شعر

جیغ خموش دل

 

فـدای سـیرت نیکـم رهـا از بند تصویرم

خلوص گـوهـر عشقـم کند از دل تنویرم

کسی اسـرار دل های پریشان را نمیداند

ولی آشـفته بازار سـیاست کـرده دلگیرم

کتاب دل را با چشم دل دیگرنمی خوانند

کند ابزار بازار تجارت شـرح و تفسیرم

بیاراید حسن نیکـویان را زیـور اخلاص

طلای ناب را بیرون کشد ازمس اکسیرم

کمند زلف وکاکل می کشد در بند دلها را

طلسم زورو زر هرگز نسازد قید زنجیرم

هـمــای طالـع فـرخنده دارد قـلـه پـیـمایی

چه پروایی اگر بازی کند با خاک تقدیرم

زخواب دوش بیدارم کند جیغ خموش دل

که در گوش خرد نجواکنان آورده تعبیرم

کهن سروی که ذات آشیانم راکشدبردوش

هـزاران بار در بـاغ تمـدن کـرده تعمیرم

بنازم خامۀ بی قـیـد و بند راستگـویان را

که بربرگ شقایق می کند مقبول تحریرم

امید تازه یی در بـاغ دل دارد گل افشانی

جوانی میدهد عشق نوین در پیکر پیرم

7/8/2024

 

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا