پژوهشی - سیاسی

خاستگاه قومی و زبانی غوریان در جدال قلم

 

«جایگاه امپراتوری غوریان در تاریخ افغانستان و منطقه»

 سخنی به خواننده

در مورد غور و غوریان کتابها و رساله های زیادی نوشته شده است. اما هیچ پژوهشی در مورد غوریان، تاریخ و فرهنگ آنان، مانند پرداختن به موضوع هویت قومی و زبانی غوریان جدل انگیز و بحث آفرین نبوده است.

با وجود اینکه در تاریخ و جغرافیای غور اسناد و شواهد مبرهن را در مورد غور و غوریان میتوان مشاهده کرد، بازهم عده ای از نویسندگان با چشم بستن به این اسناد و شواهد در تلاش اند برای غور، تاریخ و مردم آن هویت دیگری بسازند. ازین جمله است اظهارنظرها و اندیشه پردازیها در مورد «پشتون بودن»، یا «ترک بودن» غوریان.

البته تحلیل و بررسی تاریخ و رویدادهای تاریخی که متکی بر اصلها و معیارهای دانش پژوهانه و استدلالهای علمی و منطقی باشد میتواند نه تنها به زوایای تاریک تاریخ روشنی بیاندازد، بلکه همچنان میتواند در روابط متقابل مردمان و ملتهای منطقه خدمت سترگ و شایسته به شمار آید. اما اگر بررسی و مطالعۀ تاریخ بر پیشداوریها، تعصب و خودخواهیها بنا یابد نه تنها خدمتی به علم و تاریخ نخواهد بود بلکه به هدفی که نویسندۀ آن در ذهن خود میپروراند، نیز نخواهد انجامید.   

نویسنده این نوشته معتقد است که متعلق بودن به کدام  زبان و تبار، یا کدام قوم، مذهب یا نژاد، نه تنها مایۀ شرمندگی و سرافگندگی کسی نیست بلکه انگیزندۀ بالندگی و برازندگی کس نیز نمیتواند باشد. شناخت از تاریخ میتواند کمکی باشد برای آینده و حرکتی باشد به سوی پیش، بر پایۀ تجربه ها و شناختهای که از آن بدست می آید . همچنان داشتن قدامت و دیرینه زیستن در یک سرزمین و  یا تازه زیستن در کشور، هیچ ارزش حقوقی و قانونی برای شهروندان آن کشور نمیتواند داشته باشد. در یک کشور قانون فرما و حقوقپایه، تمام شهروندان آن از لحاظ حقوقی مساوی اند، صرف نظر از اینکه نیاگان آنان چه وقت درآن سرزمین سکونت گزیده اند: درین مثال آن کسیکه پیش از پنجهزار سال در افغانستان ریشۀ تباری دارد یا پیش از پنچسال، دارایی حقوق و وظیفه های یکسان اند در صورتیکه تبعۀ این کشور باشند[۱].

در دین مقدس اسلام، نیز داشتن اصل و نسب، یا نژاد و تبار سبب برتری کسی بر دیگری شمرده نمیشود. بهترین انسان در نزد پروردگار، پرهیزگار ترین انسان است[۲].  ازین رو، هدف از پرداختن به این موضوع  تنها و فقط کوششی است برای آشنایی و شناساندن موضوع که نباید به تبارگرایی و نژادگرایی مغالطه شود. البته شناخت و معرفت از هر موضوع یک حق انسانی و اسلامی است که بر آن نمیتوان خلافی یافت.[۳]

آنچه به این نوشتار میخوانید، دیدگاه نویسنده آن است. نقل قولها نیز برای تایید این دیدگاه است. اینجانب بهیچوجه به کامل بودن آنچه که درین نبشته میخوانید پافشاری ندارد. اما به این عقیده است که غوریان امروز بیشتر از هر قومی دیگر به غوریان تاریخی نزدیکتر اند.

این نوشته متشکل است از چهار گفتار: گفتار نخست – جدال بر سر زبان و قومیت غوریان؛ گفتار دوم – نظریۀ ترک بودن غوریان؛ گفتار سوم – نظریۀ پشتون بودن غوریان؛ و گفتار چهارم – نظریۀ فارسیوان بودن یا تاجک بودن غوریان. در پایان گفتار چهارم، چند کلمه از گویش فارسی رایج در منطقۀ دولتیار غور نیز گرد آورده میشود.

١. جدال بر سر زبان و قومیت غوریان

با وجود اینکه امروز بصورت تقریبی بیش از نود و نه درصد مردم غور به زبان فارسی دری صحبت میکنند، باز هم وقتیکه از تاریخ غوریان سخن بمیان میاید، فارسی زبانان غور به حساب غوریان شامل نمیشوند. بحث و جدل بر میخیزد. نظریه ها و اندیشه ها باهم در تضاد و ستیز  قرار میگیرند. قیل و قال مدرسه شدگان به غالمغال بازاریان مبدل میگردد. همانگونه که در بالا ذکر یافت، جدال قلمی بیشتر بر سرموضوع خاستگاه قومی و زبانی غوریان است. این درحالی است که بسیاری غوریان حتا آگاه نیستند که دیگران دربارۀ تاریخ و سرزمین غور چه میگویند.

این نوشتۀ کوتاه تلاشی است برای روشنی انداختن بر این موضوع، از دیدگاه کسی که خوداهل غور است و نظرش را با توسل جستن به برخی از منبعها و سندهای تاریخی و بر پایۀ آن اسناد مکتوب بیان میدارد و همچنان از گویش مردمان محل گواهی میاورد.

فرضیه این قلم بر این نکته استوار است که مردم غور امروز آمیخته از تمام اقوام منطقه اند که با قسمت بزرگ بقایای غوریان قدیم امتزاج یافته اند و مردم امروزین غور را تشکیل داده اند. اینان نزدیکترین مردم با غوریان تاریخی اند و زبان غوریان قدیم با لهجه های گونه گون غور امروز هنوز هم پابرجا است.

بصورت کل دربارۀ خاستگاه قومی و زبانی غوریان سه نظر از سه گروه از نویسندگان وجود: نظریۀ ترک بودن غوریان و نظریۀ پشتون بودن غوریان که از سوی به ترتیب پشتونان و ترکان ارایه شده است و سوم نظر فارسی زبان بودن غوریان که آن را فارسی زبانان تایید میکنند. نویسندگان پشتون (البته نه همه) میگویند که غوریان در گذشته پشتون بوده اند. نویسندگان ترک تبار افغانستان ادعا میکنند که غوریان ترک بوده اند. وجه مشترک هردوی این نویسندگان این است که هردو گروه منکر اند که غوریان امروزین فرزندان غوریان دیروزین اند و هردو میگویند که غوریان  پس از گذشت زمان زبان مادری شان را (پشتو را به عقیدۀ پشتونان و ترکی را به عقیدۀ ترکان) فراموش کرده اند.

به اندیشۀ این قلم، برای بررسی این موضوع مهم مینماید که دانسته شود که مسکن و ماوای این گروههای قومی بر پایۀ گزارشهای تاریخی کجا بوده است و اینان چگونه به غور رسیده اند. اگر رسیده اند و بازهم چگونه از غور رفته اند که اثری از آنان و زبان شان در غور نیست. وقتیکه باشگاه اصلی این گروههای قومی دانسته شود، از دیدگاه این قلم موضوع قومیت و زبان نیز حل میشود.

این قلم درینمورد همچنان تاکید میکند که وقتیکه ما از غور صحبت میکنیم این را باید در نظر داشته باشیم که ما از منطقۀ صحبت میکنیم که حد اقل بعد از انتشار دین مبین اسلام، کوهساران و کوهپایه های آن، برای تاریخنویسان و جغرافیا نگاران منطقۀ گمنام نبوده است. منطقه غور که در گذشته بیشتر از آن بوده است که امروز بنام ولایت غور مسما است، هرگز یک منطقۀ نامسکون، بی باشنده و بی نفوس نبوده است. ازین رو، دربارۀ غور کتابها و روایتهای متعدد نوشته شده است. برخی از آنها به شکل روایتهای تاریخی و نوشته های جغرافیا نویسان بما رسیده است. 

از شروع انتشار دین مقدس اسلام در افغانستان به بعد، غوریان سده های پیهم در جریان رویدادها و حادثه های آن زمان دخیل بوده اند. چنانچه ماهوی سوری[۴] که در آن وقت حاکم مرو بود با لشکری عرب ساخت و در سال۶۵٢ میلادی به کمک آسیابانی یزدگرد سوم آخرین پادشاه ساسانی را بکشت[۵].  اما با آنهم غوریان استقلال محلی خویش را برای چند قرن در برابر حمله های عرب حفظ کردند. غوریان در حوادث بعدی سیاسی و نظامی منطقه نیز همواره اشتراک داشته اند. از جمله امیر فولاد شنسبی در قرن هشتم میلادی در قیام ابومسلم خراسانی همکاری نمود، امیر بنجی بهاران در اواخر همان قرن به دربار خلافت عباسی رفت و منشوری از هارون رشید بدست آورد[۶].  سرانجام  غوریان در میانۀ سدۀ دوازدهم میلادی امپراتوری وسیع و پهناور بگسترانیدند که بعضی از آثار ماندگاری آن بجا مانده است و بعد از آن ملوک کرت از بقایای همین غوریان بودند.

پس وقتی که ما از غور و مردم آن صحبت میکنیم، باید از نوشته های تاریخنویسان و جغرافیا نگاران که در منطقه درآن زمانه های سفر کرده اند استفاده کنیم. و ازروی همان اسناد تاریخی سخن بگوییم. طوریکه هویدا است تاریخ غوریان نیز مانند هر قوم دیگر از روایتهای افسانه یی، و نیمه افسانه یی و نیمه تاریخی میاغازد و سپس به روایتهای تاریخی میپیوندد.

نوشته های تاریخی به نظر این قلم، به اندازۀ کافی در مورد زبان و مردم غور روشنی میاندازد. ازینرو بنظر این قلم نباید به روایتهای افسانوی و نیمه افسانوی ویا کتابهای جعلی و مشکوک که برای پیشبرد مقصدهای سیاسی نوشته شده اند، رو آورد.

٢ نظریۀ ترک بودن غوریان

نظریۀ ترک بودن غوریان از سوی نویسندگان ترک تبار بیان میشود. این نظریه را عدۀ از ترکتباران از جمله محترم آغای عنایت الله شهرانی در فصل چهارم کتابش زیر عنوان «تاریخچۀ نژادها و اقوام در افغانستان» بیان می کنند. با وصف احترام به عقیدۀ محترم شهرانی، باید گفت که این قلم هر چند کوشیدم از منبعها و دلیلهای که آغای شهرانی برای اثبات ادعای شان درین موضوع آورده اند، چیزی در نیافتم. باید گفت که به عقیدۀ آقای شهرانی نه تنها دودمان غوریها، بلکه کوشانیها، یفتلیها وشاخهای بعدی حاکمیتها و از جمله رتبیلشاهان، کابل شاهان، لویکهای غزنی، شارها، غلجیها، لودیها وغیره همه ترک بوده اند.

ما درینباره  در مورد کوشانیان (سال ۴٠ تا ٢٢٠ میلادی) و یفتلیان (سال ۴٢۵ تا ۵۶۶ میلادی) بصورت مختصر اشاره میکنیم که اینان ترک نبوده اند. چون نظریه های موجود است مبنا بر اینکه شاید غوریان از خلف های این دو سلسله باشند، این اندیشه ما را به این وامیدارد که از کوشانیان و یفتلیان نیز شمه یی ذکر کنیم.

خطا و اشتباهی اساسی تاریخنویسانیکه میگویند کوشانیان و یفتلیها از قبایل ترک بوده اند اینست که آنان هر قببیله ای مهاجر و مهاجمی را که در سمت شمال افغانستان و ورارود (ماوراء النهر) زیسته اند؛ و سپس از همانجا به سوی افغانستان و یا هندوستان سرازیر شده اند، از قبیله های ترک میدانند. از همین رو به نظر آنان کوشانیها، یفتلیها، سکاییها، بشمول تخاریها که تخارستان امروزین از نام آنها گرفته شده است، ترک اند. تا آنجا چنین تلقین پیش می رود که آنان حتا آمودریا را مرز میان ترکتباران و و مردم غیر ترک می شمارند. 

ولی بیشترین تاریخنویسان مهم به این نظر اند که کوشانیها و یفتلیها از قبایل آریایی سیتی اند، که از حوزه تاریم «آریانا ویجو» بر اثر فشار متداوم ترکها ابتدا در بین سیحون و جیحون متمرکز شدند و بعد ازآن با عبور از آمودریا وارد تخارستان، بلخ و بجنوب هندوکش کشیدند. به عقیدۀ سید بهادرشاه ظفر کاکاخیل استاد دانشگاه پشاورمؤلف تاریخ  «پشتانه د تاریخ په رنا کی»، ازسدۀ ششم قبل ازمیلاد تا آخر قرن چهارم میلادی به غیرازسکندرمقدونی هرکس که درین سرزمین آمده ایرانی نسل بوده است.

مورخان دیگر نیز به این عقیده اند که حضور عنصر ترک در فلات ایران، خراسان تاریخی و ورارود به زمانه های پسین ارتباط میگیرد. طوریکه میر غلام محمد غبار که اثرش «افغانستان در مسیر تاریخ» یکی از کتاب های معتبر در تاریخ افغانستان است در مورد ورود عنصر ترک در افغانستان چنین می نویسد: «…روی همرفته آسیای مرکزی و شرقی، شامل صحراها و ریگزارها با گرمای شدید و سرمای شدید و بعضأ سطوح مرتفع و قسمأ کوهای پر آب و علف و مساعد به زندگی است. این حصص مساعد عبارت است: اول از حوزه بایکال (مسکن اصلی مغلها). دوم حوزه بالخاش (مسکن اصلی ترکها). سوم حوزه تاریم (اصلا مسکن آریها بود، و از قرن هشتم مسکن ترکها قرار گرفت). چهارم حوزه ارال شامل ماورأ النهر – اراضی واقع بین جیهون و سیحون و سرزمین خوارزم – حوزه ارال اصلا مسکن آریها بود ولی به تدریج تورکها و ترکنمها در این حوزه نفوذ و بالاخره اکثریت فایق و دولتها تشکیل دادند»[۷]. همو در بارۀ قوم ترک مینویسد که اصلا وقتی که قسما مغلها با آریه های آسیایی مزج و مخلوط شدند، نام «ترک» به آنها اطلاق شد[۸].  غبار کوشانیها و یفتلی ها را از قبایل سیتی  وآریایی میداند.

آغای میر حسین خنجی  یکی از تاریخنویسان ایران، دربارۀ باشگاه و کوچیدن ترکها در فلات ایران (یا ایران زمین) که سرزمین فراتر از ایران سیاسی امروزه است و در گذشته شامل افغانستان، ورارود (ماورالنهر) و قفقاز نیز میشده است؛ مینویسد: «دربارۀ خاستگاهِ اقوام ترک اطلاعات بسنده‌ از منابع تاریخی دردست است. این منابع می‌گویند که سرزمینهای ترک‌نشین در قرنهای هفتم و هشتم میلادی در ماورای مرزهای شرقی و شمالی فلات ایران، یعنی سرزمینهای آن سوی سیردریا (سیحون) و اطراف دریاچه‌ی خوارزم (آرال) و بیابانهای شرقی و شمالی دریای مازندران (خزر) و سرزمینهای ماورای قفقاز بوده است. در قرن اول هجری که ایران در سلطۀ عربها بوده فقط در سرزمینهای شرق سیردریا با مرکزیت کاشغر (اکنون غرب چین)، و سرزمینِ کوچکی در شمال کوههای قفقاز از وجود دولت گزارش به دست داده شده است». آغای خنجی درین رابطه ادامه میدهد که همراه با حملۀ عرب به ایران و فروپاشی شاهنشاهی ساسانی نخستین خزشهای جماعات ترک به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ سغد از ماورای سیردریا (سیحون) از یکسو، و به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ هیرکانیا (که اکنون نیمی از ترکمنستان را شامل می‌شود) از سوی دیگر رخ داد. در همین زمان ترکان ماورای قفقاز- که ارانی‌ها به‌ آنها خزر می‌گفتند- تلاشهائی برای خزش به درون سرزمینِ ایرانی‌نشینِ اران و شروان (جمهوری آذربایجانِ کنونی) انجام دادند، و چند تلاشِ آنها توسط سپاهیان خلافتِ عربی به‌ کمکِ خودِ ایرانی‌ها به عقب زده شد. بعنوان نمونه‌ئی از تلاش یک خزش بزرگ به درون اران و شروان گزارشی می‌گوید که درسال ١٧٨ هجری خورشیدی یک جمع بزرگ از خزرها که رئیسشان خاقان نامیده می‌شد از گذرگاههای قفقاز به‌ درون اران سرازیر شدند و دست به تخریب وکشتار زدند. خازم ابن خُزَیمه را هارون‌الرشید به منطقه فرستاد و او آنها را بیرون راند و دربندهای کوهستانی قفقاز را بازسازی کرد. این گزارش را می‌توان در ارتباط با تحریکات دولت بیزانس (روم شرقی) در جهت ایجادِ دردسر برای خلیفه در مرزهای شمالی کشورش بازخوانی کرد که داستانش دراز می‌شود، و می‌توان آن‌را با تلاشهای رومی‌ها برای بازپس گیری ارمنستان و بخشهائی از آناتولی که در اشغال عربهای مسلمان بود ارتباط داد[۹].

از روی این نوشته ها به آسانی می توان پی برد که ترکان در آن وقت به کوهساران غور دسترسی نداشتند. حال آنکه داده های تاریخی بما می نمایاند که در همان زمان غور منطقۀ گمنام نبوده است و شاهزاده نشینانی داشته که بطور مشخص از ماهوی سوری سال ۶۵٢ میلادی میتوان نامبرد. در هیچ یک ازین آثار غوریها را کسی ترک ننوشته است. البته کوهساران غور جای نیست که عناصر بیگانه به سادگی به آن رسوخ کند و گذارش و روایتی هم از آن بدست نباشد. تا تاریخ بیاد دارد شاهزادگان غور در کوپایه های آن دیار با استقلال محلی خود میزیسته اند.

اما در بارۀ ترک بودن یا نبودن کوشانیها و یفتلیها این را باید بازهم یاد دهانی کرد که بیشتر نویسندگان مهم تاریخ، تاکید می کنند که آنان ترک نبوده اند. به عقیدۀ مرحوم عبدالحی حبیبی که در تاریخ مختـصر افغانسـتان، نوشته است: « کوشانیهاهم نسل سا کها ازنژاد آریائی که چینائی ها آنها را یوچی میگفتند ازحصه شمال شرقی چین درسال ۱۲۷ میلادی ازدریای آمو بسمت جنوب عبور نمودند». درهمین کتاب راجع به یفتلی ها میگوید: « درحدود ۴۲۵ میلادی ازآریائی های سفید پوست که چینائی ها آنها را یی- تی- لی- دو، رومیان ویونانیان افتالیت، عربها هیطل، بزبان سنسگریت شوته هونه (سفید پوستان) یاد میکردند ازآسیای میانه درشمال هندوکش از تخار و باختر از دریای آمو عبور کردند».  در تاریخ افغانستان بعد از اسلام آقای مرحوم حبیبی راجع به یفتلیها چنین اظهارمی دارند: « در عهد ساسانی ها، هونهای یفتلی از نژاد آریائی از طرف تخار بر کابل و زابل حمله کردند که مورخین عرب مانند یعقوبی، ابن خرداذیه، بلاذری و دیگران ازین دودمان هائی بنام های شیران بامیان، دوران شاهان، رتبیلان، کابل شاهان، لویک و شار، یاد ها دارند».

احمد علی کهزاد ضمن بحث در بارۀ وجه تسمیۀ یفتل و یفتلی مینویسد که «یفتلها یا یفتلیها عبارت اند از دستۀ قبایلی که اصلا مانند اقوام تخاری و کوشانی، آریایی نژاد بوده اند و بین سالهای ٣٨۵ و ۴٢٠ مسیحی از ماورای آمو در تخارستان یعنی بدخشان و علاقۀ بلخ امروزه سرکشیده و متعاقبا اول در شمال و بعد در جنوب هندوکش منبسط شده و به تشکیل سلطنت مقتدری توفیق یافتند». آغای کهزاد تاکید میکند که دادن پسوند سفید به هنها، یعنی هنهای سفید این اشتباه را نزد یک عده از محققان اروپایی به وجود آورده است که فکر کنند که یفتلیها، از همان هن ها اند که با تهاجمهای پیهم خود در اروپا، باعث انهدام مدنیت لاتینی اروپا شدند. او میگوید که یفتلی ها را اکثر ملل شرقی و آسیا میشناسند.[۱۰] 

یکی از سندهای مهم بیانگر ترک نبودن کوشانیان و یفتلیها که غبار آنان ار از قبایل سیتی میداند، سنگنبشتۀ رباطک است که در سال ١٣٧٢ در ولایت سمنگان افغانستان کشف شد. این نوشته، بحث دیرینه در باره خاستگاه قومی و فرهنگی کوشانیان و باور‌های آنان را از نظر این قلم مبرهن تر پایان داد. از روی این سنگنبشته، دانسته میشود که کوشانیها هیچگونه پیوستگی و وابستگی با قبیله‌های بادیه‌نشین آلتاییِ آسیای میانه شرقی نداشته‌ اند و دارنده تبار، فرهنگ، دین و زبان آریایی بوده‌اند. کوشانیها زبان خود را به نام «زبان آریایی» می‌شناخته‌ اند و آن نیای زبان فارسی دری است. زبان آریایی که شکل تحول‌یافته آن فارسی دری است، زبان همگانی مردمان سرزمین‌های ایرانی (آریایی) به معنای تاریخی آن بوده و دلالت بر تمامی سرزمین‌های ایرانی (آریایی) دارد. این نوشته مینمایاند که آنان همچنان حوصله مندی و مدارای دینی داشتند و با متدینان بر پایۀ مدارای دینی رفتار میکردند. این خود میرساند که در قلمرو آنان دینها و مذهبهای مختلف رایج بود و بودایی یگانه دین آنان نبود. آنان با همه دین ها برخورد ملاطفت آمیز داشته اند.

 تصویر: سنگنبشتۀ رباطک

متن[۱۱] زیر گزارشی فارسی از بخش‌های سالم‌ باقیمانده سنگنبشتۀ رباطک است که کوشش شده تا ترتیب واژگان- تا جای ممکن- همانند متن اصلی باشد:

“کـنـیـشـکـای کـوشـانـی، رهایی ‌بخش بزرگ، نیکوکار، فرمانروای دادگر، شایسته نیایش یزدان، که فرا دست آورد پادشاهی را بخواست نَـنَـه و بخواست همه دیگر ایزدان. که بیاغازید نخستین سال را به خشنودی خدایان. او صادر می‌کند یک فرمان به یونانی و سپس بیان می‌دارد به زبان آریـایـی.  . . «سَـکِــتَـه»، «کَــئـوسـانـبـی»، «پـاتـالی‌پـوتـرا»، «چـامـپا»  . . .  پادشاه کنیشکا به «شـافـر نـوکـونْــزوک/ ناقَــنـزاق» فرمان می‌دهد نیایشگاه بزرگی بنام ایزدان در سرزمین . . . برای ایزدان بسازد و در آن تندیس‌های ایزدبانو «مَـه» در برترین جا، خدای «آرمــوز» آفریننده خوشی‌ها، «آردوخــش»، «سـروشَــرد»، «نَـرسَــه»، «مـهــر»، «مَـهَـشـان» و «ویـنـک» تراشیده و گذاشته شوند. همچنین فرمان می‌دهد که تندیس این شاهان را بسازند و در نیایشگاه بگذارند: «شـاه کـوجـولَـه کَــدفـیـز»، پدر پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه تَـکــتـو» پدر بزرگ، «شـاه ویـمَـه کَـدفـیـز»، پدر و خود «کـنـیـشـکـا» . . . باشد تا آن ایزدان، یاری ‌رسان شـاه شـاهـان کـنـیـشـکـا باشند.”

 دلیلهای فوق از جمله ذکر مسکن و ماوای اصلی ترکها، چگونگی مهاجرت و کوچیدن آنان، اظهارات مورخان در بارۀ کوشانیان و یفتلیان و بخصوص سنگنبشتۀ رباطک بصورت واضح میرسانند که اگر غوریان را از اخلاف کوشانیان و یفتلیان نیز بشماریم، که ممکن است هم باشند، آنان را ترک نمی توان شمرد.

اما در تاریخ بعد از اسلام در تمام سند ها و منبعهای تاریخی که از غور و غوریان ذکر شده است، کسی آنان را ترک نگفته است و هم کسی زبان ایشان را ترکی ننامیده است. در طبقات ناصری از ترکها زیاد سخن گفته شده است، ولی همیشه بنام قومی جدا از غوریها. کسانیکه ترک بوده اند از آنان بنام ترک یاد نموده است.[۱۲] از جمله اینکه شاهان غوری غلامان ترکی زیاد داشتند و با آنان مانند فرزند رفتار میکردند و به آنان اعتماد کامل مینمودند. سلطان تاج الدین یلدوز، سلطان ناصر الدین قباچه، سلطان قطب الدین ایبک و دیگران از غلامان  ترکی با اعتماد غوریان بودند که به مقامهای مهم لشکری و کشوری رسیدند و شاهنشاهی غوریان را در هند ادامه دادند. درین زمینه در طبقات ناصری آگهیهای زیاد داده شده است.

در طبقات ناصری میخوانیم : یکی از مقربان حضرت سلطنت او (یعنی معزالدین محمد بن سام ) جرأتی نمود و عرضه داشت چون تو پادشاهی را که در بسیط ممالک در علوشأن هیچ پادشاهی همتا نیست ، پسران بایستی دولت ترا، تا هر یک از ایشان وارث مملکتی بودندی از ممالک گیتی ، و بعد از انقراض عهد این سلطنت ملک در این خاندان باقی ماندی ، بر لفظ مبارک آن پادشاه طاب ثراه رفت که دیگر سلاطین را یک فرزند و یا دو فرزند باشد مرا چندین هزار فرزند است ، یعنی بندگان ترک ، که مملکت من میراث ایشان خواهد بود. بعد از من خطبه ٔ ممالک به اسم من نگاه خواهند داشت ، و همچنان که بود بر لفظ آن پادشاه غازی رفت ، بعد از او کل ممالک هندوستان را تا بغایت که تحریر این سطور است ، سنه ٔ ثمان و خمسین و ستمائه ٔ محافظت نمودندی ».

 از جمله ٔ این «فرزندان » تاج الدین یلدوز مرتبه ٔ دامادی سلطان معزالدین محمد داشت و قطب الدین ایبک داماد تاج الدین یلدوز بود و شمس الدین التتمش و ناصرالدین قباجه دو دختر قطب الدین ایبک را در حباله ٔ نکاح داشتند. ایبک از غلامانی بود که سلطان معزالدین از تجار خراسانی در غزنین خریده ، و بر اثر لیاقتی که در او مشاهده کرده بود به مقامات عالی رسانید و چند فتح از فتوحات معزالدین بر دست همین غلام برآمد، و او بعد از فوت معزالدین محمد در عهد سلطنت غیاث الدین محمود چتر و لقب سلطانی از پادشاه غوری یافت و در سال ۶۰۲ هَ . ق . در لاهور بر تخت سلطنت جلوس کرد و در سال ۶۰۷ هَ . ق . درگذشت ، و مدت سلطنت او با چتر و سکه و خطبه چهار سال و کسری بود.[۱۳]

کتاب طبقات ناصری که در عهد غوریان نوشته شده و آنهم توسط کسی که در دربار آنها بزرگ شده و بهتر از هرکس دیگر تیره و تبار ایشان را می شناسد، در جای دیگری در مورد تبار غوریان چنین اشاره  دارد: «ملک فخرالدین بن مسعود بن حسین، از شش برادر دیگر مهتر بود، و مادر او ترک بود، و او پادشاه بس بزرگ بود. چون از مادر سلاطین نبود، او را به تخت ممالک غور جای نداده بودند؛ به سبب آنچه پنج برادر، هم از پدر و هم از مادر شنسبانی بودند؛ و ملک الجبال محمد که به غزنین شهادت یافت، از زن دیگر بود، که خادمه مادر سلاطین بود، وملک فخرالدین مسعود از کنیزک ترک بود، چناچه تقریر یافت.»[۱۴] این سند به صراحت می رساند که غوریان ترک نبوده اند و آنانی را که از مادر ترک و پدر شنسبانیه به دنیا آمده بودند، حق پادشاهی نیز نمی دادند. گرچی این یک ذهنیت تفوق طلبانه اشرافیان قدیم است؛ ولی بهترین سندی است که ترک نبودن غوریان را به اثبات می رساند.

٣ نظریۀ پشتون بودن غوریان 

پشتون بودن غوریان از سوی یکعده کمی نویسندگان پشتون مطرح گردیده است. آنان فکر میکنند که چون مسکن اصلی پشتونها کوهای غور بوده است، حکمرانان آن زمان غور نیز پشتون بوده اند.

اما درباره باشگاه نخستین یا مسکن اولی پشتونها در میان نویسندگان پشتون اختلاف نظر وجود دارد. برای شمار زیادی منطقهء نخستین زیست افغانان کوه های سلیمان میباشد وبرای دیگری غور، و گروه سومی محل بود و باش افغانان راساحات غزنی و قندهارمیداند. مرحوم عبدالحی حبیبی که بیدون شک به تاریخ افغانستان خدمتهای ارزنده و عالی انجام داده است در مورد منشای غوریان، مرتکب اشتباه شده است. او به این باور بود که غوریان از جملۀ پشتونان بوده است.

اساس عقیده آنانیکه میگویند باشگاه نخستین پشتونان غور بوده است، بربنیاد و اساس دو دلیل بیان میشود: روایتهای افسانه یی و کتاب پته خزانه (خزانۀ نهفته).[۱۵]

بر اساس روایتهای افسانه یی و کتاب «پته خزانه» مسکن اصلی پشتونها (افغانها) کوهای غور بوده است و آنان از همین غور به سوی مناطق دیگر پراگنده شده اند. باید گفت که اصلیت واقعی کتاب «پته خزانه» از سوی بسیاری تاریخنویسان و پشتون شناسان زیر سوال قرار دارد.[۱۶]

اما افسانه ها اگر به واقعیت تاریخی سازگاری نباشند، اهمیت شان را نیز از دست میدهند. به همین سبب نمیتوان آن را دلیلی موجه در بارۀ مسایل تاریخی شمرد. بخصوص اگر در مورد مسئله های تاریخی، روایتها و اسناد معین تاریخی موجود باشد.

از سوی دیگر همانطوریکه در فوق بیان شد اصلیت کتاب «پته خزانه» تا کنون به اثبات نرسیده است. ازینجاست که پشتوشناس مشهور «مورگنستیرنه» در مورد اشعار کهن این کتاب ایرادهای دارد و گفته است که صحت نظریات عبد الحی حبیبی و اصالت این کتاب زمان قابل پذیرش است که نسخۀ خطی آن از لحاظ «فیلالوژی» و مرکب شناسی و غیره بررسی شود.[۱۷] دانشمند شوروی افغان شناس م. گ. اسلانوف نیز بدین باوراست که ( پته خزانه) افغانان اصلیت ندارد.

این درحالی است که بسیاری از نویسندگان مسکن اصلی پشتونها را که در کتابهای تاریخی بنام «افغانان»[۱۸] نامیده می شوند، نه کوهای غور بلکه کوهای سلیمان میدانند. در زیر نقل قولهای از تاریخ نویسان و جغرافیا نگاران دوران گذشته و نویسندگان غربی برای توضیح این موضوع به اختصار آورده میشود.

اولین اثری که در آن از افغانان یاداوری شده است کتاب “حدودالعالم” ٩٨٢-٩٨٣ است. درین کتاب فقط همین قدریاد آوری شده است که افغانان دردهکده ای بنام سول یا سوال[۱۹] زنده گی مینمایند وازجملۀ مناطق مسکونی شان میان هندوستان وغزنی یادآوری میشود که حکمران آن نینهار یا احتمالآ ننگرهار نام دارد.[۲۰] در کتاب “حدودالعالم” ٩٨٢-٩٨٣ ذکری از غور بنام مسکن پشتونان نیست و از آن به عنوان مسکن آنان سخن نمیگوید. ” تاریخ یمینی” که مؤلف آن ابوناصرمحمد ابن عبدالجبارعتبی تاریخ نگارمشهورسلطان محمودغزنوی میباشد و در سالهای ١٠٢١-١٠٢٢ میلادی  تالیف شده، اثر دیگری است  که ازافغانان یاد آوری شده است. عتبی قبیله های افغان را چون کسانیکه درارتفاعات بلند کوه ها و دربالا ترین صخره ها زنده گی دارند ارزیابی مینماید که به دزدی وغارت تنگی ها ودره های مجاوراشتغال دارند.[۲۱]  اما در گزارش عتبی از موقعیت این کوه ها معلومات بیشتر نمیدهد و این پرسش را بی پاسخ میگذارد که این کوهها در کجا موقعیت دارند. حکیم ودانشمند بزرگ البیرونی در نیمۀ اول سدهء یازدهم خاطرنشان کرده است که افغانان درکوه هایی زنده گی مینمایند که مرزغربی هند راتشکیل میدهند[۲۲]. بیرونی درنوشته خود در بارهء “هند” که نزدیک به سال ١٠٣٠میلادی نوشته شده است در بارۀ این کوهها، بیان میدارد: درکوه هاییکه مرزغربی هند را تشکیل  میدهند،  قبیله های مختلف افغان زنده گی مینمایند که تا وادی همسایگی سند گسترش مییابند. دارمیستیترافغانشناس فرانسوی درین رابطه میگوید: ازقرینه چنین برمیآید که دراینجا سخن تنها درمورد کوه های سلیمان رفته است، چون این کوه ها ازیکسو مرزهای غربی هند را تشکیل میدهند وازسوی دیگرمستقیمآ به وادی هند (سند) پیوست دارند.[۲۳]

ابن بطوطه، گردشگرعربی، که دوصد سال پس از البیرونی، در منطقه سفر کرده بود، بسیار مشخصتر از کوه های سلیمان بمثابه جای عمدۀ اسکان نخستین افغانان نام میبرد. او که در سال١٣٣١میلادی از راه کابل به هند سفر داشت برای ما از چشم دید خویش چنین مینگارد: “ما درکابل آمدیم، که زمانی شهربزرگی بود و اکنون بجای آن دهکده است که درآن یک قبیله ایرانی زنده گی دارد که آن را افغانان مینامند و به آنان کوه ها وتنگی های کوهی تعلق میگیرند که عمدتآ به آن کوه های سلیمان میگویند و دارای نیروی بیشتر اند. پیشۀ عمده و اساسی آنان را راهزنی و گردنه گیری تشکیل میدهد.[۲۴] حافظ رحمت، در”خلاصته النسب” خویش که درسده ای هژدهم نوشته شده است،اعتراف مینماید که تا زمان حمکرانی محمودغزنوی، افغانان فقط در ساحه ای غزنی و قندهار امرار حیات مینمودند. چون تا این دوران افغانان تنها حوزه غزنی و قندهار را اشغال کرده بودند.[۲۵]

طوریکه دیده میشود، در کتابهای فوق مؤلفان سده های میانه این دوران معلومات گسترده ای درباره جغرافیه کشورهایی که میان خراسان وهند موقعیت دارند، واطلاعات شمرده ای درمورد مردمانیکه این مؤلفان آنان را خوب میشناسند گزارش میدهند. ولی در هیچیک ازین آثار کوهای غور به عنوان محل اصلی بودوباش و مسکن افغانان ذکر نشده است و حتا نامی از غور در رابطه با پشتونها، برده نشده است. حال آنکه غور در آن زمان منطقۀ گمنام نبود.

در گذشته، سرزمین غور گسترده تر و وسیعتر از غور امروزی بوده است. در مورد غور جغرافیه نویسان و گردشگران آن زمان معلومات کم و بیش موثق داده اند. ولی درین گزارشها از وجود افغانان در غور سخنی بمیان نیامده است. گزارشهای فوق بگونۀ آشکار و واضح بیان میکند که افغانان در مناطق پیرامون کوههای سلیمان زندگی میکرده اند و ازهمین جا به مناطق دیگر گسترش یافته اند و غور باشگاه نخستین آنان نبوده است.

طبق گزارش بیلو، صدها سال دیرتر ازآن، چون جمعیت آنان یعنی افغانها، که افزایش قابل ملاحظه یافتتند واین کشوربرایشان نهایت تنگ وخرد شده بود، آنان با کاربرد نیروی زور، مرزهای خویش را بسوی کوهستان، کابل، قندهار وغزنی گسترش دادند.[۲۶]  در کتاب دیگری بنام «تاریخ سلطانی»، تألیف سلطان محمد خان بن موسی خان درانی در چگونگی ظهورقبایل ابدالی در فلات قندهار چنین میخوانیم: جای بود و باش نخستین افغانان کوه های سلیمان است. ابدالیان فقط درسدهء پانزدهم، بزور زمینهای جلگه های قندهاررا به چنگ درآوردند.[۲۷]

بیشتر نویسندگان اروپایی که در مورد افغانستان و کشورهای همجوار پژوهش و تحقیق نموده اند باور ندارند که کوهای غور باشگاه نخستین پشتونها بوده باشد. بویژه شرقشناس روس ب.ای. بر این نظریه تاکید دارد که محل زیست نخستین افغانان کوه های سلیمان است.

درین باره توجه خواننده را به نکات مهمی جلب می نمایم، که در کتاب «رشد فیودالیزم و تشکیل دولت درمیان افغانان» درج شده است. این کتاب تالیف ایگر میخاییلویچ ریسنیر است که از سوی فرهنگستان علوم اتحادشوری (سابق)، انستیتوت شرق شناسی، سال ١٩۵۴ میلادی در مسکو انتشار یافته است، به کوشش محترم امین آقا متین، استاد پیشین اقتصاد دانشگاه کابل به زبان دری برگردانیده شده است. درین کتاب آگاهی های روشن دربارۀ رد این ادعا دارد؛ و آن اینکه شاهان غور پشتون نبوده اند دارد. لازم به یاد آوری است که این آگهیها برپایۀ منبعها و سندهای تاریخی سده های میانه استوار است. این نکات با اندک اختصار، همرا با منابع که در داخل متن ذکر گردیده است، به خدمت خوانندگان پیشکش میگردد.

«ضمن رد داشتن ریشه افسانه ای افغانان با یهودیان قدیم، ب. ای. دورن مینویسد: معلوم نیست که ازکجا این باور برای افغانان پیداشده است که آنان ریشه دیرینه یهودی دارند؛ شاید هم این مسلۀ اتفاقی باعث شده باشد که افغانان از زمانهای نامعلوم  درکوه های سلیمان زنده گی داشتند (ب. ای. دورن. کلیات جلد دوم، برگه ۷۲). با عقیده ای دورن ، ن.، ای. آرییستوف کاملآ توافق داشته ودید خود را اینگونه بیان میدارد: درزمان بابر افغانستان را فقط کوه های سلیمان مینامیدند. یعنی پدر وطن دیرین اقوام افغان که ویژه گی های طبیعی این محل را میتوان در رفتار و خصوصیات آنان به وضوح مشاهده نمود (ن. ای. آریستوف. درباره افغانستان ومردم آن، برگه ۱۴). با وجود آن، آریستوف، برخلاف دورن که هنوز پیرامون عنعنات افغانان پژوهش هم کرده است، با استناد و تکیه به گواهی منابع پژوهش شده ای نیمه دوم سده پانزدهم که نشان میدهند، مردم قرون وسطی غورافغانان نبودند، تاکید مینماید که مردم غور، یعنی حوضه یا استخربالایی هریرود و استخربالایی هلمند و دیگر سرازیری های شمال دریاچه آمون ابداً  وبه هیچ وجه مسکن وجای بودوباش افغانان نبوده و به تاجیکان- ایرانیان متعلق میباشد (آرستوف.درباره افغانستان ومردم آن،برگه۲۴). نظریه ایآریستوف را ن. ج. راویرتی تایید نموده و تآکید میورزد که مردم اصلی غور تاجیکان میباشند و حضور عنصر افغان را در این منطقه رد مینماید. همزمان راویرتی قاطعانه دیدگاه های خویش را تشریح نموده وجایگاه اولی افغانان را مربوط به کوه های سلیمان، دقیقترآن کوه پایه هایی مشرف به شرق غزنی تا شرق سلسله کوه سلیمان یا کوه سیاه پشته میداند. (ایچ. جی. راویرتی. یاداشتها درباره افغانستان و بخشی از بلوچستان، لندن، برگه۸۲ ). ب. ب. بارتولد اکادیمیسین روس در کتاب خویش “تاجیکان”، غور را منطقه مربوط به مردمان ایران که تاجیکان از آنجمله هستند میشمارد. به باور بارتولد غوریان یکی ازدومانهای ایرانی اند. (ب. ب. بارتولد. تاجیکان. تاجیکان. تاشکنت، برگه ۱۰۲).  درتاریخ شناسی شوروی، توجه جدی را در مورد غور و غوریان ب. ای. رومدین، در تزس کاندید دکتورای خویش زیرنام “ساختار اجتماعی- اقتصادی قبیله یوسفزوی در سدهء نزدهم (درمقایسه با دیگر قبیله های افغان)”- مسکو،۱۹۵۱ مبذول داشته است. رومدین به این نتیجه آمده است که غور درسده های دهم تا پانزد هم منطقه ای افغانان نی بلکه هسته ای مرکزی مردمان آنرا تاجیکان تشکیل میدادند.  تازه های رومدین به نوع قانع کننده و روشن نشان میدهند که دلیل جدیی وجود ندارد که خوانین غوری سده های دهم و دوازدهم و دولت غوریان سدهء دوازده هم را دولت افغانان و دودمان غوریان را افغان دانست. رومدین باور دارد که مرکزنخستین اسکان افغانان درسده های میانه عبارت ازکوه های سلیمان است. (رومدین.تزس کاندید دکتورا،مسکو،۱۹۵۱برگه ۱۰۳-۱۰۴).[۲۸]

آنچه که در فوق ذکر شد، بصورت واضح نشان میدهد که مسکن نخستین افغانان کوهای غور نبوده است و بهمین خاطر ادعای پشتون بودن شاهان غوری و پشتون بودن مردم غور چه در گذشته و چه اکنون هیچ بنیادی منطقی و تاریخی ندارد.

البته پرسشی بنیادین این است که چرا کسی به این فکر نمیکند و یا نمی پذیرد که مردم غور نیز جزو از مردم و خاک غور جزو از خاک افغانستان اند. اگر تاریخ بنام خود داشته باشند آن تاریخ، تاریخ افغانستان است. لزومی ندارد مردم غور را که صدها و ممکن است هزاران سال در دیار خود زیسته اند، از تاریخ آنان محروم ساخت. کوهساران غور مرکز و قلب افغانستان است و تاریخ آن، جز از تاریخ افغانستان است، منکر شدن از تاریخ مردم غور، جفا به مردم غور و کژاندیشی بیمورد و بستن چشم برای ندیدن تاریخ است. من به این باور هستم که غوریان دست اندازی به تاریخ دیگران نمیکنند. اما تاریخی خویش را نیز وارونه نمیکنند و به دیگران نیز نمی بخشند. غور سرزمینی است که در گذشتۀ تاریخی افغانستان، در روند تحولها و رویدادهای این خطه نقش مهم را بازی کرده است. خاندانهای سلطنتی و سروران غوری با ایجاد سلطنت نیرومند در منطقه توانستند بزرگترین امپراتوری را در آن زمان ایجاد کردند.

۴. نظریه فارسیوان بودن غوریان

فارسیوان کلمۀ است که پشتونها در مورد غوریان بصورت اخص و فارسی زبانان افغانستان بصورت عام بکار می برند. اما تمام شواهد دیروزین و امروزین به این حقیقت مارا میرساند که زبان غوریان زبان فارسی دری و یا لهجۀ از آن بوده است.  در بندهای فوق این نوشته نقل قولهای از برخی از کتابهای تاریخی  و ادبی درین زمینه آوردیم، در زیر نیز چندی دیگری ارایه خواهد شد.

ابو اسحق ابراهیم بن محمد فارسی اصطخری معروف به کرخی دانشمند معروف متوفی سال ٣۴۶  هـ ق در کتاب مهم خود المسالک و الممالک نوشته است که : «زبان غوریان چون زبان خراسان است.»[۲۹].

از نظر این قلم  عبارت «زبان غوریان چون زبان خراسان» را میشود در سه جزو بخش نمود: «زبان غوریان»، «چون» و «زبان خراسان».

منظور از «زبان غوریان» همان زبانی است که حد اقل در زمان اصطخری، مردم غور در کوهساران غور به آن سخن میگفتند. مفهوم غوریان درین عبارت شامل مردمی میشود که در غور تاریخی که یقینن گسترده تر از ولایت غور امروزی است، زندگی می کرده اند..

کلمۀ «چون» که در جملۀ فوق آمده، قید تشبیه است، بدون شک معنای مثل و مانند[۳۰] … را میرساند. «چون زبان خراسان» یعنی مانند زبان خراسان، شبیه زبان خراسان، مثل زبان خراسان. اما در مفهوم کلمۀ «چون» یک معنای دیگر را نیز باید در نظر گرفت، و آن این است که مثل و مانند، بمعنای مطابقت کامل «مشبه» با «مشبه به» را ندارد. وقتی که یک شی را مانند شی دیگر میگوییم، درضمن این را نیز در نظر داریم که تفاوتهای نیز میان این دو شی می تواند موجود باشد. اما این تفاوتها میتوانند کمتر و یا بیشتر باشند. می توان گفت که زبان غور لهجه یا گویشی از زبان خراسان است. چنین گویشی هنوز هم موجود است و آن لهجۀ زبان فارسی دری در دیار غور است.

اما، منظور از «زبان خراسان» همان زبانی است در خراسان به آن صحبت میکردند و دایم زبان مشترک خراسانیان تاریخی بوده است. درین هیچ شکی هم نیست که زبان خراسان همین زبان فارسی دری است. درست است که در خراسان زبانهای دیگری نیز موجود بوده اند، اما آن زبانها ازقبیل ترکی، پشتو، بلوچی، پشه ای و غیره در آن زمان آنقدر پُر پهنا و  گسترده نبوده اند که به عنوان «زبان خراسان» خوانده شوند. در تاریخ هیچ سند، گواه و شاهدی نمیتوان یافت که بر پایۀ آن منظور از «زبان خراسان» زبان دیگری استنباط شود، مگر اینکه صیغۀ زبان را جمع بگذاریم که آنگاه زبانهای خراسان میشود که حرفی است کاملن جدا. ازینرو زبان خراسان در نقل قول فوق از اصطخری بجز از زبان فارسی دری، هیچ زبان دیگری نیست. عبارت «زبان غوریان چون زبان خراسان» بیانگر این امر است این زبان، زبان فارسی دری، ولی «گونۀ (لهجۀ) غوری» آن است. یعنی در کل یکی بوده و تفاوتی هم موجود بوده است (و اکنون هم موجود میباشد). البته این تفاوت در لهجه و شیوۀ گویش کلمه هاست. در آن زمان نیز لهجه های مختلف از یک زبان، در منطقه ها و جاهای مختلف خراسان وجود داشته است. طوریکه هم اکنون لهجه ها و گویشهای متفاوت و گوناگون از یک زبان را در جاها و مکانهای مختلف می توان دید.

بگونۀ مثال، منهاج السراج در بارۀ شنسبانیان و شیشانیان میگوید شیشانیان در اصل از کلمۀ «شیث» ماخوذ است. در زبان غور شیث بمعنای »شش» است.[۳۱] پس کلمۀ «شیث» نمایانگر گویش محلی غور در آن زمان است. شیث یا شش به «التا، در ترکی یعنی شش»، هیچ وجه مشترکی ندارد.

در جای دیگر همو میگوید: «وقتی که سلطان علاوالدین غوری تولک را فتح کرد، شاعری بود در حصار تولک او را عمر سراج گفتندی، در وقتی که جنگ به آخر میشد و قلعۀ تولک رابصلح فتح میکرد، این بیت بگفت، لایق بود آورده شود. بیت:

 بر اسپ نشسته ای و ورلک فولک    مقصود تو تولک است اینک تولک

و بزبان ایشان (یعنی غوریان) بالادویدن و به نشیب دویدن اسپ را ورلک فولک گویند.»[۳۲] این نقل قول میرساند که لهجۀ غوریان در آن زمان نیز وجود داشته است و آن گویشی از زبان فارسی بوده است.

اما زبان معیاری فارسی، زبان عمومی خراسانزمین بود که آن را هر فارسی زبان میتوانست بداند. ولی لهجه یا گویش زبانی، یک  زبان را به زبانهای جداگانه  تبدیل نمیکند. اگر لهجه را زبان بگوییم، پس میتوانیم بگوییم که امروز در ولایت غور دهها زبان غوری موجود است. اما چنین اظهار نادرست است. هم اکنون نیز زبان کوپایه های غور از هرات تا به کابل فارسی دری است، اما با لهجه های متفاوت به آن تکلم میشود. همچنان از جملۀ اولین کسانیکه شعر فارسی را بسرودند و شالودۀ ادب فارسی دری را بنا نهادند، غوریان نیز شامل اند. ما بصورت مشخص درینجا از حنظلۀ بادغیسی نام میبریم.

یگانه سند تاریخی که بر آن استناد و نتیجه گیری میشود که غوریان زبان دیگری غیر از زبان فارسی دری داشته اند، نوشتۀ ابوالفضل بیهقی مورخ دوران غزنویان است. بیهقی نوشته است : «امیر مسعود غزنوی حرکت کرد بدان جانب (غور)، دانشمندی را به رسولی آنجا فرستاد با دو مرد غوری از آن ابوالحسن خلف و شیروان تا ترجمانی کنند و پیغام های قوی داد و بیم و امید چنانچه رسم است».

سوالی که درین نقل قول، بیدرنگ نزد خواننده پیدا میشود، این است که اگر منظور از ترجمانی کردن- ترجمه کردن یعنی معنا کردن کلمه ها از یک زبان به زبان دیگری باشد، پس پرسش خلق میشود که از کدام زبان به کدام زبان، آنان ترجمانی میکرده اند. مبرهن است که زبان رسمی و اداری غزنویان فارسی بوده است. خود شان در کنار زبان فارسی ترکی را نیز میدانستند. در مورد زبان غور که چه نام داشته است، که ترجمانی شود، درینجا چیزی ذکر نشده است. بودن کارواژه (فعل) «ترجمانی کردن» و نبودن نامواژه (اسم) «زبان»، باعث شده است که پشتونها نتیجه گری کنند که زبان غوریان پشتو بوده است و ترکان استنباط کنند که زبان آنان ترکی بوده است. اگر پشتونان چنین ادعای بکنند قابل فهم است. اما ترکان بدون ترجمان میتوانستند با غوریان صحبت کنند، زیرا غزنویان ترک بوده اند و غوریان نیز طوریکه ترکان ادعا دارند، ترک بودند! پس وجود ترجمان ضرورتی ندارد. آنان زبان همدیگر را میدانستند. پس این را نباید دلیل آورد.

اما برای این قلم جای افسوس است که به زبان مردم غور که هنوز هم به زبان نیاکان و اجداد خود صحبت میکنند توجه نمیشود و یک زبان دیگری به غوریان پیوند داده میشود.

البته نبود نام زبان در کنار فعل ترجمانی کردن، این گمان نیرومند و سنگین را تقویت میکند که درینجا ترجمانی کردن بمعنای برگردانیدن مفهوم کلمه از یک زبان به زبان دیگر نیست، بلکه توضیح حال و احوال و روابط با همدیگر، و بصورت اخص روابط میان غزنویان و غوریان است. در فرهنگ عمید ترجمه بمعنای ذکر سیرت و اخلاق و نسب کسی نیز بیان شده است.[۳۳]  مولوی مستمند غوری در ضمن بررسی کلمۀ ترجمان مینویسند که «کلمه ترجمان که درعبارت بیهقی آمده است، یکه کلمه عربی است که معنی گزارنده یعنی انجام دهنده، پردازنده، تاَدیه کننده و تبلیغ کننده آمده است. پس نتیجه این طور میشود که: امیر غزنوی آن دو مرد غوری را تحت ریاست آن دانـشمند برای ابلاغ پیغام های قوی و بیم و امید خود در بین غوریان فرستاده بود، نه اینکه آن دانشمند زبان غوریان را نمی دانسته و مردان غوری را  بحیث مترجم باخود همراه برده باشد، بلکه در حقیقت مردان غوری عضو آن هیات بوده اند تا مردم غور آنها را خودی گفته از حالت وحشت از امیر غزنوی بر آمده با او وارده مذاکره و مصالحه گردند».

هم اکنون مردم غور به ده ها لهجۀ مختلف در غور زندگی میکنند که فهمیدن آن حتا برای خود غوریها مشکل ساز است، چه رسد برای کسی که از جای دیگری به غور آمده باشد. ازین سبب، داشتن ترجمان در چنین مناطق به معنای این نیست که این مردم به ترکی یا پشتو یا کدام زبان دیگر صحبت میکرده اند. اگر مردم غور ترک یا پشتون میبودند، میبایست به ده ها لهجۀ ترکی یا پشتو صحبت میکردند، که هنوز هم به یادگار میماند؛ نه به ده ها لهجۀ فارسی که هنوز هم به یادگار مانده است.

ولی در تاریخ اسناد مبرهن موجود است که غوریان را تاجک و تاجکان گفته اند که خود مبین فارسی زبان بودن آنان است. این قلم درینمورد، بصورت مشخص از نوشته ای آغای جهانگیر خراسانی[۳۴]، زیر عنوان «غوریان ترک اند یا تاجک»[۳۵]، که در تارگاه «خاوران« موجود است، با اندک تغییر، نقل و اقتباس میکنم. او درینباره مینویسد: «منهاج الدین عثمان جوزجانی واقعه نگار دوران سلاطین غوری در طبقات ناصری چنین اظهار میدارند: ” در شهور سنه ثمان و عشر و سمتائه کاتب این طبقات منهاج سراج  که  از تمران بسوی غور بازآمده شد، در قلعه سنگه ملک احسام الدین عبدالملک را دیده آمد، ناگاه برادرش ملک تاج الدین حبشی عبدالمک که او را خسرو غور لقب داده بودند، از طر ف تالقان به اجازت چنگیز خان  بغور بازآمد این حکایت از او سماع افتاده است، او گفت: وقتی ما (ملک تاج الدین حبشی خسرو غور) از نزدیک چنکیزخان بیرون آمدیم در خرگاهی  نشستیم، اقلان چربی  که من با او آمده بودم با چند نوئین دیگر حاضر بود یم  و بزرگتر آن همه اقلان چربی بود، دومغل را بیاورد ند که دوش در وقت یتاق (پهره داری) گرداگرد لشکر هردو بخواب رفته بودند…” وقتی که ازین دو پهره دار سوال میشود بدون عذر اقرار میکند که در وقت پهره داری  در خواب بودند. بنابر این جرم  در آن واحد هردوی شان را سر میزند. با دید این فیصله آنی ملک تاج الدین حبشی خسرو غور از نوئینان مغل حاضر در خرگاه میپرسد، که در صورت انکار آیا این دو نفر از کشتن خلاص میشدند؟؟؟ اقلان چربی مغل چنین میگوید: ” چرا عجب میآید ترا، شما تازیکانید چنان کنید که دروغ گوئید، که دروغ گفتن شما باشد، یعنی تازیکان، و مغل را  اگر هزار جان در سر آن شود کشتن اختیار کنند و دروغ نگویند. ازین چیزها ست که خدای تعالی بلای ما را بر سر شما فرستاده.”

سیفی هروی تاریخ نویس زمان آل کرت درباب ملک شمس الدین که یکی ازاحفاد ” بنی اعم” غوریها ست درجائی مینویسد که ملک شمس الدین در سفرش در سال ۶۴۹ بسوی افغانستان ( مناطق ژوپ وکوئیته مسکن اصلی پشتونها که درجنوب شرق خراسان واقع بود) در “مرغزاری” که ” قنقوردای نوئین” هم  در نزدیکی های  آن محل ” بشکار بر نشته ” بود خرگاه داشت که ” اباجی” پسر قنقور دای بدون اجازه وارد خیمه گاه ملک شمس الدین شد و به آواز بلند فریاد زد که ای ” تاژیکان”. ملک بسبب ورود خود سرانه آن بخیمه گاه وقتی که او را برسم ” مغلی” هژده چوب زد او به نزد پدر رفت شکایت کرد وگفت که: ملک سمش الدین کرت مرا میان چندین هزار” تاژیک” برهنه چوب زده است.

 این حرف تاریخ تصریح میکند که ملک شمس الدین نه ترک بوده ونه هم افغان. ورنه، چنین خطابی را برای یک پادشاه لازم نمی دیدند.از جهت دیگر حرکت یک شاه غوری خراسانی، ازقلعه خیسارغور، بسوی ” افغانستان” برهان قاطع ای برای دست اندرکاران پروژه پشتون سازی غوریهای تاجیک تبار میباشد، که اصلاح گران حرف تاریخ، با ادعای باطل ومحضک شان سلسله شاهان غوری را پشتون نوشته واظهارنموده اند که آنها بر اثر حمله مغلها از موطن اصلی شان یعنی” غور” فرار نموده اند. درحالیکه در جوش حمله واوج قدرت مغلها، سلسله شاهان غوری با تفاهم به آنها قدرت شان را حفظ کرده و برای ایل ساختن  افغانها به افغانستان لشکر میکشند.»

در پایان باید گفت که ولایت غور یکی از ولایتهای است که تقریبا تمام نفوس آن را فارسی زبانان تشکیل میدهند. تعداد کمی پشتونان که درین ولایت زیست دارند، مهاجرت شان مربوط سد سال اخیر است. قدیم ترین واژه های فارسی و حتا عربی که در گذشته استفاده می شده است، امروز در جاهای دیگر مورد استفاده ندارد، در میان مردم غور استفاده میشود. این خود مینمایاند که این قوم از زمانه های باستان درین منطقه زیسته اند و به گویش خاص خویش صحبت میکنند. بعضی ازین واژه ها را در کتابهای فارسی قدیم میتوان یافت. هستی این واژه ها برهانهای برنده و قاطع بر این ادعاست غوریان زبان نیاگان خویش را از دست نداده اند و هنوز هم به همان زبانی میگویند، میخوانند و مینویسند که از نیاگان شان به آنان رسیده است.

در زیر بعضی ازین کلمه های آورده میشود:

کلمه های رایج فارسی در بعضی مناطق غور و تر جمۀ آنان به فارسی معیاری:

ای: یعنی از، بگونۀ مثال: تو ای کجایی؟ یعنی تو از کجا هستی؟ ای کجا می آیی؟ از کجا می آیی؟

اژدهار: یعنی اژدر، اژدها؛

بَه چِه: یعنی به چه دلیل، چرا. مثال: بَه چِه ناوقت آمدی؟ بَچِه به او نگقتی که منتظر باشد.

بطرف کسی رفتن: یعنی کسی را مانستن، به کسی شباهت داشتن، مانند کسی بودن.

پهل یا بهل: یعنی بخشش و عفو. بهل کردن: یعنی بخشش و عفو کردن که اصلن از فعل هشتن ماخوذ است. مثال: در هنگام خدا حافظی میگویند مارا پهل کن یا بهل کن. یعنی اگر از ما خطای سرزده باشد و آزرده شده باشی، ما را ببخش و عفو کن.

زاد: یعنی سال، عمر، سن، سالهای زندگی، مثال: چند سال زاد داری؟ یعنی سن تو چند است؟ چندساله هستی؟ او زاد بابای آدم را دارد یعنی او بسیار پیر است. زاد بابای آدم بیشتر با کنایه گفته می شود.

دُم زیل یا حلقه موی، دامیکه از موی دم اسپ ساخته میشود و برای گرفتن و به دام افگندن گنجشکها در زمستان، زمانیکه زمین از برف پوشیده است بکار می رود.

رَس: یعنی برفکوچ، بهمن، ریزش برف از کوه.

زیروزبر: یعنی پایین و بالا، درهم و برهم. زیروزبرکردن: یعنی درهم وبرهم کردن؛ ویران کردن، آشفته ساختن. مثال: او تمام آن جبال را زیروزبرکرد (طبقات ناصری، ص ۴٩١). در غور مردم بصورت عادی این واژه  را بکار میبرند.

جَلد: یعنی تیز و چالاک، و همچنان نیرومند (… جلد و کاردان بود. جلد و ظابط بود. ص٢١٢ ، طبقات ناصری). جرار: یعنی پرکار، بسیار فعال؛ چست و چالاک، و در عربی کشنده، بسوی خودکشنده. لشکر جرار یعنی لشکر آراسته و انبوه و بسیار. مثال: (رافع هرثمه لشکر جرار با آلت و عدت تمام بدانطرف کشید. ص٢١٢ ، طبقات ناصری)

جَندُم یا جهندم: یعنی خیر است، پروا ندارد، چه کنم. این واژه ممکن است در اصل «جهنم» بوده باشد. کلمۀ «جندم» اغلب در زمانی بکار میرود که یک عملی انجام یافته یا حادثه ای رخداده است اما درباره اش نظری، واکنشی و یا پرسشی است. بگونۀ مثال: احمد پیالۀ شیر را که باید مینوشید به زمین ریختانده است. محمود برادر کلانش این حادثه را دیده به مادرش میگوید که مادر! احمد پیالۀ شیرش را چپه کرده است. مادر که در همین زمان بسیار مصروف است، به هر علتی که است به این حادثه چندان توجه نکرده میگوید: جندم که چپه کرده است. من حالا مصروفم.

کته: کلان، بزرگ، جثیم، کلانسال.

مرکه: یعنی مجلس، گردهمایی سران قوم، نشست سران روستا یا روستایان همجوار در رابطه با مشکلی.

چویدن: یعنی خنک خوردن. مثال: از خنکی زیاد گندمها چویده اند. بسیار سرد بود، من چویده ام.

گردان کامل فعل ماستن و مانستن که به کرار در زندگی روزمره استفاده میشود. در حالیکه در جاهای دیگر متروک شده اند.

نوبالا: یعنی به سوی بالا؛

نوشو: یعنی بسوی نشیب؛

ترخت: یعنی راست، ارستا، ترخت استاد شدن یعنی راست استادن؛

آفتاب برآمد: شرق، مشرق،

آفتاب نشست: غرب، مغرب؛

چشم روز یا چشمۀ روز: یعنی آفتاب.

چند کلمۀ زیر را بدون معنا می آورم. امید است خوانندگان آنان را همانگونه که در روایت بیهقی درج شده است، ترجمانی کنند.

ته، تاو ته، پرچین (بضم پ)، غولر، غولر کردن، می نم، نمی نم، لپه، کرت، چغول، چغولی کردن، توره، توره کردن، توره داشتن، پرسه، کلاوه، کلاوه کردن، چولر، چولر ها، شغز (با فتح اول و دوم)، ترق یا ترغ، به ترغ اش زد، ته الاشک، غوند یا غند، غندکردن، کندالو، کندالو رفتن و غیره

این است مشت نمونۀ خروار از کلماتی رایج در زبان فارسی دری غور که غوریان هم اکنون به آن تکلم می کنند. من نمونۀ کوچکی از آنچه را که تنها در منطقۀ دولتیار رایج است، نوشتم. اما در غور دهها لهجه وجود دارد که امید است در آینده در بارۀ آنان پژوهشها صورت گیرد یا حد اقل از سوی جوانان غور گرد آوری شود. بسیاری ازین واژه ها در فرهنگهای فارسی موجود نیست.

 

___________

پی نوشت ها:

[۱]  آقای اخضر ابراهیمی نمایندۀ سابق ملل متحد در افغانستان یکی از کسانی است که تابعیت افتخاری افغانستان را بعد از «پروسۀ بن» کسب کرده است. امروز او یک شهروند افغانستان است. از لحاظ حقوقی میان او و آن کسی که نیاکانش از هزاران سال قبل در افغانستان نسل اندر پی نسل زیسته اند، تفاوتی وجود ندارد. یک کشور قانون فرما یعنی کشوری که در آن قانون فرمان میراند، شهروندانش را برپایۀ دیر زیستی یا نو زیستی در کشور تبعیض نمیکند و تفاوت نمیگذارد. هدف این بحث نیز روشنی انداختن به جستارهای (موضوعها) تاریخی است نه امتیازجوی و برتر اندیشی بر بنیاد دیرینگی و یا تازگی یک گروه معین قومی دریک دیار و یا یک  کشور. برابری حقوق شهروندان امروز یک اصل زندگی مدنی است.
[۲]  اشاره به آیۀ شریف: إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقیکُمْ.
[۳]  اشاره به آیۀ شریف: یا ایَهاالناس اِنا خلقنکم من ذکر و انثی و جعلنکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عندالله اتقکم.
[۴]  سور هم اکنون نام روستایی است در ولسوالی تیوره مربوط ولایت غور.
[۵]  غبار، میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، چاپ ششم، تهران، سال ١٣٧۴، ص.۶٩.  
[۶]  غبار، همان اثر، ص. ١٢٩.
[۷]  غبار، میرغلام محمد، همان اثر، ص.۵٩.  
[۸]  غبار، میرغلام محمد، همانجا.
[۹]  http://www.irantarikh.com/
[۱۰]  بنگرید:.http://www.ariaye.org/dari5/images/kohzad12.pdf
 [۱۱]  برای آگهی بیشتر نگاه کنید: رضا مرادی غیاث آبادی، سنگنبشتۀ رباطک در تارگاه زیر:  http://www.ghiasabadi.com/index.htm
[۱۲]  مثلا به صفحۀ ٣٩٣ جلد اول صبقات ناصری می نویسد:ملک الجبال الغ خان ابی محمد و ملک شمس الدین آتزس حاجب که از ملوک بزرگ ترکان خوارزمشاهی بودند… با لشکر… از راه طالقان عزیمت غور کرد. به صفحۀ ٣٧۵ همان کتاب در مورد جنگ تاج الدین یلدوز با سلطان غیاث الدین غوری مینویسد: دو مبارز غوری از میان لشکر عهدی کردند… هردو مرکبان برانگیختند و شمشیرها برکشیدند و چون باد پران و ابر دمان سوی صف ترکان آمدند و آواز میدادند که ملک یلدوز را میطلبیم…
[۱۳]  بنگرید: لغتنامۀ دهخدا زیر مادۀ غوریان و همچنان طبقات نصری، جلد اول، ص، ٣٩۶.
[۱۴]  صفحۀ ٣٨۵ طبقات ناصری جلد اول این متن در شکل پی دی اف این تاریخ که در سایت جام غور قرار داده شده در صفحه ۴٠۵ فایل جلد اول قابل دسترس است.
[۱۵]  استاد عبدالحی حبیبی که از طرفداران این نظریه است و شاهان غوری را پشتون مبداند، میگوید که  بعد از امیر فولاد، امیر کرور در مندیش امیر شد. او جهان پهلوان بود و در سال ١٣٩ هجری قمری در جنگهای پوشنگ در غرب هرات کشته شد و پس از او فرزندش امیر ناصر در بست و زمینداور حکم میراند. همو شعری را از امیر کرور که در وصف خود به زبان پشتو سروده است، نیز شاهد می آورد. بنگرید: (امیر کرور و دودمان او تالیف پوهاند عبدالحی حبیبی، چاپ کابل ١٣۶١).
[۱۶]  بنگرید: از جمله یزدانی، کاظم، گنج باد آوردۀ «پته خزانه» در زیر زره بین تحقیق و بررسی، در تارگاه زیر: http://www.tajikmedia.com/yzdani_putakhazana.htm و همچنان، مایل، هروی، تاریخ و زبان در افغانستان، تهران، ١٣٧١، ص. ٩٠-٩٩.
[۱۷]  بنگربد: مایل، هروی، تاریخ و زبان در افغانستان، تهران، ١٣٧١، همانجا.
[۱۸]  واژۀ افغان امروز صبغۀ سیاسی- حقوقی بخود گرفته است. این واژه در افغانستان امروزین پیوند حقوقی و سیاسی را به کشور افغانستان افاده میکند و آن این است که هر فردی که تابعیت افغانستان را داشته باشد افغان است. در مادۀ ۴ قانون اساسی جدید میخوانیم: «بر هر فرد از افراد ملت افغانستان کلمه افغان اطلاق می شود». کلمۀ افغان در اثار تاریخی این معنا را افاده نمیکند بلکه بمعنای پشتون است.
[۱۹] ممکن است سوات باشد.
[۲۰]  حدوالعالم، مسکو، انتشارات فرهنگستان علوم اتحادشوروی،١٩٣٠، ص. ١۶.
[۲۱]  برگردان ن.وخانیکوف، اضافات برکتاب ک.پیتیر.ایران…سانکت پیترزبورگ، ١٨٨٧میلادی
[۲۲]  اقلیم سوم از مشرق زمین چین اغاز و اندر او دارالملک چینیان است در میانه مملکت هندوان است تا به سند وملتان وکوهای افغانان تا زاولستان و والشتان و سیستان…تا شام  و فلسطین. بنگرید: التفهیم فی اوایل صناعت التنجیم – اثر ابوریحان بیرونی – صفحه ١٩٩ در بیان اقلیم سوم
[۲۳]  دارمیستیتر، سرودهای عام افغانان، پاریس ١٨٨٨-١٨٩٠ میلادی، صفحۀ  سی. ال.١٨.
[۲۴]  ابن بطوطه ترجمه به فرانسوی، پاریس، ١٩۵۵ ، جلد سوم، ص.٨٩. 
[۲۵]  بنگرید تارگاه خراسانزمین در نشانی زیر:  http://www.khorasanzameen.net/history/a-matin04.html
[۲۶]  ایچ. دبلییو.بیلومجله ماموریت سیاسی درافغانستان، سال ١٨٧۵، لندن، ١٨۶٢ ، ص. .۵٢
[۲۷]  تاریخ سلطانی،ص.۵٢.
[۲۸]  بنکرید: http://www.khorasanzameen.net/history/a-matin02.htm
[۲۹]  این نقل قول برگرفته از کتاب «تاریخ مختصر غور»، تالیف مولوی غوث الدین مستمند غوری است. بنگرید: تارگاه جام غور، http://www.jame-ghor.com/Tarikh-ghor-mappe/Tarikh-Mukhtesri-ghor-Mustaman.htm
[۳۰]  بنگرید: فرهنگ عمید، در بیان واژۀ «چون».
[۳۱]  طبقات ناصری، جلد اول، ص ٣٢۵ بنگرید در نشانی زیر: http://www.jame-ghor.com/Tarikh-ghor-mappe/Tabaqati%20naser%20Juld%20Awal.pdf
[۳۲]  بنگرید: طبقات ناصری، همانجا، ص ٣۴٩.
[۳۳]  بنگرید: فرهنگ عمید، در بیان واژۀ «ترجمه».
[۳۴]  در یکی از نوشته هایم درین باره این نقل قول به خطا از نام محترم مستمند غوری ذکر شده بود که نادرست است. نویسندۀ این نقل قول محترم جهانگیر خراسانی است که شایسته است گفته شود.
[۳۵]  بنگرید:http://www.jame-ghor.com/jahangir.khurasani.ghori.haa.wa.turk.htm

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا