خبر و دیدگاه
سلسلهی گفتار روحانی رمضانی _ بخش نهم
انسان عابد وقتی در بیابان های بی حد و حدود اندیشه شناور میشود، فقط در پی رفتار و کردار خودش است برای رسیدن به ساحل آرزو های سلوک. در طی طریق رسیدن به مرتبت سالک است که عابد از آسیب های شنزار ها یا خلیدن خار ها و پیچیدن کاکتوس ها در تنش چیزی نه میداند و چنان غرقه در رهایی از شهر گناه است که غیر از رستگاری روز فنا چیزی را نه میشناسد. انسان عابد مدام میگوید و میپندارد که نه عروج دنیایی دارد و نه هبوط را طنین. اوست که با اندیشهی غریبی در عبادت و اطاعت پرسه میزند و دگران نه میدانند. اوست که در بیشهی اندیشه افتیده است تا کمینی در کمان گدایی او از عنایت الهی به مقصد برسد. عابد میداند که رنگ معصیت چیست و فریاد عبودیت چیست. ما اگر عاصیان عصیانگر امر مالک روز واپسینیم، می دانیم که او بخشندهی سرکشی های دیرین است. وقتی اونعالی ناچاری بندهی در چاله افتاده را میبیند همان وعدهی خودش را برای استجابت دعای او عملی میکند. مگر آیا ما از آن گروه هاییم که در ساعات دوی شب با دو رکعت نماز و ریختن دو قطره اشک اخلاص از دو چشمان گناهکار مان و قلب هراسان مان برای خدا تضرع و نیاز شبانگاهی کنیم؟ خدای بخشندهی سرکشی های دیرین بنده میداند که بندهی دربند و سرگشته خود به سوی استیلای سرزمین گناه رفته است و باید برگردد. آنگاه که بنده از گناه برگشت، میداند که به خالق خود خطا کرده ولی خدایش با او سخت نه گرفته. مگر اینکه بنده هوشدار هایش را انگار نه انگار نادیده انگاشته. بندهی گنهکار تا سر برآورد در این دیر دون، آرامش خاطر نه داشت و تکیه بر اساس گناه آفرینی و همراهی با گناه را پیشه کرد. پنداشت که خدایش با او سخت نه گرفت. ولی نه دانست که بایستی به در توبه برود و به خاک خدا سجدهی توبه کند تا توبهی او توبهی نصوح شود که پسا بخشایش خدا باز به گناه بر نهگردد. خدای من و ما که با ما سخت نه گرفت، پس ما چرا خودمان برای خود جفا روا داشتیم؟ چرا روزگار فریاد های غمین را به یاد نیاوریم؟ چرا نه دانیم که چهسان خود را برباد دادیم که حالا غم دیرین با خود ببریم.
انسان پارسا غمی دارد که غمنامهی نهبود اوست و بر آن حزین است و آن غم، غم رستاخیز پرسندهگی های چه توشه داری هاست. به خداباوران و خدا ناباوران هر دو روز پرسندهگیهاست. برای خداباور همان رستاخیز قیامت و به خدا ناباور همان اعمالی که برای هیچ انجام داده و عمری را در مخمصه بازار غربت روح روحانی سپری کرده و از هر چیز به خود پرداخته و اندوه دیگری را به دل راه نداده تا بداند همنوع او و همسایهی و هموطن او در چه روزی به سر برده است. مرگ غریبانهی این گروه اسفبار است برانگیزانندهی احساس دلسوزی به او. غریبانه مردن، مردنی نیست که شکوه و جلال همایی نه داشته باشی و از فقر روزگار در اندر بیبساطی بدرود حیات گویی. غریبانه مردن آن است که ثروت جهان در دست داشته باشی و برای نه داشتن روح معنوی که خدم و حشم روزگار آن را در میرانده حسرت بخوری و بر نامیرایی روح آدمیت میرنده باشی و داشتن روح انسانی در بدل هر چه داری نه داری به دریوزهگری بنشینی و دست یابی به تد تنها یک آرزو بماند. پس بدان که هیولای نفس شیطانی برانگیزاننده ی مهر روحانی نیست و سرمایهی دنیا هیچ است اگر آن را در خیر برای انسانیت کار نه بری و روح خود و ضمیر و وجدان خود را از همدردی با انسان دریغ کنی…
ادامه دارد.
چرا؟ خودم نه نویسم.
پدیده های جا افتاده و پذیرفته شدهی دنیایی را نادیده انگاری صواب نیست.
مقالهیی نوشتیم به اندازهی نادانی خودمان. نامش را گذاشتیم، تخیل چیست و چه ربطی به هوش مان دارد؟ اتفاقاً دوستان و خردورزان زیادی بیشتر از هر سیاهه های حقیر، همین نوشته را زیاد حلاجی نمودند و مهر ورزیده ابراز دیدگاه کردند. دیدگاه های مثبت، نتیجهی مهرورزی دوستان به منی نادان بوده است که ممنونم. برخی دوستان هم دید نقادانه بر آن داشتند، این دید ها نمایانگر بزرگی شان در مرتفع ساختن نارسایی های یک پرداختی از سوی من است که زمان گرانبهای شان را برای خواندن آن گذرانده اند و باز هم ممنون شان. یکی از این بزرگان در تارنگاشت وزین جاویدان شرح مبسوطی و متن محبوبی در سره سازی نارسایی های سره سازی های عناصر مؤلدهی تخیل نوشته اند.
من به ارزیابی و راستیازمایی نوشتاری دوست گرامی ما نه میپرادزم و با احترام به دیدگاه عالی سره سازانهی شان عرض ادب و ارادت اینچنینی دارم:
من بحث را بر محتوای دین اسلام نه بل با گذر ساختاری ادیان بررسی ابراهیمی ادامه میدهم. پندار های پژوهشی علمی یا انداز های دینهنگری های کهنی هر کسی را به سویی میکشانند که آرزو دارد چیزی در کیسهی اندوخته های خود پسانداز کند. اول نیاز است تا دین را با مذهب خلط نه کنیم. دین را دین بشناسیم و مذهب را مذهب. پیشینهی ادیان الهی بیشتر به زمان حضرت ابراهیم ایستایی دارند. کما این که خلقت انسان از آدم و حوا تا امروز دیرینهگی هایی دارند مستلزم واکاوای های کنشگرانه. ولی آنچی میانهی خلقت انسان و دین انسان است، تنها خداباوریست. دین ها را هر چه که منتقدان آن ها به چالش بکشند، همین پرداخت های چالشی خودشان نوعی وابستهگی درونگرایانه با ادیان دارند. اکر ما دین را آوردهای تفکر انسان بدانیم، باید اندیشه داشته باشیم که خود ما کی هستیم. فلسفهی وجودی خلقت ما چیست؟ چرا انسان خودش را در حد یک حیوان تنزل میدهد یا بدهد؟ اگر از شکل گیری های ساختاری جهان و کاینات محاسبه کنیم آیا کسی که در مقام نقد ادیان ابراهیمی مینشیند، خودش را مبرا از این ها میداند؟ اگر بنای جدل برای داستان نمایی های کتب آسمانی و صحیفه های آسمانی داشته باشد، آیا میتواند بگوید صحف اولیٰ چیستند؟ و مراد در ک شدهی منتقد دین از صحف اولیٰ کدام ها اند که بتوانند آن ها را توضیح دهند و جاگزین آن ها را به بشر بشناسانند؟ صحف ابراهیم و موسی که به نام خود شان یاد شده در کتب آسمانیست؟ و آیا کسانی شکل گیری ساختار انسان ها را مربوط رشد طبعیت و انکشاف انسان میدانند، پس به همان دیدگاه داروین معتقد اند و خودشان را از نسل به اصطلاح وطنی شادی میدانند؟ اگر چنین است چرا دلیلی نه دارند که این میمون ها طی هزاران سال دیگر و حتا پسا نشر دیدگاه های داروین به انسان تبدیل نه شدند یا نه میشوند. همه میدانیم که در حیات ما و حتا حیات پدران ما کدام شادی آدم نه شده است؟ پس منظور داروین دیدگاه باوران کدام نسلی از شادی است که به انسان تبدیل شده باشد. بر مصداق گفتار برخی ها که حالا علم در پهنا های گسترده انکشاف یافته، پس کدام مرکز علمی کدام آزمایش های راستی یابی رابطهی ژنتیکی خلقت انسان از نسل شادی را ثبت کرده باشد؟ میمون ها خصوصیات منحصر به خود را دارند. مثلاً پرش از زمین به سوی درختان بلند، پریدن های غیر قابل تصور از یک فاصله به فاصلهی دیگر، پس آنی که انسان است و خودش را به پیروی از یک نظریه نسل میمون میشمارد، چرا کار ها و توانایی های میمون ها را بدون استفاده از ابزار نه دارد؟ سرنوشت رابطهیی این انسان از نسل میمون با میمون های موجود روی زمین چهگونه گره خورده است؟ آیا تفکیک خصوصیتی جداگانه ممکن است حتا در نسلی که بخواهی با استفاده از روش های پیشرفته به وجود بیاوری؟ نیک گرگین برگردان کنندهی زبردست چاپ دوازدهی پر فروشتری کتابب به نام انسان خردمند و با تاریخ بشر با ترجمه های بیش از سی زبان زندهی دنیا، در مقدمهی خودش از نام یو وال نوح اقراری مینویسد:
« … زیست شناسان سراسر دنیا در نبردی با جنبش طراحی هوشمندانه گرفتار شدند. نبردی که آموزش نظریهی تکاملی داروین در مدارس را را زیر سؤال میبرد و مدعی است که پیچیدگی زیستی ثابت میکند که باید خالقی وجود داشته باشد که پیشاپیش تمام این جزئیات زیستی تعمق کرده باشد… »
حالا در بخش کلی فلسفه شناسی خلقت انسانی نه میرویم. ما در بارهی احکام چهار کتاب آسمانی بحث میکنیم. ۹۵ درصد انسان های جهان به سه دین و چهار کتاب رابطه هایی تنگاتنگ منطبق به باور های دینی شان دارند. و پنج درصد کم و بیش به ادیان ساخته شدهی دست و ذهن خود شان باور دارند. دین موسی یا یهودی، دین عیسا یا مسیحی و دین اسلام یا محمدی «ص». که همه را ادیان ابراهیمی مینامند. البته که شاخ و پنجه های نموداری دادن دیگر به آنان کاریست دست ساز بشر. این موارد بیشتر انگیزه های سیاسی باوری و اقتدارگرایی داشته اند تا اساسات دین محوری. یعنی گروه هایی آمدند و چیزی به نام مذهب را بنا کردند. پس معلوم است که نه خودِ بل تاجران دین فروش خواستند، زیر نامه های مختلف مذهبی عنان قدرت رانی بردگران را عهده داشته باشند که منافع شان تأمین شود، و بحث ایجاد مذاهب، خرید و فروش جنت، داستان پردازی های دینی غیر از دین، دین را هیولای وحشت نشان دادن، بدترین احکام را بالای مردم به نام دین تطبیق کردن، دین را وسیلهی تداوم کنش ها و کشمکش های برازنده بودن گروه های مفتخور و ستمگری به نام های اربابان دین همه یک روند بگ و نهادینه شدهی بازرگانی دینی است در دست این دجالان. هیچ دین ابراهیمی جبر دین بر دیندار یا حتا بیدینی را روا نه داشته تا خواهد نه خواهد به دین برود، دین پرور باشد. همین قرآن کریم که کتاب آخری و ماندگار آسمانی است به صراحت حکم دارد که لااکراه فیالدین، در دین جبر و مشقت نیست، یا میگوید ولتشقی الدین، در دین مشقت نیست، یا میگوید و نفس و ما سواها فاالهما فجوره ها و تقوا ها. نفس انسان را آفریدیم و راه نیک و بد را برایش نشان دادیم.پس در این صورت انسان است که صاحب رأی و اختیار خودش است. که راه گناه را میگیرد یا راه ثواب و صواب را؟ البته که قرآن در مورد گناه و ثواب مستقیم اشاراتی برای بندهی خدا داده است. این اشارات عمدتاً همان برداشتن نتیجهی هر کاری توسط بنده است، اگر گناه کرد جزا دارد و اگر پاکی داشت بخشش ها دارد. درست مانند قوانین وضعی در جوامع. جهان کد جزا در هر کشور جدا و در سطح جهانی قوانین جزایی و مدنی تشویقی دارد. شاگر رابطه های تورات و انجیل و زبور و قرآن پیوستهگی نه داشته باشند یا گذشته یادی نه کنند، پس شناخت ما از دین ها چهگونه میسر خواهد بود؟ یک مثال دیگر، ما در زندهگی بشری تابع قوانین وضعی میباشیم. این قوانین مطابق به نیاز های اجتماعی تکمیل شده میروند و جدید ها جای کهنه را میگیرند. ولی پسا انفاذ هر قانون، صریح مینویسند که قوانین قبلی یا مخالف قانون جدید مدار اعتبار نیستند. ولی در برخورد های بعدی تعاملات و معادلات مرتبط به زمان آن قوانین، به عنوان قوانین پایه یادی از آنها میشود. یعنی سلسلهی کتب تا آنجا به هم مرتبط اند که پابند های راستین ادیان مطابق احکام جدید آن ها را هم قبول دارند و هم به آن ها ایمان دارند و هم بر حسب هدایت کتاب جدید نسبت به آن ها مینگرند. چرا این قانون با چیز های جدید و بر بنیاد یک روش مادامالعمر برای نسل های این قانون، محور باقی میماند؟ چون سرچشمه یکی است و یکی. نبرد برای ایست آموزش های نظریهی داروین در آموزشگاه به کدام اساس بوده است؟ البته درک داریم که پروردگار پیشا خلقت انسان گفته که انسان عجول است، طبری در آغازین بخش های تاریخ خود دلیل این خطاب خدا را به انسان، توضیح میدهد که چهگونه حضرت آدم شتاب کامل شدن جسم و روحِ خود را داشت؟ یا قرآن به افراد کنشگر میگوید که ولقدصرفنا فیهذالقران الناس من کل شیاً مثل. و کان الانسان اکثراشیاً جدلا. ما در این قرآن برای انسان از هر چیز مثال هایی آوردیم. ولی انسان در هر مورد جدل دارد. این جدل همان پویایی فکری و بلاغت عقلی انسان است و دانشمندان هم آن را خرد فطری میخوانند و این خرد فطری است که با خرد کسبی یکی شده به جنگ معادلات پیچیده میروند. کوتاهی ها در کارکرد هر دو خرد نه انسان خردمند که انسان پر جدل بیمعنا و بی ثبوتِ گفتار بار میآورد. که منطقی ترین نام برایش همان ناکس بودن است. این نوع انسان تا آنجا بی مهابا پیش میرود که گاهی در برگشت تقدیر یا روزگار من و شما را به استهزا میگیرد یا تمسخر میکند. برایش مهم نیست که این تمسخر چهگونه است؟ دینی، اجتماعی، تباری، سیاسی، زبانی، رنگ جلدی، جغرافیای، اقتصادی ووو… در پی بیدرکی چنین انسان هاست که وقتی نسترنی از باغ زندهگی اش رنگ میبازد، به جای پیدا کردن دلیل رنگ باختهگی، بنیاد درخت را تنبه میکند. بدون درنگ به این که این نسترن نخل بلندی از حقیقی بودنش دارد و سال ها رایحهی روحافزایی برایش ارمغان میآورده، پس دلیل رنگ باختهگی این بارَش شاید ظهور کدام آفتی باشد از بیرون. چون انسان با غرور کاذبی، خودش را ماندگار شجاعت وانمود میکند، حاضر نیست حقیقت مرض زدهگی یا عامل بیرونی خراب شدن درخت نسترن را جستوجو کند. زیرا در بند در یک گفتار واهی گیر افتاده است. وقتی ابرویی خم نهکرد به روزگارِ تار درخت بیمار، خیال منفی بر مغزش حاکم شده و هی میگوید که فصل بلندِ کاج و صنوبر و نسترن را خودِ این درختان ویران کرده اند. اینجاست که احساسات خیالی بر عقل او غلبه کرده، ارهی بُرنده بَرنده نابخردی را به دستش داده و حکم بر قطع کردن ریشه های درختان اش میزند و او تا به خود میآید، همه را ویران کرده. آنگاهست که ریشه ها فریاد میزنند، نه میشود با تو خود و خودت را آراست. به قولی، تو نه خود رایحهی روحنواز صفا و محبتی و نه نورافشانی و عطرپاکنی ما را مجال محبت و صمیمیت میدهی. با وجود درک انسان خردمند که چیزی یا قدرتی فراقدرت خودش وجود دارد با آن هم تجاهل عارفانه را پیشه میکند. به گونهی نمونه همه سر رشته های پژوهشی نگارندهی نقادِ کتاب انسان خردمند در ختم این کتاب دوباره به یک نکته بر میگردد که جهان و هستی طبیعی از زمین تا آسمان و آنچه میان این دو است توسط یک قدرت فوق درک انسان اداره میشود. موردی که بار ها خدا خودش در قرآن گفته است. وقتی به این حقیقت میرسد او یا هر کنشگر دیگری بدون آنکه سنجیده باشند همه دیدگاه های شان را باطل میکنند. ولی نه میخواهند قبول کنند که این قدرت را غیر خدا کس دیگری از مخلوقات نه دارد. این که به آن قدرت مافوق همه قدرت ها چه نامی بر میگزینند کار آنان است. مهم نگاه به یک قدرت مطلقهی واحد است. بسیاری از مفسران و مبصران همسانی های محتوای کتب آسمانی را دلیل گویا ابطال آنان میشمرند. مثلأ قرآن کریم را با تورات و انجیل. بلی این قرآن است که ما را از گذشتهی دینی خبر میکند و انجیل یا تورات بودند که ما را از آمدن پیامبر خبر دادند. این قرآن بود که عیسا را بنده و پیامبر خدا خطاب کرد، نه پسر خدا. کما این که کتاب راستین مقدس هم هیچگاهی عیسا ع را فرزند خدا نه گفته. قرآن به ما آموختاند، که پسر خدا خطاب کردن عیسا کار تاجران دین است. همین آیهی قرآن و درک توضیح آن توسط یاران مهاجر پیامبر به نزد نجاشی شاه حبشه بود که آنان را از مرگ حتمی نجات داد و ابوسفیان سرافکنده از دربار نجاشی برگشت. تا بعد مسلمان شد. پس پيوستهگی دینی همین است. مسلمان به هر چهار کتاب آسمانی ایمان دارد و احکام قرآنی ملاک اجرای اعمال اوست. چون قرآن کریم آخرین و کاملترین کتاب است. برخی احکام تورات در انجیل نیست و برخی احکام تورات و انجیل در قرآن نیستند. این نشانه های اند که سخنان و فرستادهی آن همان خدای واحد است و منتقدین از غرور نام خدا را بر او نه میبرند بل میگویند یک قدرت اداره کننده است. و خدا در قرآن از غرور کاذب انسان یاد کرده. و گفته که برخی ها آیات ما را تکذیب میکنند. فکذبو بآیتنا کذابا، یا میگوید به روز حساب ما باور نه دارند آنهم کانو لایرجون حسابا بعد ادامه میدهد. و کل شیاً احصینا و کتاب. یعنی همه چیز در کتاب حساب خدا درج است. تفاوت احکام تورات با قرآن را بخشندهگی های بیشتر خداوندی میدانند. دلیل آن است که باور ها به دسترسی همهی مردم برای کتب اصلی تورات و انجیل و زبور یا صحیفه های آسمانی کمتر اند. و دلالان دین فروش کلیسا ها و کنیسه ها اصلی ترین نسخه ها را پسا رحلت عیسا و موسا و داود و ابراهیم دزدیدند یا کمی و افزودی هایی به آن ها وارد کردند. مثلاً احکام تورات مروج توسط کلیسا بسیار خشنتر است. دکتر سروش در یکی از مباحث خودشان احکام سنگسار را از تورات میدانند. ولی قرآن سنگسار نه دارد. در بدبینانهترین ارزیابی های دین شناسی هم کسی نه توانسته عیوب قابل قناعت کتب آسمانی را برجسته سازد که در آن ها از گرایش به خشونت، خیانت در امانت، سودآوری، مال یتیم خوردن، کشتن انسان ها بدون حق، شرک آوردن به خدا، انکار از موجودیت و فرستاده شدن پیامبران از جمله حضرت موسا ع گفته شده باشد. به همان لحاظ است که قرآن کریم بار ها لانفرق و بین احداً رابه ما میآموزاند یعنی بین پیامبران کدام تفرقه نیست. همهی شان پیشینیان و پسینه های شان را یادکرده یا به امت های بعدی مژده دادهاند. بر آنچه که برخی ها مینویسند گویا چیزی به نام دین و کسی به موسا یا عیسا یا دگر پیامبران وجود نه دارد و همه چیز راساختهی دست انسان و پروردهی انسان آن هم انسان عرب میدانند و به آن ها نام داستان پردازی میدهند، چرا به این پرسش پاسخ نه میدهند که اعراب چرا ای همه درایت و کفایت دارند؟ مردم اروپا و آمریکا و انگلیس و سراسر دنیا چرا دین های شان را از سرزمین های اعراب جاهل گرفتند؟ چرا این اعراب آنقدر توانایی های جاذبهیی دارند که هر دینی را بخواهند بر مردم جهان تحمیل کرده میتوانند؟ چرا هیچ دینی از سوی مجامع غیر عرب به سوی اعراب نه رفته است؟ چرا دوران پر مشقت و رنج و عذاب دوران تفتیش عقاید قرون وسطا و حالا حاکمیت کلیسا ها بر اروپای مقتدر و آگاه برای تحمیل ادیان عربی یا به قول منتقدین وسیلهی قدرتمداری ها بوده و بالای اروپا هم اثر گذاشته است؟ چرا خلافت ششصدسالهی عثمانی ها برای خود شان دینی یا پیامبری از قوم خود برای خود نیافریدند؟ در حالی که عربستان زمانی بخشی از امپراتوری آنان بود. در همان زمان و پیش از آن هم مردم فرسنگ ها فاصله و مشکلات را سپری کرده به طواف خانهی کعبه میآمدند. پس معلومدار، این کار از صلاحیت خدایی است که در هر دو جهان و هفت آسمان پادشاهی دارد. چه کسی قبول شدن دعای ابراهیم ع را که قرآن به ما بازگو میکند، در سرزمی های عرب انکار کرده میتواند؟ هیچ کسی. چون امروز همه اعم از عیسایی و موسایی و ترسایی و یهودی به نحوی خدمت سرزمین حجاز اند. اکر کافران برای زیارت نه میروند، برای ساخت و ساز ها و قرارداد ها که میروند و در مقابل پول مزدوری همان عربی را میکنند که جاهلش میخوانند. البته که اروپا دوران جهالت بدبختی خودش در قرون وسطی را فراموش کرده. .
علما تأمین رابطه با اصحاب کتب آسمانی را در زمین مشروط میدانند به پابندی بیقید و شرط و واقعی اهل کتاب به کتابی که ایمان دارد. اختلاف سیاسی با ادیان الهی و ابراهیمی نشانه های قدرت مداری های میانی کليسا ها و پاپ ها و راهب ها و راهبه ها یا کشیش ها. البته علمای دینی بر صحت متون تورات و انجیل شکاک اند، چون باور دارند که کليسا ها در محتوای آنان دستکاری ها کرده اند. و تنها قرآن است که کسی به آن دست برد نزده و نه میتواند. دلیل اساسی آنهم موجودیت هزاران قاری قرآن است که در جهان وجود دارند…
ادامه دارد…
آقای عثمان نجیب! درود برشما! راست پرسان کنی کلماتی ( انسان عابد، آرزوهای سلوک، طی طریق رشیدن به مرتبت سالک، عبادت و اطاعت، عنایت الاهی ، استجابت دعا، برای خدا تضرع و نیاز شبانگاهی، استیلای سرزمین گناه ، غم رستاخیز، چه توشه داری، … ) را که در این نوشته خود استعمال کردی مرا هک و پک و گیچ ساخت. خیلی نا ا مید شدم . کسیکه خیلی قلم میزند و برنامه یو تیوب دارد، تا این اندازه دین خوی و خرافات پسند باشد، امیدی به آزادی و آبادی افغانستان هرگز نمیتواند متصور باشد.
کلماتی را که استعمال کردی برامده از استعمار فرهنگی تازیان است. سر دسته تازیان یعنی محمد دین اسلام و الله را فقط بخاطر برآورده شدن چار هدف ابداع و طرح نمود:
1-هدف اول بدست آوردن قدرت،
2- هدف دوم بدست آوردن ثروت،
3- هدف سوم بدست آوردن مکنت،
4- هدف چارم برآورده شدن خواستهای شهوانی.
اگر جناب شما تاریخ اسلام و منابع اسلامی و قرآن را اگر مثل یک شخص متفکر و سوالگر و شکاک دقیق بخوانید و بالای آن فکر کنید، همه واقعیت ها برای شما برملا خواهد شد. میگویند: ” دروازه حقیقت صرف با دق الباب شک و سوال میتواند باز شود”. اگر شما خرافات ادیان را چشم بسته قبول نمائید، از گمراهی دینی هرگز برامده نخواهید توانست. باید فکر کنید و فکر خودرا بکار اندازید. دکارت فیلسوف عقل گرا جمله خیلی عالی دارد.” من فکر میکنم پس هستم” یعنی او بودن و موجودین یک شخص را بسته به فکر کردن میداند. یعنی کسی که فکر نمیکند و فکر خودرا درست بکار نمی اندازد، معنایش این خواهد باشد که او وجود ندارد.
در اظهار نظر بالای یک نوشته شما فکر میکنم. اشاره کرده بودم که حیوان دوپا نزدیک به دوملیون سال قبل در روی زمین هویدا گردید. که نظر به فرموده زیست شناسان به بیست نوع وجود داشتند که همه شان در طول تاریخ نابود شدند و فقط یک نوع از آنها بنام هوموساپین ها از سیصد سال به اینطرف توانستند با طبیعت سازگاری نمایند و زنده بمانند که در این مدت در سراسر کره زمین به حرکت و مهاجرت پرداختند. که تعداد شان تا اکنون در روی زمین به بیش از هفت ملیارد انسان میرسد. منظورم اینست که به جناب شما بگویم که در حالیکه هوموساپین ها( انسانهای عاقل) عمر سیصد هزار ساله در روی زمین دارند، اما عمر ادیان ابراهیمی بگفته خودشان از 3500 سال اضافه نمی گذرد. این خود واضح میسازد که اگر ادیان جنبه الا هی میداشتند حد اقل ده هزار سال قبل عرض وجود میکردند. اگر خدائی وجود میداشت و تصمیم فرستاد پیامبر و دین را داشت باید حد اقل ده هزار سال قبل این کار را میکرد. در حالیکه کتابهای به اصطلاح آسمانی سه هزار و پنجصد سال شده در روی زمین ظاهر شده و که از آنجمله دین مورد علاقه شما (اسلام عزیز) یک هزار و چار صد سال شده که اختراع گردیده.
چند سوال در مورد پیامبر اسلام:
1- آیا محمد پیامبر اسلام به کروی بودن سیاره زمین باور داشت؟
2- آیا محمد از موجودیت بر اعظم امریکا آگاهی و اطلاع داشت؟
3- آیا پیامبر اسلام باور داشت که اتم تجزیه پذیر بوده و به ذرات کوچکی قابل تقسیم میباشد.
4- آیا پیامبر اسلام باور داشت که سیاره زمین بدور آفتاب می چرخد؟
5- … وغیره
هرگاه جواب شما به این چار سوال منفی باشد. معنایش این خواهد باشد که او لیاقت پیشوا بودن و نمایندگی از خدا را ندارد. پس شما هم فکر نازنین خودرا پریشان نسازید و راه عقل و خرد را پیشه سازید. و خودرا روی دیگر سکه طالب معرفی نسازید.