که مشابه لهجۀ کافرها بوده و از نزدیکی به آنها میتوان چنین فرض کرد و هم طوریکه در واژه ها دیده می شود، پشۀ در ۸ روستای زیر صحبت می شود: ۱. ایشپین، ۲. ایشکین، ۳. سودر، ۴. الیسای، ۵. غاین، ۶. دورنامه، ۷. دورۀ پوته، و ۸. ملیکیر که همگان در بین یا نزدیک ۷ وادی نجراب قرار دارد. افغان ها پشۀ ها را نوعی از تاجیک ها می دانند.

من گزارشاتی را بیان کردم که کافرها از خود داده اند. من این معلومات اضافی را از یک مسلمانی اخذ کردم که چهار روستای کتر، گیمیر، دیوس و ساو را دیده که تمام آنها در ماورای دهکدۀ مرزی کولمان قرار داشت، توسط نیمچه مسلمانان مسکون بوده و در شمال جلال آباد قرار دارد. او کافرها را یک نژاد شاد و بدون مواظبت توصیف می کند؛ او امیدوار است نباید بی ادب شمرده شود اگر گوید، هرگز مردمی را ندیده که از نگاه ذکاوت، عادات و ظاهر ایشان و همچنان از نگاه مشرب خوشی و خانوادگی در بارۀ شراب مشابهت بیشتر با اروپائیان داشته باشد. آنها همگی لباس های تنگ داشته، بالای چهار پایه های چرمی نشسته و فوق العاده مهمان نواز اند. آنها همیشه شراب به بیگانه تعارف می کنند؛ شراب غالبا در کوزه ها گذاشته شده و مانند آب در محلات عامه گذاشته می شود که هرکس می تواند بنوشد. آنها برای تامین ذخیرۀ آن قواعد بسیار سختگیری در ممانعت از قطع انگور پیش از یک روز معین دارند. این شخص مملکت کافرها را در صورتی که یک محافظ کافر با خود داشته باشد، برای یک مسافر کاملا باز توصیف کرد. آنها هیچگونه عادت درنده خوئی ندارند، با آنهم بعضی عادات آنها میتواند وحشیانه باشد؛ او در پهلوی شیوۀ اعطای بخشندگی که قبلا ذکر شد، گفت که اگر یک کافر ده مرد قبیله را بکشد، میتواند قهر دشمنان خود را با پائین انداختن کارد در پیش روی آنها، لگد مال کردن آن و زانو زدن تسکین نموده و فرو نشاند.

من برعلاوۀ این دوست مسلمان خود یک هندو در پشاور را دیدم که وارد آن بخش مملکت کافرها شده که حدود ۲۵ میل در آنطرف چغه سرای قرار دارد، جائیکه او ۱۱ روز اقامت کرده است. بعضی معلومات او کنجکاوانه است. او توسط یک کافر حمایه شده و با هیچگونه مشکلاتی مواجه نشده است؛ اما برایش اجازه داده نمی شود که در بین کافرهای دورتر سفر کند: اگر او برای چنین کاری تلاش می کرد، یا باید کشته میشد و یا مجبور بود که عروسی کرده و بطور دایم در بین ایشان زندگی کند. با آنهم او از غیرعملی بودن سفر متیقین نبوده تا جائیکه او سفر کرده، بطور مهربانانه برخورد شده و اجازۀ ورود به خانه هایشان داده شده است. او رقص آنها را دیده و آنها را بحیث یک نژاد زیبای نفیس با ابروهای کمانی و چهرۀ قشنگ توصیف میکند. این کافرها به کاکل موی اجازه میدهند که بطرف راست سرشان نمو کند؛ هندو اعلام داشت که آنها عقیدۀ خاص خویش را دارند، زیرا آنها شیوا را می شناسند. آنها برای دفاع خود کمان و نیزه دارند: آنها ریسمان کمان خود را با انگشتان خویش کش نموده و نیزه های آنها دارای سرهای مانند نیلوفرهای پژمرده دارند. مملکت آنها دارای گلها و سایه های فراوان است: سکه های بیشمار درآن یافت شده و مشابه آنهائی است که در باجور یافت شده و بعضی از آنها کتیبه های یونانی دارند. این هندوی ارزشمند اصرار داشت، این یک واقعیت است که کافرها دختران خود را به مسلمانان فروخته و ۲۰ روپیه یک قیمت خوب پنداشته می شود! بصورت دقیق هیچ مشکلی در تامین بردگان کافر وجود ندارد؛ قیمت های بلندی که برای آنها پرداخت میشود، باعث تحریک این مردم بیچاره (و کسانیکه در نزدیکی ممالک مسلمانان قرار دارند) شده و داخل این ترافیک (انتقالات) غیرطبیعی شوند.

گزارش یک گبر

اما گزارش یگانۀ که من در بین تمام بازدید کنندگان مملکت کافرها شنیده ام، گزارش فردی است که از کابل در حوالی ۱۸۲۹ داخل مملکت آنها شده است. او از طریق کندهار آمده، خود را یک گبر (یا آتشپرست) و ابراهیمی (یا پیرو ابراهیم) از پارس معرفی کرده، کسیکه آمده تا مملکت کافرها را بررسی نموده و توقع داشته که رد اسلاف خود را پیدا کند. او بهنگام اقامت در کابل با ارمینیان ارتباط برقرار کرده و خود را شهریار نامیده که یک نام موجود در بین پارسیان است. میزبان او تلاش زیادی کرده تا مانع رفتن او به چنین سفر خطرناکی شود، اما بیفایده بوده است؛ او به جلال آباد و لغمان میرود، جائیکه اموال خود را گذاشته و بحیث یک درویش از طریق ناجیل وارد مملکت کافرها شده و برای چند ماه غایب می شود. در برگشت و پس از ترک کافرستان، بطور وحشیانه توسط هزاره اطراف قبیلۀ علی پرست به قتل می رسد که ملِک ایشان (عثمان) براین برخورد هموطنان خود چنان خشمگین می شود که یک باج ۲۰۰۰ روپیه را بحیث قیمت خون او مطالبه می کند. تمام این حقایق توسط ارمینیان کابل برای من گفته شد؛ اما ازاینکه این شهریار بیچاره یک پارسی بمبئی یا گبر پارس بوده، من نتوانستم کشف کنم، با وجودیکه برایم نامۀ نشان داده شد که باور کنم مربوط پارس است، زیرا او یک “رقم” یا سندی از شاه پارس با خود داشته است. مرگ این آدم سیار پیروزمند در بین قبایل کافر یک موضوع بسیار اسف انگیز است؛ اما امیدواری وجود دارد که شخص دیگری نمونه ماجراجوئی این پیرو زرتشت را دنبال کرده و بازهم کافرها را در دره های تنگ بومی ایشان ملاقات کند. من نمیدانم نژاد کافرها با نژاد های پارس باستان چه شباهتی دارد، به استثنای شیوۀ گذاشتن مرده های بدون دفن در کوهها: اما بطور دقیق عنعناتی به ارتباط گبرها یا آتش پرست ها در سراسر افغانستان وجود دارد؛ یکی از شهرهای اساسی آنها بنام گردیز در زرمت (جنوب کابل) هنوز وجود داشته و حتی در زمان بابر یک محل دارای قوت قابل توجه بوده است.

کتیبۀ باجور

مملکت کافرها و نواحی نزدیک آن توسط یکتعداد زیاد زرگران آواره نیز عبور و مرور شده است. یکی از این افراد، کاشگر در آنطرف دیر را بازدید کرده؛ ازآنجا به شهر شاه کاتور در زیر چترال پیشروی کرده و بعدا به بدخشان رفته است (بحیث یک فقیر). او همیشه وقتی نان خواسته، بدست آورده، اما امنیت خود را نتوانسته با معرفی خود کمائی کند. گزارش سفر این فرد و آنچه او دیده، کنجکاوانه است. در نزدیکی یک “زیارت” در باجور یک کتیبه وجود دارد که من سکیچ آنرا در زیر داده ام و فکر میکنم سانسکریت قدیم باشد (شکل…)

حدود ۲ میل دورتر از این محل، کتیبۀ دیگری وجود دارد؛ در بین روستای دیر و عرب خان، بطرف کاشگر، سومی وجود دارد، در یک نقطۀ که جاده از طریق کوه برای چند یارد قطع می شود که بزرگداشت شهرت انجنیر (سازندۀ) آن است. کوتیگرام یک محل باستانی است (به فاصلۀ یکروزه سفر از دیر و دو روزه از باجور). دراینجا یک مجسمۀ کوچک در سنگ سیاه کنده و به سنگ وصل شده که در حالت نشسته بوده (به ارتفاع حدود ۲.۵ فت) و گفته می شود که کلاه بر سر دارد، مشابه آنچه در سکه های باجور دیده شده است. این شاید یک چهرۀ هندو باشد، زیرا قبیله آنرا مقدس می پندارد: اما مجسمه ها غالبا در تمام بخش های این مملکت کنده شده؛ یک مجسمۀ کوچک به ارتفاع ۸ یا ۹ انچ کنده شده در سنگ برای من از سوات آورده شد که نشان دهندۀ یک چهرۀ شکم گنده، نیم نشسته با بازوان چلیپا و یک دست بر سر. چنین مجسمه ها در یک “استوپه” در جلگۀ پشاور نیز یافت شده است؛ از اینکه آنها نشاندهندۀ باکوس (رب النوع شراب) اند یا قهرمانان دارای شهرت کمتر، باستان شناسان باید مشخص کنند. اما باید به سخنان بی ربط جوهر فروشان ادامه داد. او در کاشگر سنگ بلور را از چوپانی می خرد که در سادگی آن فکر می شود که یخ منجمد یکصد ساله باشد! در محل آن یک من آن ۲۰ روپیه است؛ او سرمایۀ خود در برگشت را با تبدیل آنها به مُهرها و بازوبند ها دوچند کرده بود. این بلورها بحیث تکمه های کلاهای مامورین عالیرتبه به چین صادر میشود. او از کاشگر بطرف بدخشان برای لاجورد و لعل پیشروی می کند: در مسیر خویش، پس از ترک کاشگر او دریای را قطع می کند که از چترال می گذرد و دراینجا بنام کنر یاد می شود. او در سه روز به یک کوه بنام “کوه نقصان” میرسد که از بالای برف کوه با یک لباس چرمی لغزیده و به یک پلی میرسد که آنهم در بالای جاده نمی باشد.

کتیبۀ سوات

من با گزارش این سفر جدید و دلچسب بسیار خوش شده و مرد را راضی ساختم تا بار دوم سفر کرده و هدایاتی در رابطه به نقل کتیبه ها دادم. اولی قبلا داده شده و دیگری را ضمیمه می سازم که او از سوات آورده است (شکل…)

این متشکل از یک خط بوده  و در پالی (زبان مقدس بودائیان) است. کتیبه های کپوردیگاری که از شمال پشاور آورده شده، تا کنون با ارزش ترین آنهاست: آنها متشکل از ۵ خط اند؛ من باید یک رسم آنها را بدهم که آقای میسن متعاقبا آن محل را دیده، قسمت زیاد پنهان شده در سنگ را صاف کرده و یک نقل دقیق از یک کتیبۀ بسیار بزرگ گرفته که بدون شک در محضر عامه خواهد گذاشت.

کاشگر

اجازه دهید ازاین بخش های بسیار دلچسب خواننده را به آنطرف کوه ها برده و یکتعداد ویژگی های را ثبت کنیم که در بارۀ ممالک بسیار دور کاشگر وغیره گفته شده که تابع چینائی هاست. شهر کاشغر توسط یک قطعۀ چینی نگهداری می شود، لیکن مالیات آن توسط خان قوقند اخذ می شود که افسران مسلمان او درآنجا مستقر اند. این تدابیر از تفاوت های آخری در بین دولت ها بوجود آمده و برخلاف بهره برداری برتانویها در هند به مقابل دولت های مرزی ایشان نیست. گاریزون یک قلعۀ جداگانه در اختیار دارد که بنام گلباغ مسلمانان نامیده شده و فکر میکنم یک نام عمومی برای قلعه های مشابه اشغال شده است. تمام انتقالات به داخل گلباغ انتقال شده و هیچیک در خارج آن اجازه ندارد؛ هر شخص بهنگام ورود یک توته چوب کوچک اخذ کرده، به دور کمر خود بسته نموده و باید بهنگام بیرون برآمدن پس بدهد. اگر شب هنگام دریافت شود که تعداد چوبهای توزیع شده مساوی به چوبهای اخذ شده نیست، شدید ترین جستجو شروع میشود. تمام خانه ها در دروازه های خود زنگ داشته و باید توسط مشتری قبل از ورود نواخته شود. قدرت گاریزون حدود ۳ هزار چینائی است، نه تونگانی، طوریکه من در جای دیگری اشتباها سربازان گفته ام، درحالیکه این فقط نامگذاری مردم مملکتی است که سنی می باشند. آنها ترس زیادی از همسایگان مسلمان خویش دارند، با وجودیکه سفیرانی به بخارا و پیکن و برعکس فرستاده شده است. با آنهم معلوم میشود که ارتباطات زیادی دربین روسیه و این ممالک وجود دارد، نسبت به آنچه بصورت عام تصور میشود. روس های بومی و ارمنی ها از طریق کاشغر به تبت و حتی دورتر میروند، اما چینائی ها مانع پیشروی عمومی از شرق یارکند میشوند. تریاک مسیر خود را از اینطریق تا پایتخت امپراتوری باز کرده و تجارت سالانۀ آن افزایش می یابد. اینها در چوب ها فرستاده شده و تصور میکنم از ترکیه از طریق خط ارتباطاتی آورده میشود که میتواند بهبود یابد. درحالیکه حسادت دیگران وجود دارد، بزرگترین ترویج درتمام شاخه های آن برگزار شده و حتی اگر یک بدهکار مسلمان از بستانکاران خود فرار کند و به چینانیان پناهنده شود، به درخواست مقامات بیکبارگی تسلیم می شود. شیوۀ مجازات گنهکاران خودشان، گذاشتن یک کالر(حلقۀ) چوبی بدور گردن مجرم، برچسب جرم و مدت محکومیتی او است. چینائی ها نه پارسی صحبت می کنند و نه ترکی، معاملات توسط ترجمانان صورت می گیرد. تمام مراودات پولی به یاموس یا خشت نقره اجرا می شود؛ اما یک سکۀ مسی مورد چلند است که دارای یک مُهر چینائی در یکجانب آن و مسلمانی در جانب دیگر آن است. مردم کاشگر متشکل از ترکها و ازبیک ها بوده و بازدیدکنندگانی از تبت و کشمیر نیز وجود دارد. یک آشنای مسلمان من که کاشگر را دیده، مردم آنرا به سه نژاد تقسیم کرده است. اولی: کسانیکه مرده های خود را می سوزانند؛ دومی، کسانیکه آنرا دفن می کنند و سومی، کسانیکه مرده های خود را در تابوت می گذارند و آنها را به داخل کشور می فرستند: اما تصور می کنم، این تشخیص مسافر ما تا اندازۀ خیالی بوده باشد. اقلیم آن بسیار خشک توصیف میشود: باران بندرت میبارد. اگر گزارش او درست باشد، پدیده زراعت منحصر به فرد است. گفته می شود که حاصلات آن تابع ابرهای گرد سرخی است که همیشه دراین بخش آسیا میافتد یا میوزد. خاک آن نمکی بوده و گفته می شود که با مخلوط خاک خارجی حاصل خیز می شود. ابرهای گرد و خاک در ترکستان فوق العاده زیاد است، اما من از موجودیت آنها با چنین وسعت تشریح شده نشنیده بودم و این گفتارها به تائید ضرورت دارد. موضوع دیگر کنجکاوی دراین بخش ها عبارت از ریگ داغ است (حدود ۱۰ میل از آقسو) که دربالای آن غذا پخته می شود. تصور می کنم این امر نتیجۀ حرارت های زیر زمینی باشد که در باکو (در کنار کسپین) و جاهای دیگر وجود دارد.

قوقند

من میتوانم بعضی ویژگی های مملکت ختن واقع در شرق کاشغر را بدست بیاورم؛ اما اعتماد اندکی به گزارشاتی دارم که دراین اواخر در بارۀ موجودیت یک نژاد پارسی شگوفان کنندۀ تمام نهاد های زرتشتی از آن بخش رسیده است. من قبلا یک نمونۀ گرایش مبهم این مردم و امیدواری آنها برای دریافت رد یابی اقارب ایشان در بین کافرها را دادم؛ اما تشویش دارم که جوامع پارسی هند باید اجداد خویش را در جاهای دیگری بغیر از ختن جستجو کنند.

از آنجائیکه در اینجا بطور مختصر در بارۀ قوقند صحبت کردم، مملکتی که در غرب کاشغر قرار داشته و بعضی ویژگی های آنرا  ذکر می کنم. قدرت رئیس یا خان آن (محمد علی) در حال افزایش است، زیرا او نفوذ خود را بالای تاشکند، شهر ترکستان و تمام مملکت زراعتی شمال قوقند و بالای تعداد زیاد قبایل قزاق دربین او و روسیه ایجاد کرده است. در جنوب آن، ناحیۀ کوچک درواز در بین خان و میر کندز زیر مناقشه است. تعاملات زیادی با بخارا وجود ندارد، اما ارتباطات در بین قوقند و قسطنطیه نسبت به سایر دولت های ترکستان بسیار منظم است. رابطۀ سیاسی با چین به تبادل هدایا تبدیل شده: چینائی ها تا کنون هدایای ارزشمند زیادی فرستاده اند نسبت به آنچه گرفته اند و تمام اجناس داده شده در درجن ۹ می باشد که یک عدد مورد پسند در بین این مردم است. حکومت بخوبی سخنگو است، با وجودیکه خان، مانند بخارای برادرش ازهم پاشیده است. یکتعداد ناقلین یهود دراین اواخر دراین مملکت، در شهرهای نامغان و مرغیلان مسکون شده اند: آنها مانند هندوها مالیۀ- سرانه پرداخته و عمدتا مصروف رنگ ریزی اند. قوقند با وجودیکه مثل بخارا پرنفوس نیست، گفته می شود که یکمقدار زمین داشته و باغ های آن گسترده است. چندین بازار و مسجد دراین اواخر ساخته شده و خود شهر در دو جانب دریای سیر قرار دارد که در بالای نامغان قابل گذر است. یک شهر بسیار باستانی در شمال آن وجود دارد (به فاصله دو روز سفر) بنام چوست که دارای اقلیم گوارا بوده و از آنجا آثار باستانی زیادی آورده شده است. قوقند در آسیای میانه بخاطر سه چیز مشهور است: یکنوع لعل که حدود ۱۶ یا ۱۷ سال قبل کشف شده، اما نسبت به لعل بدخشان پست تر است؛ “سنگ شفتالو” که شکل آن مانند شفتالو است، باوجودیکه رنگ آن سفید تر است و یکنوع زنگار (زنگ مس)، ذغال سنگ نیز در نواحی شرقی آن وجود دارد. مملکت بین قوقند و کاشغر بسیار بلند بوده و دارای درختان سرو است. مسیر از طریق اوشی سلیمان یا تخت سلیمان صورت گرفته و سفرآن ۱۲ روزه است.

اندخو یا میمنه

با تغیر صحنۀ کاوش هایم حالا به توضیح دولت های کوچک شمال هندوکش می پردازم که در آنطرف بلخ قرار داشته و معلومات ما در مورد شان ناقص است. اینها شامل میمنه، اندخوی، شبرغان، سرپل و آقچه است که تمام آنها مصروف منازعات داخلی بوده و اجنت های فعالی در تجارت برده می باشند. آنها دریک مملکت هموار واقع بوده، دارای آب فراوان یا کانال ها و مقدار وافر علوفه جات می باشند. باغهای زیادی نزدیک شهر ها وجود دارد: خانه ها تماما دارای شکل خانۀ- زنبوری اند. میمنه مهمترین آنهاست: رئیس آن مضراب خان یک ازبیک قبیلۀ وان بوده، مملکت او از میمنه تا مرغاب وسعت داشته و با شیرمحمد خان هزاره متصل است. میمنه یک شهر باز یا بیشتر یک روستا است که حدود ۱۵۰۰ خانه دارد؛ اما قوت رئیس او متشکل از “ایل ها” یا نفوس کوچگردی اند بنام عمر، تنکیره، سورباغ، کافر خضرآباد، قسر، چچاکو، تخت خاتون و محلات دیگری که بندرت میتوان یک روستا نامید. او همچنان دارای یکتعداد عربها دربین اتباع خود دارد که تعداد زیاد قبیلۀ آنها از مدتها قبل مسکون شده اند. او با تمام طرفداران خود میتواند یک نیروی ۶ هزار اسپ و سه توپ کوچک جمع آوری کند، اما هرگز نمیتواند قلمروی خود را با نیم آن ترک کند، زیرا با رئیس سرپل مشکل داشته و از او زیاد می ترسد، باوجودیکه قدرت او کمتر است. مضراب خان حدود ۴۰ سال عمر دارد: او حدود ۶ سال قبل جانشین برادر خود شده که او را زهر داده بود: یک شیوۀ معمول از بین بردن مردم دراین ممالک و سرنوشتی که پدرش نیز مواجه با آن بود.

اندخو

اندخو یا اندخوی توسط شاه ولی خان ترک افشار اداره می شود که با سایر قبایل خود در زمان نادر دراینجا مسکون شده اند: آنها اول شیعه بوده و حالا سنی شده اند. “ایل” های رئیس در پهلوی نژاد خودش عربها بوده، او می تواند ۵۰۰ اسپ مهیا نموده و رابطه خوبی با میمنه دارد. اندخو دارای جمعیت ثابت بزرگتر نسبت به میمنه بوده و در بالای مسیر عمومی به بخارا قرار دارد، لیکن قحطی آب در این ناحیه وجود دارد. دراینجا است که گندم یک نبات سه ساله است. اندخو جائی است که مورکرافت بیچاره از بین رفت.

شبرغان

شبرغان مربوط یک رئیس ازبیک بنام رستم است که خصلت اعتدال دارد: او میتواند ۵۰۰ یا ۶۰۰ اسپ فراهم کند و رابطه خوبی با میمنه و کندز دارد. فکر می شود شبرغان یک محل بسیار باستانی باشد، فرض می شود از زمان کافرها (یونانی ها) و هنوزهم مستحکم ترین قلعه در این بخش هاست. ارگ آن از خشت و مساله ساخته شده و توسط دیوارهای گِلی احاطه شده است. قلیچ علی بیگ رئیس مرحوم بلخ آنرا برای مدت هفت سال بدون پیروزی محاصره کرد؛ اما باید دانست که این فقط در مقابل ازبیک ها مستحکم است که توپخانۀ بسیار خرابی دارند. آب آن از طریق جویباری از سرپل تامین میشود.

سرپل

ذولفقارشیر یک ازبیک مربوط قبیلۀ اچامولی سرپل را اداره کرده و بحیث یک مرد شجاع و مصمم شناخته میشود. او رابطه خرابی با کندز و میمنه دارد؛ او با وجودیکه فقط ۱۰۰۰ اسپ دارد، در مقابل حملات هر دو رئیس مقاومت کرده و در تمام جوانب مصروف غارتگری است. دشمنی او با میمنه بر سر دختر او، زن رئیس قبلی بوده که توسط مضراب خان گرفته شده است. “ایل” های او در سنگچارک، پاوگین، گوردیوان و داغدرال می باشند؛ اگر او بتواند تعداد ایشان را افزایش دهد که غیرمحتمل نیست، قدرت او نیرومند خواهد شد. سرپل به اندازۀ میمنه بزرگ است.

آقچه

آقچه تابع بلخ بوده و توسط یک پسر ایشان خواجه حاکم آن شهر بزرگ اداره می شود: اینجا متعاقبا خراج گزار بخارا است. دراین اواخر حاکم بلخ به علت ترس به مراد بیگ کندز اجازه داده بود که خود را در بالای یکی از کانال های بلخ مستقر سازد؛ اما شاه بخارا یک نیروی ۸ هزار نفری ارسال کرده و او را بیرون کرده است. نیم این نیرو از بلخ و باقیمانده از بخارا تامین شده است. رئیس کندز هیچ مقاومتی در مقابل شاه نشان نداده است.

هزاره جات

در جنوب این نواحی و در بین کابل و هرات مملکت کوهستانی هزاره ها قرار دارد که بنام هزاره جات یاد می شود. ابهامی در مورد مسکون شدن این نژاد در بین افغان ها وجود دارد (بالاخره هزاره ها از نژاد مغول و مجاور ازبیک ها بوده، موقعیت آنها در محل موجود بسیار غیرعادی نیست: زبان آنها که پارسی است، یک ویژگی بسیار مهم در تاریخ آنهاست)؛ بدون امید روشن سازی، یاد داشت های خود در بارۀ آنها را در مقابل خواننده میگذارم.

هزاره ها که در صفحات زیر میآید، نفوس آنها بطور تخمین داده شده است:

دایزنگی                                                            تعداد خانواده

          بچه غلام                                                 ۳۰۰۰

          ینغور                                                     ۴۰۰۰

          تکانه                                                      ۱۵۰۰

……….                                                                          ۸۵۰۰

سیپا                                                                               ۴۰۰۰

دایکندی      

          دولت بیگ                                              ۵۰۰۰

          روشن بیگ                                             ۲۵۰۰

          حیدر بیگ                                               ۱۵۰۰

          چاوش                                                    ۱۰۰۰

          برات                                                     ۵۰۰

————                                                                 ۱۰۵۰۰

دایچوپان، یا زردالو نزدیک قره باغ

          بوبک                                                  ۱۰۰۰

          بهبود                                                   ۱۰۰۰

          الدای                                                   ۵۰۰

          چاردسته                                              ۱۰۰۰

————–                                                               ۳۵۰۰

تاتار و حبش                                                                  ۱۵۰۰

دوفولادی                                                                      ۱۰۰۰

کالو                                                                            ۷۵۰

ترکمن و پارسا، در عقب کوههای پغمان                              ۷۵۰

شیخ علی غوربند، نیم سنی و نیم شیعه                                 ۵۰۰۰

بختیاری، نزدیک غزنی                                       

           علاوالدین                                              ۷۵۰

           اسلام                                                   ۵۰۰   

           ایشکی                                                 ۵۰۰ 

           قیملوت                                                ۵۰۰

           شاخو                                                  ۲۵۰

—————                                                             ۲۵۰۰

جاغوری

           بوبک                                               ۵۰۰۰

           قلندر                                                ۴۰۰۰

—————-                                                          ۹۰۰۰

—————-                                                         ۴۷۰۰۰

           مالستان                                           ۲۵۰۰

           هجورستان                                       ۲۵۰۰

           زاولی                                             ۱۰۰۰      

—————-                                                        ۶۰۰۰

چکمک گیزان نزدیک کندهار                                        ۱۲۰۰

پاروکه                                                                     ۱۲۰۰

بهسود جنوب بامیان

           کلسیتان                                          ۲۰۰۰

           سگپا و دولتپا                                   ۱۰۰۰

           درویش علی                                    ۲۰۰۰

           جنگلی                                           ۲۰۰۰

           بول حسن                                       ۱۵۰۰

           بورجگی                                        ۱۰۰۰

           دیکان                                            ۱۰۰۰

           دهمرادگان                                      ۱۰۰۰

————                                                         ۶۶۹۰۰

هزاره های دایزنگی تقریبا مستقل اند و دایکندی در مجموع. آنهای که در قره باغ پائین آمده اند و در بالای جلگه های آنطرف غزنی تابع کابل اند، بشمول هزاره های جاغوری، بهسود و فولادی. هزاره های تاتار و حبش دربین بامیان و کندز واقع اند. تمام اینها شیعه اند، به استثنای هزاره های زیر هرات و نیم آنهای که در غوربند زندگی می کنند.

هزاره ها خود را اولادۀ دو برادر توصیف می کنند، صادق قمر و صادق صاعقه که صادق یک لقب دربین ایشان است. آنها بطور خاصی در سالنمای جنگ های چنگیزخان ذکر شده اند؛ گفته می شود که ۳۰۰۰ خانواده در آن اشغال ها و ۱۰۰۰ خانواده توسط تیمورلنگ باقی گذاشته می شود. هزاره ها خود شان ادعای نسب از ترک های توغیانی دارند: با آنهم، بعضی از آنهای که در دایکندی زندگی دارند، خود را از نسل یک عرب قریش می دانند؛ دیگران از قبطی، یک نژاد همسال با یهودان. گفته می شود که هزاره های فولادی اجرستان نسبی از یک دختر افراسیاب دارند. هزاره های شیخ علی مطابق به گزارشات خودشان از زمان بربر کافر در آنجا مستقر شده اند.

هزاره ها یک نژاد خوش منش اند؛ اما همه همسایگان شان مخالف آنها اند، کسانیکه قطع کنندۀ چوب و آورندۀ آب ایشان اند. تعداد زیاد آنها بحیث برده به فروش می رسند؛ تردید اندکی وجود دارد که آنها اطفال خود را در بدل لباس و مایحتاج به ازبیک ها داد و ستد می کنند. تمام کارهای حمالی در کابل توسط هزاره ها به پیش برده می شود که بعضی از آنها برده و بعضی آزاد اند: در زمستان تعدادی که کم از ۱۰ هزار نیستند، در شهر مسکون شده و بواسطه بامپاکی برف و حمل آنها مایحتاج زندگی خود را بدست می آورند. آنها خدمت گاران خوبی اند، اما سادگی ایشان در کوههای بومی ایشان بزرگ است. یک سید که مدت زیادی با ایشان بوده، برایم گفت که اگر او سر خود را برهنه می کرد، آنها هم همچنان می کردند. آنها علاقمند موسیقی اند. روسای آنها بنام میر یاد شده و در طرف های ترکستان بعضا بنام بیگ یاد می شود: زنهای درجه دار بنام آغا نامیده می شوند: آنها بدون چادری بوده و دو یا سه لنگی بر سر خود می بندند، مانند یک کلاه یا تاج. گزارش مبنی بر دادن زن های ایشان برای مهمان شان در مورد این نژاد کاملا نادرست است؛ لیکن کاوش های بدست آمده نشان میدهد که این عمل در بین بعضی جاغوری ها وجود دارد، یعنی کسانیکه در حال از دست دادن سریع ویژگی های تاتاری خویش اند. در تمام این قبیله یک بیگانه میتواند برای یک شب یا یک هفته ازدواج کند یا میتواند زن خود را ترک کند یا با خود ببرد؛ لیکن این فقط مطابق به رسم شیعیان است. دارائی مملکت هزاره ها گوسفندان است؛ آنها از پشم آنها گلیم های خوب و همچنان پارچۀ بنام “برک” می سازند. آنها به استثنای قسمت های گرم مملکت چند باغ محدود دارند. آنها بدون رئیس اند: اگر آنها این مشکل را نمی داشتند، شاید قویترین نژاد می بودند، اما در اینمورد حالا احتمال کمی وجود دارد، با وجودیکه در زیر نظم میتوانند به سربازان شجاع و خوبی تبدیل شوند.

یادداشت (سنت کنجکاوانه)

این رسوم (که مرهون آقای لیچ است) در ارتباط هزاره ها در افغانستان رایج است:

“درزمانیکه بلخ و مملکتی که حالا هزاره جات یاد می شود، در زیر حاکمیت یک شاه هندو بنام بربر (بقایای شهراین امپراتوری با عین نام را هنوز میتوان در نزدیک بامیان مشاهده کرد) بوده، او یکهزار هزاره (برده) خریداری می کند تا یک بند در بالای دریای اعمار کند که از طریق شهر بربر گذشته و گفته می شود که توسط ۷۲ جویبار تغذیه می شده است؛ اما تمام بند های او از بین برده می شود. علی پسر ابوطالب که توسط مسلمانان بنام شاه مردان یاد میشود، در یک روز جمعه با پسر کاکای خویش محمد (پیامبر عربی) از عبادت بر می گردد، توسط یک فقیر به خاطر صدقه بنام خدا مورد مخاطب قرار می گیرد؛ علی برایش جواب میدهد که پولی ندارد، اما از فقیر تقاضا میکند که خودش را برای او بفروشد. فقیر از این پیشنهاد با وحشت مذهبی عقب می کشد؛ اما با اصرار علی راضی میشود. علی از او خواهش می کند تا پای خود را بالای او گذاشته و چشم های خود را ببندد؛ در یک لحظه فقیر توسط امام به شهر و سلطنت بربر انتقال مییابد. فقیر او را برای فروش به دربار شاه می برد، شاه راضی میشود که او را در مقابل طلای هموزن او خریداری کند، بشرطی که او سه عمل اجرا کند: ا. یک بند در بالای دریا اعمار کند، ۲. یک اژدهای را بکشد که مملکت را مورد تهاجم قرار داده است، ۳. علی پسر کاکای پیامبر را در پیش او بسته بیاورد. این موافقه صورت میگیرد و فقیر قیمت فوق العاده ولینعمت خود را بدست میآورد. حضرت علی اولا خود را مصروف اعمار بند میسازد. هزار بردۀ شاه را با خود برده و محل را بررسی می کند: کوهی که از طریق آن دریا عبور می کند، بالای دریا قرار دارد؛ او با یک ضربۀ شمشیر خود یک سوراخ عمیقی بوجود آورده و با پای خود کتله را بداخل دریا میاندازد، چنان ماهرانه که هرقطرۀ آب دریا از جریان باز میماند. بردگان از وحشت به نزد شاه فرار کرده و معجزۀ واقع شده را برای شاه تعریف می کنند. باشندگان با دیدن اینکه علی بیش از آنچه خواسته شده بود، انجام داده، چنانچه او نه تنها شهر را از سیلاب ها نجات داده، بلکه آبیاری زمین های شان را نیز قطع کرده، لذا استدعا می کنند که درمانی نماید: این استدعا فورا با ضربۀ دست او موثر واقع می شود و پنج انگشت پنج دروازه میسازد. او بعدا اژدها را با بالا شدن در بالای شکم او میکشد و یک توتۀ آنرا بحیث جایزه برای شاه میآورد. شاه بعدا میخواهد که موافقۀ سومی را اجرا کند. علی از حاضرین میخواهد که او را بسته کنند و خود را به بربر معرفی می کند. شاه فوق العاده خوشحال می شود، زیرا او برای مدتها کمپاینی را به مقابل علی در مملکت خود به راه انداخته است. زمانی او می خواهد فرمان دهد که علی را به زندان انتقال دهند، علی زنجیرهای خود را پاره کرده، شمشیر خود را کشیده و از آنها می خواهد که ایمان بیاورند. شمشیر او مانند سپر آشیلا و دارای هنرمندی جاودانی بوده که به زودی باعث گرویدن بربر و مردم او می شود. او فقیر را با خود گرفته و به مدینه برگشته و سه ساعت پس ازعزیمت به آن شهر میرسد”. 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا