خبر و دیدگاه

جایگاه امروزیِ طالبان

Taliban012

 

در تشکل  طالبان، دستگاه استخبارات نظامی پاکستان نقش اصلی را به عهده داشت. این دستگاه با پیش کشیدن افرادی که با مدرسه های علوم دینی آمد و شد داشتند، نام طالبان را به حرکت خود ساخته ی خویش نهاد. در کنار افراد مذکور، افسران و صاحب منصبان سابق اردوی افغانستان که با فرهنگ جنگ آشنایی کامل داشتند، رهبری قطعات اولی طالبان را که از کندهار و سپس از جلال آباد به سوی کابل مارش کردند، به عهده داشتند. مهمتر از اینها، دستگاه استخبارات نظامی پاکستان که در میان فرماندهان مجاهدین نفوذ  وسیع و گسترده داشت، زمینه های رشد طالبان را در ولایات جنوبی کشور فراهم آورد. فرماندهان مجاهدین، تحت تاثیر تبلیغات گسترده ی استخباراتی، از مقابله با دسته های اولیه ی طالبان اجتناب نمودند و آنان را تا دروازه های کابل مشایعت کردند. درینجا نیز فرماندهان تیز هوشی چون احمد شاه مسعود غافل گیر شده به گمان «خود جوش» بودن جنبش طالبان، به استقبال آنان به میدان شهر شتافت.

 طالبان حدود یکسال را در حوالی کابل گذرانیدند؛ در این مدت بود که بخشهایی از روابط آنان برملا گردید. آنان توسط  دستگاه استخبارات نظامی پاکستان هم با افراد طراز اول شبکه ی القاعده- که پیش از این در مناطق شرقی افغانستان حضور داشتند- پیوند حاصل کردند، و هم از منابع مادی و استخباراتی غربی و عربی تغذیه گردیدند؛ و با این امکانات وافر و حمایه ی گسترده توانستند بخش اعظم افغانستان- از جمله پایتخت- را تصرف کنند. حضور چشمگیر جنگجویان عرب، اویغور، اوزبک، چیچنی و سایر ملل، در کنار افراد شبکه ی استخبارات پاکستان، نمایانگر توانایی سازمان القاعده در سوق افراد و الحاق شان به ماشین جنگی طالبان بود. در دو سال اخیر حکومت طالبان، حضور القاعده- هم در جبهات نظامی و هم در صحنه ی سیاسی- کاملاً برجسته می نمود. چندانکه به باور عده ای، رهبری طالبان توانایی محدود ساختن فعالیت های اسامه را نداشت؛ ازینرو با پیش کشیدن بهانه ی مهمان نوازی، از پذیرش درخواست ایالات متحده ی امریکا برای استرداد سرباز زد.

 گفته می شود که در یک معاهده ی نامکتوب میان ایالات متحده، پاکستان و رئیس جمهور کرزی، در جوار کنفرانس بن، استراتژی «نابودی القاعده و مدارا با طالبان» به تصویب رسید. تصریح و تأکید زلمی خلیل زاد، سفیر و نماینده ی فوق العاده ی پیشین ایالات متحده در افغانستان، بر این نکته که طالبان تهدیدی برای منافع ایالات متحده شمرده نمی شوند، دالی بر این مدعاست. در عمل نیز شاهد تطبیق این برنامه بودیم؛ کاهش تدریجی حضور جنگجویان غیر افغانی و غیر پاکستانی در صحنه های نبرد، به معنای فشار چند جانبه بر آنان است. جنگهای خونین میان طالبان بومی وزیرستان و جنگجویان ازبیک تبار و بازداشت تعدادی از رهبران القاعده توسط دولت پاکستان باعث گردید که حضور القاعده در مرزهای مشترک افغانستان و پاکستان کم رنگ گردد.

ولی آیا می توان باور کرد که میان طالبان و القاعده رابطه ای وجود ندارد؟ به نظر من نمی توان؛ چنانکه نمی توان باور کرد که میان طالبان و دستگاه استخبارات نظامی پاکستان رابطه ای وجود نداشته باشد. دستگاه مذکور به مثابه ی «نقطه ی ارتباط» (Focal Point) میان آن دو نقش ایفا می کند. دکتر اسپنتا- وزیر خارجه ی سابق و دبیر کنونی شورای امنیت ملی افغانستان- به این باور است که میان طالبان و القاعده رابطه ی «ارگانیک» (تشکیلاتی) وجود دارد. اگر چنین رابطه ای وجود نداشته باشد، ممکن نیست که رهبران القاعده بتوانند از چشم جاسوسان امریکایی و غربی پنهان بمانند، مگر اینکه بگوییم که اینان خود طرف چهارم این رابطه اند!؟

با آنکه نیروهای ائتلاف از راه اندازی عملیاتی جدی و سرنوشت ساز علیه طالبان خود داری کرده اند، طالبان به هیچوجه توانایی سال ۲۰۰۱ خود را باز نیافته اند. آنان از نظر ترکیب اجتماعی به پشتونهای ولایات جنوب محدود گردیده اند. حضورشان در سایر ولایات- حتا ولایات شرقی هم مرز با پاکستان- «حضور دزدانه» است. اقوام غیر پشتون، هیچگونه رغبتی به طالبان ندارند. بسیاری از مردم به این باور اند که عدم حضور نیروهای ائتلاف، به معنای استیلای مجدد طالبان، القاعده و دستگاه استخبارات نظامی پاکستان بر افغانستان است. برخی ها می گویند که حرف پدی اشداون (نامزد احراز کرسی نمایندگی سازمان ملل متحد در افغانستان که از سوی رئیس جمهور کرزی رد گردید) که می گفت مهمترین مانع پیروزی نیروهای بین المللی در جنگ علیه طالبان، دولت افغانستان است، حرف درستی است. زیرا می بینیم که دولت پاکستان پس از مشرف، وقتی مصمم به بر اندازی طالبان گردید، باکی از بیجا شدن سه ملیون نفر از وادی سوات نیز نداشت. به عباره ی دیگر دولت پاکستان با پیش گیری استراتیژی ضد شورش، موفق به قلع و قمع طالبان گردید؛ در حالیکه دولت افغانستان با نادیده گرفتن سلطه ی طالبان بر ولایات جنوبی کشور، لفظاً استراتیژی ضد تروریزم  را پیش گرفته، اما در عمل حاضر به تطبیق همین استراتیژی هم نیست. برگزاری «جرگه ی مشورتی صلح»، به معنای ایجاد مانع در برابر یک مبارزه ی جدی علیه طالبان است.

با آنکه نُه سال از حضور نیروهای بین المللی در افغانستان می گذرد، هنوز بر سر تعریف واحد از طالبان توافق نظر وجود ندارد. دولت افغانستان طالبان را نه شورشگر می شناسد، نه تروریست. با اهمال و نادیده گرفتن اعمال تروریستی آنان، اصرار دارد که آن اعمال نه به طالبان، بلکه به دشمنان مردم افغانستان نسبت داده شود. دولت ایالات متحده ی امریکا در سر درگمی به سر می برد: از یکسو طالبان را مشتی از ناراضیان محلی می پندارد که تهدیدی به منافع آن کشور نیستند؛ از جانب دیگر به افزایش نیروهای بین المللی مبادرت می نماید.

بعید به نظر می رسد که پاکستان دیدگاه خویش در مورد طالبان را دگرگون کرده باشد. به گفته ی بارنت روبین، پاکستان نمی تواند در  برابر تهدیدهای کابل، سلاح طالبان را از دست بیندازد. در محور دولت افغانستان کسانی جمع شده اند که خواهان تشکیل خان نشینی میان کابل و پشاور اند. اما اکثر مردم افغانستان دید نامساعد نسبت به طالبان دارند. قرائت طالبان از اسلام، یک قرائت افراطی است که در بسیاری موارد بر خاسته از دید سنتی و قبیلوی آنان از جامعه، انسان و تاریخ است. بسیاری از روشنفکران افغانستان، دست آوردهای دموکراتیک سالیان پسین را غیر قابل معاوضه می دانند. اینان بیم دارند که ارزشهایی چون انتخابات، حقوق بشر (به ویژه حقوق زنان)، قانون اساسی و پارلمان قربانی آشتی با طالبان گردد. بسیاری از سیاستمداران به این دلیل با صلح با طالبان از طریق «عملیه ی جرگه» موافق نیستند که آنرا یک اقدام «فروملی» می دانند؛ طالبان نمی توانند با بخشی از مردم افغانستان دوست و با بخش دیگر دشمن باشند. در برابر شرارتهای طالبان همه ی شهروندان افغانستان بطور یکسان قربانی می شوند. بالاخره، اینان می پندارند که برخی از اعمال رهبری سیاسی طالبان غیر قابل اغماض است. آنان فتوای شکستن مجسمه های تاریخی بامیان را صادر کردند، اما دولت افغانستان- از آغاز تا امروز- این جنایت بزرگ را کان لم یکن انگاشته است.

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا