شعر

تشنه

 

قحطی آب است و مردی عکس آمو می کشد
تشنه یی فریاد تلخی، پیش هر جو می کشد

باغبان تشنه، بر دیوار باغ تشنه اش
رسم جوی سابق و گلهای شب بو می کشد

گه سر دریای خشک و گه کنار چشمه ها
کفتری از تشنگی، خود را به هر سو می کشد

مرد پا افتاده یی، در بستر دریای خشک
رو به بالا رفته، عطر آب را بو می کشد

باغ در هر برگ، بنوشتست اندوه خزان
نقش خونین دلش را، باغ آلو می کشد

بسکه رونق یافته، دریدن و کشتن به شهر
کودکی بهر پلنگش، رسم آهو می کشد

روی دیواری که پشتش، خانهء ابلیس هست
آدمی با گریه ها، تصویر زالو می کشد *

تاکه مردم را بفهماند، به مفهوم قیام
آدمی در چارره، رسم هیاهو می کشد

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا