خبر و دیدگاه
افغانستان، مرگ پنهان و انکار عیان

احمقتر از اعظم سیستانی در جهان دیده اید؟
پوتین با رسمیت شناسی طالبان، پا در جای پای پدران خود گذاشت
به نمایندهگی از مکتب دینی- فلسفی « من بیش از این نه میدانم »
شصت و سه سال عمرم گذشت. از ۱۲ سالهگی راه و روش زندهگی کردن را بر بنای جبر روزگار آموختم. بیشترین درک زندهگی من هم مقارن بود به آخرین سالهای زمامداری ظاهر و شروع زمامداری داود. مکتب میرفتم و مسجد. در مسجد کمتر خبری از آموزشهایم مکتبی بود و در مکتب چندان پاسی برای آموزشهای دینی سراغ نه میشد، تنها ساعات نمایشی برای فراگیری دینیات و قرآنکریم بود. آنچه بیشتر بود،فشار وارد کردن برای بازدارندهگی جوان و نوجوان بیشتر پارسی زبان و تاجیکتبار و اوزبیک تبار و هزارهتبار، در دوران ظاهر و داود، در ایجاد موانعی مانند کانکورگذرانی های دو دورهیی از صنف ۸ به ۹ و از ۱۲ به دانشگاه. آموزههای ما هم همان تکرارهایی بودند که چند نسل پیش از ما و شاید پدران و مادران با سواد هم آن را خوانده باشد. « آب دادن ثواب دارد، حمد و ثنا برای خدای مهربان، آن که باشد خالق کون و مکان، او غوث نام دارد، شوربای باسی مادر یونس…» و از این دست آموزههای بینور و نمک زیاد. درست زمانی که ما هنوز مفاهیم را نه میدانستیم و درک آنها برای ما مشکل بود. مگر دو چیز را به اجبار و ترس هم میدانستیم. تاریخ و گویا سرودملی. این که سرودملی باید، اولویتی بلاتشبیه نسبت به قرآن و حدیث داشت، حالا میدانیم. چون اگر در زمان سرود ملی حاضر نه میبودیم یکی دو بار غیرحاضری مشکلی نه داشت و تکرار آن مجاز نه بود. مگر اگر در دروس قرآن کریم و دینیات ده بار هم غیرحاضر میبودیم، کسی کاری به کار ما نه داشت. تاریخ را همچنان باید میخواندیم، بی آنکه بدانیم کی راست میگوید و چی دروغ است.
کنون که تاریخ را میدانیم، درک میکنیم که چقدر دروغ یاد دادند مان. قهرمانسازیهای پوشالی، قهرمانان کهربایی، توصیفهای نجومی این سلطان و آن سلطان و این شاه و آن شاه این شاهزاده و آن شاهدخت. مادران ساختهگیقهرمان، دختران ساخته قهرمان ملالی و نازو انا و این انا و آن انای خیالی. که په میوڼد کې شهید نشوې خدایږو لالیه د بیننگۍ نه مې ساتینه. کنون که هر رخ تاریخ را دور میزنیم، استادان ما هر دو میر صاحبان غبار و فرهنگ، داستانسراییهایی از خود من در آوردی کرده، بدون محاسبهی تاریخ و نام میمندی و جاگزینسازی نام میوند به جای آن، آگاهانه و نا آگاهانه آبی به فوران با وفور به آسیاب جعل حکومتهای اوغانی و پشتونی ریخته اند. یا سالها به ما دروغ گفتند که وزیر اکبر، مکناتن را کشت، در حالی که اسناد تازه نشان میدهند، کسی یا کسان دگری مکناتن را کشته، اگر نه او نه بود، مکناتن وزیر اکبر را به قفاق میکشت. یا میرویس را میرویس نیکه مینامند، در حالی که اسناد تازه او را هیچ افغان نه میداند. یا کسی برای ما نه گفته بود که محمود طرزی، یک دیپلومات شیطان صفت بود و بسیاری مخالفان رژیم هند در کابل را به دام انداخت و نام های ارتباطی های شان در هند را به حکومت وقت هند داد. یا شما از اعظم سیستانی کرده، آدم احمق و اینالوقت دیده اید که حرمت هیچ کسی را نگه نه دارد و کتاب سخیفی در نکوهش امیر حبیب الله خادم دین رسول الله بنویسد؟
یا کسی برای ما نه گفته بود که ملابرهانالدین کشکی، توسط نادر غدار زنجیر به گردن مانند سگ قوله میکشید و سر دگر زنجیر به دست نادر غدار و برادرش بود.
اگر چه این جفای رذیلانه را پیش از وی، کاتب هزاره هم نموده است.
بگذریم تا کدام بحث دگر در این بارهها. مگر بحث ما اینجا پیگیری جنایات شاهان اوغان=پشتون از احمدشاه تا عبدالغنی و حالا ملا هیبتالله « موجود نامرئی غیر قابل دید و گفت و شنود یا مردهیی که بر زندهها حکومت میکند » را داریم. وقتی داود قدرت را گرفت و ما هم به نقطههای کوچک درک پا گذاشته بودیم، فهمیدیم که به هیچ یک تز وعدههایش با رهبران حزب دموکراتیک خلق افغانستان وفا نه کرده، بل سر دشمنی با آنان را گرفت و استادان ما خیبر و اکرم عثمان را منادیان پروپاقرص داودپرستی ساخت و سرانجام هم همه رهبران را به زندان افکند. یکی از وعدههایش از بین بردن کانکور میانه صنفی ۸ و ۹ بود که انجامش نه داد. یکی از شعارهایی که من برای نخستینبار خواندم، حل مسئلهی ملی و مسئلهی کوچیان بود. این شعار مانندی که گویی همین حالا پیشرویم باشد، در هوش من جا دارد. چون آن را در یک تختهی اعلان کلان نوشته بودند و در ایستگاه سرویس های نوآباد دهمزنگ که به سوی سینما پامیر میروند با پایههای سنگین نصب کرده بودند. از آن شعار تا سقوط داود، نه از حل مسئلهی ملی خبری بود و نه تعریفی هم از کوچیها داده شد. مهپرس که این فریبکاری و اغواگری، بخشی از سیاست سلطنتمحور آل یحیای هندو بود و نه چیز دگری. من باور نه دارم اگر دی ان ای تبارشناسی راستی آزمایی کند، خانهدان یحیا از کشور ما نیستند. پیوند محمدزایی هم یک ساختار برنامه ریزی شدهی انگلیس است که کسی تا امروز دنبال آن نه بوده. یا اگر هم بوده، توان آشکارسازی آن را نه داشته. انگلیس در نقطهی مقابل محمدزایی و بارکزایی یا در مجموع ابدالی، درانی شده، رقیبی برای آنان تراشید و نامش را غلزایی گذاشت. با آن که در تاریخهای تازه یافت شده، پدر نخست غلزایی ها هم شهزادهی غوری ساکن کندهار و پارسیزبان سچه بوده، مگر معلوم نیست که چرا این دو گروه را از یک طایفه به دو نام در جنوب و جنوب غرب کشور ما مانند خشخاش زرع کردند؟
شاید پسا مرگ احمدشاه بوده که انگلیس و روس تزار دانسته اند باید دو گروه متخاصم، مگر از یک قوم و عشیره یا همان اوغان یا پشتون را بپرورانند و میان خود تقسیم شان کرده اند. ارچند این دید من هنوز در یک فرضیه است، مگر گذشتهی چهل سال پسین رخدادها نشان میدهند که روسها به شدت غلزایی دوست اند و هرگز از آنان نه میگذرند. به همین سان انگلیس و حالا اروپا و آمریکا دوستداران درانیها اند که به اندیشهی من دو شاخه از یک ریشه در کندهار اند. غالباً تفاوت های برخوردی و فرهنگی میان این دو طایفه هم در اثر انتخاب زیستگاهجدیدی بوده است که غلزاییها از کندهار یا به زور یا به رضا سوی کوههای سلیمان در جنوب کشانیده یا فرستاده یا تبعید شده یا به موافقت آنجا رفته اند. نزدیکی درانیها از طریق الکوزی مامای احمدشاه به نادر افشار و امپراطوری آن که خراسان بزرگ تا مرز هند برتانوی تحت اداره اش بوده، سبب درک و فهم فرهنگی شان از آمیزش با پارسیان بوده باشد. و سقوط فرهنگی غلزاییها هم نزدیکی به هند برتانوی با شاخههای بیحساب بیفرهنکی بوده که پسا ایجاد پاکستان و بعد بنگلهدیش از فرهنگ قبیلهیی به شدت سرکوبگر، افراطی، تکتاز، قلدر کمزور با غلغله بار آمدند. وجه نزدیکی غلزایی ها با روسیهی تزاری و بعد لیننیی هم پیشینهیی دارد که در هشتادسال پسین نهادینه شده. عدم استقبال روس از سرنگونی امانالله توسط امیر حبیبالله، خادم دین رسولالله و غازی مرد کوهدامن زمین تاجیکتبار، نشانهیی از صحت گمانهای ماست.
رابطهی نزدیک پوتین با غلزاییها به ویژه حقانیها، با آن که گروه بزرگ تروریستی تحت تعقیب جهانی اند و به رسمیت شناسی شان و سپردن کرسی سفارت کشور ما برای حقانیها، ادامهی راهی است که پوتین گام در جای گامهای پدران خود گذاشت. در گذشتهی نه چندان دور دیدیم که گرباچف با گزینش دکتر نجیب غلزایی به جای شادروان ببرک کارمل فقید، همان راهی رفت که اسلافش رفته بود. ویژهگی خوب بردهگی غلزایی در قابلیت انحنایی آن است که هر سویی بخواهی خمیده میتوانی اش.
به هر رو، به مردم غیر افغان و غیر پشتون مرگی راه افتاده که یکباره نه و صدباره میکُشدشان. کشتاری که با کشور یکجا در یک نابودی پنهان و انکار عیان جهان قرار دارد. جهانی که داد دروغ از حقوق بشر می زند و عدالت میگوید و برابری میگوید.
از نگاه مکتب دینی فلسفی، من بیش از این نه میدانم، نظم نوین جهانی که هرکسی از قلدران جهان فریاد دروغ آن را میزنند، ساختاریست بربنای ترورپروری در کشورهای بیصاحبی مانند خراسان- افغانستان، سوریه و عراق و لبنان و یمن و لیبیا و آفریقا.
مکتب دینی فلسفی من بیشاز این نه میدانم، به رسمیت شناختن طالبان از سوی روسیه و پوتین را شوکه کننده نه میداند و تقبیح آن هم مفهومی نه دارد. چون هم. مکتب ما و هم کارشناسان به مراتب این موارد را پیش اندیش بودند. مثلاً مکتب ما بارها مقالات و نامههای سرگشاده عنوانی پوتین نوشته و از برخورد جهان دریافته که چنین اتفاقی افتادنیست.
پ،نها:
وزیر محمداکبر قهرمان پوشالی، لت و کوب شده توسط منصبدار انگلیس!
ملا برهانالدین کشککی، بیسواد و سگ زنجیر به دست نادر غدار
محمود طرزی، دیپلومات شیطان صفت