خبر و دیدگاه

چرا خط سرخ، میان هزاره و کوچی؟

koochi

 

به کدامین سرزمین های دوردست کوچیدید، غیور مردان کوچی و ساده و صبور، و مقاوم زنانی که «ادی» صدایتان می کردند و چه خوب به یاد دارند دختران هزاره ای که با دختران کوچی دست در دست هم، تپه های بلند را یکی پس از دیگر می دویدند و دستان مهربان «ادی» کهنسال که گیسوان دختر هزاره را می بافید و با زبان خود برای هر دو از جوانی هایش و از کوچیدن ها و تولد نوزادانش قصه ها می گفت.

به کدامین دیار دوردست کوچیدی که امروز باز هم کوچ تو و آمدن به نام تو غوغا برانگیز شده است. دختران افغانی که صدای زنگ های شتران شان خواب زمین های سنگ اندود هزاره جات را برهم می زد، به کجا کوچیدند که امروز فقط صدای قدم های مردانی به نام کوچی به گوش می رسد که پیشتر از رمه ها و چادرهاشان، برق تفنگ ها و آتش گلوله هاشان به چشم می آید.

به کدامین دیار دوردست کوچیدید که دیگر کسی نیست که میان درست و غلط حکم کرده و کوچی را از متجاوز بازشناسد؟ کجا هستید که هر سال به نام کوچی ها می آیند و دار و ندار مردمی را که در طول تاریخ به هیچ قناعت کرده بودند، به یغما می برند. کجاست صدای های و هویی که از آمدن شما به پا می خاست و هزاره هایی که این آمدن را استقبال کرده و با رفت و آمد به خانه ها و چادرهای هم، نان و نمکی قسمت می کردند.

کوچی هایی که به آرامی می آمدند و صدای زنگ های شتران و هیاهوی رمه‌ هاشان آمدن و گذری بی دردسر را نشان می داد و نه سوختنی در کار بود و نه سوزاندنی؛ نه تفنگی کشیده می شد و نه خانه ای ویران، و نه زمینی لگدمال و نه نفرتی بیدار! آری؛ تمام آن صمیمیت ها کوچیدند و امروز به نام کوچی، توحشی می آید و تنفری بیدار می شود، و خونی بر زمین جاری می گردد تا خط سرخی شود میان هزاره و کوچی! چه کسی در این میان قربانی است؟

همیشه آنکه می خواهد بماند و از حریم خانه و ناموس خود دفاع کند و رشد کردن و بالیدن ساقه های لرزان و تنک گندمزاری را شاهد باشد که حیات کودکان و زنان شان به آن وابسته است. نزاع میان کوچی و هزاره، تا کی می خواهد زخمی باشد بر پیکری که هزاران زخم را در خود فرو برده و از تازه شدن زخم های کهنه بیزار است. می گویند نزاع هر ساله میان هزاره و کوچی به تجارت تبدیل شده است که دیگران از آن سود می برند و آنچه که تباه می شود، امروز و آینده کودکانی است که دیگر از بهار و تابستان بیزارند، چرا که می دانند با آب شدن برف ها و روییدن سبزه ها در کوه و دشت، بی خانمانی و در به دری آنها هم آغاز می شود. آیا هیچ به خطوط درهم و تکیده چهره فسرده ی دهقان هزاره ای نگاه کرده ایم که کمتر حقی از شهروندی این دیار را با خود دارد و چند سالی است که با بیم و امید، بذر گندم می فشاند و با آتش خصم و نفرت اهریمنان، ثمری جز خوشه های خشم نافرجام نداشته است.

آیا کودکان آواره ای را آواره تر از کودکان هزاره ای دیده ایم که از زادگاه خود که جزیی از سرزمین شان است، به گوشه ای دیگر از سرزمین خود تبعید یا فراری شده اند؟ آوارگی همیشه دردناک است و مهاجرت طاقت فرسا؛ اما دردناک تر از همه، کوچیدن از خانه خود به زور است که این نهایت فلاکتی است که باید تحمل کرد و سوختنی است که تا مغز استخوان را سوزانده و تمام آرزوها را خاکستر خواهد کرد.

آیا این کودکان آواره از دیار خود را دیده اید؟ که فقط کوه و سنگلاخ وطن خود را می خواهند و در حسرت خواب آرام و غلبه‌ ی ترس و وحشت، نحیف و افسرده تر از هر زمان دیگری به نظر می رسند. آنان آوارگانی هستند که هیچ حقی برای شان متصور نیست، و اگر بی گناه و معصوم، مظلومانه لگدمال شوند، مدافعی ندارند؛ زیرا برای دفاع از حقوق آن‌ها هیچ شخصی به هیچ گروه و جریانی پول نخواهد داد تا سفارتی را سنگباران کنند و یا رسانه ها را تحریک به توجه و بزرگنمایی کنند. در این قائله هرکس هرچه می کند، افغان است و آن که صدمه دیده و لگد مال می شود، نیز افغان است و این یعنی یک خانه جنگی دیگر و تولد دوباره ‌ی نفرت های کثیفی که هیچ شهروند، ده نشین و یا شهر نشین ما خواستار آن نمی باشد. حقیقت این است که سناریو به نام افغان برای افغان نوشته شده است و آنچه می گذرد، ارزش خبرساز شدن و انتشار و دادخواهی را در سطح رسانه های داخلی و خارجی ندارد.

در مورد نزاع میان هزاره و کوچی که گفته می شود هر دو افغان اند، چه باید کرد و چه کسی صلاحیت رسیدگی دارد و چه کسانی باید از ریخته شدن خون بی گناهان جلوگیری کنند و تا کی در برابر ظلم سکوت باید کرد و خون دل خورد؟ به کدامین سرزمین های دوردست کوچیدید، غیورمردان کوچی و ساده و صبور، و مقاوم زنانی که «ادی» صدایتان می کردند و چه خوب به یاد دارند دختران هزاره ای که با دختران کوچی دست در دست هم، تپه های بلند را یکی پس از دیگر می دویدند و دستان مهربان «ادی» کهنسال که گیسوان دختر هزاره را می بافید و با زبان خود برای هر دو از جوانی هایش و از کوچیدن ها و تولد نوزادانش قصه ها می گفت. امروز به نام کوچی هزاران ستیز و دشمنی صورت می گیرد؛ اینها نه برای کوچ و گذر؛ که برای کوچاندن آمده اند. و فتنه  های بیگانه‌ ای هستند که هیچ کس در این دیار آن ها را به یاد نمی آورد.

آزادگی و جوانمردی از شاخصه های فرهنگ کوچیان بود و امروز سوزاندن و تباه کردن و ویران کردن از کجا در ادبیات رفتاری آنها شکل گرفته است که این گونه صاعقه وار می آیند و از بین برده و به عزا می نشانند و حاصل زحمات دهقان های مفلوک و تباه شده را دوباره و دوباره تباه می کنند. اکنون نزاع میان هزاره و کوچی، عمیق ترین دردی است که باید از آن شرمید. در فضایی که از یکی شدن صحبت می شود؛ اجازه دادن به یک چنین غرض ورزی هایی که اتحاد مردم ما را از بین برده و به عقده سازی ها کمک کند، ننگی است که از بی لیاقتی و بی کفایتی دولتی سرچشمه گرفته، که در این چند سال برای ریشه کن کردن این مشکل هیچ اقدامی انجام نداده است.

آیا دولت از حل معضلی این چنینی که چند سال است نان مظلوم ترین و بی غرض ترین مردم را در خون تر کرده است، عاجز مانده یا در پس پرده دست هایی است که نمی خواهد زخم های کهنه دیروز التیام یابد و از رو در رو قرار دادن یک گروه در مقابل گروه دیگر نفعی می برد؟ هیچ معلوم نیست که سرنوشت این بازی کثیف به کجا خواهد انجامید، اما آنچه که واضح و آشکار است؛ کوچی مسلح امروز هرگز از سنخ کوچی دیروزی نیست که هزاره جات میزبان آن‌ها بود؛ چرا که نه رمه ها، نه چادرها، نه نگاه ها و نه آمدن ها شان به کوچیانی می ماند که هزاران خاطره مشترک از بهار و تابستانی خوش با مردم شریف و صبور هزاره داشتند و نه رفتارشان به زنان و مردانی غیور می ماند که تولد و مرگشان همواره بر پشت اسب ها و شترها شان بوده است.

کوچی های حقیقی دیروز، آزادی و آزادگی را می سرودند و پرنده‌ ی آزادی که این چنین لذت پرواز را درک کرده باشد؛ هرگز به ویرانی آشیانه‌ ی دیگران رضایت نخواهد داد. آنها می کوچیدند، از دشتی به دشت دیگر؛ و اینها می کوچانند از خانه ای به خانه دیگر و از در به‌ دری به آوارگی دیگر! و بزرگترین ظلم نه ویرانی خانه ها و نه تباه شدن لبخند ها؛ بلکه ویران کردن آن خاطرات و تصویرهای ناب و زیبایی است که بی ریا و بکر میان هزاره و کوچی شکل گرفته بود و تباهی این خاطرات زیبا، و جایگزینی نفرت به عوض آن، جنایتی است نابخشودنی که امسال هم بار دیگر آغاز شده و اگر مهار نگردد. شاید دیگر دختران هزاره هرگز دستان مهربان «اَدی» کهنسالی را که شیرین ترین داستان ها را می گفت به یاد نیاورند و دختران کوچی هم، مهر دختران هزاره‌یی را که هر سال برای دیدن آنها بی صبرانه بهار و تابستان را انتظار می کشیدند؛ برای همیشه به فراموشی بسپارند و این تولد فاجعه ای خواهد بود که سایه شومش از همین امروز، خاطر زنان و مردان ما را مکدر کرده است.

 

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا